نماز در اوّل وقت و یک شمش طلا

نماز در اوّل وقت و یک شمش طلا

نماز در اوّل وقت و یک شمش طلا

مرحوم کلینی ، راوندی و برخی دیگر از بزرگان به نقل از شخصی به نام ابراهیم فرزند موسی قزّاز – که امام جماعت یکی از مساجد شهر خراسان (مسجد الرّضا علیه السلام ) بود – حکایت نمایند:
روزی به محضر مبارک حضرت علی بن موسی الرّضا علیهماالسلام وارد شدم تا پیرامون درخواستی که قبلاً از آن حضرت کرده بودم ، صحبت نمایم ؛ و با کمک ایشان بتوانم مشکلات زندگی خود و خانواده‌ام را بر طرف سازم .
در همین اثناء، امام علیه السلام در حال حرکت و خروج از منزل بود و قصد داشت که جهت استقبال بعضی از شخصیت‌ها به بیرون شهر برود.
من نیز همراه حضرت به راه افتادم ، در بین راه وقت نماز فرا رسید، پس امام علیه السلام مسیر خود را به سمت ساختمانی که در آن نزدیکی بود، تغییر داد.
و سپس در نزدیکی آن ساختمان ، کنار صخره‌ای فرود آمدیم ؛ و حضرت به من فرمود: ای ابراهیم ! اذان بگو.
عرضه داشتم : صبر کنیم تا دیگر اصحاب و دوستان ، به ما ملحق شوند، بعد از آن نماز را اقامه فرمائید؟
حضرت فرمود: خداوند تو را مورد مغفرت و رحمت واسعه خویش قرار دهد، مواظب باش که هیچ گاه نماز را از اوّل وقت آن ، تاءخیر نیندازی ، مگر آن که ناچار و مجبور شوی ؛ و یا آن که دارای عذری – موجّه – باشی .
پس طبق فرمان امام علیه السلام اذان نماز را گفتم ؛ و سپس نماز را به امامت آن حضرت اقامه نمودیم .
بعد از آن که نماز، پایان یافت و سلام نماز را دادیم ، عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! قبلاً خواهشی از شما – در رابطه با مشکلات زندگی خود و عائله‌ام – کرده بودم ؛ و شما نیز وعده‌ای به من دادی ، که مدّت زیادی از آن وعده سپری شده است ؛ و من سخت در فشار زندگی خود و خانواده‌ام می‌باشم .
و با توجّه به مشغله‌های بسیاری که شما دارید، نمی‌خواهم هر روز مزاحم اوقات گرانبهای شما گردم ، چنانچه ممکن باشد، عنایتی در حقّ من و خانوده ام بفرمائید.
هنگامی که سخن من پایان یافت ، امام علیه السلام تبسّمی نمود؛ و سپس با عصا و چوب دستی خود، مقداری از خاک‌های روی زمین را محکم سائید.
بعد از آن ، حضرت دست مبارک خود را دراز نمود و بر روی آن خاکها زد، پس ناگهان متوجّه شدم که شمش طلائی را برداشت و تحویل من داد؛ و فرمود:
این را بگیر، خداوند متعال در آن ، برایت برکت و توسعه عطا گرداند، آن را هزینه زندگی خود و عائله‌ات قرار بده .
و سپس حضرت افزود: آنچه را که امروز مشاهده کردی مکتوم و از دیگران مخفی بدار.
ابراهیم بن موسی قزّاز در پایان حکایت ، اضافه کرد: بعد از آن که شمش طلا را از امام رضا علیه السلام دریافت کردم و به منزل آمدم ، آن را فروختم و قیمت آن را که حدود هفتاد هزار دینار بود، هزینه زندگی خود و خانواده‌ام قرار دادم .و خداوند متعال به برکت دعای آن حضرت ، به قدری برکت و توسعه به من عنایت نمود، که یکی از ثروتمندان معروف شهر خراسان قرار گرفتم .

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا