نگاهی به سینمای ۲۰۰۷
در بررسی سینمای سال ۲۰۰۷ ، به خصوص در سینمای آمریکا به دو جریان عمده برمی خوریم که تقریبا اغلب پرده های سینما را به تسخیر خود درآورده بود. اگرچه در کنار این دو جریان اصلی ، خرده جریان های دیگر نیز یافت می شدند ولی در میان هیاهو و جار و جنجال دو جریان دیگر جای چندانی نیافتند.
اولین جریان ، فیلم هایی است موسوم به آثار آخرالزمانی که چند سالی است تولیدشان در هالیوود رونق گرفته و خصوصا در سال ۲۰۰۷ این جریان به اوج خود رسید. بنابراعتقاد و باور و مکتب فکری که ساخت این دسته از فیلم ها را باعث می شود و از گروهی پروتستان های آمریکایی به نام اوانجلیست ها منشاء می گیرد ، با آغاز هزاره جدید و عبور از برج حوت (ماهی) به برج حمل (سطل) ، زمان اقدام برای فراهم آوردن زمینه های ظهور مسیح موعود فراهم آمده است. به عبارت دیگر آنان براین باورند که جهان به آرماگدون و آخرالزمان مورد نظرشان بسیار نزدیک شده و حالا نوبت عمل فرا رسیده است.
اوانجلیستها (مسیحیان صهیونیست ) براین باورند که مسیح (ع) دوباره ظهور میکند و در آخرالزمان جنگ و ویرانی بزرگی (آرماگدون) اتفاق خواهد افتاد و بعد از این ویرانی حکومت آنان تا هزار سال یعنی تا قیامت بر قرار خواهد شد.طبق نظر مفسرین اونجلیست، این جنگ بایستی بین سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۷ روی می داده است!!
شاید از همین رو بود که ساخت فیلم های مبلغ این نوع طرز تفکر در سال ۲۰۰۷ به اوج خود رسید و اکران سینماهای آمریکا و غرب در این سال مشحون از این دسته آثار سینمایی بود.
فیلم هایی مانند : “” Beowulf ، “قطب نمای طلایی” ، “۶۶۶ ، جانور ” ، “شب زامبی ۲” ، “شیطان ساکن: انقراض” ، “Cult” ، “غیر مقدس” ، “کیفرهای گناه” ، “برآمدن” ، “درو کردن” ، “”۲۸ هفته بعد” ، “Transformers” ، “Gryphon” و… همگی درباره وضعیت آخرالزمان ، منجی و یا موجودات شریری هستند که می خواهند جهان را به تسخیر خود درآورند و انسان ها را نابود سازند.در سال ۲۰۰۷ حتی در فیلمی همچون “هالووین” نیز قضیه ضد مسیح یا آنتی کرایست تاکید گردید. تقریبا هفته ای نبود که فیلمی از این باب برپرده سینماها به نمایش در نیاید. برخی فیلم های یاد شده براساس نوشته های منسوب به کتاب مقدس و خصوصا بخش مکاشفات یوحنا که مراحل پیدایش و خروج ضد مسیح ، همچنین ظهور مسیح دوم را بیان می کند ، شکل گرفته و برخی دیگر اشاره به تلاش فردی انتخاب شده دارند که قرار است با نیروهای تاریکی و یا همان شیاطین بجنگد و دنیا را نجات بخشد. همان تلاشی که مثلا هری پاتر برای مقابله با ولد مورت به خرج می دهد و محفلی به نام “ققنوس” نیز از وی حمایت می کنند و یا لایرا در فیلم “قطب نمای طلایی” برای رهایی بجه های ربوده شده انجام می دهد.
اما بخش دیگری از فیلم های یاد شده به آثاری می پردازند که عقاید کاتولیکی را زیر علامت سوال برده و خدشه دار می سازند تا مسئله مسیحی که یهودیان نیز در انتظارش هستند را مطرح نمایند. در این نوع فیلم ها ، حضرت مسیح (ع) را از اعتقاداتی مبنی بر تولد از مریم باکره ، عدم ازدواج و همچنین نزد خدا رفتن یا مانند آن جدا کرده و او را انسانی معمولی جلوه داده که مولود ازدواج حضرت مریم و یوسف نجار بوده و دارای فرزندانی هم شده است که نسل آن باقی است و احتمالا مسیح حقیقی از همین نسل به عرصه خواهد آمد. اگرچه هالیوود و خصوصا طیف یهودیان حاکم برآن از سالها پیش سعی داشته اند که برای رسیدن به منجی یهود ، باورهای کاتولیکی را خدشه دار سازند (که از آن جمله می توان به فیلم هایی مانند “عیسی مسیح سوپراستار” ساخته نورمن جویسن در سال ۱۹۷۲ اشاره کرد) ولی موج تولیداین گونه فیلم ها با “رمز داوینچی” آغازی دیگر یافت. فیلم هایی که مانند باورهای تلمودی (از متون مقدس یهودیان) ، حضرت عیسی (ع) را مسیح واقعی ندانسته و وی را (نعوذ باالله) کذاب قلمداد کرده و نهایتا به عنوان عیسی بن یوسف ، بشارت دهنده مسیح موعود یا مسیح بین داوود فرض می نمایند که در آخرالزمان و در آستانه نبرد آرماگدون ظهور کرده و پس از نبرد با ضد مسیح و کشتار دو سوم مردم روی زمین ، هواداران خود یا نومسیحیان را به آسمان ها خواهد برد و سپس فرود خواهد آمد و حکومتی هزاران ساله را برقرار خواهد ساخت.
در ادامه این دسته ازفیلم هاست که در سال ۲۰۰۷ فیلمی همچون “مقبره گم شده عیسی” ساخته “سیمخا جاکوبوویچ” و به تهیه کنندگی جیمز کامرون ساخته می شود که عقاید دیرین مسیحیان کاتولیک را خدشه دار می کند. در فیلم مذکور نشان داده می شود که مقبره “تالپیوت” که در سال ۱۹۸۰ در ۵ کیلومتری جنوب اورشلیم کشف شد ، در حقیقت مقبره حضرت عیسی مسیح (ع)و خانواده وی از جمله پدرش یوسف ، مادرش حضرت مریم (ع) ، همسرش ، مریم مجدلیه و فرزندش یهودا است. در فیلم مذکور حتی جعبه ای از استخوان های منسوب به حضرت عیسی مسیح رویت می شود که برروی آن جمله “عیسی فرزند یوسف” حک شده است.(همان باوری که در فیلم “رمز داوینچی” تبلیغ می شود!)
در سال ۲۰۰۷فیلم های دیگری مانند “کیفرهای گناه” نیز کاتولیسم را واجد اندیشه هایی دگم و غیرانسانی دانسته که باعث رنج و شکنجه آدم ها می گردد ، همچنانکه در فیلم “رمز داوینچی” فرقه کاتولیکی “اپوس دی” چنین تصویری را به نمایش می گذارد.
اما جریان دوم فیلم های سال ۲۰۰۷ به آثاری اختصاص داشت که حول و حوش دکترین اصلی سیاستمداران آمریکایی پیرامون آنچه مقابله با تروریسم می نامند ، تولید شدند. فیلم هایی که به تحرکات تروریستی یا برابری نیروهای آمریکایی با تروریست ها و یا حضور ارتش آمریکا در عراق و افغانستان ، که برچسب مبارزه با تروریسم برخود دارد ، می پردازند.
نکته قابل توجه آنجاست که این بار موج فیلم های جنگی درباره تجاوز آمریکا به سرزمین های دیگر بسیار زودتر از زمان های پیشین ، از راه رسیده است. منظورم فیلم های درباره جنگ ویتنام و یا نبردهای استقلال الجزایر است. نخستین فیلم هایی که درباره جنگ ویتنام برپرده سینماهای آمریکا نقش بست ، حدود ۳ سال پس از عقب نشینی و شکست خفت بار ارتش آمریکا در برابر ویت کنگ ها بود که می توان از نخستین این دسته فیلم ها ، به “شکارچی گوزن” (مایکل چیمینو) ، “بازگشت به خانه”(هال اشبی) و ” حالا آخرالزمان”(فرانسیس فورد کاپولا) اشاره کرد که در سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ به اکران عمومی راه پیدا کردند. نخستین فیلم درمورد انقلاب الجزایر نیز ۱۰ سال پس از پیروزی انقلابشان به روی پرده آمد. اما اینک در میانه حضور اشغالگران آمریکایی در عراق و افغانستان ، سیل فیلم های مثبت و منفی درباره این حضور ، پرده سینماها را به اشغال خود درآورده و به صورت یک موج ، خود را بر سینمای غرب تحمیل نموده است.
شاید به قول براین دی پالما (فیلمساز مشهور آمریکایی که خود نیز یک فیلم ضد جنگ ساخته) دلیلش دور نگه داشتن خبرنگاران از میادین جنگ در عراق و افغانستان بوده تا همچون جنگ ویتنام که حضورشان باعث افشای بسیاری از جنایات آمریکایی ها گردید ، به قول بعضی سیاستمداران این بار شکست یانکی ها را باعث نشوند. اما این سیاستمداران نتوانستند جلوی وبلاگ ها و البته سینما را بگیرند و موج یادشده شکل گرفت.
این موج پس از گذشت ۳ سال ونیم از اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی و متحدانش ، به تدریج شکل گرفت. کلید اول را یک خانم روزنامهنگار آمریکایی، به نام دوبرا اسکرانتون زد که مستندی سینمایی به نام The War Tapes ساخت .مستندی که مورد توجه منتقدان قرار گرفت. دوبرا اسکرانتون ابتدا بنا بود به عنوان خبرنگار به جبههی عراق اعزام شود. اما او ترجیح داد که توسط سه سرباز اعزامی ، فیلمی مستند تهیه کند و وقایع جنگ را از دریچهی چشم این سه سرباز نشان دهد.
سپس در سال ۲۰۰۶ فیلمی داستانی در بیان روحیات و حالات سربازانی که از جنگ عراق برمی گشتند و جامعه چندان توجهی به آنان نشان نمی داد ، توسط “ایروین وینکلر” ساخته شد به نام “خانه شجاعت” که نگاهی خنثی نسبت به حضور ارتش آمریکا در عراق داشت و فقط نسبت به سربازان بازگشته از جنگ و مشکلات روحی – روانی شان دیدگاهی غم خوارانه ارائه می کرد.
اما در دوم فوریه امسال فیلمی برپرده چند سینمای محدود آمریکا نقش بست ، که روایتی تکان دهنده از حضور امریکا در عراق را به تصویر می کشید. فیلمی به نام “موقعیت”ساخته “فیلیپ هاس” (که بیشتر کارگردانی تلویزیونی است) و براساس فیلمنامه ای نوشته “ویندل استیونسن” (که نخستین تجربه نویسندگی اش در عالم سینما محسوب می شد)!
فیلمی که تصویری خشن از اشغالگری آمریکاییان در عراق را با برخورد این نیروها با دو نوجوان عراقی و پرتابشان به درون رودخانه ای در سامره ، نمایش می داد و سپس نگاهی حمایت گرایانه نسبت به عکس العمل بومیان در مقابل آن عمل غیرانسانی ارتش آمریکا ارائه می داد. فیلم با تحقیقات یک خبرنگار آمریکایی (بابازی کانی نیلسن) ادامه می یافت که می خواست برداشتی بی طرفانه را از حضور ارتش های اشغالگر در عراق به مخاطبانش نشان دهد و علیرغم دوستی اش با یکی از مسئولان سازمان سیا در عراق ، اما به نتیجه تکان دهنده ای از اشغال عراق توسط هموطنانش رسید.
موج یاد شده با دو فیلم از فیلمنامه نویس جوانی به نام “متیو مایکل کارناهان” در پاییز ادامه یافت که پیتر برگ (از اعوان و انصار فیلیپ برگ رهبر کابالیست های هالیوود ) یکی از آنها را تحت عنوان “قلمرو ” The Kingdom)) ساخت و در آن به طرز جاعلانه ای منشاء تروریسم را از ایدئولوژی اسلام نشان داد ! ضمن اینکه تقابل غرب با این ایدئولوژی را امری جاودانه قلمداد کرد!! و فیلم دیگر را رابرت ردفورد با نام “شیرها برای بره ها” در مورد استراتژی جدید محافظه کاران آمریکایی ها در افغانستان و چالش جوانان آمریکایی و رسانه ها با آن جلوی دوربین برد که بیش از انتقاد و اعتراض به تجاوزات و جنایات متجاوزان آمریکایی ، باتلاقی را مدنظر داشت که درعراق وافغانستان برای سربازان آمریکایی ایجادشده وآنها را به کام مرگ می کشاند. تشبیهات مدام خبرنگار آمریکایی این فیلم (که مریل استریپ نقشش را بازی می کند ) میان حضور امریکا در افغانستان و عراق با جنگ ویتنام در دهه ۷۰ ، بی واسطه فیلم هایی مانند سه گانه الیور استون (“جوخه” ، “متولد چهارم جولای” و “زمین و آسمان” ) را که با همین دیدگاه حزب دمکراتی ساخته شده بودند ، تداعی می کند.
فیلم “قلب قدرتمند” اثر مایکل وینتر باتم ( که در ساخت این دسته از فیلم ها پیش از این نیز با فیلم “به سارایوو خوش آمدید” علاقه خود را نشان داده بود) هم با نگاهی جانبدارانه و مظلوم نمایانه نسبت به یهودیان و تصویر خشنی که از تروریست ها در افغانستان با تظاهرات مشخصا اسلامی نشان می دهد ، بازهم نشانگر جهت گیری ها و سمت گیری آشکار هالیوود در مقابل مسلمانان و به نفع لابی یهودی – صهیونیستی آمریکاست. این نوع برخورد نژادپرستانه که البته از عمق دیدگاه صهیونیست ها برمی آید ، در سال ۲۰۰۷ حتی مورد اعتراض سیاستمداران افراطی مانند “برژینسکی” (مشاور امنیت ملی جیمی کارتر) نیز واقع شد و آنها را واداشت تا نسبت به بوجود آمدن یک هولوکاست مسلمانان ، هشدار دهند.
او در بخشی از مقاله مفصلش تحت عنوان” این پارانویا را متوقف کنید ” در روزنامه واشینگتن پست در اعتراض به این موج ضد اسلامی نوشت : “… برنامه هایی که در آن تروریستها با چهره های «ریش دار» به عنوان کانون افراد شرور نمایش داده می شوند ، اثرات عمومی آن تقویت احساس خطر ناشناخته اما مخفی است که می گوید به نحو رو به افزایشی زندگی آمریکاییها را تهدید می کند . صنعت فیلم سازی نیز در این خصوص اقدام کرده است.در سریالهای تلویزیونی و فیلمها، شخصیتهای اهریمنی با قیافه و چهره های عربی(اسلامی) که گاهی با وضعیت ظاهری مذهبی، برجسته می گردند، نشان داده می شوند که از اضطراب و نگرانی افکار عمومی بهره برداری کرده و ترس از اسلام را بر می انگیزد.کلیشه صورتهای اعراب (مسلمان ها) بویژه در کاریکاتورهای روزنامه ها، به نحو غم انگیزی یادآور تبلیغات ضد یهودی نازی هاست. اخیراً حتی برخی سازمانها و تشکلهای دانشجویی دانشگاهها درگیری چنین تبلیغی شده اند که ظاهراً نسبت به خطرات ارتباط میان برانگیختن نژادپرستی و انزجار مذهبی و برانگیختن جنایات بی سابقه هولوکاست بی خبرند…”
اما برخی دیگر از آثار جنگی اخیر به فیلم های ضد جنگ وافشاگر سیاست های ضد بشری آمریکا در سرزمین های اشغال شده ، می پردازد که از آن جمله فیلم هایی از براین دی پالما به نام “Redacted”و پال هگیس به اسم “دره خدا” است.
دی پالما که درباره جنگ ویتنام نیز فیلم “تلفات جنگ” را ساخته بود ، با نگاهی ژرف تر و تکان دهنده تر فیلم “Redacted” (که می توان آن را با تسامح و با توجه به مفهوم درونی فیلم ، “حذف شده” ترجمه کرد) را امسال برپرده سینماهای جهان برد. فیلمی که برخلاف فیلم های رسمی جنگ ، از قطعات مستند وبلاگ ها و عکس های برخی خبرنگاران ساخته شده و حالتی مستندگونه دارد تا آنجا که برای نمایش عمومی ولو بسیار محدودش مورد سانسور شدید دستگاه نظارتی سینمای آمریکا واقع شد و اعتراض دی پالما (این فیلمساز رانده شده از هالیوود ) را برانگیخت. فیلم درباه دختر ۱۴ ساله عراقی بود که مورد تجاوز سربازان آمریکایی قرار گرفته و بعد خود و خانواده اش توسط همان سربازان قتل عام شدند. خود دی پالما در مصاحبه مطبوعاتی فیلم گفته بود که وقتی فیلمی مستند از سربازان آمریکایی را دیده بود که خودشان از به رگبار بستن شهروندان بی گناه عراقی فیلمبرداری کرده و سپس دوربین را به سمت خویش گردانده که در حال قهقهه زدن هستند ، برخود لرزیده بود .
یا ماجرای سربازانی که با مصرف داروهای روان گردان ، منقلب شده و به شکنجه وحشیانه اسیران عراقی دست زدند. همین موضوع دستمایه پال هگیس گردید ( فیلمساز اسکاری سالهای اخیر که با فیلمنامه “محبوب میلیون دلاری ” برای کلینت ایستوود و “تصادف” برای خودش اسکارهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ را به دست آورد و سال گذشته نیز فیلمنامه فیلم ارزشمند “نامه هایی از ایووجیما” را برای ایستوود نوشته بود) تا فیلم ” دره خدا” را جلوی دوربین ببرد. فیلمی باشرکت تامی لی جونز به نقش پدر سربازی که در عراق مفقود شده و برای یافتن پسرش عازم عراق می شود، با این دیدگاه که فرزندش در نبردی افتخار آمیز شرکت کرده ولی در آنجا با واقعیاتی تلخ مواجه می گردد که پسر سربازش با مصرف داروهای روان گردان به شکنجه وحشیانه و قتل عام عراقیان دست می زده است. (این فیلم در جشنواره فیلم ونیز جایزه شیر نقره ای را دریافت کرد و تماشاگرانش را وادار کرد که حدود ۱۰-۱۵ دقیقه به طور ایستاده به تشویق بپردازند و گویا قرار است در جشنواره فجر امسال نیز به نمایش درآید) .
در سینمای ۲۰۰۷ دو ژانر گنگستری و وسترن به صورت حاشیه ای با دو فیلم “گنگستر آمریکایی”(ریدلی اسکات) و “۱۰/۳ دقیقه به یوما” (جیمز منگولد) مجددا مطرح شدند که باتوجه به جریانات اصلی ذکر شده ، محلی از اعراب پیدا نکردند. ضمن اینکه در غوغای آثار آخرالزمانی و جنگی که همگی به نوعی فیلم سیاسی نیز به حساب می آمدند ، یک سری آثار سیاسی در حمایت از دمکرات ها روی پرده آمد که در آستانه انتخابات ۲۰۰۸ ریاست جمهوری آمریکا ، دور از ذهن نبودند. فیلم هایی مانند “مایکل کلایتون” با شرکت جرج کلونی که در حمایت مستقیم از تفکرات امثال ال گور ساخته شدند.
اما انیمیشن در سال ۲۰۰۷ تقریبا به شکلی بی خاصیت و کم فروغ ظاهر شد و برعکس سالهای قبل ، چندان در صحنه فیلم های قابل بحث ندرخشید. آثار معدودی مثل “راتاتویی” ، “خانواده رابینسون” و “سیمپسون ها” نتوانستند موفقیت “شگفت انگیزها” و “کارخانه هیولاها” و “قطار سریع السیر قطبی” را در سالهای اخیر جبران نمایند. رابرت زمه کیس سازنده همین کارتون اخیر روی به ساخت انیمیشن آخرالزمانی “” Beowulf آورد و دریم ورکس هم در روزهای پایانی سال ، انیمیشن Bee Movie” ” را به روی پرده آورد که چندان مورد توجه قرار نگرفت.
اما از سینمای مستقل در سال ۲۰۰۷ فیلم های قابل توجه متعددی به میدان آمدند که اغلب یا در سینماهای محدودی اکران شدند ، یا به شبکه های ویدئویی پرتاب گشتند و یا اصلا به نمایش درنیامدند. مثالش فیلم “اشباح گویا”(با اشاره ای به پس زمینه ادعاهای دمکراسی خواهانه ) ساخته ارزنده میلوش فورمن یا “فی گریم” (با پرداختن به حضور سازمان های جاسوسی غرب در ورای تمامی جنگ و کشتارها و ترورهای سالهای اخیر) از هال هارتلی بود یا فیلم هایی که به وضعیت نابسامان جامعه غربی از جمله آمریکا پرداختند مانند “دسته پرندگان”(اندرو لو) که پس از فیلم “کوکب سیاه” براین دی پالما ، تکان دهنده ترین فیلمی است که به ماجرای رایج تجاوزات جنسی در آمریکا پرداخته و در تیتراژ خود می گوید که در هر دو دقیقه یک زن یا کودک در آمریکا مورد حمله جنسی قرار می گیرند ، یا آثاری مانند “Running Scared” (وین کریمر) ، “آلفا داگ”(نیک کاساوتس) و “شهر مرزی” که نشانی کم رنگ از سینمای پرقدرت اجتماعی در سالهای دور داشتند که در این سالها در سایه جریان های اصلی ذکر شده در سینمای غرب تقریبا به محاق رفته اند.
علاوه بر میلوش فورمن ، فیلمسازان برجسته دیگری مثل “آنتونی مینگلا” ( با فیلم “شکستن و وارد شدن”) ، لاسه هالستروم ( با فیلم “حقه”) و دیوید لینچ ( با فیلم “اینلند امپایر”)نیز در عرصه سینما حضور داشتند ، اما تولید مستقل و ضد سیستم بودن آثارشان باعث شد که چندان مطرح نشوند.
در سینمای ۲۰۰۷ از اساتیدی مانند مارتین اسکورسیزی و استیون اسپیلبرگ و کلینت ایستوود و جرج لوکاس و خوش قریحه هایی مثل استفن دالدری و سام مندس و چارلی کافمن و همچنین مکزیکی های نوپرداز هالیوود همچون ایناریتو و آلفونسو کوارون و گیرمو دل تورو خبری نبود. همچنین از خارجی هایی مانند آلخاندرو آمنابار و والتر سالس و …
اما تا بخواهید آثار دنباله ای و قهرمان زده مثل “اسپایدرمن ۳” و “دزدان دریای کاراییب ۳” و …برپرده سینماها نقش بستند و تماشاگران پاپ کورن خور را مشغول کردند.
به نظر می آید سینمای ۲۰۰۷ به لحاظ ارزش های سینمایی ، در مجموع کم فروغ تر از سالهای پیشین بود ، خصوصا که دو تن از اساتید خود یعنی اینگمار برگمان و میکل آنجلو آنتونیونی را نیز از دست داد.
منبع: سایت موعود
و اینک آخرالزمان با سینمایی کم فروغ
- آذر ۳, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 88 نفر
- برچسب ها : آخرالزمان, آمریکا, امام زمان (ع), بی فروغ, چهارده خورشید, سینما, مقالات