پایان صهیونیسم = صلح

پايان صهيونيسم = صلح

صهیون نام تپه ای در اورشلیم است که در گذشته بر فراز آن قلعه ای به همین نام وجود داشته است. به گفته کتاب مقدس (کتاب دوم سموئیل، ۵: ۶ـ۹)، این قلعه را حضرت داوود در حدود قرن دهم قبل از میلاد فتح کرد و نام آن را «شهر داود» گذاشت. بعدها این تپه به صورت نمادی برای اورشلیم و تمام سرزمین اسرائیل درآمد و به صورت عنوانی برای آن سرزمین به کار رفت.صهیونیسم جنبشی است که طرفدار بازگشت یهودیان به سرزمین فلسطین و ایجاد کشوری یهودی در این سرزمین است. در سال ۷۰ میلادی کشور یهود سقوط کرد و معبد اورشلیم ویران شد و یهودیان به دست رومیان پراکنده شدند و از آن هنگام، آرمان بازگشت به سرزمین فلسطین و ایجاد کشور مستقل یهودی در میان یهودیان پدید آمد، این آرمان در زمانی که این قوم بیشتر تحت فشار قرار گرفتند، قوت گرفت. اما تاریخ شکل گیری این جریان به صورت نهضتی فعال و منسجم و دارای برنامه ای مشخص، به اواخر قرن نوزدهم برمی گردد و این به هنگامی بود که یهودیان برای نخستین بار در پرتو دموکراسی جدید غربی، طعم آزادی را چشیدند.
به هر حال این گروه به هر وسیله به آرمان خود جامه عمل پوشاند و کشور مستقل یهود را ایجاد کرد و همواره در اندیشه گسترش آن بوده است. در اینجا سؤال مهم و اساسی این است که این آرمان یا ادعا چه مقدار به کتاب مقدس یهودی، یعنی عهد قدیم متکی است؟ به تعبیر دیگر، عهد قدیم درباره ارض موعود بنی اسرائیل چه می گوید؟ بر پایه عهد قدیم که تنها متن مقدس یهودیت و تنها منبع تاریخی قرن های نخست قوم اسرائیل است، ادعای مالکیت ارض موعود را از سوی گروهی که خود را وارث آن می دانند، چگونه می توان ارزیابی کرد؟ این نوشتار به دنبال پاسخ این سؤال است.در ابتدا باید ببینیم که اصل وعده سرزمینی خاص در عهد قدیم چگونه است و سپس به بررسی این مطلب می پردازیم که ادعای مدعیان با توجه به آنچه در تاریخ این قوم رخ داده، تا چه اندازه با گفته های این کتاب انطباق دارد.الف) وعده سرزمین در عهد قدیم
شکی نیست که در مجموعه ای که آن را یهودیان کتاب عهد و مسیحیان عهد قدیم می خوانند، سخن از سرزمین موعود و وعده آن آمده است. اما در این که این مجموعه، که مشتمل بر ده ها کتاب کوچک و بزرگ است، در چه زمانی و به وسیله چه کسانی نوشته شده است، بین سنت یهودی ـ مسیحی و نقادان قدیم و جدیدِ متون مقدس اختلافات بسیار جدی به چشم می خورد. در کوتاه ترین عبارت می توان گفت که سنت یهودی ـ مسیحی برآن بوده است که کتاب های این مجموعه را اشخاص برجسته شناخته شده ای در زمانی نزدیک به یک هزاره نگاشته اند. برای مثال، گفته می شود تورات همان کتابی است که خداوند به موسی(ع) داد و کتاب های یوشع، داوران، سموئیل و پادشاهان را انبیای بزرگی چون یوشع، سموئیل و ارمیا نگاشته اند؛ در حالی که نقادان قدیم و جدید زمان نگارش این کتاب ها را پس از اسارت بابلی، در قرن ششم قبل از میلاد، می دانند و این زمان قرن ها پس از کسانی است که سنت یهودی ـ مسیحی این کتاب ها را به آنان نسبت می دهد. اگر انتساب این کتاب ها به افراد مورد ادعای سنت زیر سؤال برود، این کتاب ها همانند دیگر کتاب های بشری بوده و درنتیجه، سخن از ارض موعود، مانند دیگر محتویات این متون زیر سؤال می رود. حتی کسانی از یهودیان مدعی اند که کتاب تورات، بعد از اسارت بابلی و به دست کسانی نوشته شد که به اسارت رفته و بازگشته بودند و در واقع، این کتاب مطابق آرزوها و آرمان های سرکوفته آنان نگاشته شده است و از این روست که بر سرزمین موعود تأکید می کند.
در این نوشتار از این امور چشم پوشی شده است، امّا بر فرض که انتساب این کتاب ها به پیامبران الهی درست باشد، درباره سرزمین موعود از آنها چه استفاده ای می شود؟
در تورات، سخن از سرزمین موعود با ماجرای مهاجرت حضرت ابراهیم آغاز می شود. ابراهیم(ع) به فرمان خداوند از بین النهرین به سرزمین کنعان هجرت کرد که خداوند او را بدانجا راهنمایی کرده بود. در آنجا خداوند بر ابراهیم ظاهر شد و فرمود: «من این سرزمین را به نسل تو خواهم بخشید!» (سفر پیدایش، ۱۲: ۷) و باز به او فرمود: «من همان خداوندی هستم که تو را از شهر اور کلدانیان بیرون آوردم تا این سرزمین را به تو بدهم» (سفر پیدایش، ۱۵: ۷). اما نکته شایسته توجه در وعده به ابراهیم این است که در واقع عهد و پیمانی بین او و خداوند منعقد شد. از یک طرف خداوند عهد بسته بود که آن سرزمین خاص را به فرزندان ابراهیم بدهد، ولی وفای به این عهد مشروط به آن است که طرف دیگر، یعنی ابراهیم و فرزندانش، به عهد خود وفا کنند؛ یعنی از خدا اطاعت کرده و انسان های صالحی باشند. آنان حتی باید نماد و علامت بندگی خدا را در بدن خود ایجاد کنند:
من عهد خود را تا ابد با تو و بعد از تو با فرزندانت نسل اندر نسل برقرار می کنم. من خدای تو هستم و خدای فرزندانت نیز خواهم بود. تمامی سرزمین کنعان را که اکنون در آن غریب هستی، تا ابد به تو و به نسل تو خواهم بخشید و خدای ایشان خواهم بود. خدا به ابراهیم فرمود: «وظیفه تو و فرزندانت و نسل های بعد این است که عهد مرا نگاه دارید. تمام مردان و پسران شما باید ختنه شوند تا بدین وسیله نشان دهند که عهد مرا پذیرفته اند. (سفر پیدایش، ۱۷: ۷ـ۱۱).
خداوند به ابراهیم خبر می دهد که نسل او در مملکت بیگانه ای بندگی خواهند کرد. اما آنان سرانجام به این سرزمین بازخواهند گشت و این سرزمین را خواهند گرفت. و آن زمانی است که شرارت ساکنان این سرزمین به اوج خود رسد، اما در حال حاضر اینگونه نیست.از این سخن برمی آید که خدا یک سنت ثابت و همیشگی دارد و قومی که شرارتش به اوج خود برسد مشمول عذاب الهی خواهد شد. عذاب ساکنان سرزمین کنعان آن است که سرزمینشان به دست اسرائیلیان افتد. اما اسرائیلیان هم، چنانکه خواهیم دید، از این قاعده مستثنا نیستند؛ مالکیت سرزمین موعود مشروط به اطاعت از خداست و این شرط را خداوند بعد از ابراهیم به اسحاق هم یادآوری می کند:
اگر سخن مرا شنیده، اطاعت کنی با تو خواهم بود و تو را بسیار برکت خواهم داد و تمامی این سرزمین را به تو و نسل تو خواهم بخشید؛ چنانکه به پدرت ابراهیم وعده داده ام. نسل تو را چون ستارگان آسمان بی شمار خواهم گردانید و تمامی این سرزمین را به آنها خواهم داد… این کار را به خاطر ابراهیم خواهم کرد، چون او احکام و اوامر مرا اطاعت نمود (سفر پیدایش، ۲۶: ۲ـ۵).
از این سخن برمی آید که علت وعده دادن آن سرزمین، اطاعت بی چون و چرای ابراهیم از خدا بوده است و شرط آن نیز اطاعت فرزندان او خواهد بود. سرزمین کنعان پس از اسحاق به یعقوب هم وعده داده شد.هنگامی که فرزندان یعقوب، در مصر سکنا گزیدند و تحت فشار و عذاب مصریان قرار گرفتند، خداوند حضرت موسی را برانگیخت تا آنان را نجات دهد. خداوند به موسی می فرماید که من آمده ام تا بنی اسرائیل را از بردگی در مصر آزاد سازم و آنان را به سرزمین پهناور و حاصلخیزی ببرم که در آن، شیر و عسل جاری است.ولی این وعده هم مشروط است: حتی اگر قوم پس از فتح سرزمین موعود، باز به فساد روی آورد و فرمان های خدا را اطاعت نکند سرزمینش را از دست داده، به اسارت خواهد رفت:
اگر به من گوش ندهید و مرا اطاعت نکنید و قوانین مرا رد کنید و عهدی را که با شما بسته ام بشکنید، آنگاه من شما را تنبیه خواهم کرد… من بر ضد شما برخواهم خاست و شما در برابر دشمنان خود پا به فرار خواهید گذاشت. کسانی که از شما نفرت دارند بر شما حکومت خواهند کرد… شهرهایتان را ویران و مکان های عبادتتان را خراب خواهم کرد… آری، سرزمین شما را خالی از سکنه خواهم کرد و دشمنانتان در آنجا ساکن خواهند شد… بلای جنگ را بر شما نازل خواهم کرد تا در میان قوم ها پراکنده شوید. سرزمین شما خالی و شهرهایتان خراب خواهند شد… (سفر لاویان، ۲۶: ۱۴ـ۳۴).
قومی که خداوند آنان را بامعجزات شگفت انگیزخود، از اسارت مصر رهایی داده تا به سرزمین موعود برساند،چون ازاطاعت خدا سربازمی زنند خداونددرباره آنان می فرماید:
به حضور پرجلالم که زمین را پر کرده است سوگند یاد می کنم که هیچکدام از آنانی که جلال و معجزات مرا در مصر و در بیابان دیده اند و بارها از توکل نمودن و اطاعت کردن سرباز زده اند حتی موفق به دیدن سرزمینی که به اجدادشان وعده داده ام نخواهند شد؛ هرکه مرا اهانت کند سرزمین موعود را نخواهد دید… به ایشان بگو… همه شما در این بیابان خواهید مرد. حتی یک نفر از شما که بیست سال به بالا دارد… وارد سرزمین موعود نخواهد شد… لاشه های شما در این بیابان خواهد افتاد. فرزندانتان به خاطر بی ایمانی شما چهل سال در این بیابان سرگردان خواهند بود تا آخرین نفر شما بمیرد (سفر اعداد، ۱۴: ۲۰ـ۳۳).
ازتورات برمی آیدکه برنامه خداوند دروعده دادن به سرزمین کنعان بسیار سخت گیرانه بوده است؛ هرکس به طور کامل به عهد خود با خداوند پایبند باشد و کاملاً از او اطاعت کند، شایستگی ورود به آن سرزمین را دارد. عجیب این است که بنا بر این کتاب حتی حضرت موسی و هارون هم این شایستگی را نداشته اند:
همان روز خداوند به موسی گفت: به کوهستان عباریم واقع در سرزمین موآب مقابل اریحا برو. در آنجا بر کوه نبو برآی و تمام سرزمین کنعان را که به قوم اسرائیل می دهم، ببین. سپس تو در آن کوه خواهی مرد و به اجداد خود خواهی پیوست؛ همان طور که برادرت هارون نیز در کوه هور درگذشت و به اجداد خود پیوست، زیرا هر دوی شما در برابر قوم اسرائیل کنار چشمه مریبه قادش واقع در بیابان صین، حرمت قدوسیت را نگه نداشتید. سرزمینی را که به قوم اسرائیل می دهم، در برابر خود، خواهی دید، ولی هرگز وارد آن نخواهی شد (سفر تثنیه، ۳۲: ۴۸ـ۵۲).
ب) فتح سرزمین موعود
حضرت موسی(ع) قوم اسرائیل را از مصر نجات داده و آنان را به سوی سرزمین موعود راهنمایی کرد، اما خود او آن سرزمین را فتح نکرد، بلکه خداوند او را مأمور کرد تا یوشع بن نون را به جانشینی خود برگزیند تا او قوم را وارد آن سرزمین کند.حضرت موسی(ع) وفات کرد و بنی اسرائیل برای او عزاداری کردند و یوشع بن نون زمام امور را در دست گرفت.کتاب تورات با وفات حضرت موسی(ع) پایان می یابد و کتاب بعدی، یعنی صحیفه یوشع، با این جملات آغاز می شود: «خداوند پس از مرگِ خدمتگزار خود، موسی، به دستیار او یوشع (پسر نون) فرمود: خدمتگزار من موسی درگذشته است، پس تو برخیز و بنی اسرائیل را از رود اردن بگذران و به سرزمینی که به ایشان می دهم برسانا (یوشع، ۱: ۱ـ۲). بنی اسرائیل به رهبری یوشع بن نون از رود اردن عبور کرده، سرزمین کنعان را فتح کردند و بین اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل تقسیم نمودند. حضرت یعقوب دوازده پسر داشت که نام دو تن از آنان در میان اسباط دیده نمی شود؛ یکی لاوی که فرزندان او وظیفه کهانت قوم را بر عهده داشتند و بنابراین بین دیگر اسباط پراکنده بودند و دیگری یوسف که به جای او نام دو فرزندش در میان اسباط دوازده گانه دیده می شود. پس اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل به ده پسر حضرت یعقوب و دو نوه او منسوبند.یوشع بن نون سرزمین کنعان را بین این اسباط دوازده گانه متناسب با جمعیت آنان تقسیم کرد.یوشع در پایان عمر خود بنی اسرائیل را فراخواند و به آنان یادآوری کرد که هرچند اکنون به سرزمین موعود رسیده، آن را فتح کرده اید، این مالکیّت هم مشروط است:
پایان عمر من فرا رسیده است و همه شما شاهد هستید که هرچه خداوند، خدایتان به شما وعده فرموده بود، یک به یک انجام شده است. ولی بدانید همانطور که خداوند نعمت ها به شما داده است، بر سر شما بلا نیز نازل خواهد کرد؛ اگر از دستورات او سرپیچی کنید و خدایان دیگر را پرستش و سجده نمایید. بلی، آتش خشم او بر شما افروخته خواهد شد و شما را از روی زمین نیکویی که به شما بخشیده است به کلی نابود خواهد کرد (یوشع، ۲۳: ۱۴ـ۱۶).
بنا به مجموعه عهد قدیم، بنی اسرائیل از زمان یوشع بن نون، که سرزمین کنعان را فتح کرده، بر آن مسلط شدند، برای قرن های متمادی این سرزمین را در اختیار داشتند و در زمان پادشاهانی چون داوود وسلیمان آن را به اوج عظمت خود رسانیدند. براساس کتاب «اول پادشاهان»، کشور بنی اسرائیل در اثر روی آوردن سلیمانِ پادشاه به زنان مشرک و ساختن بتکده برای آنان و دوری از خداو به گفته برخی از نویسندگان یهودی به خاطر ظلم و بی عدالتی اوو نیز در اثر بی کفایتی فرزند و جانشین سلیمان، بعضی رَحُبْعام،به دو کشور شمالی و جنوبی تجزیه شد. ده [یا یازده] سبط از اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل در شمال، کشوری را به نام اسرائیل به وجود آوردند و سبط یهودا [احتمالاً سبط بسیار کوچک بنیامین] در جنوب، کشور دیگری را به وجود آورد که یهودا نامیده می شد.
سال ها دو کشور شمالی و جنوبی در کنار یکدیگر می زیستند تا اینکه سرانجام در حدود سال ۷۲۰ ق. م. کشور شمالی به وسیله آشوریان تسخیر شد و اسباطی که در آن می زیستند به اسارت برده شدند و به تدریج با اقوام دیگر امتزاج کردند و استقلال قومی آنان از بین رفت.کتاب «اول پادشاهان» درباره علت اسارت این اسباط می گوید:
وقتی خداوند اسرائیل را از یهودا جدا کرد، مردم اسرائیل یَرُبْعام، پسر نبات را به پادشاهی خود انتخاب کردند. بربعام هم اسرائیل را از پیروی خداوند منحرف کرده، آنها را به گناه بزرگی کشاند. اسرائیل از گناهی که یربعام ایشان را بدان آلوده کرده بود، دست برنداشتند؛ تا اینکه خداوند همان طور که به وسیله تمام انبیاء خبر داده بود آنها را از حضور خود دور انداخت. بنابراین مردم، اسرائیل به سرزمین آشور تبعید شدند (اول پادشاهان، ۱۷: ۲۱ـ۲۳).
بنابراین از اواخر قرن هشتم قبل از میلاد تاکنون هرگاه از بنی اسرائیل سخن گفته می شود، مقصود تنها یک [یا دو [سبط از بنی اسرائیل است که در هر کشور یهودا می زیستند. اما سرنوشت این سبط و کشور یهودا چندان بهتر از اسباط شمالی نبود، زیرا هرچند پس از زوال کشور شمالی بیش از صد سال به حیات خود ادامه داد، اما سرانجام در سال ۵۸۶ قبل از میلاد به وسیله پادشاه بابل، بُختُنَصَّر کشور یهودا فتح، و معبد اورشلیم تخریب شد و اهالی آن به اسارت برده شدند، کتاب عهد قدیم درباره علت این اسارت می گوید:
تمام رهبران، کاهنان و مردم یهودا از اعمال قبیح قوم های بت پرستی پیروی کردند و به این طریق خانه مقدس خداوند را در اورشلیم نجس ساختند. خداوند، خدای اجدادشان، انبیای خود را یکی پس از دیگری فرستاد تا به ایشان اخطار نمایند، زیرا بر قوم و خانه خود شفقت داشت. ولی بنی اسرائیل انبیای خدا را مسخره کرده، به پیام آنها گوش ندادند و به ایشان اهانت نمودند تا این که خشم خداوند بر آنها افروخته شد؛ به حدی که دیگر برای قوم چاره ای نماند.
پس خداوند پادشاه بابل را به ضد ایشان برانگیخت و تمام مردم یهودا را به دست او تسلیم کرد. او به کشتار مردم یهودا پرداخت و به پیر و جوان، و دختر و پسر رحم نکرد و حتی وارد خانه خدا شد و جوانان آنجا را نیز کشت. پادشاه بابل اشیای قیمتی خانه خدا را، از کوچک تا بزرگ، همه را برداشت و خزانه خانه خداوند را غارت نمود و همراه گنج های پادشاه و درباریان به بابل برد. سپس سپاهیان او خانه خدا را سوزاندند، حصار اورشلیم را منهدم کردند، تمام قصرها را به آتش کشیدند و همه اسباب قیمتی آنها را از بین بردند. آنانی که زنده ماندند به بابل به اسارت برده شدند و تا به قدرت رسیدن حکومت پارس، اسیر پادشاه بابل و پسرانش بودند (دوم تواریخ ایام، ۱۴: ۲۰).
از این فقره به خوبی برمی آید که چون قوم اسرائیل به عهد خود با خدا پایبند نبودند، مجازات شدند و به اسارت رفتند. همین عهد را ارمیای نبی به فرمان خداوند به مردم یادآوری می کند و خطر نافرمانی از خدا را به آنان گوشزد می کند:
خداوند به من فرمود که به مفاد عهد او گوش فرا دهم و به مردم یهودا و اهالی اورشلیم این پیام را برسانم: لعنت بر آن کسی که نکات این عهد را اطاعت نکند؛ همان عهدی که به هنگام رهایی اجدادتان از سرزمین مصر با ایشان بستم؛ از سرزمینی که برای آنها همچون کوره آتش بود. به ایشان گفته بودم که اگر از من اطاعت کنند و هرچه می گویم انعام دهند، ایشان قوم من خواهند بود و من خدای ایشان! پس حال شما این عهد را اطاعت کنید و من نیز به وعده ای که به پدران شما داده ام وفا خواهم نمود و سرزمینی را به شما خواهم داد که شیر و عسل در آن جاری باشد؛ یعنی همین سرزمینی که اکنون در آن هستید…
سپس خداوند فرمود: در شهرهای یهودا و در کوچه های اورشلیم پیام مرا اعلام کن! به مردم بگو که به مفاد عهد من توجه کنند و آن را انجام دهند؛ زیرا از وقتی اجدادشان را از مصر بیرون آوردم تا به امروز، بارها به تأکید از ایشان خواسته ام که مرا اطاعت کنند! ولی ایشان اطاعت نکردند و توجهی به دستورات من ننمودند؛ بلکه به دنبال امیال و خواسته های سرکش و ناپاک خود رفتند. ایشان با این کار عهد مرا زیر پا گذاشتند؛ بنابراین تمانم تنبیهاتی را که در آن عهد ذکر شده بود، در حقشان اجرا کردم.
خداوند به من فرمود: اهالی یهودا و اورشلیم علیه من طغیان کرده اند. آنها به گناهان پدرانشان بازگشته اند و از اطاعت من سرباز می زنند؛ ایشان به سوی بت پرستی رفته اند. هم اهالی یهودا و هم اسرائیل عهدی را که با پدرانشان بسته بودم، شکسته اند؛ پس چنان بلایی بر ایشان خواهم فرستاد که نتوانند جان سالم بدر برند… (کتاب ارمیای نبی، ۱۱: ۱ـ۱۱).
و حزقیان نبی نیز اسارت قوم و از دست رفتن سرزمین را پیش گویی کرده است:
بار دیگر خداوند با من سخن گفت و فرمود: ای انسان خاکی؛ به بنی اسرائیل بگو: این پایان کار سرزمین شماست. دیگر هیچ امیدی باقی نمانده، چون به سبب کارهایتان، خشم خود را بر شما فرو خواهم ریخت و شما را به سزای اعمالتان خواهم رساند (حزقیال نبی، ۷: ۱ـ۲).
ساکنان یهودا به اسارت به بابل برده شدند و چند دهه در آنجا ماندند تا این که سرانجام در سال ۵۳۸ قبل از میلاد کورش کبیر آنان را آزاد کرد و به سرزمین شان بازگرداند. آنان پس از اسارت، کشور خود را دوباره آباد کردند و قرن ها دست نشانده ایرانیان و یونانیان بودند تا این که سرانجام در سال ۱۴۲ قبل از میلاد، استقلال خود را به دست آوردند. این دوره استقلال کمتر از صد سال طول کشید تا این که در سال ۶۳ ق. م. کشور یهودا تحت سلطه رومیان قرار گرفت و بیش از یکصد سال وضع بر همین منوال گذشت تا این که سرانجام یهودیان در سال ۶۶ میلادی قیام کرده، به مدت چند سال با رومیان به نبرد پرداختند. سرانجام در سال ۷۰ میلادی شهر اورشلیم پس از یک ماه محاصره فتح شد. رومیان شهر و معبد آن را ویران کرده، عده زیادی را به قتل رساندند. از آن زمان یهودیان پراکنده شدند و دیگر کشور مستقلی نداشتند.
یهودیان در واقع پس از پراکندگی، سه دوره را پشت سر گذاشته اند: در دوره اول، یعنی چند قرن اول میلادی بیشتر تحت فشار امپراتوری روم بوده اند. تا آغاز قرون وسطا و رسمیت یافتن مسیحیت در امپراتوری روم اوضاع یهود در ممالک غربی وخیم تر شد و این وضعیت در طول قرون وسطا ادامه یافت. در طول این دوره آرمان بازگشت به وطن کمابیش درمیان یهودیان بوده است. درعصرجدید وبا ظهوردموکراسی وآزادی درممالک غربی عده زیادی این آرمان را رد کرده، آن را نامعقول دانستند و گفتند هر یهودی در هر کشوری که زندگی می کند همان جا وطن اوست.اما دراین میان، عده ای که «صهیونیست» خوانده می شوند براین آرمان پافشاری کرده، خود را وارث ابراهیم(ع) می دانند.
بررسی ادعا
ادعای صهیونیست ها این است که، براساس کتاب مقدس، سرزمین فلسطین به قوم اسرائیل وعده داده شده و بر اساس همین کتاب این وعده محقق شده و این قوم قرن ها بر این سرزمین سلطه داشتند و آن را آباد کردند. تاریخ نشان می دهد که این قوم به زور امپراتوری روم از این سرزمین رانده شده اند؛ پس حق دارند که به سرزمین خود بازگردند و کشور خود را دوباره بسازند.
ما در چند محور می توانیم این ادعا را بررسی کنیم:
1. در سال ۷۰ میلادی، رومیان شهر اورشلیم را ویران کردند و یهودیان را پراکنده ساختند. از آن زمان ۱۹۳۴ سال می گذرد. از آن زمان تاکنون یهودیان در مناطق مختلفی زیسته، و در بسیاری از مناطق از آزادی و رفاه برخوردار بوده اند و هرچند در قرون وسطا در ممالک غربی در فشار بوده اند، در همین زمان در کشورهای اسلامی آزادانه زندگی کرده و از حقوقی برابر با مسلمانان برخوردار بودند.حتی در ممالک غربی هم پس از قرون وسطا و در سده های اخیر از آزادی و برابری برخوردار شده اند. حال سؤال این است که آیا هیچ گروهی می تواند مدّعی سرزمینی شود که در گذشته های دور ساکن یا صاحب آن بوده است؟ به گفته کتاب مقدس، قبل از بنی اسرائیل کنعانیان در این سرزمین ساکن بوده اند؛ و آیا کسانی می توانند امروز ادعا کنند که ما بازمانده کنعانیان هستیم و می خواهیم سرزمین خود را پس بگیریم؟ منطق انسان های امروزی این است که وطن هر کسی خاک و سرزمینی است که در آن متولد شده است و ادعای کسی مبنی بر اینکه صدها سال قبل اجداد من در منطقه ای می زیسته اند و صاحب سرزمینی بودند در نظرشان موجه نمی نماید.
2. همان طور که گذشت، بر اساس کتاب مقدس وعده سرزمین کنعان مشروط به اطاعت و فرمانبرداری از خدا بوده است. حتی کسانی که حضرت موسی(ع) آنان را با وعده سرزمین موعود از مصر بیرون آورد، چون از خدا نافرمانی کردند، از ورود به آن سرزمین منع شدند و خداوند آنان را به مدت چهل سال در بیابان سرگردان کرد تا همه آنان بمیرند و نسل بعدی وارد آن سرزمین شود.به گفته تورات حتی موسی و هارون شایستگی ورود به آن سرزمین را نداشتند؛ چرا که گناه کرده بودند. پس از ورود این قوم به آن سرزمین و فتح آن، بارها پیامبران الهی به آنان گوشزد کردند که شما با خدا عهدی دارید و اگر آن عهد را نگاه ندارید سرزمینِ شما از شما گرفته می شود و آواره می شوید. همان طور که از کتاب مقدس نقل شد، همه آوارگی ها و بدبختی های این قوم در طول تاریخ به خاطر شکستن عهدشان با خدا بود و به سبب همین عهدشکنی و فسق و فجور، کشور بنی اسرائیل تجزیه شد. بعدها به همین سبب اسباطی که در شمال در کشور اسرائیل می زیستند به اسارت برده شده، حتی هویت قومی خود را از دست دادند و در تاریخ نشانی از آنها باقی نماند. سبط یهودا [و احتمالاً بنیامین] نیز که در جنوب، در کشور یهودا می زیستند، در اثر نافرمانی خدا و فسق و فجور به اسارت برده شدند و کشورشان ویران شد. تا آنجا که از تاریخ بنی اسرائیل در کتاب عهد قدیم برمی آید، این یک اصل عام و فراگیر است که همه بدبختی های این قوم ناشی از نافرمانی از خدا بوده است. ماجرای آوارگی بزرگ یهود در سال ۷۰ میلادی به وسیله رومیان، هرچند در کتاب مقدس نیامده، از این قاعده مستثنا نیست؛ چرا که در سراسر این کتاب این نکته را انبیا بارها تکرار کرده اند که هرگاه عهد خدا را رعایت نکنید چنین و چنان خواهد شد.
اما نکته شایسته توجه در این باره این است که بنا به کتاب مقدس هرگاه این قوم عهد خداوند را رعایت نمی کرد، خداوند آنان را مجازات می کرد و گاه آنان را زیرسلطه بیگانگان قرار می داد یا از سرزمینشان آواره می کرد. اما برطرف شدن این بلا و مجازات زمانی بوده است که قوم توبه می کرده و از کرده خویش پشیمان می شد و به عمل به عهد با خداوند بازمی گشته است. و چون قوم در درگاه خداوند ناله می کرده خداوند کسی را برای نجات آنان می فرستاده است.
وقتی بنی اسرائیل در اسارت بابلی بودند خداوند به واسطه ارمیای نبی به آنان می گوید:
اگر با تمام وجود مرا بطلبید مرا خواهید یافت. بلی، یقینا مرا خواهید یافت و من به اسارت شما پایان خواهم بخشید و شما را از سرزمین هایی که شما را به آنجا تبعید کرده ام جمع کرده، به سرزمین خودتان بازخواهم آورد. ولی حال چون انبیای دروغین را در میان خود راه داده اید و می گویید که خداوند آنها را فرستاده است من نیز… قطحی و وبا خواهم فرستاد و ایشان را مانند انجیرهای گندیده ای خواهم ساخت که قابل خوردن نیستند و باید دور ریخته شوند! آنها را در سراسر جهان سرگردان خواهم کرد؛ در هر سرزمینی که پراکنده شان سازم، موردنفرین و مسخره و ملامت واقع خواهند شد و مایه وحشت خواهند بود، چون نخواستند به سخنان من گوش فرا دهند؛ با اینکه بارها به وسیله انبیای خود با ایشان صحبت کردم (ارمیا، ۲۹: ۱۳ـ۱۹).
و نیز از طریق حزقیال نبی به قوم می گوید:
اگر با تمام وجود مرا بطلبید مرا خواهید یافت. بلی، یقینا مرا خواهید یافت و من به اسارت شما پایان خواهم بخشید و شما را از سرزمین هایی که شما را به آنجا تبعید کرده ام جمع کرده، به سرزمین خودتان باز خواهم آورد. ولی حال چون انبیای دروغین را در میان خود راه داده اید و می گویید که خداوند آنها را فرستاده است من نیز… قحطی و وبا خواهم فرستاد و ایشان را مانند انجیرهای گندیده ای خواهم ساخت که قابل خوردن نیستند و باید دور ریخته شوند! آنها را در سراسر جهان سرگردان خواهم کرد، در هر سرزمینی که پراکنده شان سازم، مورد نفرین و مسخره و ملامت واقع خواهند شد و مایه وحشت خواهند بود، چون نخواستند به سخنان من گوش فرا دهند؛ با اینکه بارها به وسیله انبیای خود با ایشان صحبت کردم (ارمیا، ۲۹: ۱۳ـ۱۹).
و نیز از طریق حزقیال نبی به قوم می گوید:
وقتی گناهانتان را پاک سازم، دوباره شما را به وطنتان اسرائیل می آورم و ویرانه ها را آباد می کنم (حزقیال، ۳۶: ۳۳).
و نیز می گوید:
خداوند می فرماید: «قوم های دیگر به شما طعنه می زنند و می گویند: «اسرائیل سرزمینی است که ساکنان خود را می بلعد!» ولی من که خداوند هستم، می گویم که آنها دیگر این سخنان را به زبان نخواهند آورد، زیرا مرگ و میر در اسرائیل کاهش خواهد یافت. آن قوم ها دیگر شما را سرزنش و مسخره نخواهند کرد، چون دیگر قومی گناهکار و عصیانگر نخواهید بود. این را من که خداوند هستم می گویم (حزقیال، ۳۶: ۱۳ـ۱۵).
از فقرات فوق برمی آید که علت بدبختی و تبعید، گناه و فساد قوم بوده است و چون آنان به راه خدا بازگشتند، خداوند هم آنان را نجات داد. اما در برخی از فقرات امر به گونه دیگری است:
پیغام دیگری از جانب خداوند بر من نازل شد: ای انسان خاکی، وقتی بنی اسرائیل در سرزمین خودشان زندگی می کردند، آن را با اعمال زشت خود نجس نمودند. رفتار ایشان در نظر من مثل یک پارچه کثیف و نجس بود. مملکت را با آدم کشی و بت پرستی آلوده ساختند. به این دلیلی بود که من خشم خود را بر ایشان فرو ریختم. آنان را به سرزمین های دیگر تبعید کردم و به این طریق ایشان را به سبب تمام اعمال و رفتار بدشان مجازات نمودم. اما وقتی در میان ممالک پراکنده شدند، باعث بی حرمتی اسم قدوس من گشتند، زیرا قوم های دیگر درباره ایشان گفتند: «اینها قوم خدا هستند که از سرزمین خود رانده شده اند.» من به فکر اسم قدوس خود هستم که شما آن را در بین قوم های دیگر بی حرمت کرده اید. پس به قوم اسرائیل بگو من که خداوند هستم می گویم شما را دوباره به سرزمینتان بازمی گردانم، ولی این کار را نه به خاطر شما، بلکه به خاطر اسم قدوس خود می کنم که شما در میان قوم ها آنان را بی حرمت نموده اید… (حزقیال، ۳۶: ۱۶ـ۲۲).
بنا به هر دو بیان، چه اسارت قوم و چه پایان آن، به عمل قوم برمی گردد، اما به هرحال این خداست که مجازات می کند و باز خداست که می بخشد؛ پس هردو برنامه الهی است. حتی عاملان مجازات و عاملان رفع آن مأموران الهی هستند. در کتاب مقدس درباره آغاز اسارت بابلی آمده است: «پس خداوند پادشاه بابل را به ضد ایشان برانگیخت و تمام مردم یهودا را به دست او تسلیم کرد» (دوم تواریخ ایام، ۳۶: ۱۷). و درباره پایان اسارت آمده است: «در سال اول سلطنت کورش، امپراتور پارس، خداوند آنچه را که توسط ارمیای نبی فرموده بود به انجام رسانید. او کورش را بر آن داشت تا فرمانی صادر کند… این است متن آن فرمان: «من، کورش، امپراتور پارس اعلام می دارم که خداوند، خدای آسمان ها… به من امر فرموده که برای او در شهر اورشلیم که در سرزمین یهود است خانه ای بسازم. پس از اتمام، یهودیانی که در سرزمین من هستند هرکه بخواهد می تواند به آنجا بازگردد. خداوند، خدای اسرائیل همراه او باشد» (همان، ۳۶: ۲۲ـ۲۳).
و نیز همان طور که گذشت خداوند قبل از اسارت، به وسیله انبیا از آن خبر داده بود و همچنین قبل از پایان آن، انبیای الهی پایان آن را وعده دادند. باز همان طور که گذشت، حتی قبل از فتح آن سرزمین اولاً باید شرارت قوم ساکن در آن سرزمین به اوج خود برسد و قبل از آن نمی توان وارد آن سرزمین شد.و ثانیا باید واردشوندگان انسان های صالحی باشند و بنی اسرائیل برای کسب این آمادگی به مدت چهل سال، در بیابان سرگردان شدند ویک نسل خطاکار مرد و نسل بعدی وارد شدند. ثالثا این امر باید به دست پیامبر خداوند یوشع بن نون صورت گیرد و اینگونه نیست که افراد قوم بتوانند خودسرانه آن را انجام دهند.
بر پایه کتاب مقدس، پراکندگی قوم در سال ۷۰ میلادی مجازات الهی بود و بنابراین، تکرار آنچه در موارد قبل رخ داده، ضروری بود. این گونه نیست که قوم هرگونه و هر زمان که خواست، سرزمین را تحت سلطه خود درآورد و هرچه خواست با ساکنان آن انجام دهد. این برنامه باید به دست خداوند صورت گیرد. حتی در زمان حضرت موسی وقتی قوم می خواهد خودسرانه به آن سرزمین حمله کند، آن حضرت آنان را منع می کند: «نروید، زیرا دشمنانتان شما را شکست خواهند داد، چون خداوند با شما نیست… خداوند با شما نخواهد بود، زیرا شما از پیروی او برگشته اید» (سفر اعداد، ۱۴: ۴۲ـ۴۳).
3. همان طور که گذشت خداوند به حضرت ابراهیم وعده داد تا سرزمین کنعان را به فرزندان او بدهد. از تورات برمی آید که این وعده نه برای همه فرزندان ابراهیم، بلکه فرزندان اسحاق، و نه برای همه فرزندان اسحاق، بلکه فرزندان یعقوب است که خداوند او را «اسرائیل» می خواند و فرزندان او بنی اسرائیل نامیده می شوند. قبلاً گذشت که پس از فتح سرزمین موعود به دست یوشع بن نون، این سرزمین بین اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل تقسیم شد. پس هم مطابق وعده ای که داده شده بود و هم مطابق آنچه در عرصه واقعیت رخ داد اسباط دوازده گانه مالک آن سرزمین گشتند.
اما نکته قابل توجه این است که همان طور که گذشت از این اسباط دوازده گانه، ده سبط، که در کشور شمالی می زیستند، در اسارت آشوریان بودند و بعدها هویت قومی خود را از دست دادند و در اقوام و ملل دیگر منطقه حل شدند. جالب این است که، به گفته کتاب مقدس، هنگام تجزیه مملکت بنی اسرائیل تنها یک سبط برای فرزند حضرت سلیمان باقی مانده بود: «با این حال به خاطر خدمتگزارم داود و به خاطر شهر برگزیده ام اورشلیم، اجازه می دهم که پسرت فقط بر یکی از دوازده قبیله اسرائیل سلطنت کند» (اول پادشاهان، ۱۱: ۱۲ـ۱۳). و در همان باب خداوند به یَرُبعام می گوید: «سلطنت را از پسر سلیمان می گیرم و ده قبیله را به تو واگذار می کنم، اما یک قبیله را به پسر او می دهم» (همان: ۳۵ـ۳۶). اما در باب بعدی وقتی کشور تجزیه می شود (و سبط یهود و بنیامین تحت حکومت رَجُبعام، پسر حضرت سلیمان هستند، مفسران کتاب مقدس هریک به گونه ای تلاش کرده اند این مشکل را حل کنند. برخی گفته اند از این جهت در باب یازدهم سخن از یک سبط است که سبط بنیامین به سبط یهودا ملحق شده بود. دیگری می گوید سبط بنیامین با سبط داوود [یهودا] ارتباط یافته بود و این دو به یک سبط تبدیل شده بودند.اما مشکل این دو نظریه این است که با آیه ۱۳ از باب ۱۱ کتاب اول پادشاهان نمی سازد، چراکه در آنجا آمده است: «فقط بر یکی از دوازده قبیله».
در برخی از کتاب های تفسیری آمده است که در این که سبط بنیامین از قبایل شمالی به حساب آورده شود یا جنوبی، همیشه شک و تردید وجود داشته، و این که قبایل شمالی ده عدد، و قبایل جنوبی یک عدد شمرده شدند شاید علتش ماجرایی باشد که در باب بیستم از کتاب داوران آمده است.در آنجا آمده است که کسانی از سبط بنیامین دست به گناهی وحشتناک زدند و بقیه اسباط بنی اسرائیل با آنها جنگیدند و همه افراد آن از مرد و زن و کودک را کشتند و تنها چند مرد باقی ماندند که حتی برای آنان یک زن وجود نداشته است، پس تعداد افراد این سبط بسیار کم بوده است.
بنابراین اگر سرزمین موعود از آنِ فرزندان یعقوب است، پس به صورت قطعی نمی توان ادعا کرد که بیش از یک سبط از اسباط دوازده گانه به صورت متمایز از دیگر اقوام و با هویت مشخص قومی باقی مانده است و از آنجا که بقیه اسباط هم در اقوام و ملل آن نواحی حل شدند، پس آنان هم در آن سرزمین حق دارند، چراکه فرزندان ابراهیم و یعقوب هستند. و اگر این یک سبط، ادعایی راجع به آن سرزمین داشته باشد حق او ۱۲۱ کل سرزمین بوده است.
اما از کتاب مقدس برمی آید که از همین یک سبط که از چند قرن قبل از میلاد باقی مانده است عده قابل توجهی به ادیان و فرهنگ های دیگر متمایل شدند و از آیین و فرهنگ خود دست برداشتند. فقرات بسیاری از عهد قدیم حکایت از این دارد که انبیا و بزرگان بنی اسرائیل، چه در دوره اسارت بابلی و چه پس از آن، از گرایش قوم به خدایان بیگانه می نالیدند. پس کسانی که به ادیان و خدایان دیگر گراییدند نیز چون فرزندان ابراهیم و یعقوب هستند و نسبت به این سرزمین حق دارند. از این گذشته مجموعه عهد جدید و کتاب های تاریخی نشان می دهند که عده زیادی از یهودیان به حضرت عیسی گرویده و مسیحی شدند. همچنین بعدها عده قابل توجه دیگری از آنان به دین اسلام درآمدند و اینان نیز چون فرزندان یعقوبند، پس به آن سرزمین حق دارند. بنابراین، بسیار منصفانه است اگر کسی بگوید از آن یک سبط هم نباید بیش از نیمی باقی مانده باشد. پس باید رقم قبلی ۱۲/۱ را نصف کنیم.
باز از همین تعداد باقی مانده، که در سراسر دنیا پراکنده اند، همه مدعی چنین حقی نیستند و تنها صهیونیست ها ـ و نه همه یهودیان ـ مدعی این سرزمین اند. هرچند نمی توان آمار دقیقی از دو گروه ارائه داد، با این همه، کم نیستند کسانی که آرمان های صهیونیستی را رد کرده، خواهان آنند که در هر جای دنیا که هستند با دیگران در صلح و صفا زندگی کنند و حتی برخی از اینان شعارشان این است که با پایان یافتن صهیونیسم، صلح تحقق می یابد.پس صهیونیست ها حتی نماینده همه یهودیانی که امروزه در سراسر جهان زندگی می کنند، نیستند.
شاید اگر به شمار بنی اسرائیل در زمان حضرت موسی(ع) توجه کنیم، آنچه گفته شد به واقعیت نزدیک می شود. به گفته کتاب تورات حضرت موسی از اسباط بنی اسرائیل، غیر از سبط لاوی، تعداد ۵۵۰/۶۰۳ نفر مرد جنگی بیست سال به بالا را سرشماری کرد.پس باید کل جمعیت بنی اسرائیل در آن زمان بیش از چهار میلیون نفر بوده باشد. بنی اسرائیل طی چهار قرن، از ۱۲ نفر به چهار میلیون نفر رسیدند. اکنون حدود سی و سه قرن از زمان حضرت موسی(ع) می گذرد و تعداد یهودیان جهان کم تر از پانزده میلیون نفرند. آیا قومی که چند همسری در آن رواج داشته و تعداد فرزندان هر خانواده، به گفته کتاب مقدس، بسیار زیاد بوده است، بعد از سی و سه قرن چه تعداد باید باشند؟ اگر گفته شود که شاید در اثر کشتارها و قتل عام ها تعدادشان کم شده است، در پاسخ گفته می شود که هیچ کشتار و فشاری در تاریخ این قوم سخت تر از فشار و کشتار فرعون نبوده که قبل از حضرت موسی(ع) رخ داده است.
پس چاره ای نیست جز اینکه بپذیریم کسانی که امروزه خود را فرزند یعقوب می دانند، نسبت به تعداد واقعی فرزندان یعقوب که به صورت نامشخص در جهان و سرزمین فلسطین و نواحی اطراف آن زندگی می کنند، بسیار ناچیزند. و اگر این سرزمین ملک فرزندان یعقوب است، پس باید همه در آن سهیم باشند، پس راهی جز این نمی ماند که ساکنان بومی آن منطقه در صلح و آرامش باهم زندگی کنند.
4. ممکن است گفته شود که سرزمین موعود از آنِ فرزندان یعقوب است، اما به شرط این که به دیانت موسوی پایبند باشند. پس وارث و مالک سرزمین کنعان کسی است که اولاً از نسل ابراهیم و یعقوب باشد و ثانیا دیانت حضرت موسی را پذیرفته، به آن پایبند باشد. پس اسباط شمالی که به تدریج در اقوام دیگر حل شده، دیانت موسوی را رها کردند و کسانی که از سبط یهودا قبل یا بعد از اسارت بابلی به خدایان اقوام دیگر روی آوردند و نیز کسانی که مسیحی یا مسلمان شدند ـ چون دیگر به دیانت موسی(ع) پایبند نیستند، پس از ارض موعود سهمی ندارند. پس، بنا به کتاب مقدس، تنها یهودیانِ امروزی مالک این سرزمین هستند.
در پاسخ می گوییم که تورات از حضرت موسی نقل می کند که آمدن پیامبری را وعده داده است. او خطاب به قوم می گوید: «یهوه، خدایت، نبی ای را از میان تو از برادرانت مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید او را بشنوید، (سفر تثنیه، ۱۸: ۱۵) و باز می گوید: «و خداوند به من گفت آنچه گفتند نیکو گفتند. نبی ای را برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هرکسی که سخنان مرا که به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد». (همان، ۱۷ـ۱۹).
پس شکی نیست که حضرت موسی(ع) آمدن پیامبر بزرگی را وعده داده و با تأکید فراوان به بنی اسرائیل دستور داده است که از آن پیامبر اطاعت و پیروی کنند. مسیحیان می گویند این پیامبر حضرت عیسی(ع) بوده و مسلمانان می گویند این پیامبر حضرت محمد(ص) بوده است. در اینجا، به هیچ روی به این بحث نمی پردازیم. سخنِ ما این است که براساس این سخنِ حضرت موسی(ع)، زمانی پیامبری خواهد آمد. حال سؤال این است که زمانی که آن پیامبر می آید، آیا همه بنی اسرائیل از او اطاعت و پیروی می کنند؟ مسلما جواب منفی است و هیچ گاه در طول تاریخ چنین چیزی رخ نداده است. در این صورت، سرزمین موعود از آنِ کدام دسته است. مسلما باید گفته شود که از آنِ دسته ای است که از آن پیامبر اطاعت کرده است. ولی باز دسته ای که اطاعت نمی کند می گوید که این فرد همان پیامبری نیست که حضرت موسی وعده داده بود و بنابراین خود را مالک آن سرزمین می دانند و گروهی را که از آن پیامبر پیروی کرده، از دین موسی خارج می دانند. پس این نزاع هیچ گاه حل شدنی نیست؛ چنان که کسانی که از حضرت عیسی پیروی کردند، خود را پیروان واقعی حضرت موسی می دانند و پیروان پیامبر اسلام نیز خود را پیروان واقعی حضرت موسی می دانند. کدام مرجع و نهادی می تواند این نزاع را حل کند؟ پس راهی نیست جز اینکه پیروان همه ادیان، چه یهودی، چه مسیحی و چه مسلمان، به همان صورت و بافتی که در آن منطقه می زیستند، با صلح و دموکراسی واقعی به زندگی خود ادامه دهند و اگر یکی از این گروه ها مدعی باشد که این سرزمین تنها از آنِ اوست، منطقه هیچ گاه روی صلح و آرامش را نخواهد دید و این همان چیزی است که در یکی از تظاهرات یهودیانِ مخالف با صهیونیسم، بر روی پلاکاردی در دست یک روحانی یهودی نوشته شده بود: «پایان صهیونیسم = صلح».
نویسنده : عبدالرحیم سلیمانی اردستانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید