پرورش عواطف روحی در نهاد خانواده

پرورش عواطف روحي در نهاد خانواده

همان طوری که در این نوشته ها گفته ایم، تنها عاملی که موجب تشکیل خانواده و بقا و تداوم زندگی خانوادگی است، محبت و در شکل رقیق تر و لطیف تر و والاتر، عشق است.
محبت و عشق خانوادگى، بخشی از عواطف قلبی ارزنده و مطلوب انسان هاست که باید درجای خود به کار بیفتد.
همین نیروی عظیم و سرشار است که وسیله جذب و انجذاب اعضای خانواده و فامیل و دوستان به یکدیگر می شود و به حق، برای زندگی خانوادگی و اجتماعى، ضروری و لازم است و اگر از محیط زندگی رخت بربندد، زندگی هیچ و پوچ و عبث خواهد بود.
زندگی عاری از عشق و محبت، بی روح و خشک و نفرت آور و تلخ است، آنها که زندگی را از راه سیطره ماشینیسم از عاطفه و محبت تهی می سازند، بزرگ ترین لطمه را برپیکر انسانیت زده اند و خود نمی دانند!.
عشق و محبت، به انسان ها جهت می دهد و نیروهای عظیم و خفته آنها را بیدار ساخته و به کار می اندازد.
عشق و محبت، سختی های حرکت و تکاپو را بر انسان آسان و ناهمواری ها را هموار و تلخی ها را شیرین می سازد.
به نیروی عشق و محبت است که یک دختر تازه سال و جوان به مدت نه ماه سختی های دوران بارداری را تحمل می کند و پس از فراغت، همه رنج های تربیت و حضانت طفل را بر عهده می گیرد و دشواری و تلخی بی خوابی ها و شب زنده داری ها را به خاطر کودک محبوبش همچون شهد خوشگوار نوش جان می کند و صمیمانه حاضر است همه هستی خود را در راه هستی و سعادت جگرگوشه خویش قربانی نماید.
به نیروی عشق و محبت است که پسر جوانی تمام هم و غم و اندیشه و نیرویش متوجه تأمین زندگی و سعادت همسر و فرزند می شود و دلخوش است که اگر از کار و فعالیت روزانه خسته می شود، اعضای خانواده اش در آسایش و آرامش به سر می برند و به داشتن سرپرست و تکیه گاه و نان آور ومربی دلسوزی به نام پدر و همسر، سرفراز و دلگرمند.
چنین عواطفى، پایه و مایه عواطف اجتماعی هم هست. احساس مسؤولیت را نه تنها در مورد اعضای خانواده، بلکه در کل اجتماع، تقویت و اسباب امنیت و آسایش عمومی را نیز فراهم می سازد.
کسی که این همه در قبال همسر و فرزند احساس دلبستگی می کند و خود را در قبال سعادت آنها مسؤول می شناسد، برای همسر و فرزند دیگران نیز ارزش قایل است و قطعاً خود را مسؤول سعادت آنها هم می داند.
انسانی که وجودش سرشار از عشق و محبت خانوادگی است، انسانی پویا و فعال و پرنشاط است. چنین انسانی وجودش در جامعه، مفید و سودمند است و می تواند جامعه خود را به سوی خود کفایی و استقلال سوق دهد.
چگونه ممکن است کسی که به حریم عشق و محبت خانوادگی پایبند است، به حریم خانوادگی دیگران تجاوز کند! قابل قبول نیست که چنین انسانى، حریم خانوادگی دیگران را بشکند و مرتکب خیانت مالی و ناموسی بشود و جان و مال و ناموس دیگران را درمعرض تعدی و تجاوز قرار دهد!هرگز چنین انسان معتدل و والا مقامى، مرتکب حرکتی که پیوندی مقدس در محدوده یک واحد خانوادگی دیگر را سست یا گسسته سازد، نمی شود.
مگر نه زن یا مردی را از محدوده جذب و انجذاب خانوادگی خودشان خارج کردن و آنها را به خیانت واداشتن، عاملی برای سست شدن یا گسستن پیوند خانوادگی آنهاست!.
طفلی را از وجود پدر و مادر محروم کردن یا پدر و مادری را از فرزند دلبندشان بریدن، کار یک انسان سالم و معتدل نیست.
کسانی که مرتکب چنین اعمالی می شوند، خود از نظر عواطف خانوادگی نارسایی دارند و اگر هم عاطفه ای دارند، عاطفه ای جهت دار و هدف دار و هدایت شده و ساخته شده نیست و ای بسا مرتکب اعمالی می شوند که به خیال خام خودشان، کاری درست انجام داده اند و حال آن که در محک عقل و مسلمانی و از لحاظ عواطف هدایت شده خانوادگى، کاری غلط و زشت و ناپسندیده مرتکب شده اند.
عشق و محبت، راه گشا و کارگشا و آسان کننده دشواری هاست و نیروها را به کار می اندازد و زشتی ها را زیبا و تلخی ها را شیرین می سازد.
عشق و محبت، به انسان جهت و هدف و مسؤولیت می دهد و به همه ارزش ها و نهادهایی که در جهت و هدف خود می نگرد، احترام و قداست می بخشد و حتی تحمل مرگ را نیز آسان و بلکه شیرین و لذت بخش می سازد.
عشق و محبت، فاصله ها را کم وکشش ها را تقویت و بیگانگان را یگانه می کند و به انسان ها صمیمیت و یکرنگی و یکدلی و همدردی و همفکری می بخشد.
مولوی می گوید:.
از محبّت، تلخ ها شیرین شود وز محبت، مس ها زرین شود. وزمحبت، درها صافی شود وزمحبت، دردها شافی شود. از محبت، خارها گل می شود وز محبت، سرکه ها مل می شود. از محبت، دار تختی می شود وزمحبت، بار بختی می شود. از محبت، سجن گلش می شود بی محبت، روضه گلخن می شود. از محبت، نار نوری می شود وزمحبت، دیو حوری می شود. از محبت، سنگ روغن می شود بی محبت، موم آهن می شود. از محبت، حزن شادی می شود وز محبت، غول هادی می شود. از محبت، نیش نوشی می شود وز محبت، شیرموشی می شود. از محبت، سقم صحت می شود وز محبت، قهر رحمت می شود. از محبت، مرده زنده می شود از محبت، شاه بنده می شود. هرچه در ستایش و اهمیت عشق و محبت خانوادگی سخن بگویم کم است. این گوهر والا و پرارزش را نتوان به درّ بیان به سنجش در آورد. آنچه زبان حال است، کی به زبان قال در آید! ترجمان عواطف پر شکوه خانوادگى، نگاه های لطف آمیز و جذبه های مهرآلود و از خود گذشتگی های پرشکوه و یکدلی ها و یکرنگی های استوار و خلل ناپذیر است.
آنها که از این جام، نشأه و سرمستند، خود می دانند که چه زیبا و پرمعناست! و آنها که از بد روزگار وحیله گری ها و شیطنت های استضعاف گرانه استکبار و کج روی های جاهلانه و نابخردانه، از آن محرومند، نمی دانند که در این بهشت شکوهمند دنیایی چه زیبایی ها و صفاها و نوازش ها وجود دارد! برای آنها از این مقوله سخن گفتن، همچون وصف زیبایی گل برای کوران و وصف دلربایی آهنگ بلبل، برای کران است!.
و من اینک که می بینم درختان، سر از خواب زمستانی برداشته و شکوفه ها و گل ها به طبیعت نشاط و خرمی می بخشند، در این اندیشه ام که چگونه به دست عمال استکبار جهانى، گل های نو شکفته خانواده های مسلمان ایرانى، در جبهه های جنگ تحمیلی در حال پرپر شدن هستند و تند باد ظلم و ستم، نو نهالان مملکت را بر زمین می افکند و سرپرست های خانواده ها به قعر خاک می افتند و خانواده های بسیارى، قربانی موشک ها و توپ های دور زن و خمپاره ها و بمب های ناپالم می شوند!.
و توخواننده پر مهر وعاطفه، خیلی بهتر از نگارنده این سطور، در جریان این مصایب بزرگ انسانی و اسلامی هستی و می دانی که بر عواطف پاک خانوادگی چه ها رفته است! چه کودکانی که در آرزوی بازگشت پدر و چه مادرانی که در آرزوی دیدار فرزند و چه همسرانی که در آرزوی مراجعت شوهر و شریک زندگی و غم و شادى، شب ها را بیدار مانده و روزها چشم بر در و گوش به اخبار رسانه های گروهى، دقیقه شماری کرده و می کنند!.
تو خوب می دانی که بهار سال ۶۱ برای هزاران خانواده خوزستانی که مسکن و سرمایه و عزیزان خود را از دست داده اند و برای خانواده هایی که عزیزانشان به افتخار شهادت، نایل شده اند، بهار نیست.
بهار آنها، زمانی است که وطن عزیز خود را آزاد و متجاوز را شکست خورده و استکبار را در هم شکسته، بنگرند.
و اکنون، تو خواننده ای که طعم ملکوتی عواطف خانوادگی را چشیده و بلکه از چشمه زلال آن سیراب شده اى، تلاش می کنى، جهاد و پیکار می کنی تا درخت شوم استکبار را از ریشه برآوری و خانواده های شهدا و رانده شدگان از خاک پاک وطن را به عواطف پاک خود نشاط و شادی بخشی و دمی با آنها باشى، یا آنها را یاد کنى، یا برتربت شهیدی لحظاتی بنشینی و سوره قرآنی قرائت کنی و بر آن همه ایثارگری ها آفرین بفرستی و عواطف پاک خود را به تجلی در آوری و نشان دهی که از عواطفی جهت دار و هدایت شده و خدایی در حد اعلا بهره مند و برخوردارى.
و نکته مهم، همین است. عاطفه کور، عشق بی هدف و محبت منحرف از خدا، چه فایده دارد!.
اگر در کنار عقل، با آن همه شکوه و عظمتش عاطفه نبود، هیچ و پوچ بود. ایمان هم که آن همه کارساز و به کیمیایش هر مسی زرناب می شود، بدون عشق و محبت بی ارزش است.
در این جا حدیثی بیاورم و با گفتار نغز آن بزرگ پرچمدار توحید، پیامبر خاتمْ تأییدی بی نظیر بر آنچه تاکنون نگاشته ام، بیفزایم. حضرت در محفلی از یاران، به آنان فرمود: (کدام دستگیره ایمان، محکم تر است).
هر کسی به فراخور استعداد خود چیزی گفت، جالب این بود که نظریه ها متفاوت و مختلف بودند؛ نماز، روزه، زکات، حج، عمره و جهاد از چیزهایی بودند که در جواب ها مطرح شدند، اما هیچ یک جواب سؤال آن رهبر بزرگوار نبود.
سرانجام بعد از تأیید ارزش آنها و این که هیچ یک پاسخ سؤال نیست، فرمود:.
إنَّ أوثَقَ عُرىَ الإیمانِ الحُبُّ فِى اللّهِ، والبُغضُ فِى اللّهِ، وَتُوالى وَلِىَّ اللّهِ، وَتُعادِى عَدُوَّ اللّهِ؛ (۱).
محکم ترین دستگیره های ایمان، دوستی و دشمنی در راه خدا و موالات دوست خدا و مخالفت و دشمنی با دشمنان خداست.
وقتی که عقل با همه شکوه و عظمتش، و ایمان با همه قداست و کرامتش، منهای محبت – آن هم محبت در راه خدا – بی ارزش و بی دستگیره است، خانواده چطور!.
خانواده، یک نهاد است. نهادی که هم مورد تأیید عقل و هم مورد امضای ایمان است. وقتی امضا کننده بی نیاز از عواطف پاک نیست خانواده چگونه بی نیاز است!اما همان گونه که آنها نیازمند عواطف جهت دار و هدف دار و خدایی هستند، خانواده نیز نیازمند عواطف جهت دار و هدف دار و خدایی است.
در حقیقت، عواطف بی هدف و بی جهت و غیر خدایى، مضر است و اگر حمل برمبالغه نشود، می گویم: عواطف نیست، بلکه سرابی است به جای آب!.
قرآن که خود تقویت کننده عواطف پاک انسانی است و در مسأله خانواده، اهمیت به سزایی برای نقش عواطف قایل است، همواره به پیروان خود توصیه می کند که مبادا گرفتار عواطف غیرخدایی و منحرف بشوند. به این آیه کریمه قرآنی توجه کنیم:.
یا أیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا کوُنُوا قَوّامینَ بِالقِسْطِ شُهَداءَ للّهِ وَلَوْ عَلی اَنْفُسِکُمْ أوِ الْوالِدَیْنِ وَالأقْرَبینَ إنْ یَکُنْ غَنِیّاً أوْ فَقیراً فاللّهُ اَوْلی بِهِما فَلاتَتَّبِعُوْا الهَوی أنْ تَعْدِلُوْا وَإنْ تَلْوُوا أوْ تُعْرِضُوْا فَإنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً؛ (۲).
ای کسانی که ایمان آورده اید، به انصاف رفتار کنید و برای خدا گواهی دهید، اگر چه به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندانتان باشد. اگر او ثروتمند یا فقیر باشد، خداوند به رعایت حال او شایسته تر است.
بنابراین، پیرو هوا و هوس نشوید که از عدالت باز می مانید و اگر شهادت را تحریف یا از شهادت دادن، اعراض کنید، خداوند به کردار شما آگاه است.
انسان به خویشتن و پدر و مادر و بستگان دلبستگی دارد، اما این دلبستگی نباید عامل بازماندن از انصاف و عدالت شود و نباید انسان را از شهادت برای خدا باز دارد.
خلاصه؛ عاطفه خانوادگی با همه اهمیتی که دارد، نباید سد راه عدالت و راستگویی و انصاف شود، انسان حق ندارد به خاطر بستگان خانوادگی – غنی یا فقیر – ازراه خدا که همان راه مستقیم عدالت و انصاف است، منحرف شود.
در روایتی آمده است که امام صادق(ع) فرمود:.
مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است و از همه واجب تر این است که انسان حق بگوید، اگر چه به زیان خود یا پدر و مادرش باشد و به خاطر آنها ازحق منحرف نشود.
سپس فرمود:.
فَلا تَتَّبِعُواْ الهَوی اَنْ تَعْدِلُوا…؛ (۳).
از هوای نفس پیروی نکنید و عدالت پیشه کنید.
همان گونه که عدالت نباید فدای مهر و محبت بشود، فدای کین و عداوت هم نباید بشود. بدیهی است که کین و عداوت، از این جا پیدا می شود که کسی به شخص یا بستگانش ضرری برساند و بنابراین، کین و عداوت، برخاسته از مهر و محبت است و اگر مهر و محبت نبود، کین وعداوت هم نبود.
قرآن، باز می فرماید:.
یا أیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا کُوْنُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسطِ وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَ آنُ قَوْمٍ عَلی أیتَعْدِلُوا اعْدِلُوْا هُوَ أقْرَبُ لِلتَّقْوی واتَّقُوا اللّهَ إنَّ اللّهَ خَبیر بِما تَعْمَلُوْنَ؛ (۴).
ای کسانی که ایمان آورده اید، برای خدا پایدار باشید و شهادت به عدل بدهید، و دشمنی قومى، شما را به بی عدالتی وادار نکند.عدالت کنید که به تقوا نزدیک تر است و تقوا پیشه کنید که خداوند به کردارتان آگاه است.
در عین حال، قرآن مجید ما را متوجه این حقیقت می کند که مال و اولاد و همچنین علاقه و دلبستگی به آنها، زینت زندگی دنیا و زینت مردم است و چنین نیست که انسان، بی نیاز از آنها باشد.
قرآن کریم می فرماید:.
اَلمالُ وَالبَنُونَ زینَهُ الْحیوهِ الدُّنْیا؛ (۵).
مال و اولاد، زینت زندگی این جهان است.
مفهوم این جمله، این است که زندگی کسانی که از مال و اولاد محرومند، فاقد زینت و آرایش است. این زندگى، سرد و خموش و تلخ و ناگوار است. اگر نگویم: هیچ است!.
و در جای دیگر می فرماید:.
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِینَ وَالقناطیرِ المُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّهِ وَالخَیْلِ المُسوَّمَهِ وَالأنْعامِ وَالحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الحَیوهِ الدُّنیا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الم آبِ؛ (۶).
دوستی و محبت خواسته ها، از قبیل زنان و فرزندان و کیسه های فراهم شده طلا و نقره و اسب های داغ شده و چارپایان ومزرعه، برای مردم، زینت داده شده است. این است کالای دنیا و جایگاه نیک پیش خداست.
چنین برخوردی با مسأله، به اندازه لازم، انسان را متوجه زرق و برق زندگی دنیا می کند و میل به رهبانیت و ترک دنیا و زن و فرزند را در وجود او می کشد.
اما نکته مهم این است که: نباید محبت و عشق به زن و فرزند و ثروت دنیا، بی هدف و بی جهت و کور باشد. اینها باید هدایت شده به طرف خداوند و وسیله ای برای سعادت ابدی باشد. کسی که تربیت شده مکتب قرآن است، دنیا و همسر و فرزند و مال و همه تعلقات را عزیز و محبوب می شمارد، اما آخرت و مکتب و خدا را از همه آنها عزیزتر و محبوب تر می داند. او همه اینها را برای خدا می خواهد، نه خدا را برای اینها. حتی کار شخص مسلمان به جایی می رسد که بهشت و خانه آخرت را هم برای خدا بخواهد؛ او می داند که:.
إنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُمْ اَمْوالُهُمْ ولااَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَأولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ؛ (۷).
اموال واولاد کافران، آنها را از خداوند بی نیاز نمی کند. آنها خودشان هیزم جهنمند.
اصولاً کسانی که مال و اولاد را محبوب تر از خدا می دانند و خدا و معاد را فدای آنها می کنند، مردمی بدبخت و فرومایه اند. اینهایند که در این جهان، منشأ بی نظمی ها و حق کشی ها و محروم از اخلاق و فضیلت و انسانیتند و نمی توان برای آنها ارزشی قایل شد.
به عنوان آخرین سخن، در این گفتار، از این سخن نغز آسمانی بهره می گیریم:.
قُلْ إنْ کانَ ءابِاؤکُمْ وَاَبْنِاؤکُمْ وَإخْوانُکُمْ وَأزْواجُکُمْ وَعَشیرتُکُمْ وَأمْوال اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَه تَخْشَونَ کَسادَها وَمَساکِنُ تَرْضَوْنَها أحَبَّ إلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِی اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لایَهْدِی القَوْمَ الفاسِقِینَ؛ (۸).
بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خویشاوندانتان و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که ازکساد آن می ترسید و خانه هایی که به آنها دل خوش کرده اید، پیش شما از خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا محبوب تر است، منتظر باشید تا خداوند، فرمان خود را بیاورد و خداوند مردم فاسق را هدایت نمی کند.
با توجه به همه آیات و روایاتی که در قرآن و منابع اسلامی وجود دارد، نتیجه ای که باید همواره در نظر باشد این است که: عواطف و علایق خانوادگی و به طور کلی هر عاطفه و علاقه اى، باید در وجود انسان باشد و وجود آنها عبث و بیهوده نیست، به شرطی که جهت دار و هدف دار و متوجه خدا باشد و هیچ جهت و هدفی نمی تواند جانشین خداوند گردد.
ظهار و فرزند خواندگی.
در دوره جاهلیت (دوره قبل از ظهور اسلام) کودکی را به فرزندی می پذیرفتند و همه آثار فرزند صلبی و بطنی را – که عبارت است از محرمیت و ممنوعیت و وراثت – مترتب می ساختند؛ همچنین با گفتن جمله ای به این مضمون که: (پشت تو، مانند پشت مادر من است) (۹) همسر خود را ظهار می کردند و برای همیشه، با قراردادن همسر به جای مادر، او را بر خود حرام می ساختند.
این گونه کارها به منزله توسعه پیوندها و روابط خانوادگی است. پیوند خانوادگى، از راه زناشویی و ولادت و شیردادن، به وجود می آمد، این عوامل چنان قدرتی دارند که گاه، هم منشأ محرمیت و هم منشأ ممنوعیت و هم منشأ وراثت می شوند و گاه، فقط منشأ بعضی از آنها می گردند و ما همه را در بحث های گذشته توضیح داده ایم.
ظهار به معنای (مادر خواندگى) نسبت به همسر به کار می رود و احیاناً ممکن است به معنای (خواهر خواندگى) یا (دختر خواندگى) نیز به کار برود و آثاری نیز – شرعاً – بر آن مترتب است.
آنچه در این جا لازم است برای خواننده گرامی روشن شود این است که آیا اسلام موافق توسعه پیوند خانوادگی از راه هایی جز زناشویی و ولادت و شیردادن هست یا نیست.
آیا اگر کسی طفلی را به فرزندی پذیرفت و او را فرزند خود خواند آثار فرزندی بر او مترتب می شود یا نه.
آیا اگر کسی زن خود را از راه ظهار، به جای مادر یا خواهر یا دختر قرارداد، حکم مادر و خواهر و دختر که محرمیت و ممنوعیت و وراثت است بر آن مترتب می شود یا نه.
عرب جاهلیت، این گونه کارها را انجام می داد، کودکی را به فرزندی می پذیرفت و همه آثار فرزندی را مترتب می کرد؛ یعنی هم محرمیت به وجود می آمد و هم ممنوعیت و هم وراثت، همچنین ظهار می کرد و همسر را به جای مادر قرار می داد و حداقل چیزی که به وجود می آمد، ممنوعیت بود؛ البته همه اینها به نظر خودش.
در دنیای امروز نیز که هنوز بسیاری از آداب و سنن جاهلیت به قوت خود باقی است، برنامه (فرزند خواندگى) اجرا می شود. خانواده هایی که از نعمت فرزند، محرومند، طفلی را به فرزندی می پذیرند و برای او شناسنامه می گیرند و همه آثار فرزندی را نیز مترتب می کنند.
البته، این کار، تا آن جا که مربوط به اخلاق و انسانیت و ایثار و احسان می شود، نه تنها اشکالی ندارد، بلکه در خور تمجید و تحسین است.
از نظر اسلام، اگر طفلی از صلب و بطن یک مرد و یک زن به دنیا بیاید و آمیزش آنها از راه مشروع باشد، همه آثار فرزندی و پدری و مادری مترتب است و اگر طفلى، بر طبق شرایطی که در کتب فقهی مدون است، از پستان زنی شیر بخورد، بعضی از آثار فرزندی و پدری و مادری (محرمیت و ممنوعیت) مترتب است.
بنابراین، شرط برقرار شدن انتساب و خویشاوندى، ازدواج و ولادت یا ازدواج و رضاع است و به همین جهت اگر طفلی به طور نامشروع و از راه زنا، از زن و مردی به دنیا بیاید، آثار فرزندی بر آن مترتب نیست (۱۰) و اگر زن و مردی اشتباهاً وبه اعتقاد این که همسر شرعی یکدیگرند، با یکدیگر در آمیزند و از آنها فرزندی تولد شود، بر این طفل آثار فرزندی مترتب است و همچنین، اگر طفل بیگانه ای از شیر زنی – که آن شیر، نتیجه ازدواج و ولادت است – بنوشد، بعضی از آثار فرزندی مترتب می شود.
به صرف این که طفلی را به فرزندی بپذیرند و برای او شناسنامه بگیرند، پیوند خانوادگی به وجود نمی آید و به صرف این که کسی ظهار کند و همسر خود را به جای مادر قرار دهد، پیوند مادری و فرزندی برقرار نمی شود.
به طور کلی این پیوندها معلول ازدواج شرعی و ولادت و رضاعند و هیچ کس نمی تواند در خارج از این محدوده، پیوند خانوادگی ایجاد کند؛ همچنان که پیوند زناشویی نیز باید در دایره ازدواج باشد و هیچ زن و مردی حق ندارند در خارج از چارچوب قوانین شرعی با یکدیگر آمیزش و تماس و معاشرت داشته باشند.
قرآن مجید در مورد ظهار می فرماید:.
وَما جَعَلَ أزْواجکُمُ الهئی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ اُمَّهاتِکُمْ؛ (۱۱).
خداوند همسران شما را که به وسیله ظهار از آنها دوری می جویید مادران شما قرار نداده است.
و به دنبال آن، در مورد فرزند خواندگی می فرماید:.
وَما جَعَلَ أدْعِیاءَکُمْ أبْناءَکُمْ؛ (۱۲).
خداوند فرزند خواندگان شما را فرزندان شما قرار نداده است.
بدین ترتیب، قرآن مجید مرزهای خانواده را محکم می کند تا آنهایی که خارج از این مرزند، به میل و هوا و هوس این و آن و به ناحق در این حریم مقدس وارد نشوند و از فواید و نتایج آن بهره نگیرند، نه کسی با یک لفظ، عضو خانواده ای می شود و نه طرد می گردد.
در پایان آیه فوق می فرماید:.
ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأفْواهِکُمْ وَاللّهُ یَقُوْلُ الحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبیلَ؛.
این حرف دهان شماست (و اثری بر آن مترتب نیست) و خداوند، حق می گوید (و گفتارش مطابق واقع و بر حسب مصلحت و منشأ اثر است) و به راه حق، هدایت می کند.
قرآن کریم طی آیه فوق، سنت غلطی که مانند همه سنت های غلط دیگر، دست وپاگیر مردم شده و بیهوده اسباب محدودیت و گرفتاری آنها را فراهم کرده بود، شکست؛ اما پرواضح است که برای از بین رفتن یک سنت، مؤثرترین شیوه، شکستن عملی آن است و ما با تتبع در آیات قرآنی ملاحظه می کنیم که در راه شکستن این سنت ها، هم قولاً و هم عملاً اقدام شده است.
مبارزه با سنت فرزند خواندگی.
هنگامی که پیامبر گرامی اسلامْ با حضرت خدیجه ازدواج کرد، به بازار عکاظ آمد و دید که جوانی به نام (زید) در معرض فروش است. از آن جا که زید را جوانی با هوش و استوار یافت، او را خرید و پیش خود نگاه داشت. پس از بعثت، زید را دعوت به اسلام کرد و او پذیرفت و مسلمان شد. مدت ها گذشت و سرانجام حارثه، (پدر زید) اطلاع یافت که فرزندش در مکه نزد پیامبر گرامی اسلام و غلام اوست.
او به مکه آمد و نزد ابوطالب رفت و از او تقاضا کرد که اسباب آزادی فرزندش را فراهم سازد. ابوطالب، مطلب را به اطلاع پیامبر رسانید. پیامبر خدا فرمود: (او آزاد است و هر جا بخواهد می تواند برود.).
حارثه خوشحال شد و دست فرزندش را گرفت و از او خواست که به خانواده و قبیله خود بپیوندد و شرافت خانوادگی خود را حفظ کند! ولی زید نپذیرفت و گفت: (من از پیامبر خدا جدا نمی شوم.).
حارثه، بعد از گفتگوی بسیار، خشمگین شد و گفت:.
شاهد باشید که من، خود را از او بری می دانم و او فرزند من نیست.
پیامبر خداْ فرمود:.
شاهد باشید که زید فرزند من است. من از او ارث می برم و او از من.
از آن پس، مردم، زید را فرزند محمدْ می خواندند.
پس از مهاجرت به مدینه، عمه زاده خود (زینب دختر جحش) را که دختری زیبا و صاحب کمال بود، به عقد زید در آورد و بدین ترتیب جوانی که سابقه بردگی داشت، به برکت اسلام، با دختری آزاد و از خانواده ای ممتاز ازدواج کرد.
اما این ازدواج دوامی نداشت و همواره زید در صدد بود که همسر خود را طلاق بدهد و پیامبر خدا به او می فرمود:.
أمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللّهَ؛ (۱۳).
همسرت را نگاهداری کن و از خدا بترس.
سرانجام، کار زید و زینب به جدایی کشید، اما با جدا شدن آنها و پایان گرفتن عده، پیامبر خدا با دختر عمه خود زینب ازدواج کرد و یک سنت دست و پاگیر و غلط و بی اساس، شکسته شد.
در این هنگام منافقین به جو سازی پرداخته و گفتند:.
محمدْ به ما دستور می دهد که با عروس خود ازدواج نکنیم، ولی خودش با عروس، ازدواج می کند. (۱۴).
قرآن نیز در این باره فرمود:.
فَلَمّا قَضی زَیْد مِنْها وَطَراً زوَّجْناکَها؛ (۱۵).
همین که زید بهره خود را از زینب گرفت (و کار آنها به جدایی کشید) زینب را به تزویج تو در آوردیم.
معلوم می شود که این ازدواج، به خواست و اراده پروردگار بود و علی رغم جوسازی های منافقین، حتماً باید این ازدواج صورت بگیرد تا مردم مسلمان توجه کنند که (فرزند خواندگى) اثری ندارد و موجب پیوند خانوادگی نمی شود و چه بهتر که در این راه، رهبر مسلمین پیشقدم بشود!.
راز این ازدواج را خود قرآن این گونه بیان می فرماید:.
لِکَىْ لایَکُونَ عَلَی المُؤْمِنینَ حَرَج فِی أزواجِ أدْعِیائِهِمْ إذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَکانَ أمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً؛ (۱۶).
تا مردم مؤمن، در مورد همسران فرزند خواندگان خویش (هنگامی که بهره خود را از آنها گرفتند) گرفتار عسر و حرج نباشند و فرمان خدا انجام گرفتنی است.
مبارزه با سنت مادرخواندگی.
علاوه بر این که در سوره مبارکه احزاب تصریح شده است که هیچ همسری با ظهار، مادر نمی شود و هیچ طفلی از راه فرزند خواندگى، فرزند نمی گردد، یک سوره دیگر (مجادله) در قرآن داریم که چهار آیه آن اختصاص به مسأله ظهار دارد.
شأن نزول این سوره زنی است که به وسیله شوهرش ظهار شده و در نیمه راه زندگی زناشویى، در خطر جدایی از شوهر و فرزندان قرار گرفته و نه تنها خودش از چنین پیش آمدی ناراحت است، بلکه شوهرش نیز – که در حین عصبانیت، زن خود را ظهار کرده!- از کردار خود نادم و پشیمان است.
نام این زن خوله (دختر خویلد یا ثعلبه) و نام شوهرش اوس (فرزند صامت) است.
قضیه، از این قرار بود که: روزی اوس، زن خود را در حال سجده دید و تحت تأثیر اندام زیبای او قرار گرفت. همین که نماز خوله به پایان رسید، خواست که با او در آمیزد، ولی خوله، عکس العمل منفی نشان داد و به راه (قنوت) نرفت. اوس نیز خشمگین شد و ظهار کرد و طولی نکشید که پشیمان شد، اما شرم می کرد که برای کسب تکلیف، خدمت پیامبر برود.
ناچار، خوله خدمت پیامبر رفت و در حالی که عایشه مشغول نظافت سر و موی پیامبر خدا بود، وارد شد و جریان واقعه را به عرض وی رسانید. اما پیامبر، که هرگز از پیش خود حکمی نمی داد، نمی توانست چیزی بگوید که موجب خشنودی خوله شود و خوله همچنان التماس می کرد و از پریشانی خود می نالید.
در این وقت، عایشه متوجه تغییرحالت پیامبر شد و از خوله خواست که سخن کوتاه کند، زیرا معلوم بود که پیامبر خدا در ارتباط با مبدأ وحی قرار گرفته و در حال گرفتن حکم از خداوند است.
پس از لحظاتى، پیامبر به حالت عادی برگشت و آیات سوره مجادله را قرائت کرد. در آغاز سوره چنین آمده است:.
قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتی تُجادِلُکَ فی زَوْجِها وَتَشْتَکی إلَی اللّهِ؛ (۱۷).
خداوند، گفتار زنی که درباره شوهرش با تو مجادله می کند و پیش خدا شکایت می برد، شنید.
سپس تأکید می کند که ظهار، موجب برقراری رابطه فرزندی و مادری نمی شود و داشتن چنین انتظاری از ظهار، غلط است و در این باره می فرماید:.
الّذینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ماهُنَّ اُمَّهِاتِهِمْ؛ (۱۸).
آنهایی که زنان خود را ظهار می کنند (باید بدانند) که آنها مادرانشان نیستند.
اِنْ اُمَّهاتُهُمْ إلاَّ الهئی وَلَدْنَهُمْ؛ (۱۹).
مادرانشان آنهایی هستند که آنان را زاییده اند.
یعنی آن نوعِ مادری که همه آثار محرمیت و ممنوعیت و وراثت بر آن مترتب است، از راه ولادت پدید می آید و خود این ولادت نیز مشروط به ازدواج شرعی است.
در محدوده ازدواج و ولادت، اگر رضاع شرعی تحقق پیدا کند، تنها محرمیت و ممنوعیت، حاصل می شود.
کسانی که این گونه حرف ها را می زنند، باید بدانند که:.
إنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ القَوْلِ وَزُوراً؛ (۲۰).
قطعاً آنان سخن ناپسند و دروغ می گویند.
این درست است که همسر از راه ظهار مادر نمی شود، اما اگر مردی در حضور دو عادل، همسر خود را ظهار کند، مادامی که کفاره نداده است، حق آمیزش باوی ندارد و اگر پیش از دادن کفاره، با او بیامیزد، باید دو کفاره بدهد. قرآن، در این باره می فرماید:.
وَالَّذینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْریرُ رَقَبَهٍ مِنْ قَبْلِ أنْ یَتَماسّا؛ (۲۱).
آنان که زنان خود را ظهار می کنند سپس از گفته خود باز می گردند، باید پیش از آمیزش، بنده ای آزاد کنند.
در زمان ما موضوع این حکم، منتفی است؛ یعنی برده ای وجود ندارد که کسی بخواهد او را آزاد کند و البته نظر اسلام هم الغای تدریجی بردگی بود و به همین جهت، به دنبال آن می فرماید:.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أنْ یَتَماسّا؛ (۲۲).
کسی که بنده نمی یابد، دوماه پی در پی پیش از آمیزش، روزه می گیرد.
اما معلوم است که این هم برای همگان ممکن نیست. دوماه روزه پیاپی گرفتن، کار ساده ای نیست. بسیارند که توان جسمی ندارند و بسیارند که با داشتن توان جسمى، به خاطرمسؤولیت های سنگین، از عهده آن بر نمی آیند. بدین لحاظ است که قرآن می فرماید:.
فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً؛ (۲۳).
کسانی که استطاعت روزه گرفتن ندارند، باید شصت مستمند را اطعام کنند.
این کفارات که مترتب بر یکدیگرند، برای این منظور است که انسان، همسر را به جای مادر – و احیاناً خواهر و دختر – قرار ندهد.
شأن مادر و خواهر و دختر، برتر از این است که به جای کسی قرار بگیرند که انسان می تواند با او آمیزش جنسی داشته باشد. چنان که شأن و مقام همسری نیز – از جهتی – بالاتر از این است که عنوان مادر و دختر وخواهر پیدا کند.
خلاصه، مردی و مردانگی و مسلمانی اقتضا می کند که نه همسر از مقام والای همسری تنزل کند و در مقام مادر و خواهر و دختر قرار گیرد و نه مادر و خواهر و دختر از مقام والای خود تنزل کنند و به جای همسر قرار گیرند. اینها هر کدام در مقام والای خودشان، مورد تکریم و احترامند و نباید مردی در زندگی زناشویى، این مقامات را به بازی بگیرد و یکی را از جا و مقام خود بلغزاند و به لقلقه زبان – که به گفته قرآن: چیزی جز منکر و زور و دروغ نیست – به جای دیگری قرار دهد.
قرآن، علاوه بر این که ظهار کردن را (مُنْکر) و (زور) معرفی کرده است در مورد ظهار کنندگان می فرماید:.
إنَّ اللّهَ لَعَفّو غَفُور؛ (۲۴).
خداوند، عفو کننده و آمرزگار است.
یعنی آنهایی که مرتکب ظهار می شوند کار خوبی نمی کنند، لیکن اگر پشیمان شوند و در صورت طلاق ندادن و تمایل به آمیزش، کفاره بدهند، مشمول عفو و مغفرت خداوند می شوند.
نکته ای که قابل ذکر است، این است که: اگر زن اعتراضی نسبت به عدم آمیزش شوهر با او ندارد، بحثی نیست، ولی اگر اعتراض دارد و شوهر کفاره نمی دهد، می تواند شکایت او را به محکمه شرعی ببرد. محکمه او را میان طلاق و دادن کفاره، مخیر می کند؛ در صورتی که کفاره داد یا همسر خود را مطلقه ساخت، بحثی نیست؛ اما اگر هیچ کدام را نپذیرفت، سه ماه به او مهلت می دهد و پس از سه ماه، اگر هیچ کدام را نپذیرفت، او را به زندان می افکند و در خوردن و آشامیدن بر او سختگیری می کند، تا یکی از آن دو را انجام دهد، اما محکمه نمی تواند او را اجبار کند که یکی از آن دو را – تعییناً – انجام دهد، چنان که محکمه نمی تواند – رأساً – اقدام به طلاق کند.
مبارزه با سنّت ظهار، نشانگر ارزش و اهمیتی است که اسلام برای هریک از پیوندهای خانوادگی قایل است و علاوه بر این که می خواهد این پیوند ها اختلاط و امتزاج پیدا نکنند، سعی در تثبیت و تحکیم و ادامه پیوند مقدس زناشویی نیز دارد. .
ایلاء.
در روابط زناشویى، فراز و نشیب هایی هست که از نظر علاقه ای که اسلام به استحکام و دوام آن دارد، همه را مورد توجه قرار داده است.
افراد مسلمان، گاهی از راه نذر و عهد و قسم، چیزهایی را که از لحاظ شرعی واجب یا حرام نیستند، بر خود واجب یا حرام می کنند.
اگر کسی سوگند یاد کند که واجب یا مستحبی را انجام دهد، یا این که حرام یا مکروهی را ترک نماید، وظیفه دارد که به سوگند خود وفا کند و اگر مخالفت کرد، باید کفاره بدهد.
در مورد مباحات نیز – که فعل و ترک آنها مساوی است – گفته اند: اگر سوگند بر فعل یا ترک آنها بخورد، باید وفا کند، به خصوص اگر آن امر مباح از لحاظ اغراض عقلایى، در فعل یا ترکش منفعتی باشد.
ایلاء، نوعی سوگند یادکردن بر ترک آمیزش با همسر به مدتی بیشتر از چهارماه، به منظور ضرر زدن و ناراحت کردن اوست.
در همه جا شرط صحت سوگند، رجحان آن چیزی است که بر فعل یا ترک آن سوگند می خورند، مانند این که: شخص سوگند یاد کند که نمازهای واجبش را در مسجد بخواند – که این کار مستحب است و به وسیله قسم واجب می شود – یا قسم بخورد که در قبرستان نماز نخواند – که این کار، مکروه است و به وسیله قسم، حرام می شود – اما اگر قسم بخورد که نمازش را در مسجد نخواند یا در قبرستان بخواند، قسمش صحیح نیست و مخالفت با آن، اثری ندارد.
تنها در مسأله ایلاء است که: شرط فوق وجود ندارد و به همین جهت است که وقتی شوهر قسم می خورد که آمیزش با همسر را ترک کند، قسمش صحیح است و مخالفت با آن، منشأ اثر است؛ یعنی سبب وجوب کفاره می شود.
آمیزش با همسر از مستحبات است و در صورتی که چهار ماه بگذرد واجب می شود. با این حال، شخص می تواند سوگند بخورد که این امر مستحب یا واجب را ترک کند.
پس یکی از تفاوتهای ایلاء، با سوگندهای دیگر معلوم شد.
تفاوت دیگری نیز هست و آن این است که: در سوگندهای دیگر مخالفت حرام است، ولی در ایلاء، مخالفت جایز و احیاناً واجب است.
جایز است در صورتی که چهارماه نگذشته باشد و واجب است در صورتی که چهارماه بگذرد و همسر، حق خود را بخواهد.
بنابراین، اگر چهارماه بگذرد و زن مطالبه حق خود نکند، مخالفت سوگند واجب نیست، بلکه همچنان برجواز خود باقی است.
تنها شباهت میان ایلاء و سوگندهای دیگر، از لحاظ وجوب کفاره است که اگر مخالفت شد، باید کفاره را – آن چنان که خواهیم گفت – داد.
قرآن مجید، به پیروان خود دستور می دهد که:.
وَلاتَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَهً لأیْمانِکُمْ أنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوْا وَتُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ؛ (۲۵).
خداوند را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید که ترک نیکی و تقوا کنید و میان مردم اصلاح نکنید.
از این دستور قرآنی استفاده می شود که قسم خوردن باید برای نیکی و تقوا و اصلاح باشد، نه برای زیر پا گذاشتن و ترک آنها.
با این حال می فرماید:.
لایُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أیْمانِکُمْ وَلکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ؛ (۲۶).
خداوند، شما را به سوگندهای لغوی که یاد می کنید و اثری بر آنها مترتب نیست، مؤاخذه نمی کند، بلکه شما را به آنچه دل های شما کسب می کنند مؤاخذه می کند.
بنابراین، سوگندی که بر ترک یا فعل چیزی نیست، سوگند لغو است و مؤاخذه ندارد (۲۷) و اما سوگندی که بر ترک یا فعل چیزی است، در صورتی که هدف آن ترک نیکی و تقوا و اصلاح نباشد، لغو نیست و مخالفت آن گناه ومؤاخذه و کفاره دارد.
به دنبال آیات فوق، به ذکر مسأله (ایلاء) پرداخته و می فرماید:.
لِلَّذینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أرْبَعَهِ أشْهُرٍ؛ (۲۸).
آنان که نسبت به زنان خود ایلاء می کنند، حق دارند چهار ماه منتظر بمانند.
انتظار چهار ماه به خاطر این است که: آمیزش با همسر، چهار ماهی یک بار واجب است، اما با گذشت چهارماه و مطالبه زوجه، باید تکلیف را روشن کنند. به همین جهت است که قرآن می فرماید:.
فَإنْ فاؤُا فَإنَّ اللّهَ غَفُور رَحیم؛ (۲۹).
اگر برگردند (و کفاره بدهند) خداوند آمرزگار و رحیم است.
وَإنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإنَّ اللّهَ سَمیع عَلیم؛ (۳۰).
و اگر تصمیم بر طلاق بگیرند (و طلاق بدهند) خداوند شنوا و داناست.
بنابراین، بعد از گذشتن چهارماه و مطالبه زوجه، مرد موظف است که به طور حتم، یکی از دو کار را انجام دهد:.
۱. مخالفت با قسم و دادن کفاره.
۲. طلاق.
محاکم شرعی نیز وظیفه دارند که در صورت امتناع مرد از مخالفت با قسم یا طلاق، او را زندانی کنند و بر او در خوردن و نوشیدن سخت بگیرند، تا یکی از آنها را اختیار کند و البته حق اجبار او بر یکی از آنها را ندارند، بلکه تعیین آن به دست خود مرد است.
پس عنایت اسلام به این است که زندگی خانوادگی از حالت بِلاتکلیفی خارج شود و مرد در صورت ایلاء، به وسیله کفاره دادن یا طلاق، مسیر را روشن و مشخص گرداند. حال ببینیم قرآن در مورد کفاره مخالفت با سوگند – که ایلاء را هم شامل می شود – چه می فرماید در این باره، مجدداً خاطرنشان می کند که:.
لایُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أیْمانِکُمْ وَلکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الأیْمانَ؛ (۳۱).
خداوند، شما را به سوگندهای لغوی که یاد می کنید، مؤاخذه نمی کند، ولی شما را نسبت به مخالفت با آنچه بر آن سوگند یاد کرده اید، مؤاخذه می کند.
نه تنها سوگندهایی که بدون تعلق به فعل یا ترک، بر زبان جاری می گردد لغو شمرده می شود، بلکه قسم هایی که شرعاً اثری ندارند – مانند سوگند بر ترک واجب یا فعل حرام – نیز لغو شمرده می شوند و کفاره ندارند.
سپس درباره کفاره مخالفت با قسم می فرماید:.
فَکَفّارَتُهُ إطْعامُ عَشَرهِ مَساکِینَ مِنْ أوْسَطِ ماتُطْعِمُونَ أهْلیکُمْ أوْ کِسْوَتُهُمْ؛ (۳۲).
کفاره آن، اطعام ده مستمند است از متوسط آنچه به بستگان خود می دهید یا پوشیدن آنها.
ممکن است به جای آن یک بنده آزاد کرد، که در این باره قرآن کریم می فرماید:.
أوْ تَحْریرُ رَقَبَهٍ؛ (۳۳).
یا آزاد کردن یک بنده.
و به دنبال آن می فرماید:.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَهِ أیّامٍ؛ (۳۴).
اگر کسی آنها را نیافت، سه روز (پی در پى) روزه بگیرد.
سپس توصیه می فرماید که باید سوگند را حفظ کرد:.
ذلِکَ کَفّارَهُ أیْمانِکُمْ إذا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أیْمانَکُمْ؛ (۳۵).
این است کفاره سوگند شما، در صورتی که سوگند یاد کنید و باید سوگندهای خود را محافظت نمایید.
و اینک به نقل دو روایتی می پردازیم که درکتاب کافی از امام باقر و امام صادقی نقل شده اند:.
هر گاه مردى، زن خود را ایلاء کند، تا مدت چهارماه، آن زن نمی تواند حرفی بزند و حقی ندارد و گناهی بر آن مرد در این مدت که خود را از وی دور نگاه می دارد نیست، اگر چهار ماه گذشت و زن ساکت و راضی شد، مرد در گشایش و حلالیت است و اگر شکایت کرد، به مرد گفته می شود که: از سوگند خود رجوع کند و با او درآمیزد، یا او را طلاق بدهد و عزم بر طلاق این است که او را رها سازد. هنگامی که حائض و طاهر شد، طلاقش می دهد و هنگامی که سه طهر نگذشته، مرد به رجوع کردن، سزاوارتر است. ایلائی که خداوند در کتاب خود نازل کرده و رسول خدا، آن را سنت قرار داده، همین است. (۳۶).
و نیز در کتاب کافی از قول امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود:.
الإیلاءُ أنْ یَقُولَ: وَاللّهِ لا أُجامِعُکِ کَذا وَکذا…؛.
ایلاء این است که مرد بگوید: به خدا سوگند، با تو آمیزش نمی کنم…. (۳۷).
در مجموع می توان گفت: ایلاء نوعی تاکتیک است برای مردانی که با همسر خود تفاهم ندارند و می خواهند از این رهگذر، گوشمال و تنبیهی بدهند.
آیین مقدس اسلام نیز ضمن این که جلو چنین تنبیهی را نگرفته و راه را تا آن جا به روی مرد بازگذاشته که شرط عمومی سوگند را – که رجحان فعل یا ترک است – کنار گذاشته، مع الوصف، مرد را هم از راه کفاره قسم یا طلاق تنبیه کرده است تا بلکه زندگی مشترک دو همسر و دو رفیق زندگى، اگر قابل ترمیم است، ترمیم شود و اگر قابل ترمیم نیست، به وسیله طلاق، متلاشی گردد، تا هم مرد و هم زن، آزادتر باشند و برای ادامه زندگی خود بتوانند تصمیمی بهتر و عاقلانه تر بگیرند.
حتی دیدیم که در روایت، نه تنها بعد از ایلاء راه آشتی باز گذاشته شده، بلکه بعد از طلاق نیز راه آشتی باز است، تا کانونی که باید محیط جذب و انجذاب و وحدت باشد، محیط دفع و اندفاع و کثرت نشود و دو انسان یگانه از یکدیگر بیگانه نشوند.
این نکته نیز مسلم است که: در دوره تربص و انتظار بعد از ایلاء و در ایام عده، طرفین فرصت پیدا می کنند که درباره مزایای زندگی مشترک و امتیازات یکدیگر، قدری بیشتر فکر کنند و اشکالات و محاسن و معایب را با هم بسنجند، تا معلوم شود که آیا حسن ها آن قدر برازندگی دارند که عیب ها را بپوشانند یا نه آیا غلبه با معایب است یا با محاسن آیا نقطه ضعف ها آن قدر زیاد است که جایی برای تفاهم و توافق باقی نمی گذارد یا به عکس.
روی این حساب، چه جالب است که اسلام هم راه ظهار را – البته نه به مفهوم جاهلیت – بازگذاشته و هم راه ایلاء و هم راه طلاق را! اما این راه ها، راه های بی بازگشت نیستند؛ راه هایی است که هم می شود رفت و هم می شود بعد از رفتن ادامه داد، یا بازگشت.
هنگامی که انسان در این راه ها گام می نهد و چند قدمی از رفیق زندگی خود فاصله می گیرد، در یک شرایط تازه که گرد و غبار احساسات فرو نشسته و چشم خرد، بهتر می تواند پشت سر و جلو و آینده و گذشته را بنگرد، قرار می گیرد. به قول سعدى:.
حقیقت سرایی است آراسته! هوا و هوس، گرد برخاسته!. نبینی که هرجا که برخاست گرد! نبیند نظر گرچه بیناست مرد!. این جاست که اگر مردِ عقل و تدبیر باشد، درست می اندیشد و همه چیز را زیر و رو می کند و ارزیابی ها را به حد کمال می رساند و آن گاه تصمیم می گیرد که مثلاً باکفاره ای ظهار و ایلاء را بشکند یا طلاق بگوید و اگر طلاق گفته، هنوز هم فرصت باقی است که با یک تصمیم عاقلانه، بگذارد تا عده طلاق تمام شود و کار به جدایى، منجر شود یا با یک رجوع، این قهر دراز، به آشتی طولانی و نفرت به الفت و شقاق به وفاق و جدایی به وصل، مبدل شود.
برای دو انسان، هیچ چیز بهتر از توجه به جنبه های یگانگی و چشم پوشی از خطاها وضعف ها نیست. زندگی اجتماعی نیاز به تحمل و گذشت و تسامح دارد. سختگیری و شدت، ایجاد نفرت و گریز می کند و تسامح و گذشت، ایجاد الفت و کشش می کند.
زندگی خانوادگى، بیشتر به تسامح و گذشت و تحمل نیاز دارد؛ زیرا به مراتب، اجتماعی تر از زندگی معمولی اجتماعی است.
اسلام، ضمن این که در زندگی خانوادگى، راه گریز و جدایی را بازگذاشته، حتی بعد از گریز هم راه بازگشت، را باز گذاشته است تا عقده ای در دل ها باقی نماند و تصمیم گیری ها عجولانه و سبک سرانه نباشد.
در ادیان دیگر، این همه امکانات وجود ندارد. در مسیحیت، حتی راه طلاق هم باز نیست، ولی در اسلام، راه طلاق و ظهار و ایلاء و لعان، همه باز است و به استثنای لعان که راه بازگشت ندارد، در بقیه، راه بازگشت باز است و گویی در این زندگی مشترک، نوعی جنگ و گریز و آمد وشد و فراز و قرار، حاکم است تا در کشاکش فرار و قرار و جنگ و گریز و آمد و شد، عاطفه های جذب و دفع و آگاهی ها و اندیشه ها خوب و خوب تر به کار افتد و در این فعل و انفعالات، از کمترین میل ترکیبی زن و مرد استفاده شود و از آن بیشترین بهره، برای وحدت آنها به دست آید.
چقدر دشوار است که زن و مردی فکر کنند که ناچارند با همه ناسازگاری ها عمری در کنار هم با هم بسوزند و بسازند و زجر بکشند!.
و چقدر آسان است که زن و مردی بر این باور باشند که اگر هم با یکدیگر ناسازگاری دارند، راه جدایی به روی آنها باز است، منتها از روی عقل و کرامت، یکدیگر را تحمل می کنند و ضعف ها و عیب ها را نادیده می گیرند!.
مسیحیت نارسای امروزی به راه اول رفته و اسلام مترقی و پویا به راه دوم و همین است رمز جاودانگی اسلام.
آیا زناشویی قابل فسخ است.
برای این که دو انسان مجذوب و مکمل یکدیگر شوند و بتوانند با تفاهم و توافق و همفکری و همدردى، عمری را در کنار یکدیگر بگذرانند و برای خود و فرزندان، اسباب سعادت و سلامت فراهم سازند، شرط اصلی و اساسى، علاقه و دلبستگی آنها به یکدیگر است.
شرط علاقه و دلبستگی آنها به یکدیگر این است که در هیچ یک از طرفین، عللی که موجب نفرت و عدم اتحاد می شود، وجود نداشته باشد. بنابراین، برای این که زن و شوهر، بتوانند از بیگانگی به یگانگی برسند، عشق و علاقه لازم است و برای این که عشق و علاقه، پیدا شود، لازم است که علاوه بر داشتن محاسن و مزایای روحی و جسمى، هیچ کدام آنها دارای عیوبی که اسباب نفرت و گریز آنها از یکدیگر می شود، نباشند و همچنین تدلیس و نیرنگی در کار نباشد.
به همین جهت است که مرد می تواند به زن یا دختری که تصمیم دارد او را به همسری بگیرد، نگاه کند و آن گونه محدودیت هایی که در مورد زن های دیگر وجود دارد، در مورد اینان وجود ندارد.
مرحوم محقق درکتاب بسیار ارزنده خود شرایع الاسلام می نویسد:.
جایز است که انسان به صورت زنی که می خواهد با او ازدواج نماید نگاه کند، اگر چه از او اذن نگیرد و جواز، اختصاص به صورت و کفین دارد و می تواند نظر را تکرار کند و در حال ایستادن و راه رفتن به او بنگرد و روایت شده است که نگاه کردن به مو و محاسن و جسد او از روی لباس جایز است.
اما امام المحققین مرحوم شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهر الکلام در ذیل بیانات فوق می گوید:.
نظر محقق این است: روایتی که دلالت برجواز نظر به مو و محاسن و جسد دارد، ضعیف است و بسا علت ضعف را مرسله بودن و مجهول بودن و چیزهای دیگر ذکر کرده اند و تو دانستی روایتی که به انواع دلالت، دال بر این مطلب است، هم موثق و هم صحیح و هم حسن و هم غیر از اینهاست، بلکه دلالت برجواز نظر به بدن عریان او نیز دارد. چیزی که هست، در روایت صحیح دستور داده شده است که لباس نازکی بر تن داشته باشد و از آن جا که به وسیله لباس نازک هم غرض حاصل می شود، اشکالی ندارد. (۳۸).
سپس می گوید:.
نگاه کردن زن به مرد نیز – از نظر حکم – به نگاه کردن مرد به زن ملحق شده است، زیرا هر دو اشتراک در علت دارند، بلکه این علت، در مورد زن کامل تر است.
به ملاحظه این که اختیار طلاق به دست مرد است، نه زن.
ولی ذهن جوال و خروشان این فقیه بزرگ، مطلب فوق را نمی پسندد و به دنبال آن می گوید:.
از آن جا که در بعضی از روایات در تعلیل و توجیه جواز نظر کردن مرد به زنی که می خواهد با او ازدواج کند، آمده است که برای ایجاد مودت و الفت مفیدتر است، می توان حکم را تعمیم داد و نگاه کردن زن را نیز به مرد مورد نظر تجویز کرد تا زمینه مودت و الفت، به طور کامل فراهم گردد.
اما این دلیل نیز او را قانع نمی کند و بنابراین، همان طوری که بعضی از فقها تجویز کرده اند، فقط باید به نگاه کردن به صورت و کفین مرد مورد نظر خود اکتفا کند و اطلاعات بیشتر را از دیگران کسب نماید.
البته باید توجه داشت که همه احکام فوق، مشروط و محدود به این است که شخص از این نگاه کردن ها قصد تلذذ نداشته و فقط منظورش انتخاب باشد.
این گونه گشایش ها در مسأله زناشویی برای این است که انتخاب از روی بینش و آگاهی باشد و پیوندی مستحکم میان دو عضو اصلی خانواده پدید آید و آنها بتوانند تمام عمر را در کنار یکدیگر به خوشی و شادکامی بگذرانند و تا آن جا که ممکن است، ایدآل و مطلوب یکدیگر باشند.
با این حال، پاره ای از نقایص و عیوب هستند که اگر قبل از ازدواج از چشم زن یا شوهر مخفی مانند و بعد آشکار شوند، به آنها حق فسخ ازدواج می دهند و نیازی به طلاق و تشریفات آن نیست.
حتی بعضی از عیوب و پدیده ها هستند که بعد از ازدواج و در نیمه راه زندگی نیز به زوجین حق فسخ می دهد، تا آنها ناچار نباشند همسری را که اکنون حالت ایدآل بودن و سنخیت خود را از دست داده، تا آخر عمر تحمل کنند.
عیوب موجب حق فسخ.
عیوبی که به آنها حق فسخ می دهد، بر دو دسته اند: بعضی از آنها مختص زن یا شوهر و بعضی مشترک است.
عیب مشترک، دیوانگی است. مقصود از دیوانگى، فساد و آشفتگی عقل در جمیع اوقات یا بعض اوقات است.
اگر بعد از عقد زناشویی بر یکی از زوجین معلوم شود که دیگری دیوانه بود، حق فسخ دارد.
همچنین اگر بعد از عقد و حتی بعد از آمیزش، مرد دیوانه شود، زن می تواند ازدواج را فسخ کند، ولی اگر زن بعد از آمیزش دیوانه شود، مرد حق فسخ ندارد. در مورد این که اگر زن بعد از عقد و قبل از آمیزش، دیوانه شود، تردید کرده اند که آیا مرد حق فسخ دارد، یا ندارددر این مورد هم گفته اند: حق فسخ ندارد، زیرا اصل، لزوم عقد است و به علاوه در صحیح ابوعبیده (۳۹)، حق فسخ را در مورد مرد مشروط به این ساخته است که زن تدلیس کرده باشد و چون قبل از عقد، زن از لحاظ عقلی سالم بوده و حالت جنون بعداً عارض شده و زن مرتکب تدلیس و نیرنگ نشده است، مرد حق فسخ ندارد، اعم از این که آمیزش شده باشد یإ؛ه ه نشده باشد.
اما عیوب مخصوص مرد، عبارتند از: خصی بودن و عنین بودن ومقطوع بودن آلت تناسلى.
این گونه عیوب، اگر مربوط به قبل از عقد زناشویی باشد و بعد معلوم شود، موجب حق فسخ می شود و زن در صورتی که بخواهد می تواند عقد را به هم بزند ولی اگر بعد از عقد باشد، دلیلی بر این که بتواند عقد را به هم بزند نداریم، مگر در مورد عنین بودن که اگر بعد از عقد پیدا شود و مرد با همسر خود نیامیخته باشد و قدرت آمیزش با هیچ زنی را نداشته باشد، زن حق فسخ دارد.
اما عیوب مخصوص زن، عبارتند از: خوره، پیسى، کورى، زمین گیرى، قرن و افضا (۴۰).
لنگی زن را نیز جزءِ عیوب شمرده اند، زیرا امام صادقژدر مورد زنی که کور یا پیس یالنگ است فرمود:.
تُرَدُّ عَلی وَلِیّها، وَیَکُونُ المَهْرُ عَلی وَلِیّها، وَإنْ کانَ بِها زَمانَه لایَراها الرجالُ اُجیزَ شَهِادَهُ النِّساءِ عَلَیْهِا؛ (۴۱).
چنین زنی به ولىّ خود برگردانده می شود و مهر بر عهده ولی اوست و اگر گرفتار زمین گیری ای باشد که مردها نبینند، اجازه داده می شود که زن ها بر او شهادت دهند.
این عیوب، در صورتی به مرد حق فسخ می دهند که قبل از عقد باشند و مرد عالم به آنها نباشد، اما اگر بعد از عقد پیدا شوند، یا قبل از عقد موجود بوده و مرد به آنها علم داشته است، موجب فسخ نیستند.
نکته ای که باید حتماً مورد توجه باشد، این است که: حق فسخ، فوری است؛ یعنی به مجردی که زن یا مرد متوجه عیب دیگری شد باید فسخ کند و اگر با علم به عیب، فسخ را به تأخیر اندازد، حق فسخش ساقط می شود.
اما اگر جاهل به حق فسخ یا جاهل به فوریت آن باشد، چطور.
از آن جا که حق فسخ به خاطر این است که هیچ یک از زن و مرد، به خاطر معیوب بودن دیگری گرفتار ضرر و زیان نشوند و بتوانند شریکی مطلوب و ایدآل برای زندگی خود به دست آورند، لازم است حق آنها در صورت جهل به این که می توانند فسخ کنند یا جهل آنها به این که باید فوراً فسخ کنند، محفوظ بماند تا از رهگذر جهل، نیز گرفتار ضرر و زیان نشوند و بنابراین، آنها به سبب جهل، معذورند و به اصطلاح: جهل، در این جا عذر است. (۴۲).
نیرنگ و تدلیس.
عیوبی که در زن، موجب حق فسخ برای مرد می شود، اگر به واسطه تدلیس و نیرنگ خود زن باشد، سبب می شود که هیچ گونه حقی نسبت به مهر برای زن نباشد؛ یعنی نه قبل از آمیزش، حق نصف مهریه دارد و نه بعد از آمیزش، حق تمام مهریه را. ولی اگر به واسطه تدلیس و نیرنگ دیگری باشد و آمیزش صورت بگیرد، مرد باید تمام مهریه را به زن بدهد، لیکن مبلغ مهریه را از آن کسی که تدلیس کرده است می گیرد تا از این رهگذر، ضرر و زیانی دامنگیرش نشود.
اما دایره تدلیس و نیرنگ از این هم وسیع تر است. در مورد عیوب نامبرده، اگر تدلیس از ناحیه غیر صورت گیرد این اثر را دارد که مرد، بعد از آمیزش، مهریه را می دهد، سپس به تدلیس کننده رجوع می کند و مهریه را می گیرد، لیکن به هر حال، حق فسخ برای مرد، ثابت و محرز است، اعم از این که در تدلیس، غیری دخالت داشته باشد یا نداشته باشد و اعم از این که شرط سلامت از عیوب مذکور شده باشد یا نشده باشد.
لیکن ممکن است مردی زنی را به شرط این که واجد بعضی از کمالات یا فاقد بعضی از نقایص و عیوب – غیر از عیوب موجب حق فسخ – باشد به همسری بگیرد، یعنی در عقد ازدواج شرط شود که مثلاً باکره باشد یا بی سواد نباشد، یا این که اصولاً در ضمن صیغه عقد، او را به باکره بودن یا بی سواد نبودن توصیف کنند، یا این که قبل از اجرای صیغه عقد، بنا را بر این بگذارند که واجد کمالی یا فاقد نقصی باشد و بر سر آنها گفت وگو کنند و بعد معلوم شود که شرایط و اوصاف، مورد گفت وگو را ندارد، باز هم تدلیس محقق می شود.
توضیح مطلب این است که اگر مردی با زنی ازدواج کند و هیچ گفت وگو یا شرط یا توصیفی درباره وجدان کمالات و فقدان نقایصی که موجب حق فسخ نیستند نشود و بعد معلوم شود که باکره نیست، یا بی سواد است، یا چشمان او لوچ است، یا موی سر ندارد، یا حالت غشوه دارد و چیزهایی از این قبیل، در این موارد، حق فسخ برای مرد نیست، چنان که اگر مرد نیز فاقد کمالات و واجد عیوبی باشد که موجب حق فسخ نمی شود برای زن حق فسخ نیست.
اما اگر شرط کنند که زن باکره باشد، یا او را به باکره بودن توصیف کنند – اعم از این که شرط یا توصیف، قبل از عقد یا ضمن عقد باشد – برای مرد حق فسخ ثابت است. همچنان که اگر شرط شود که مثلاً مرد، دارای فلان شغل یا دارای سواد یا… باشد یا او را توصیف به صفات کمالیه ای بکنند – چه در ضمن عقد و چه قبل از عقد – و بعد معلوم شود که فاقد آنهاست، تدلیس محقق می شود و زن حق فسخ دارد.
در این موارد نیز اگر تدلیس کننده خود زن باشد، حتی بعد از آمیزش، در صورت فسخ مرد، حق مهریه ندارد و اگر تدلیس کننده دیگری باشد و مرد بعد از آمیزش فسخ کند، باید مهریه را به زن بدهد و از تدلیس کننده بگیرد.
در این موارد نیز حق فسخ فوری است و بنابراین، با علم به حق فسخ و علم به فوریت آن، اگر فسخ نکردند، حق فسخ ساقط می شود.
کفر و ارتداد و تغییر دین.
قبلاً درباره سنخیت زن و شوهر، از لحاظ دیانت و ایمان بحث کرده ایم و در این جا لازم است به مناسبت این بحث، اضافه کنیم که فقهای ما می گویند:.
اگر زن و شوهری از لحاظ دینی با یکدیگر اختلاف پیدا کردند و یکی از آنها تغییر دین داد، مطابق توضیحاتی که خواهیم داد، ازدواج آنها فسخ می شود و نیازی به طلاق ندارند.
۱. اگر شوهر زنی که اهل کتاب است، مسلمان شود، ازدواج آنها به قوت خود باقی است و اگر زنی که شوهرش اهل کتاب است، مسلمان شود، در صورتی که قبل از آمیزش باشد، ازدواج آنها فسخ می شود و در صورتی که بعد از آمیزش باشد، باید تا انقضای عده صبر کنند، اگر در این مدت، شوهر نیز مسلمان شود، پیوند زناشویی آنها باقی می ماند و اگر مسلمان نشود، زن و شوهر از یکدیگر جدا می شوند.
۲. اگر مرد مسلمانی مرتد شود؛ یعنی از دین اسلام خارج گردد، در صورتی که بر فطرت اسلامی تولد شده باشد، همسرش – چه مدخوله باشد و چه مدخوله نباشد – از او جدا می شود؛ اما اگر سابقه کفر دارد؛ یعنی در خانواده غیر مسلمان به دنیا آمده است، همسرش تا انقضای عده صبر می کند، اگر در این مدت، شوهر به اسلام برگشت، ازدواج آنها فسخ نمی شود و اگر برنگشت، فسخ می شود.
زن نیز اگر از اسلام خارج شود، در صورت اول، ازدواج فسخ می شود و در صورت دوم، تا انقضای مدت عده صبر می کنند، اگر به اسلام برگشت، ازدواج آنها باقی است و اگر برنگشت، ازدواج آنها فسخ می شود. (۴۳).
۳. اگر مردی مسلمان بشود و همسر او بت پرست باشد، تا انقضای عده صبر می کند، اگر زن مسلمان شد، ازدواج آنها باقی است و اگر تا انقضای عده، زن مسلمان نشد، ازدواج آنها فسخ می شود.
البته در دو صورت اخیر اگر آمیزش صورت نگرفته باشد، به صرف این که یکی از آنها دین خود را تغییر دهد، از یکدیگر جدا می شوند و فسخ متحقق می شود، زیرا در این فرض عده ای وجود ندارد که بخواهند تا انقضای عده صبر کنند.
۴. عده ای که در این موارد گفته می شود، یا عده طلاق یا عده وفات است. در صورتی که مرد مرتد شود و سابقه کفر نداشته باشد، همسر او باید عده وفات (چهارماه و ده روز) نگاه دارد و در بقیه موارد، عده ای که زن نگاه می دارد، عده طلاق (سه ماه یا سه طهر) است. (۴۴).
۵. زن و مرد مسلمان، اگر یکی از آنها شیعه و دیگری سنی باشد، می توانند با یکدیگر ازدواج کنند و اگر بعد از ازدواج ، یکی از آنها مذهب خود را به تشیع و یا تسنن تغییر دهد، موجب فسخ نکاح نمی شود؛ اما نکته قابل ذکر این است که ازدواج با زن یا مرد به اصطلاح مسلمانی که عداوت خود را نسبت به اهل بیت پیامبره آشکار می سازد، یا احیاناً درباره اهل بیت، غلو می کند و آنان را از مقام امامت بالاتر می برد و دارای مقام پیامبری یا الوهیت می داند، جایز نیست و اگر زن یا شوهر مسلمانی در دوره زناشویی به عداوت یا غلو روی آورد، همان حکم مرتد را پیدا می کند و باید مطابق احکامی که در صورت های قبل بیان کردیم، عمل شود.
در خاتمه یادآور می شویم که آنچه راجع به فسخ نکاح در زمینه عیوب و تدلیس و تغییر دین گفتیم، به این خاطر بود که معلوم شود در این گونه موارد، نیازی به طلاق نیست و فسخ، احکام طلاق را ندارد. بنابراین، رعایت شرایط طلاق نمی شود؛ تنها چیزی که باید به آن توجه داشته باشیم این است که اگر فسخ نکاح، قبل از آمیزش باشد، نیاز به نگاه داشتن عده نیست و اگر بعد از دخول باشد، باید عده طلاق نگاه دارند، مگر این که مرد مرتد فطری بشود، که در این صورت، زن عده وفات نگاه می دارد.
۱.بحارالانوار، ج ۲۷،ص ۵۷.
۲.نساء (۴) آیه ۱۳۵.
۳.إنَّ لِلْمُؤمِنَ عَلىَ المُؤمِنِ سَبْعَ حُقُوقٍ فأوْجَبُها أنْ یَقُوْلَ الرَجُلُ حَقّاً وَلَوْ عَلی نَفْسِهِ أَوْ عَلی والِدَیْهِ فَلا یَمیلُ لَهُمْ عِنْ الحَقِّ. (تفسیر المیزان، ج ۵، ص ۱۱۵ (به نقل از: تفسیر قمى).).
۴.مائده (۵) آیه ۸.
۵.کهف (۱۸) آیه ۴۶.
۶.آل عمران (۳) آیه ۱۴.
۷.همان، آیه ۱۰.
۸.توبه (۹) آیه ۲۴.
۹.صیغه ظهار عبارتند از: (اَنْتِ عَلَىَّ کَظَهر اُمّى) یا (ظَهْرُکِ کَظَهْرِ اُمّى) یا (أنْتِ عَلىَّ کَظَهْرِ اُخْتى) یا (اَنْتِ عَلَىَّ کَظَهْرِ ابْنَتى).
راجع به صیغه ظهار و احکام آن، درکتب فقهی به تفصیل بحث شده است و طالبان به آنها رجوع کنند.
۱۰.مقصود ازعدم ترتب آثار فرزندى، عدم ترتب وراثت و محرمیت است، اما ممنوعیت از ازدواج را باید مترتب کرد؛ زیرا اگر چه این طفل، تشریعاً فرزند آن زن و مرد نیست، ولی تکویناً فرزند آنهاست.
۱۱.احزاب (۳۳) آیه ۴.
۱۲.احزاب (۳۳) آیه ۴.
۱۳.احزاب (۳۳) آیه ۳۷.
۱۴.ر.ک: تفسیر المیزان، ج ۱۶، ص ۲۹۶ و ۲۹۷.
۱۵.احزاب (۳۳) آیه ۳۷.
۱۶.احزاب (۳۳) آیه ۳۷.
۱۷.مجادله (۵۸) آیه ۱.
۱۸.همان، آیه ۲.
۱۹.همان، آیه ۲.
۲۰.همان، آیه ۲.
۲۱.همان، آیه ۳.
۲۲.همان، آیه ۳ – ۴.
۲۳.همان، آیه ۳ – ۴.
فقهای ما می گویند: کسی که می خواهد روزه کفاره بگیرد، باید ۳۱ روز آن را پی درپی بگیرد و اگر بقیه آن پی درپی نباشد اشکالی ندارد.
۲۴.همان، آیه ۲.
۲۵.بقره (۲) آیه ۲۲۴.
۲۶.همان، آیه ۲۲۵.
۲۷.مؤاخذه نداشتن سوگند لغو، دلیل این نیست که انسان نسبت به آن محدودیتی نداشته باشد، زیرا قرآن، در وصف مؤمنان می فرماید:.
وَالَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛.
و آنان که از چیزهای لغو و بیهوده دوری می کنند. (مؤمنون (۲۳ ) آیه ۳.).
۲۸.بقره (۲) آیه ۲۲۶.
۲۹.بقره (۲) آیه ۲۲۶.
۳۰.همان، آیه ۲۲۷.
۳۱.مائده (۵) آیه ۸۹.
۳۲.مائده (۵) آیه ۸۹.
۳۳.مائده (۵) آیه ۸۹.
۳۴.مائده (۵) آیه ۸۹.
۳۵.مائده (۵) آیه ۸۹.
۳۶.تفسیر المیزان، ج ۲، ص ۲۳۷ و ۲۳۸.
۳۷.تفسیر المیزان، ج ۲، ص ۲۳۷ و ۲۳۸.
۳۸.جواهر الکلام، ج ۲۹، ص ۶۷ و ۶۸.
۳۹.صحیح ابوعبیده از امام باقر(ع) است درمورد مردی که زنی را از ولی او خواستگاری می کند و او را به عقد خود در می آورد حضرت فرمود:.
إذا دلّستِ العفلاءُ والبرصاءُ والمجنونهُ والمفضاهُ ومَنْ کانَ بها زَمانه ظاهره فإنَّها تُرَدُّ عَلی أهلها منْ غیرِ طلاقٍ…؛.
زنی که در مجرای تناسلی اش گوشت یا استخوان باشد و گرفتار پیسی و دیوانگی و افضا و زمین گیری باشد، اگر تدلیس کند، بدون طلاق به خانواده اش بازگردانده می شود.( روضه المتقین، ج ۸، ص ۳۳۰.).
۴۰.مقصود از قرن این است که در مجرای تناسلی گوشت یا استخوانی باشد که مانع آمیزش شود و مقصود از افضا این است که مجرای تناسلی و مجرای ادرار یکی شده باشد.
۴۱.روضه المتقین، ج ۸، ص ۳۳۰.
۴۲.در مورد عنین بودن مرد، اگر ثابت شد و زن مراجعه به محکمه کرد، یک سال به مرد مهلت می دهند. اگر در این یک سال توانست با زنی آمیزش کند، حق فسخ زن ساقط می شود و اگر نتوانست، زن می تواند فسخ کند و نصف مهریه را بگیرد. در مورد عیوب دیگر مرد نیز در صورتی که آمیزش نکرده باشد، زن حق مهر ندارد و در صورتی که آمیزش کرده باشد، حق تمام مهر را دارد.
۴۳.به نظر بعضی از علما، در مورد ارتداد زن، تفصیلی وجود ندارد؛ یعنی خواه مرتد فطری باشد و خواه مرتد ملى، باید تا انقضای عده صبر کند، اگر درمدت انقضای عده توبه کرد، ازدواج آنها فسخ نمی شود.
۴۴.این که می گوییم عده وفات چهارماه و ده روز وعده طلاق، سه ماه یا سه طهر است، در صورتی است که زن باردار نباشد که در صورت اول، باید اگر دیرتر وضع حمل می کند، تا وضع حمل صبر کند و اگر دیرتر عده تمام می شود، باید تا انقضای عده صبرکند و در صورت دوم، ملاک وضع حمل است
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا