ظاهر کلام خداى تعالى در هر جا که ذکرى از اسماء خود کرده نیز این معنى را تایید مى کند، مانند آیه اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى؛ خداوند که جز او معبودى نیست، براى او است اسماء حسنى ( سوره طه آیه ۸) و آیه قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّاما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى ؛ بگو اى محمد! که خدا را (به اسم) اللَّه یا (به اسم) رحمن بخوانید هر کدام را بخوانید، نام هاى نیکوتر همه از او است (سوره اسرى آیه ۱۱۰ ) و آیه لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ؛ نام هاى نیکوتر همه از اوست، هر چه در آسمانها و زمین هست او را تسبیح مى کند (سوره حشر آیه ۲۴) و ظاهر همه این آیات این است که هر اسم احسنى حقیقتش تنها براى خدا است و بس. و اینکه بعضى ها احتمال داده اند که الف و لام در الاسماء براى عهد است، از گفته هایى است که نه دلیلى بر آن هست و نه قرائنى در خود آیات است که آن را تایید کند، تنها چیزى که قائل را به این احتمال واداشته اخبارى است که اسماء حسنى را مى شمارد. و اینکه فرمود: فَادْعُوهُ بِها یا از دعوت به معناى نام نهادن است هم چنان که مى گوییم: من او را زید خواندم و تو را ابا عبد اللَّه خواندم یعنى او را به آن اسم و تو را به این اسم نام نهادم، و یا از دعوت به معناى ندا است و معنایش این است که خدا را به اسماء حسنایش ندا کنید .مثلا بگویید: اى رحمان اى رحیم و … و یا از دعوت به معناى عبادت است و معنایش این است که خدا را عبادت کنید با اعتقاد به اینکه او متصف به اوصاف حسنه و معانى جمیله اى است که این اسماء دلالت بر آن دارد.
مفسرین همه این چند معنا را براى دعوت احتمال داده اند ولیکن کلام خود خداى تعالى در موارد مختلفى که دعاى خود او را ذکر مى کند مؤید همین معناى اخیر است مانند:قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى و آیه وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ؛ پروردگارتان گفته: مرا بخوانید تا اجابتتان کنم، کسانى که از پرستیدن من استکبار ورزند به خوارى به جهنم داخل خواهند شد (سوره مؤمن آیه ۶۰) وجه تایید این است که اول دعا را ذکر کرده و در بعد همان دعا را به عبادت بدل آورده و فهمانده که عبادت و دعا یکى است. و همچنین آیه وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ* وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ گمراه تر کیست از آنکه سواى خدا چیزى را بخواند که تا روز قیامت جواب او ندهد و از هر چه بخوانندش خود بى خبر باشد. و چون در قیامت خلق محشور شوند آنجا معبودان باطل با مشرکان دشمن و از پرستش آنها بیزارند ( سوره احقاف آیات ۵- ۶) و آیه هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الحمدلله رب ا لعالمین ؛ زنده جاوید اوست، خدایى جز او نیست، او را بخوانید در حالی که بندگی را برای او خالص کرده اید. ستایش خاص پروردگار جهانیان است (سوره مؤمن آیه ۶۵) که دعا را به معناى اخلاص در عبادت گرفته است.
ظاهر ذیل آیه وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ نیز این معنا را تایید مى کند، براى اینکه اگر مراد از دعا نام نهادن و یا نداء مى بود نه عبادت، مناسب تر این بود که بفرماید: بما کانوا یصفون بخاطر آن وصف ها که از خدا مى کردند، هم چنان که در جاى دیگر همین طور تعبیر کرده و فرموده: سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ ؛ به زودى وصف کردنشان را جزا خواهد داد (سوره انعام آیه ۱۳۹). بنا بر آنچه گذشت معناى آیه مورد بحث چنین مى شود- و خدا داناتر است-: براى خدا است تمامى اسمایى که بهترین اسماء است پس او را عبادت کنید و با آنها به سویش توجه نمایید البته معلوم است که این معنا شامل تسمیه و نداء هم مى شود چون این دو از لواحق عبادت است.
معناى اسماء حسنى :
اولین بارى که ما چشم بدین جهان مى گشاییم و از مناظر هستى مى بینیم آنچه را که مى بینیم نخست ادراک ما بر خود ما واقع گشته و قبل از هر چیز خود را مى بینیم، و سپس نزدیک ترین امور را به خود که همان روابط ما با عالم خارج و مستدعیات قواى عامله ما در بقاء ما است، درک مى کنیم، پس خود ما و قواى ما و اعمال متعلق به آن اولین چیزى است که درب دلهاى ما را مى کوبد و به درک ما در مى آید، لیکن ما خود را نمى بینیم مگر مرتبط بغیر، و همچنین قوا و افعالمان را. پس مى توان گفت که احتیاج اولین چیزى است که انسان آن را مشاهده مى کند و آن را در ذات خود و در هر چیزى که مرتبط به او و قوا و اعمال او است و همچنین در سراسر جهان برون از خود مى بیند، و در همین اولین ادراک حکم مى کند به وجود ذاتى که حوایج او را بر مى آورد، و وجود هر چیزى منتهى به او مى شود، و آن ذات خداى سبحان است.آیه شریفه یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ؛ هان اى مردم! شما نیازمندان به خدایید و تنها خداوند غنى و بى نیاز است (سوره فاطر آیه ۱۵ ) این ادراک و این حکم ما را تصدیق مى کند.
البته تاریخ نتوانسته ابتداى ظهور عقیده به ربوبیت را در میان افراد بشر پیدا کند ولیکن تا آنجا که سیر بشر را ضبط کرده از همان قدیم ترین عهدها این اعتقاد را در انسان ها سراغ مى دهد، حتى اقوام وحشیى که الآن در دور افتاده ترین نقاط آمریکا و استرالیا زندگى مى کنند و در حقیقت نمونه اى از بساطت و سادگى انسانهاى اولى هستند، وقتى وضع افکارشان را بررسى کنیم مى بینیم که به وجود قواى عالیه اى در ماوراى طبیعت معتقدند و هر طایفه اى کیش خود را مستند به یکى از آن قوا مى داند، و این در حقیقت همان قول به ربوبیت است، هر چند معتقدین به آن در تشخیص رب به خطا رفته اند، ولیکن اعتقاد دارند به ذاتى که امر هر چیزى به او منتهى مى گردد، چون این اعتقاد از لوازم فطرت انسانى است، و فردى نیست که فاقد آن باشد، مگر اینکه بخاطر شبهه اى که عارضش شده و از الهام فطریش منحرف شده باشد، و مثل کسى که خود را به خوردن سم عادت داده باشد، هر چند طبیعتش به الهام خود، او را از این کار تحذیر مى کند در حالى که او عادت خود را مستحسن مى شمارد.
بعد از فراغ از وجود چنین حقیقتى اینک مى گوییم قدم دومى که در این راه پیش مى رویم و ابتدایى ترین مطلبى که به آن بر مى خوریم این است که ما در نهاد خود چنین مى یابیم که انتهاى وجود هر موجودى به این حقیقت است، و خلاصه وجود هر چیزى از او است، پس او مالک تمام موجودات است، چون مى دانیم اگر داراى آن نباشد نمى تواند آن را بغیر خود افاضه کند، علاوه بر اینکه بعضى از موجودات هست که اصل حقیقتش بر اساس احتیاج است، و خودش از نقص خود خبر مى دهد، و خداى تعالى منزه از هر حاجت و هر نقیصه اى است، براى اینکه او مرجع هر چیزى است در رفع حاجت و نقیصه آن چیز. اینجا نتیجه مى گیریم که پس خداى تعالى هم داراى ملک- به کسر میم- است، و هم صاحب ملک- به ضم میم- یعنى همه چیز از آن او است و در زیر فرمان او است و این دارا بودنش على الاطلاق است، پس او دارا و حکمران همه کمالاتى است که ما در عالم سراغ داریم، از قبیل حیات، قدرت، علم، شنوایى، بینایى، رزق، رحمت و عزت و امثال آن، و در نتیجه او حى، قادر، عالم، سمیع و بصیر است، چون اگر نباشد ناقص است، و حال آنکه نقص در او راه ندارد، و هم چنین رازق، رحیم، عزیز، محیى، ممیت، مبدى، معید و باعث و امثال آن است، و اینکه مى گوییم رزق، رحمت، عزت، زنده کردن، میراندن، ابداء، اعاده و برانگیختن کار او است، و او است سبوح، قدوس، على، کبیر و متعال و امثال آن منظور ما این است که هر صفت عدمى و صفت نقصى را از او نفى کنیم. این طریقه ساده اى است که ما در اثبات اسماء و صفات براى خداى تعالى مى پیماییم، قرآن کریم هم ما را در این طریقه تصدیق نموده و در آیات بسیارى ملک- به کسر میم و به ضم آن- را بطور مطلق براى خداى تعالى اثبات کرده است.
حد اسماء و اوصاف خداى :
ما جهات نقص و حاجتى را که در اجزاى عالم مشاهده مى کنیم از خداى تعالى نفى مى نماییم، مانند مرگ، فقر، فاقد بودن، ذلت، زبونى و جهل و امثال آن که هر یک از آنها در مقابل کمالى قرار دارند، و معلوم است که نفى این امور با در نظر داشتن اینکه امورى سلبى و عدمى هستند در حقیقت اثبات کمال مقابل آنها است، مثلا وقتى فقر را از ساحت او نفى مى کنیم برگشت این نفى به اثبات غنى براى او است، و نفى ذلت، عجز و جهل، اثبات عزت، قدرت و علم است و همچنین سایر صفات و جهات نقص. و اما صفات کمال که براى او اثبات مى کنیم از قبیل حیات، قدرت، علم و امثال آن- بطورى که خواننده محترم به یاد دارد- گفتیم که اینگونه صفات را ما از راه اذعان به مالکیت او، نسبت به جمیع کمالات ثابته در دار وجود اثبات مى کنیم. چیزى که هست این صفات در دار وجود ملازم با جهاتى از نقص و حاجت است و ما این جهات نقص و حاجت را از خداى تعالى نفى مى کنیم. مثلا علم در ما آدمیان عبارت است از احاطه حضورى به معلوم از راه عکس گرفتن با ابزار بدنى از خارج، ولیکن در خداى تعالى عبارت است از احاطه حضورى، و اما اینکه از راه عکس گرفتن از خارج باشد تا محتاج باشد به دستگاه مادى بدنى و بینایى و اینکه موجود خارجى قبل از علم وجود داشته باشد از آنجایى که جهت نقص است ما آن را از خداى تعالى نفى مى کنیم، چون او منزه از جهات نقص است. و کوتاه سخن اینکه، اصل معناى ثبوتى و وجودى علم را در باره او اثبات مى کنیم و خصوصیت مصداق را که مؤدى به نقص و حاجت است از ساحت مقدسش سلب مى نماییم.