وحی و نبوت یهودی

وحي و نبوت يهودي

بیایید ساختار آیاتی را که در آنها به گونه‏ای سخن از وحی و نبوت رفته است‏ببینیم. درمعنایی عام، تمامی کلمات به کار رفته در متون مقدس، نوعی وحی، خبر، پیام، نبوت یاچیزی از این سنخ هستند که با وارسی شکل یا محتوای آنها و یا نسبتهایی که با هم و بادیگر جنبه‏های زندگی و اندیشه بشر پیدا می‏کنند، می‏توان نظریه‏ای در باب ارتباط خدا وانسان طراحی کرد; گر چه در این مقال در پی چنان کاری نیستم، اما شاید گامی در این راه‏بردارم. در هر حال، در اینجا مقصود معنای عمومی و عرفی «وحی و نبوت‏» است و به سهولت‏می‏توان آن را برای نظیره‏های وحی و نبوت اسلامی در فرهنگهای ادیان دیگر نیز به کار برد.به بیان دیگر، این قلم نه درون کاوی لغات و اصطلاحات را پیش‏خواهد گرفت و نه درگیرگفت و گوهای ریزه سنجانه درباره معنای آنها خواهد شد. چیزی از دست نخواهیم داد!… زمینه‏ها، سیاقها، کاربردها، تلقیها و تصدیقات مهمترند تا عنوانها یا اسمها و معناها یاتصورات.
به هرحال اینک بیشتر برآنم که تصویرهایی را که کتابهای مقدس ارائه می‏دهند، نشان‏دهم. بدین منظور، بخشهایی از “متون مقدس” یهودیان را ورق می‏زنم و چشم‏اندازی‏می‏گشایم تا بتوانیم نوعی درک حسی و شهودی ازحال و هوای آیات کتاب پیدا کنیم و به‏مفاهیم و مضامین آنها نزدیکتر شویم.
شاید تاکید این نکته مفید باشد که جملاتی را که صاحب این قلم به کار می‏گیرد، باید ازجهات دینی و ایمانی خنثی دانست; زیرا در این مقال، تورات و مضامین آن، از نگرش یک‏مؤمن یهودی و یا یک ردیه نویس و یا یک کافر، مدنظر نیست. بی‏گمان ایمان یا کفر به‏فهمهایی خاص راه می‏برند; اما می‏خواهیم همانند کسی که لااقل، ارزش میراث فرهنگی بشررا می‏داند، این گونه آثار را بخوانیم. فواید این کار بی‏شمار است; اما فعلا سخنی در آن نیست‏و تنها باید تاکید کرد: کسی بهتر و بیشتر از متنی بهره می‏برد که آن را واقع‏گرایانه‏تر بشناسد.
در اینجا موارد گوناگونی از “متون مقدس” یهودیان را که در آنها به صراحت از نبوت یاارتباط آدمی و خدا یاد شده است گزارش خواهم کرد; چرا که برقرارکردن ارتباطی هر چه‏مستقیم‏تر با آیات کتابهای مقدس ادیان، بیشترین سهم را در شناخت مایه و گوهر پیامهای‏آسمانی داراست. البته “سنت” شفاهی یا کتبی‏ای که در پیرامون آیات اصلی شکل گرفته‏اند،”شرایط” محیط، و “تاریخ” هر دین نیز بهره‏های وافری از حقیقت دارند که گفت وگو در آنهامجالی دیگر می‏خواهد; اما همچنان که در هر یک از شقوق سه‏گانه یاد شده، همان آیات‏اصلی کتاب مقدس محور است، این نوشته نیز به دیدن اصول فرا می‏خواند و به نظر می‏رسدکه اگر این گونه بحثها پا بگیرند، از این رهگذر، افقهای تازه‏ای فراروی تحقیقات‏دینی – تاریخی گشوده شود.
خداوند همان گونه که با آدم و حوا سخن می‏گوید با مار نیز حرف می‏زند; مار هم با حواگفت و گو کرده است. خداوند به قابیل می‏گوید: «چه کرده‏ای؟ گوش کن! خون برادرت اززمین برایم فریاد برمی‏آورد!» همچنین با ابی ملک، شاه جرار، در خواب سخن می‏گوید و اوجوابش می‏دهد.
خداوند در ابری ستبر و یا در ستونی از ابر پایین می‏آید. بوی خوش می‏بوید. باخود سخن می‏گوید. درب کشتی را بر روی نوح می‏بندد. پایین می‏آید تا بداند. پیمان‏می‏دهد و برای خود نشان می‏گذارد تا آن نشان، به یادش آورد.
تکمیل این صحنه‏های کاملا بشری را پرده‏هایی خدایی هم لازم است. اندیشه «خدا یاخدایی بودن برخی موجودات‏» – که همچون جانی در تن تفکرات باستانی پیچیده است واحتمالا روزنی برای نفوذ به نوشته‏های ادیان نیز هست – چنین پدیدار می‏گردد: «چون‏آدمیان بر روی زمین زیاد شده بودند و دخترانی برایشان به دنیا آمدند، خدائیان دیدند که‏دختران آدمیان چه زیبایند، و از میان آنان که می‏خواستند، زنانی برگزیدند.» فرعون، یوسف را مردی می‏داند که «روح خدا در وی است‏». خداوند گفته بود که یوشع پسر نون‏مردی «الهامی‏» است.
و آدمیان به سادگی با خداوند تماس می‏گرفتند، «رفت تا از خداوند جویا شود× خداوندبه وی پاسخ گفت، “دو ملت در شکم داری….”;
«در روزگاران گذشته در اسرائیل چون کسی آهنگ درخواست از خدا می‏داشت چنین‏می‏گفت، “بیایید تا نزد غیبگو برویم” زیرا نبی امروز را آن روز «غیبگو» می‏گفتند.»… «وآنان به شهری که مرد خدا در آن می‏زیست رفتند. »; «و اینک چون بلعام دید برکت دادن‏اسرائیل پسند خداوند است، مانند بارهای پیش به دنبال طالع نرفت، بلکه رو سوی بیابان‏کرد× چون بلعام چشم برداشت و دید…، روح خدا بر او آمد و…» و داستان دلکش بلعام دراین فراز شوری دیگر می‏آفریند.
اما تو گویی گاه مقصود خدا به راحتی فهمیده نمی‏شود، یا شاید تحملش برای نبی‏سنگین است و یا آنکه او غم مردمان دارد. اما حکایت همچنان ادامه می‏یابد: سموئیل،شائول را با سخن خدا آشنا می‏کند، « … × پس از آن باید به طرف تپه خدا که جایگاه‏قراولان فلسطینی است، راهت را پی‏گیری. آنجا چون به شهر درآمدی، گروهی از انبیا که اززیارتگاهی پایین می‏آیند و در پیش ایشان چنگ و دف و نای و بربط است و در خلسه‏سخن می‏گویند، به تو برخواهند خورد× و روح خداوند تو را خواهد گرفت و همراه ایشان به‏خلسه سخن خواهی‏گفت; مرد دیگری خواهی شد×… × چون شائول برگشت تا از نزدسموئیل برود، خدا او را دلی دیگر داد; و درست در همان روز، همه آن نشانه‏ها هست‏شد×»… داستان شگفت‏آور شائول و داوود را در بابهای ۱۶ تا۲۴ می‏توان دنبال کرد و باحکایاتی از روح خوب یا بد خدا که بر کسی می‏آید، و یا نحوه پرسش از خداوند و جواب اوآشنا شد.
اما قصه‏های آدمی و خدا پیچیده‏تر از اینها بود: «خداوند گفت: دم من در انسان برای‏همیشه نمی‏پاید; چراکه او نیز از گوشت است; بگذار روزگارش صدو بیست‏سال باشد×» اماچون به زودی فساد و تباهی آدمی زیاد شد: «…. خداوند پشیمان گشت که انسان را در زمین‏آفریده است، و دلش غمگین شد×» پیش از این نیز خدا از آدمی چیزهایی دیده بود: «وخداوند خدا گفت: “اینک که انسان مانند یکی از ما شده و نیک و بد را شناخته، اگر دست‏دراز کند و از درخت زندگی نیز گرفته، بخورد و تا به ابد زنده ماند، چه خواهد شد؟!”» و درجایی دیگر:
«همه در زمین هم زبان و هم سخن بودند×… × خداوند پایین آمد تا به شهر و برجی که‏انسان ساخته بود، نگاهی اندازد× و خداوند گفت: اینک که همه جا یک جور مردم و یک زبان‏در کار است، اگر بدین گونه که دست‏به کار شده‏اند، پیش رود، هیچ کاری که بخواهند، ازدسترس ایشان بیرون نخواهد بود× پس بیایید پایین رویم و گویش ایشان را در آنجا در هم‏ریزیم، تا دیگر کسی سخن دیگری را در نیابد×»
باری، رابطه خدا و آدمیان همیشه هموار و راحت نبود و زمانی نیز کار گره می‏خورد: «وشائول از خداوند پرسید، اما خداوند به او پاسخ نداد; نه در خواب، نه با اوریم و نه به‏انبیا× پس شائول به درباریان خود گفت: زنی که یار ارواح باشد، برایم بیابید تا نزد او رفته به‏وسیله وی جویا شوم … × … خواهش دارم برایم به واسطه روح غیبگویی‏نما. آن کس را که‏به تو می‏گویم برایم برآور×» اما دیر زمانی بود که این کارها ممنوع بود و آن زن ترسید، به‏علاوه شائول را هم شناخته بود; ولی شائول وی را اطمینان داد و : «… گفت: “مترس! چه‏می‏بینی؟” و زن به شائول گفت:” موجودی خدایی می‏بینم که از زمین برمی‏آید”×… پس‏شائول دانست که سموئیل است; و به کرنش بر زمین افتاد×»
همان گونه که انبیای یهوه و شاگردان انبیا در کار بودند، انبیای بعل و انبیای‏دروغین نیز بودند.
در دوره‏هایی فغان از کارهای انبیای دروغین بالا می‏گرفت; اما مایه شگفتی است که ازطرفی برای باز شناختن انبیای راستین از دروغ زنان، نشانه‏ای ساده و طبیعی، ولی زمان بر،ارائه می‏شود و از سوی دیگر همان نشان نیز دلیلی بر راستی کسی نمی‏شود، بلکه ممکن‏است‏خدا مردمان را با آن آزموده باشد! اما تنها این نیست. با دیدن بابهای ۱۳ و ۲۲ از کتاب‏اول پادشاهان، آدمی در تحیر می‏ماند که تعارض این نبوتها چگونه شکل می‏گرفته است.
می‏دانیم که خداوند به موسی گفته بود: «باید از میان اسرائیلیان برادرت هارون را باپسرانش پیش آورده تا کاهن من باشند» و موسی زمانی گفت که کاش همه قوم خدا نبوت‏کنند و یوشع نباید بخلی بورزد; ولی حالات نبوت متنوع و مرموز بودند: در خواب و با رویانبوت داشتند. گاه طالع می‏دیدند و ارواح تسخیر می‏کردند. اوریم و تمیم و ایفود ومانند آن داشتند و با آنها کهانت می‏کردند; گر چه این امر گاهی منشا گمراهی می‏شد و یااحیانا به آن عمل نمی‏کردند. در کتاب آمده است:
«و او گفت: سخنانم را گوش گیرید: هنگامی که در میان شما نبی خداوند پیدا می‏شود،من خود را در رؤیا به او می‏شناسانم; در خواب با او سخن می‏گویم× درباره بنده من موسی‏چنین نیست; در همه خاندانم او درست کردار است× با وی دهان به دهان ، آشکارا و نه دررمز و راز، سخن می‏گویم. او مانند خداوند را می‏بیند…»
پسر نون، یوشع که مردی الهامی بود و موسی می‏بایست «بر او دست گذارد»، مکلف‏می‏شد تا «… پیش العازار کاهن رود و او در پیشگاه خداوند به جای یوشع فرمان اوریم را جویاشود. باید همه قوم، او و تمام اسرائیلیان، با چنین دستوری بروند و با چنین دستوری‏بیایند.»
گاه نیز هنگام ارتباط، با خداوند جر و بحث می‏کردند و یا از در امتحان در می‏آمدند.خداوند نیز گاه تهدید می‏کرد و گاه «سنگی پیش پای شخص‏» می‏انداخت تا او را هلاک کندیا به هوشش آورد; اما بدتر از اینها، گاه انبیا را گمراه می‏کرد! در قصه باب ۱۳ از کتاب اول‏پادشاهان، نبی الهام یافته به راحتی سخن نبی پیر را می‏پذیرد و بر خلاف پیام پیشین عمل‏می‏کند، و داستان هم به سرانجام غریبی می‏رسد; و در حکایت‏باب ۲۲ به جای تکذیب‏انبیای جبهه مقابل، میکایا رویایی نقل می‏کند که با این جمله عجیب پایان می‏پذیرد: «این‏گونه خداوند روحی دروغگو در دهان همه انبیای تو گذاشته، زیرا خداوند به بدبختی تو حکم‏کرده است‏»!
به راستی حزقیال نبی چرا چنین گفته است:
«… خداوند خدا چنین گفت: … اگر کسی از خاندان اسرائیل رو سوی بتهایش دارد و ازگناهی که مایه لغزشش بوده روگردان نباشد و باز نزد نبی آید، من خداوند به شمار بتهایی که‏با خود می‏آورد، بدو پاسخ خواهم گفت. این گونه خاندان اسرائیل را خواهم گرفت تا سزای‏پندارهایشان را ببیند; زیرا با بتهای خود، از من بسی دور افتاده‏اند × … و اگر نبی فریب‏خورد و [برای آن کس] سخنی بر زبان آرد، من خداوند بوده‏ام که آن نبی را فریب داده‏ام، براو دست دراز کرده، وی را از میان قوم خود، اسرائیل، نابود خواهم ساخت. چنین سزای‏خویش خواهند کشید; سزای درخواست کننده و سزای آن نبی یکسان خواهد بود تا دیگرخاندان اسرائیل از من دور نگردند و خود را با این همه قانون شکنی آلوده نسازند».
و یا چرا ارمیای نبی می‏گوید، «خداوند اعلام می‏دارد:
“و در آن روزفکر شاه، و فکر بزرگان از کار خواهد افتاد;
کاهنان گیج‏خواهند گشت و انبیا مات خواهند ماند”
و من گفتم: “آه! خداوند خدایا! بی‏گمان این قوم و اورشلیم را فریب داده‏ای که می‏گویی: “روزگارت خوب خواهد شدولی کارد به استخوان می‏رسد!”»
باب ۲۰ ارمیا از عجایب است. پس از آنکه گفتار او با فشحور کاهن به پایان می‏رسد، این‏سوگواره به دنبال می‏آید:
“فریبم زدی خداوندا! و فریب خوردم;
بر من چیره گشتی و حکمفرما شدی;
همیشه مایه خنده بوده‏ام;
همیشه ریشخندم می‏زنند;
چرا که هر دم سخن می‏گویم، باید فغان کنم;
باید فریاد برکشم: “بی قانونی و چپاول !”زیرا سخن خداوند وامی‏داردم.
رسوایی و خواری همیشگی;
با خود اندیشیدم: “یادی از او نخواهم کرد;
دیگر به نام او سخن نخواهم راند”
اما[سخن او] چون آتشی پرخروش، در دلم بود;
زندانی استخوانهایم;
نتوانستم نگهش دارم، بی یاور بودم;
و در باب ۲۳ ارمیا: خداوند خشم می‏گیرد:
“آه! شبانانی که گذاشتند گله مرغزار من دور شوند و پراکنده گردند …” سرنوشت‏بدی درانتظار آنان است. «…
زیرا از انبیای اورشلیم‏بی‏خدایی در همه سرزمین پخش شده است‏».
«خداوند لشگرها چنین گفت: “به سخنان انبیایی گوش مده‏که برایت نبوت می‏کنند.
آنان تو را گول می‏زنند.
نبوتهایی که گویند از دل خودشان است، نه از دهان خداوند”.
خداوند می‏گوید:
“من آن انبیا را نفرستادم;
اما آنان بشتافتند.
با آنان سخن نگفتم،ولی نبوت کردند;
اگر آنها با من در رایزنی بوده‏اند، بگذار سخنانم را به قوم باز گویند و آنان را برگردانند از راه‏های بد و کردار شیطانی خویش”.
«خداوند می‏گوید: “آنچه را انبیا می‏گویند شنیده‏ام، که به دروغ به نام من نبوت می‏کنند:”خواب دیده‏ام! خواب دیده‏ام!” تا به کی انبیایی که به دروغ نبوت می‏کنند – انبیای دلهای‏حقه‏باز خویش – در سر می‏پرورانند که قومم نام مرا فراموش کنند؟! ……بگذار تا آن نبی که‏خوابی دیده، خوابش را بگوید، و بگذار آن که سخنم را دریافته، سخنم را درست‏باز گوید! کاه‏را با گندم چه کار؟!” خداوند اعلام می‏دارد: “ببین! سخنم مانند آتش است، و چون پتکی که‏سنگ را خرد می‏کند!”
خداوند اعلام می‏دارد: “جز این گمان مبر! با انبیایی که سخنانم را از یکدیگر می‏دزدند،رو به رو خواهم شد!” …»
و پس از آن، ارمیا از قول خداوند آورده است:
«اگر آنان به راستی نبی هستند و سخن خداوند باایشان است‏بیایند نزد خداوند لشکرهامیانجی‏گری نمایند تا او مخزن‏های به جا مانده در خانه خداوند،…، را نگذارد به بابل برند!»
باری، از دروغزنان که بگذریم، تکلیف خویش را با دیگرانی که به راحتی نمی‏توان آنان رامتهم دانست، نمی‏دانیم! شگفتیهای کار انبیای بنی اسرائیل و یا متون مقدس عبرانیان‏بسیار زیاد است! اما شاید این همه رمز و راز را، طبیعت‏ساده و سراپا بشری حالات مختلف‏وحی و نبوت اسرائیلی بتواند در خود هضم کند. برای مثال، به این آیه توجه کنید: «خداوندبه قابیل گفت: “برادرت هابیل کجاست؟” و او گفت:” نمی‏دانم! مگر پاسبان برادرم هستم؟!”»قابیل به خداوند می‏گوید: «سزایم از توانم بیشتر است‏» و خداوند می‏پذیرد: «خداوند به اوگفت: “عهد می‏کنم اگر کسی قابیل را بکشد، تاوانی هفت چندان بر او باشد.” و خداوند بر قابیل‏نشانی گذاشت، و گر نه، هر که او را می‏دید وی را می‏کشت‏».
در داستانهای یعقوب و ابراهیم این جنبه جذبه‏ای دیگر دارد: «یعقوب راه خود پیش‏گرفت و فرشتگان خدا با او رو به رو شدند» … و آنگاه «یعقوب تنها ماند و مردی تا دم سحربا او دست و پنجه نرم می‏کرد» … ولی غلبه حریف بر یعقوب مشکل شد… و یعقوب از اوبرکت می‏طلبید … «او گفت: “نام تو دیگر یعقوب نه، بلکه اسرائیل خواهد بود; زیرا تو باخداییان و آدمیان به چالش برآمده، کامیاب گشته‏ای” × یعقوب پرسید: “درخواست دارم‏نامت را به من بگویی”; اما او گفت: “نباید نامم را بپرسی” و با او خداحافظی کرد× …× پس‏یعقوب آنجا را فنیئیل نامید، و مقصودش این بود: “موجودی خدایی را رو در رو دیده‏ام، اماهنوز جان در بدن دارم”»
«خداوند کنار بلوطستان ممری بر وی پدیدار گشت; روز گرم شده و او دم خیمه نشسته‏بود × چشم که برداشت، سه مرد را دید که نزدیک او ایستاده‏اند» و قصه ادامه می‏یابد وضمایر و افعال آن به تناوب مفرد و جمع می‏شوند; «آنگاه خداوند گفت: “ستم سدوم و عموره‏از اندازه گذشته و گناهشان بسیار سنگین شده است! ×می‏خواهم پایین روم ببینم آیا همان‏گونه که فغانش به من رسیده است کرده‏اند; و گرنه خواهم دانست!” × مردان از آنجا به سوی‏سدوم روان گشتند و ابراهیم پیش خداوند برپا بماند ×» اینک ابراهیم با خداوند رایزنی‏می‏آغازد و زیبایی کار آن غمخوار مردمان به کمال می‏رسد; … و «لوت کنار دروازه سدوم‏نشسته بود که آن دو فرشته شامگاه به سدوم درآمدند … و «… زیرا می‏خواهیم اینجا راویران کنیم، چون فریاد از دست اینان چنان نزد خداوند بالا رفت که خداوند فرستادمان تاویرانش کنیم‏».
در داستان شاه جرار نیز می‏بینیم که ابی‏ملک در خواب با خداوند محاجه می‏کند وخداوند هم با آنکه تصدیقش کرده بود، از تاکید و تهدیدش فرو گذار نمی‏کند!
داستانهای ابرام و موسی نیز بسیار عجیب و خودمانی‏اند:
«چندی بعد، سخن خداوند در رویایی به ابرام رسید. او گفت:
مترس ابرام!
من سپری برای توام.
پاداشت‏بسیار بزرگ خواهد بود;
اما ابرام گفت: “خداوند خدایا! می‏بینی که دارم بی‏بچه می‏میرم و این که سرپرست‏خاندانم [خواهد بود] العازار دمشقی است! چه می‏توانی به من بدهی!” و افزود: “چون‏فرزندی به من نداده‏ای، پیشکارم وارث من خواهد بود” و آنگاه خداوند ملاطفت می‏کند وبشارت فرزندانی به فراوانی ستارگان می‏دهد و در نتیجه: «و چون به خداوند اعتماد ورزید، اواین را از شایستگی‏اش دانست‏».
بابهای ۳ تا ۷ از سفر خروج، در بردارنده گفت و گوهای موسی و خدا است و به جالبترین‏شکلی بیان کننده حالات آنهاست!
«اما موسی به خدا گفت: “من که باشم که به نزد فرعون آیم و اسرائیلیان را از مصر آزادگردانم؟”» … «و چون از من بپرسند “نام او چیست؟” بدیشان چه گویم؟» … گر چه خداوندگفته بود که همه گونه عجایب خویش را در میان مصریان به ظهور خواهد رساند: «اما موسی‏جواب داد و گفت: “چه کنم اگر باورم نکنند و گوش به من نسپارند، ولی گویند خداوند بر توظاهر نشده است؟” و باز دوباره و پس از نشانه‏هایی که اینک بالعیان دیده بود: «اما موسی به‏خداوند گفت: “درخواست می‏کنم خداوندا!من هرگز مرد سخن نبوده‏ام! نه پیش از این و نه‏اینک که با بنده‏ات سخن گفته‏ای، من دیرگوی و کند زبانم!” و چون خداوند حجت می‏آوردو وعده همراهی می‏دهد، باز: «اما موسی گفت: “درخواست میکنم خداوندا! کسی دیگر را بدین‏کار بگمار!”» و خداوند بر موسی خشم می‏گیرد; اما تنبیهی در کار نیست و هارون را همراه وی‏می‏کند.
نظیر این حالات، گر چه در موضوعی دیگر، در سفر اعداد آمده است، که از خواندنی‏ترین‏بخشهای تورات است:
«چرا با بنده‏ات بدرفتاری می‏کنی، چرا از الطاف تو بی‏بهره شده‏ام و تو بار تمام این قوم رابر من نهاده‏ای؟× مگر همه این قوم را من آبستن بوده‏ام؟ مگر آنها را من زاییده‏ام که به من‏می‏گویی “مانند پرستاری که کودک را در آغوش می‏برد، اینان را در آغوش خود می‏بر!” رو به‏سرزمینی که به سوگند برای پدرانشان وعده کرده‏ای؟ × …»
در کنار این سادگی در رفتار و گفتار با خدا، نکته دیگری خودنمایی می‏کند که از قضا باآن سادگی یاد شده، هم خانوادگی عرفی نزدیکی دارد: … تغییرات تصویری و تنوعات بیانی‏متون مقدس عبرانیان، شاید تناقص و هافت‏باشند، اما بسیار محتمل‏تر آن است که کلیدفهم این متون باشند.
نمونه‏های سرشار دیگری را اینک با شروع از ساده‏ترین مورد، مدنظر قرار می‏دهیم.
با آنکه نام یعقوب به “اسرائیل” تغییر یافته بود، اما: «چنین شد که اسرائیل با همه آنچه‏داشت کوچ کرد و به بئر شبع آمد و در آنجا برای خدای پدرش اسحاق قربانهایی پیشکش‏کرد× خدا، شب، در رویایی صدایش زد: یعقوب! یعقوب!…» و در حکایت ابراهیم: «آنگاه‏فرشته خداوند از آسمان او را صدا زد… زیرا اینکه می‏دانم که از خدا می‏ترسی، چون پسرت وجگرگوشه‏ات را از من دریغ نداشته‏ای ×» «و ابراهیم بر آن موضع نامی می‏گذارد که مفهوم‏«سرور من‏» و یا «یهوه‏» را در بردارد! در داستان یعقوب نیز دیدیم که وی به گروهی از”فرشتگان خدا” برمی‏خورد، اما با “مردی” درگیر می‏شود، ولی اسم دریافتی او (اسرائیل) به‏معنای کسی است که با “خدا” دست و پنجه نرم کرده; اما عجیب است که با این حال، ازحریف، “نامش ” را می‏پرسد. ولی با آنکه او از پاسخ تن می‏زند، کتاب مقدس یهودی می‏گویدکه منظور یعقوب چنین بوده است: «… موجودی خدایی را رو در رو دیدم …»
حال به موردهای پیچیده‏تری می‏رسیم. باید اندیشید که حال و هوای این صحنه‏هاچگونه بوده است. تمایز بین ده فرمان با گفت و گوهای دیگر به چه معنی است؟ تکرارهابرای چیست؟ و نهایتا این همه تنوع در بیان و تغییر نسبت فعلها و فاعلها برای چیست؟
«و خداوند به موسی گفت: “در ابری انبوه نزد تو خواهم آمد تا چون با تو سخن گویم،مردم بشنوند و نیز ازین پس همیشه بر تو اعتماد کنند …”» … «در این هنگام، همه کوه سینادر دود فرو رفت; زیرا که خداوند در آتش بر آن فرود آمده بود; مانند کوره‏ای دود برمی‏خاست‏و همه کوه به شدت می‏لرزید.»
«خدا همه این سخنان را بر زبان آورده، گفت‏» و ده فرمان به دنبال می‏آید و… «همه قوم‏شاهد رعد و برق، غرش کرنا و کوه که دود برمی‏آورد، بودند; و چون قوم این را دیدند، پس‏رفتند و دور ایستادند× به موسی گفتند: “تو با ما سخن گوی و فرمانبرداریم، اما مگذار خدا باما سخن گوید و گرنه می‏میریم” × پس قوم دور ایستادند و موسی به ابر ستبری که خدا در آن‏بود، نزدیک آمد × خداوند به موسی گفت: به اسرائیلیان چنین خواهی گفت: “شما خود دیدیدکه من از همین آسمان با شما سخن گفتم ×”
در جایی دیگر، از این قصه چنین یاد می‏شود:
«خداوند در کوه و از میان آتش با شما رو در رو سخن گفت× – در آن هنگام برای رساندن‏سخنان خداوند به شما من بین خداوند و شما ایستادم، زیرا شما از آتش می‏ترسیدید و به‏کوه برنیامدید – …» بدنبال این نیز آن نکات به گونه‏ای جالب تکرار شده است.
در اینجا تعبیر «رو در رو» آمده، ولی در باب پیشین تعبیر «صدا شنیدید، اما شکلی‏ندیدید»، آمده بود; به علاوه همین جا نیز می‏بینیم که گرچه موسی بین خدا و مردم بود،ولی گویا خدا با مردم در حالت چهره به چهره قرار داشته است; اما قبلا دیدیم که اصلا خداوندبا آنان سخن نگفته است و گرنه می‏مردند! بلکه چهره و احتمالا حتی صدایش از مردم پنهان‏بوده است! بعد از این نیز، تعبیر «سخنان کامل‏» و یا «ده فرمانی‏» که خداوند به آنها «خطاب‏کرده بود» در کار است.
تتمه باب ۲۰ و تمامی بابهای ۲۱ تا۲۳ را احکام ریز و درشتی تشکیل می‏دهند که موسی‏به مردم رسانید. باب ۲۴ به لحاظ ترکیب، از عجایب سفر خروج است. تکرارهای تو در تویی‏حاکی از شنیدن وحی و رساندن آن به مردم و تعهد گرفتن از ایشان دارد.
«خداوند به موسی گفت: ” نزد من به کوه بالا آی و آنجا بمان; و لوحه‏های سنگی وآموزشها و فرمانهایی را که نوشته‏ام تا ایشان را بیاموزی به تو خواهم داد.”… و سرانجام، «وموسی به میان ابر داخل شده به فراز کوه برآمد، و موسی چهل روز و چهل شب در کوه‏بماند×» «خداوند موسی را گفت‏» و احکامی بیان می‏دارد که از کثرت جزئیات، گیج کننده‏است! ولی جالب است که در آخرین آیه چنین می‏گوید: «نیک بنگر! و آنها را چونان نمونه‏هایی‏که در کوه به تو نشان داده می‏شود، بساز».
آنگاه در بابهای ۲۶ تا۳۱ باز احکامی ریز مطرح می‏شود که به راستی عجیب است; اماعجیب‏تر آن است که باب ۳۱ به این آیه ختم می‏شود: «چون گفت و گو با او را در کوه سینا به‏پایان برد، دو لوحه پیمان، دو لوحه سنگی نوشته شده با انگشت‏خدا، را به وی داد.»
در باب ۳۲، از حکایت‏شکستن لوحها به دست موسی یاد شده و در باب ۳۴: «… دو لوحه‏سنگی چون خست‏بتراش; و سخنانی را که بر لوحه‏های نخستین بود و آنها را شکستی، براین لوحه‏ها خواهم نوشت … و دو لوح سنگی را با خود برداشت‏» … اما کمی بعد، با تعجب‏فراوان می‏بینیم که: «و خداوند به موسی گفت: “این فرمانها را بنویس; زیرا بر طبق این فرمانهابا تو و با اسرائیل پیمان می‏بندم”× و او چهل روز و چهل شب آنجا با خداوند بود; نانی نخوردو آبی ننوشید، و سخنان عهد، یعنی ده فرمان” را بر لوحه‏ها نوشت×» و آنگاه بابهای ۳۵ تا۴۰ و تمامی ۲۷ باب سفر لاویان را احکام کوچک و بزرگ دیگری دربر می‏گیرد.
و اینک نمونه‏هایی دیگر: گاه فرشته خداوند چنان سخن می‏گوید که گویی خود خدا است‏که تکلم می‏کند: «فرشته خداوند از جلجال به بوکیم برآمد و گفت :”من تو را از مصر آوردم …و گفتم: هرگز پیمان خویش با تو را نخواهم شکست…”»در جایی دیگر پیش از این آمده است: «فرشته خداوند درآتشی فروزان از میان بوته‏ای براو نمایان گشت …» اما اندکی بعد: «هنگامی خداوند دید او نزدیک آمده تا ببیند، خدا از میان‏بوته صدایش زد: موسی! موسی!»
اوصاف مشابه و متناظری که برای خدا و انسان یاد شده‏اند و نحوه ارتباط بسیار طبیعی وعرفی آنان، آدمی را در حیرت غریبی می‏افکند. آیا انسانها با خدا مواجه می‏شده‏اند یاخویشتن را در آینه او می‏دیده‏اند؟ گرچه کتاب مقدس تصریح دارد که:
«و خدا گفت: بیایید انسان را به صورت خودمان بسازیم، مانند خود. آنان بر ماهیان دریا،پرندگان آسمان، چارپایان، همه زمین، همه خزندگانی که بر زمین می‏خزند، باید فرمانروایی‏کنند× و خدا انسان را به صورت خود آفرید; به صورت خدا آفریدش; نر و ماده‏آفریدشان×»
اما فراموش نکرده‏ایم که: آدمی با خوردن از درخت ممنوعه باز مانند یکی از خدایان شده‏بود و بلکه امکان داشت از آن حد شباهت نیز فراتر رود! ولی آنچه عجیب‏تر از همه است،هنوز نیامده است:
«خداوند به موسی پاسخ گفت: ببین! تو را برای فرعون به جای خدا می‏گذارم که برادرت‏هارون پیامبرت باشد × هر آنچه را به تو فرمایم بازگو خواهی کرد و برادرت هارون با فرعون‏سخن خواهد گفت تا اسرائیلیان را بگذارد از سرزمینش رهسپار گردند×»
درست همانگونه که پیش از آن آمده بود: «تو باید با او سخن گویی و واژه‏ها را به زبانش‏دهی – و چون سخن می‏گویید من با تو و با او خواهم بود و به هردوی شما خواهم گفت چه‏کنید – × و به جای تو او باید با قوم سخن گوید. پس او سخنگوی تو می‏شود و تو برای اوچون خدا خواهی بود.»
رضا فرزین

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا