نگاه امام رضا(ع) به مرد زحمتکش آهنگر

نگاه امام رضا(ع) به مرد زحمتکش آهنگر

شفا یافته

نویسنده: محمدتقی داروگر
نام شفا یافته: رضا نریمانی
شغل قبلی: درب و پنجره ساز
شغل فعلی: کارمند استانداری اصفهان
نوع بیماری: شکستگی دست چپ و قطع عصب و سیاه شدن استخوان
تاریخ شفا: شب عید قربان سال ۱۳۷۲
رضا مرد زحمتکشی است که هر روز، برای امرار معاش از خانه روانه کار میشود او متأهل است و دارای چند فرزند که در منزل پدری اش زندگی میکند و شغل او آهنگری است.
چند روزی بود که به جهت کمک به یکی از بستگان نزدیکش با وانت او، کار میکرد. در عصر یکی از همین روزها که از کار روزانه به منزل باز میگشت، در نزدیکی محل زندگی اش از پشت سر مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و بیهوش بر زمین میافتد که بلافاصله اهالی محل او را به بیمارستان عیسی بن مریم اصفهان میبرند و عمل سطحی، توسط آقای دکتر گرجیان و دکتر جاویدان انجام میگیرد.
پس از بررسی وضعیت حادثه مشخص شد که ضارب، به دلیل خصومتی که با یکی از همسایگان داشته است رضا را با فرد مورد نظر اشتباه گرفته است.
مدتها میگذرد و درد و عارضه او شدید میشود به حدی که رضا را بیتاب مینماید و او مجبور میشود نزد دکتر ایران نژاد پزشک بیمارستان جرجانی برود و از ناحیه ساعد دست چپ مورد عمل جراحی قرار گیرد و پلاتین نصب نماید.
متأسفانه پس از گذشت چند ماه از عمل جراحی انگشتان او فلج شد و پزشک مربوطه برای او چندین فیزیوتراپی تجویز نموده بود که هیچ گونه بهبودی حاصل نگشت.
عارضه بیماری و درد ناشی از آن به حدی بود که پای چپ او را تحت الشعاع قرار داده و دست و بازوی عمل شده اش متورم و سیاه شده بود. رضا، مجبور شد بیمارستان فاطمه زهرا (س) در تهران برود. پزشکان مربوطه پس از معاینه و بررسی وضعیت دست رضا، همگی متفقالقول شدند که باید دستش از ناحیه بازو قطع شود زیرا اگر فرصت از دست برود ممکن است به بالتر سرایت کند و پس از مدتی سمت چپ بدن فلج گردد.
رضا با توجه به این که بر اثر این حادثه کار خود را از دست داده و خانه نشین شده بود غم سنگینی بر دل داشت زیرا درد و رنج و مصیبت از دست دادن دست از یک طرف و نگرانی خانوادهاش و عدم تأمین مخارج زندگی از سوی دیگر مسائل و مشکلات روحی او را مضاعف مینمود.
دارو و درمان مخارج سنگین عمل و هزینه های جانبی آن و قرضهایی که تا به حال گرفته بود، از یک طرفت و جوابهای ناامید کننده دکترها از طرف دیگر و طعنه و … اطرافیان همه و همه او را با دنیایی که در آن زندگی میکرد بیگانه نموده بود. با این دست ناقص و این دل شکسته چه کند به کجا پناه ببرد؟ رضا همچون صاحب اسمش رؤوف است با تحمل همه مشکلات دلش راضی به این نمیشود که ضارب در ندامتگاه باشد او از همه چیز میگذرد و برای رضای خدا او را میبخشد و آزادش میکند.
چند شب بعد در عالم خواب حضرت امام خمینی (ره) را میبیند که به او میگوید: به مشهد برو تا شفایت را از امام رضا (ع) بگیرم. او سه مرتبه، این خواب را با همان کیفیت، بدون هیچ کم و کاستی، در شبهای دیگر میبیند.
او پس از این که با مادرش در تهران، جواب و نظریه دکترها را درباره قطع دست چپش میشنود، به پزشکان میگوید: من یک دکتر سراغ دارم که سرآمد همه طبیبان است و باید نزد او بروم. با توجه به خوابی که دیده بود قصد مشهد میکند و همراه مادرش به سوی امام بی پناهان حرکت میکند.
سال ۱۳۷۲ بود و یک هفته مانده بود به عید سعید قربان او به بارگاه امام (ع) راه مییابد و با چشمانی اشکبار با امام خویش، راز و نیاز میکند، خلوت میکند میکند، به پنجره فولاد، نزدیک میشود خیل درماندگان و بیماران نالان را میبیند و به جمع آنان میپیوندد. در آنها، خلاصه میشود. هر لحظه خوابی را که دیده بود در جلوی چشمانش مجسم میشود. از تکه چرمی که دست چپش را به گردنش آویزان نموده بود استفاده کرده یک طرفش را به دست چپ و طرف دیگر آن را به شبکه های پنجره بست و با چشمانی گریان و دلی محزون یک هفته، میهمان امام رضا (ع) در پشت پنجره بود.یک هفته تمام انتظار.
چه خوش باشد که بعد از انتظاری به امیدی رسد امیدواری
آخرین شب هفته است صحن و سرای حضرت نور باران است و چراغهای رنگارنگ آذین شده زیبایی فضای دلنشین حرم را بیشتر میکند. آری، شب عید است، عید سعید قربان، عید اسلامی مسلمانان، حرم، عطرآگین و زائران، غرق در دعا و زیارت و نماز و …
کبوتران حرم، به جنب و جوش افتادهاند، در آن دل شب، گویی، بوی عید را استشمام کردهاند. صدای بال بال زدنشان بر گستره صحن و رفع خستگی در کنار حوض و نشستشان بر لبههای ایوان … و نگاه زائرین، که به دنبال پروازشان اوج میگرفت همه در ذهن تداعی گر روحانیت و معنویت و شکوه و عظمت و قداست محیط شده بود.
صدای زنگ ساعت در فضای ملکوتی پیچید در صفحه سفید ساعت عقربه ها عدد دو را مشخص میساخت و چشمان اشکبار رضا، به خواب رفته بود. نور شدیدی او را به خود آورد، آن چنان شدید بود که شب ظلمانی چشمانش را همچون روز، روشن نمود.رضا ناگهان به خود لرزید و از جا بلند شد، بند چرمی را رها شده یافت. متوجه دستش شد. انگشتانش حرکت میکرد. فریاد (یا امام رضا) سر میدهد.
خیل مشتاقان، به طرف او میآیند و برای تبرک و تیمن، لباسهای او را پاره میکنند و او خود را بر شانه های زائران میبیند و بر بلندای صحت و سلامت.
دیگر از آن همه رنج و ناراحتی خبری نبود و او عیدی خویش را در آن شب فرخنده از امام (ع) میگیرد. آری دست و بازوی ناتوانی که میبایست قطع شود اکنون با عنایت قبله هشتم توان گرفت و به موطنش بازگشت تا مانند گذشته زندگی به رویش لبخند بزند. میرود تا در ره رضایت رضا (ع) این امام رؤوف و در خدمت دوستداران و ارادتمندان حضرتش باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا