نمی توانم در شهر بمانم

نمي توانم در شهر بمانم

شهید رضا آریا زنگنه که از جبهه برگشت، از شهادت دوستانش، بسیار متأثر بود و شب ها در نمازهای خود گریه می کرد.
بعد از چند روز که قصد بازگشت کرد، به او گفتم : پسرم ! آیا نمی شود چند روز دیگر بمانی؟
در حالی که بغضی در گلویش بود، گفت: مادر جان! آیا شما راضی هستید بمانم و شاهد گریه های مادران شهدا باشم؟ مادرجان! دلم برای شهدا تنگ شده است. دوست دارم هرچه زودتر به دوست شهیدم ابراهیم اسکندری بپیوندم. من نمی توانم در شهر بمانم و سنگر ابراهیم خالی باشد.
او که دانش آموز سال دوم دبیرستان بود به سوی جبهه شتافت و در عملیات کربلای ۵ بر اثر بمباران شیمیایی رژیم متجاوز بعثی عراق، به شدت مجروح و پس از چند روز بستری در یکی از بیمارستان های تهران، بر اثر شدت مجروحیت، به کاروان شهیدان پیوست و دست در دست دوست شهیدش ابراهیم گذاشت.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید