کتاب تاریخ جامع یهودیان ایران اثر حبیب لوی، مروری دارد بر چگونگی پیدایش قوم بنیاسرائیل و سیر تحولاتی که این قوم بویژه ساکنان یهودی سرزمین ایران از حدود دو هزار و پانصد سال پیش پشت سر گذاردهاند و سرانجام پس از آوارگیها، نابسامانیها و تحمل مصائب فراوان، دوباره در ارض موعود ساکن شده و از آن همه رنج و دشواری، خلاصی یافتهاند.محتوا و تصویری که حبیب لوی در کتاب خود ارائه داده، در واقع جانمایه و عصاره تمامی تواریخی است که از مشرب صهیونیسم نشئت میگیرند و همگی تلاش دارند تا برای مخفی نگه داشتن یکی از جنایتبارترین وقایع تاریخ معاصر بشری، یعنی اشغال خونبار سرزمین فلسطین و تشکیل دولت صهیونیستی، پوشش عامه پسندی فراهم آورند. به این ترتیب ما در عصر حاضر با نوعی از تاریخنگاری مواجهیم که میتوان عنوان تاریخنگاری صهیونیستی را برای آن برگزید. بارزترین خصیصه این نوع تاریخنگاری، طرح ادعای دور از حقیقت مظلومیت شدید قوم بنیاسرائیل در طول تاریخ از طریق بزرگنمایی یهودی ستیزی در جوامع مختلف است. برای تحقق این هدف، تاریخنگاران صهیونیست، از خصیصه دیگری نیز برخوردارند که باید آن را بیپروایی در جعل و تحریف تاریخ دانست.
دامنه این بیپروایی به حدی است که حتی گاهی مندرجات کتاب مقدس را نیز در بر میگیرد و در ادامه بحث اشاراتی به این مسئله خواهیم داشت. این خصیصه البته ریشهای عمیق در میان اشرافیت یهود دارد که همواره در پی تثبیت قدرت مالی و سیاسی خود در جوامع مختلف بوده است. وجود پارهای جعلیات در تاریخ اسلام که از آن تحت عنوان اسرائیلیات یاد میشود و حجم نسبتاً قابل توجهی نیز دارد، گویای تلاش دیرینه زعمای یهودی در منحرف ساختن افکار و اذهان از واقعیات تاریخی است و پرواضح است که چه آشفتگیها و انحرافات و مشکلاتی را در بررسی مسائل عقیدتی و تاریخی در حوزه اسلام به وجود آورده است. اسرائیلیات مدرن را نیز باید حاصل تاریخنگاری صهیونیستی دانست که اینک در حجم و مقیاس وسیعی تولید و وارد چرخه معارف بشری میشود و طبعاً تأثیرات منفی ناشی از آن چشمگیر خواهد بود.
تعلق خاطر شدید حبیب لوی به صهیونیسم، بیتردید او را نیز از برجستگان این نحله تاریخنگاری بویژه در مورد ایران و اقلیت یهود آن قرار میدهد. وی در کتاب خاطرات من بارها از عشق و علاقه وافر خود به صهیونیسم سخن میگوید: در مدت اقامت در پاریس آتش عشق به صیون در وجودم شعلهورتر شد. (حبیب لوی، خاطرات من، انتشارات: بنیاد فرهنگی و آموزشی حبیب لوی، آمریکا، ۱۳۸۱، ص۱۹۶) پس از بازگشت به ایران، حبیب لوی در سال ۱۹۱۹ به انجمن صیونیست میپیوندد: در زمستان ۱۹۱۹ دعوتم کرد که به انجمن ملحق شوم. با شور و علاقهای که مثل هر یهودی مؤمن دیگر به ایسرائل داشتم نتوانستم بهانهای بیاورم. به انجمن صیونیست وارد شدم و در همین جا باید اعتراف کنم که عضویتم در این انجمن تأثیر بسیار زیادی در تنویر افکار و کسب اطلاعات عمومیام داشت. (همان، ص۶۳)
حتی پس از آن که انجمن صیونیست در ایران به دلیل برخی مسائل و مشکلات درونی و نیز ممنوعیت فعالیت انجمنها و گروهها در دوران رضاخان از حرکت باز ایستاد، لوی برای تداوم بخشیدن به پیوند خود با صهیونیسم در جهت تحقق اهداف آن، تلاش دیگری را آغاز کرد: صیونیسم ایران خاموش شده بود ولی صیونیسم جهانی به سرعت رو به پیشرفت بود. من برای آن که به طور دائم با فعالیتهای این جنبش آشنایی خود را حفظ کنم روزنامههای صیونیستی را آبونه شدم و روزانه از اخبار مربوط آگاه بودم. غذای روحی من ایمان به ملت ایسرائل و پیروزی نهضت صیونیسم در تشکیل کشور ایسرائل بود. (همان، ص۱۹۸) وی در نهایت، اعتقاد خود به صیونیسم و ایسرائل را در قالب چنین عباراتی بیان میدارد: من مذهبم را دوست دارم و به اصول آن سخت اعتقاد دارم اما نه به طور عامیانه، بلکه به عنوان یک صیونیست که تاریخ یهود را چه در زادگاهش و چه در دنیا مطالعه کرده است و میداند آنچنان که هرتصل گفت یهودیان تا زمانی که به صورت اقلیتهای پراکنده زندگی میکنند از گزند یهودی آزاری جامعه اکثریت چه شدید و چه آرام در امان نیستند. من بزرگترین وظیفه ملی و مذهبی هر فرد یهودی را صیونیست بودن او میدانم. صیونیستی که نه فقط خواسته و آرزویش ترقی ایسرائل باشد بلکه عملاً برای این ترقی بکوشد ولو آن که در این کوشش همیشه توفیق رفیق او نباشد. (همان، ص۲۰۱)
طبیعتاً هنگامی که یک صهیونیست اقدام به تاریخنگاری میکند باید شاخصههای این نحله فکری را در نظر داشت و با دقت و تأمل لازم به مطالعه آثار وی پرداخت. حبیب لوی کار تحریف تاریخ را از همان ابتدای کتابش، هنگام تشریح تاریخ اولیه یهود آغاز میکند. وی در این زمینه سعی دارد حتی برخلاف آنچه به صراحت در تورات آمده است، چهره پاک و معصومی از قوم بنیاسرائیل ارائه دهد و بر تمام نادرستیها و پلشتیهای این قوم در آن برهه، پرده ضخیم تحریف بکشد و به این ترتیب آنها را قومی خداپرست و موحد و پاک نشان دهد که مورد تهاجم اقوام وحشی و خونخوار واقع شدند. بنابراین خط مظلومنمایی قوم بنیاسرائیل از همان ابتدای پیدایش آن آغاز میشود. هرچند درباره آنچه اینک به عنوان کتاب مقدس وجود دارد، مباحث فراوانی مطرح است، اما از آنجا که تورات کنونی مورد قبول و پذیرش یهودیان است، چنانچه حبیب لوی دستکم برمبنای مندرجات همین کتاب مقدس نیز قصد تاریخنگاری داشت قاعدتاً نمیتوانست چنین تصویری از این قوم در آن برهه نشان دهد. طبق آنچه در تورات آمده است پیش از هرگونه حمله و تجاوز خارجی به بنیاسرائیل که در دو سرزمین اسرائیل در شمال و یهودیه در جنوب سکنی گزیده و هر یک حکومت مستقلی را برای خود تدارک دیده بودند، انواع و اقسام انحرافات دینی و اخلاقی در میان آنها به وجود آمد و جنگها و خونریزیهای بسیاری نیز بین ده سبط شمالی (بنیاسرائیل) و دو سبط جنوبی (بنییهودا) درگرفت: … و کاهنان کرناها را نواختند و مردان یهودا بانگ بلند برآوردند و… خدا یربعام و تمامی اسرائیل را به حضور ابیا و یهودا شکست داد. و بنیاسرائیل از حضور یهودا فرار کردند… و ابیا و قوم او آنها را به صدمه عظیمی شکست دادند؛ چنانکه پانصد هزار مرد برگزیده از اسرائیل مقتول افتادند. پس بنیاسرائیل در آن وقت ذلیل شدند و بنییهودا چون که بر یهوه خدای پدران خود توکل نمودند قوی گردیدند… (تورات، کتاب دوم تواریخ ایام،۲۰-۱۴ :۱۳)
در ماجرای حمله پادشاه آشور به اسرائیل- سرزمین شمالی- و برافتادن اسباط دهگانه مستقر در آن نیز اگرچه حبیب لوی به انحراف ایمان شاهان و جماعتی از مردم اسرائیل مندرج در کتاب مقدس اشاره میکند و هجوم بلاخیز آشوریان را نتیجه آن میداند (ص۲۵) اما هیچ گونه اشارهای به پیوند عمیق آحاز (حاکم یهودیه) و تیغلت پیلیسر (پادشاه آشور) در همین زمان، نمیکند و اتفاقاً، این آحاز است که از پیلیسر به جد میخواهد که به اسرائیل هجوم آورد: آحاز رسولان نزد تغلت فلاسر [تیغلت پیلیسر]، پادشاه آشور فرستاده گفت من بنده تو و پسر تو هستم، پس برآمده مرا از دست این پادشاه آرام و از دست این پادشاه اسرائیل که به ضد من برخاستهاند رهایی ده. و آحاز نقره و طلایی را که در خانه خداوند و در خزانههای خانه پادشاه یافت شد گرفته آن را نزد پادشاه اشور پیشکش فرستاد. پس پادشاه اشور وی را اجابت نمود. (تورات، کتاب دوم پادشاهان،۹-۱ :۱۶)
بنابراین اگر در این زمان حملاتی به بنیاسرائیل- به معنای عام – صورت میگیرد، منشأ آن صرفاً خارجی نیست، بلکه خود یهودیان نقش اساسی در وقوع اینگونه حوادث دارند، لذا مظلومنمایی آنان در این زمان به هیچ وجه با واقعیات تاریخی همخوانی ندارد. در مراحل بعد، یعنی زمانی که بختالنصر یا نبوکدنذر، پادشاه بابل، یهودیه را تصرف میکند نیز واقعیت با آنچه توسط حبیب لوی تصویر شده است، تفاوتهای اساسی دارد: سالیان دراز پس از فروپاشیدگی کشور اسرائیل، سرزمین یهودیه نیز دچار سرنوشتی شبیه آن شد و این بار مصیبت عظیم و دردناک دیگری به بار آمد که قوم را سخت به وحشت واداشت و آن به آتش کشیدن معبد اول بود که به سال ۵۸۶ ق.م. به دست سپاه کلدانیان و به فرماندهی نبوکدنذر بابلی روی داد. مردم کشور یهودیه نیز به اسارت به بابل برده شدند. (ص۱۸)این تصویر سراسر مظلومیت و ستمدیدگی قوم یهود، به هیچ وجه با مطالب تورات همخوانی ندارد. واقعه تهاجم سپاه کلدانیان به یهودیه و مرکز آن (اورشلیم)، در دو مرحله صورت میگیرد. مرحله نخست، زمانی است که یهویاقیم پادشاه یهود (۵۹۸-۶۰۹ق.م.) پیوندی با فرعون مصر برقرار کرده بود و بلکه دست نشانده و خراجگذار او به شمار میرفت. در این برهه بختالنصر با حمله به مصر و شکست فرعون، تعرضی به دولت یهودیه نکرد. (تورات، کتاب دوم پادشاهان،۳۴ :۲۳)
اما علیرغم این همه یهویاقیم مجدداً پس از سه سال، سر به طغیان برداشت و در نتیجه در سال ۵۹۸ ق.م. بختالنصر با لشکرکشی به اورشلیم، یهویاکین ۱۸ ساله پسر یهویاقیم را که پس از فوت پدر بر تخت نشسته بود به همراه جمعی از بزرگان و اشراف یهود و خدم و حشم آنان به بابل منتقل کرد. ورود سپاهیان بختالنصر به اورشلیم، بدون خونریزی صورت میگیرد و هیچگونه آسیبی نیز به معبد سلیمان وارد نمیآید. در تورات از یهویاقیم و یهویاکین به عنوان دو فرد مخالف دستورات الهی یاد شده است: آنچه را که در نظر خداوند ناپسند بود، موافق هرآنچه پدرش کرده بود، به عمل آورد. (تورات، کتاب دوم پادشاهان، ۹ :۲۴) جالب این که بختالنصر، علیرغم انتقال یهویاکین به بابل، همچنان وی را به عنوان پادشاه اورشلیم به رسمیت میشناخت و صدقیا عموی وی را به عنوان نایبالسلطنه در این شهر منصوب کرد. (تورات، کتاب دوم پادشاهان،۱۷ :۲۴) به طور کلی یهودیان منتقل شده به بابل از همه گونه امکانات بهرهمند بوده و هرگز در آنجا به شکل اسارت بار و محبوس زندگی نمیکردند، علیرغم این همه، پس از چندی صدقیا نیز راه پیشینیان خویش را ادامه داد و کاهنان و ساکنان اورشلیم از موازین شریعت موسوی عدول کردند: تمامی روسای کهنه و قوم خیانت بسیاری موافق همه رجاسات امتها ورزیدند و خانه خداوند را که در اورشلیم تقدیس نموده بود، نجس ساختند. (تورات، کتاب دوم تواریخ ایام،۱۴ :۳۶) این در حالی بود که مجدداً حاکم اورشلیم راه اتحاد با فرعون مصر را در پیش گرفته بود و درچارچوب سیاستهای او علیه اتحاد کلدانیان و مادیان، حرکت میکرد؛ لذا بختالنصر بار دیگر در سال ۵۸۶ ق.م. اورشلیم را در هنگامه جنگ با ارتش مصر، مورد تهاجم قرار داد و این بار معبد سلیمان را تخریب کرد، جمعی از اشراف شورشی یهود را کشت و صدقیا را نیز کور کرد و به بابل برد. (تورات، کتاب ارمیاءنبی،۷-۶ :۳۹)
اما برای قضاوت درباره این نحوه عملکرد بختالنصر یا نبوکدنذر، جا دارد به متن تورات مراجعه کنیم تا ببینیم آیا آنچه بر سر این قوم در آن زمان آمد، حاکی از مظلومیت آنهاست یا آن که تورات آنها را مستحق چنین عذابی میخواند: یهوه خدای اسرائیل چنین میفرماید اینک من اسلحه جنگ را که بدست شما است و شما با آن با پادشاه بابل و کلدانیانی که شما را از بیرون دیوارها محاصره نمودهاند جنگ میکنید برمیگردانم و ایشان را در اندرون این شهر جمع خواهم کرد. و من بدست دراز و بازوی قوی و بغضب و حدت و خشم عظیم با شما مقاتله خواهم نمود. و ساکنان این شهر را هم از انسان و هم از بهایم خواهم زد که به وبای سخت خواهند مرد. و خداوند میگوید که بعد از آن صدقیا پادشاه یهودا و بندگانش و این قوم یعنی آنانی را که از وبا و شمشیر و قحط در این شهر باقی مانده باشند بدست نبوکدرصر پادشاه بابل و به دست دشمنان ایشان و به دست جویندگان جان ایشان تسلیم خواهم نمود تا ایشان را به دم شمشیر بکشد و او بر ایشان رأفت و شفقت و ترحم نخواهد نمود. و به این قوم بگو که خداوند چنین میفرماید اینک من طریق حیات و طریق موت را پیش شما میگذارم. هرکه در این شهر بماند از شمشیر و قحط و وبا خواهد مرد اما هرکه بیرون رود و به دست کلدانیانی که شما را محاصره نمودهاند بیفتد زنده خواهد ماند و جانش برای او غنیمت خواهد شد . زیرا خداوند میگوید من روی خود را بر این شهر به بدی و نه به نیکویی برگردانیدم و به دست پادشاه بابل تسلیم شده آن را به آتش خواهد سوزانید (تورات، کتاب ارمیاء نبی،۱۱-۴ :۲۱) بنابراین ملاحظه میشود که نه تنها توطئهگری سیاسی حکومت یهودیه در این زمان به حد اعلای خود میرسد، بلکه به لحاظ دینی و اعتقادی نیز، انحرافات و کژرویهای جدی و غیر قابل علاج در میان آنان رواج مییابد و آنان را مستحق عذابی شدید، میسازد. با نگاهی به کتاب ارمیاءنبی متوجه میشویم که اشرافیت یهود در اورشلیم در این زمان روی از دین حضرت موسی برتافته و راه بتپرستی افراطی را در پیش گرفته بود: ای یهودا، شماره خدایان تو بقدر شهرهای تو میباشد و برحسب شماره کوچههای اورشلیم مذبحهای رسوایی برپا داشتید؛ یعنی مذبحها به جهت بخور سوزانیدن برای بعل. (تورات، کتاب ارمیاء نبی،۱۳ :۱۱) همچنین با مروری بر دیگر بخشهای تورات از جمله کتاب حزقیال بنی باب بیست و سوم، میتوان از میزان خشم و نفرت یهوه از حاکمان اورشلیم و نسبتهایی که به آنها داده میشود، مطلع شد.(برای اطلاع بیشتر ر.ک. به زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، عبدالله شهبازی، انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۷۷، جلد اول، فصل دوم: یهودیان و الیگارشی یهودی)
اما فراز دیگری از تاریخنگاری صهیونیستی حبیب لوی که طی آن وارونه سازی واقعیت را به اوج خود میرساند، هنگامی است که از ماجرای استر و خشایارشا سخن به میان میآید و حاصل آن ماجرا، در جشن پوریم یهودیان متجلی میشود. برای بررسی دقیقتر این ماجرا لازم است به پیش از دوران خشایارشا – فرزند داریوش- رفت، یعنی زمانی که با ورود کوروش به بابل، حکومت کلدانیان سرنگون میشود و یهودیان انتقال یافته از اورشلیم به بابل اجازه مییابند تا به شهر و دیار خود روند برای بازسازی معبد، اقدام نمایند. اما علیرغم این آزادی عمل، جمعی از اشرافیت یهود به جای آن که راه غرب و اورشلیم را در پیش گیرد، راه شرق را در پیش میگیرد و در جوار دستگاه حکومتی هخامنشیان سکنی میگزیند. نفوذ تدریجی این طبقه در حاکمیت، بیانگر آن است که رویگردانیشان از عزیمت به سوی اورشلیم، مبتنی بر طرحها و برنامههای از پیش طراحی شده این طبقه بوده است. در این حال شاهد واقعهای در عرصه حاکمیت هستیم که سؤالاتی جدی را به ذهن متبادر میسازد. همانگونه که میدانیم، در زمان حیات کوروش، دو فرزند او یعنی کمبوجیه و بردیا بر بخشهای وسیعی از امپراتوری هخامنشی حاکمیت داشتند. مناطق شرقی تحت حاکمیت بردیا بود و کمبوجیه نیز بر متصرفات غربی حاکمیت داشت. آنچه در این هنگام رخ میدهد آن است که احداث بنای معبد در اورشلیم به دلیل احساس خطری که از قدرتگیری دوباره یهودیه به وجود میآید- با توجه به سوابق عملکرد آن- متوقف میشود. حبیب لوی خود در این باره اظهار میدارد: در چهارمین سال فرمان کوروش، در اثر سخنچینیها و دروغ پردازیهای همسایگان کشور یهودیه نزد حکومت مرکزی ایران و نیز دور شدن کوروش از بابل و حکومت کمبوجیه بر این منطقه که شامل متصرفات پیشین بابل از جمله یهودیه میشد، ادامه بنای معبد مقدس متوقف ماند. (ص۵۶) در اینجا این سؤال مطرح میشود که آیا علت متوقف ماندن بنای معبد سخن چینیها و دروغپردازیهای همسایگان کشور یهودیه بوده یا آن که کمبوجیه برمبنای شناختش از یهودیان و اخبار دریافتی از عوامل خویش در آنجا، اقدام به چنین کاری کرده است؟ قدر مسلم آن است که در کمبوجیه بدبینیهای جدی نسبت به اشرافیت یهود و تلاش آن برای قدرتیابی مجدد به وجود میآید؛ لذا دستور توقف احداث بنای معبد را صادر میکند. این دستور برای سران قوم یهود که بخشی در حواشی دستگاه حکومتی هخامنشیان و بخشی نیز در اورشلیم مشغول فعالیت بودند به مثابه زنگ خطری بود که میتوانست تبعات بیشتری در پی داشته باشد. کشته شدن کوروش در جنگ با سکاها در شمال شرقی ایران به سال ۵۲۹ ق.م. موجب میشود تا پادشاهی به کمبوجیه منتقل شود و احساس خطر جدیتری در میان سران یهودیت به وجود آید، خاصه آن که پس از چندی، کمبوجیه با سپاهی عظیم راهی مناطق غربی امپراتوری ایران میشود تا به جنگ با مصریان بپردازد. از این پس ما شاهد ثبت داستانی در تاریخ هستیم که بسادگی نمیتوان آن را پذیرفت و باید بر آن تأملی جدی داشت.
برمبنای این داستان، کمبوجیه پس از رسیدن به سلطنت، بردیا برادر خود را به صورت پنهانی میکشد تا مبادا وی در صدد خارج ساختن قدرت از دست او برآید، آنگاه عازم مصر میشود و آنجا را فتح میکند. اینک ادامه این داستان را از زبان حبیب لوی میخوانیم که البته عموم تاریخنگاران یهودی، کمابیش قریب به همین مضمون را در کتب خود آوردهاند: کمبوجیه از ۵۲۹ تا ۵۲۲ ق.م. پادشاه بود، در آخرین سال سلطنت هنگام بازگشت به پایتخت باخبر شد که مردی ادعا دارد بردیای واقعی است و خود را پادشاه خوانده و برای خشنود کردن مردم دستور داده که همگان سه سال از پرداخت مالیات معاف گردند. این مرد که نام اصلیاش گئوماتا بود کمبوجیه را که در نهان برادر خود بردیا را از میان برده بود با مشکلی سخت روبرو کرد. از همین روی همین که کمبوجیه به اکباتان رسید با ضربه شمشیر به زندگی خود خاتمه داد… داریوش داماد کوروش کبیر بود و با آتوسا دختر او ازدواج کرده بود. او رهبری نابغه و فرماندهی نیرومند بود. صلح و نظم و آرامش را بر پهنه گسترده ایران بازگرداند. داریوش بزرگ در کتیبه جاودانی بیستون، به زبان پارسی قدیم و به خط میخی میگوید که چگونه بردیای دروغین، گئوماتای غاصب را از میان برداشت و خود که از خاندان هخامنشی بود، پادشاه شد. (ص۴۶)
برای بررسی این داستان لازم است به نکات زیر، توجه داشته باشیم:اولاً در دوران حاکمیت ۷ ساله کمبوجیه، اشرافیت یهود نتوانست اقدام به بازسازی معبد کند و هیچ رد و نشانی از اجازه پادشاه برای این کار، به چشم نمیخورد.
ثانیاً بردیا در طول ۸ سال پایانی حکومت کوروش، حاکم مناطق شرقی امپراتوری هخامنشی بود و لذا کشته شدن وی و غیبت او از صحنه سیاست و حکمرانی یک حادثه کوچک و کماهمیت نبود که بتوان بسادگی از چشم دیگران مخفی داشت.
ثالثاً اگر زمان آغاز پادشاهی کمبوجیه را ۵۲۹ ق.م. بدانیم، زمان کشته شدن پنهانی بردیا برمبنای داستان مزبور باید همان یکی- دو سال نخست سلطنت وی باشد. از طرفی، گفته میشود که کمبوجیه هنگام بازگشت از مصر در سال ۵۲۲ ق.م. خبر ادعای دروغین گئوماتای مغ را شنید و دست به خودکشی زد. اگر زمان حرکت کمبوجیه به سمت مصر را حوالی ۵۲۶ ق.م. بدانیم- چراکه وی در سال ۵۲۴ ق.م. رسماً به عنوان فرعون مصر شناخته شد- در طول این مدت چه کسی اداره امور امپراتوری ایران یا دستکم سرزمینهای شرقی را برعهده داشت؟ آیا میتوان پنداشت که گئوماتای کذاب، بلافاصله پس از کشته شدن بردیا، برجای وی نشسته است؟ چنین فرضیهای محال است، زیرا طبعاً کمبوجیه در ایران حضور داشته و گئوماتا جرئت چنین کاری را به خود نمیداده است. آیا میتوان پذیرفت گئوماتا پس از خروج کمبوجیه از ایران، ادعای خود را مطرح ساخته باشد؟ در این صورت دو سؤال پیش میآید: ۱- در طول مدت حضور کمبوجیه در ایران، جای خالی بردیا چگونه پر شد تا کسی متوجه حذف حاکم سرزمینهای شرقی امپراتوری ایران نشود؟ ۲- آیا کمبوجیه پس از خروج از ایران، تا آن حد از آنچه در سرزمین خودش میگذشت بیاطلاع بوده است که حتی برای چند سال متوجه چنین واقعه مهمی نمیشود؟ برای هیچیک از این دو سؤال پاسخی منطقی نمیتوان یافت.رابعاً چه دلیل منطقی و عقلپسندی میتوان برای خودکشی کمبوجیه مطرح ساخت؟ آیا برای چنین سرداری که توانسته ارتش بزرگ مصر را شکست دهد و سه سال به عنوان فرعون، بر این سرزمین حکم براند و اینک در مسیر بازگشت به کشور، سپاهی عظیم و کارآزموده و جنگاور در اختیار دارد، سرکوب یک مغ کذاب، آنقدر دشوار است که هیچ راهی جز خودکشی برایش باقی میگذارد؟! آیا شرمساری ناشی از افشای برادرکشی، باعث شد تا کمبوجیه دست به خودکشی بزند؟ اساساً چه دلیلی داشت که کمبوجیه به همگان اعلام کند برادرش بردیا سالها پیش کشته شده و اینک یک کذاب به جای او نشسته است که شرمساری قتل پنهانی برادر را برای خود بخرد؟ او بسادگی میتوانست این مسئله را پنهان دارد و به عنوان این که قصد سرکوب برادر یاغیاش را دارد، عملیات نظامی ضدکودتا را آغاز کند. از طرفی، رسم برادرکشی، فرزندکشی، پدرکشی و امثالهم در میان پادشاهان و سلاطین، رسم چندان ناشناخته و نامتعارفی نبود که اولاً نیازی به پنهان کاری داشته باشد، و ثانیاً در صورت افشای آن، شرمساری زیادی برای پادشاه قاتل- آن هم در اوج اقتدار- به همراه بیاورد. مگر نه آن که کوروش نیز پس از به قتل رساندن پدربزرگ خویش توانست قدرت را در سرزمین پارس و ماد به دست گیرد. بنابراین نمیتوان کمبوجیه را- حتی در صورت پذیرش به قتل رساندن بردیا بر اساس داستان مزبور- دچار چنان شرمساری و خجلت یا عصبانیتی بیابیم که وی را به مرز خودکشی برساند. اما جالب اینجاست که از آنجا که هیچ دلیل قابل قبولی برای خودکشی کمبوجیه در مسیر بازگشت به ایران نمیتوان یافت، داستانپردازان مزبور، شقوق و احتمالات دیگری را نیز برای مرگ وی در این زمان مطرح ساختهاند. عدهای وی را نیمه دیوانه خواندهاند، برخی او را مبتلا به صرع دانستهاند، جمعی دیگر کمبوجیه را گرفتار نفرین خدایان مصری عنوان کردهاند و بعضی هم احتمال دادهاند وی به هنگام بازگشت بر اثر بیماری صرع یا جنون ادواری، زخمی برخود وارد آورده که بعد تبدیل به قانقاریا شده و او را از پای درآورده است. اما براستی چگونه میتوان فردی را که توانسته است عالیترین ابتکارات جنگی را به کار بندد و کاری را که هرگز آشوریان و بابلیان با تمام قدرت و عظمتی که داشتند موفق به انجام آن نشدند- یعنی تصرف تمامی سرزمین مصر- با موفقیت کامل به انجام برساند و یک نظام اداری و حکومتی پیشرفته در ممفیس برقرار سازد و سه سال بر آن دیار فرمانروایی کند، مبتلا به چنین امراض و عوارضی دانست؟ بنابراین آنچه در داستان مرگ کمبوجیه و بردیا و حواشی آن گفته میشود، شباهت زیادی به اسرائیلیاتی دارد که نمونههای آن را در وقایع دیگر نیز میتوان مشاهده کرد.
با توجه به خدشههای اساسی و بزرگی که بر این داستان وارد است و آن را تا حد زیادی از اعتبار ساقط میکند، جای آن دارد که نگاهی دقیقتر به قضایا داشته باشیم و دستکم فرضیات دیگری را نیز در این زمینه در نظر بگیریم. از جمله فرضیاتی که در این زمینه بشدت جلب توجه میکند و با وقایع و رویدادهای آن برهه و پس از آن کاملاً همخوانی دارد این که کمبوجیه و برادرش بردیا، و نه گئوماتای مغ، هر دو قربانی یک دسیسه و کودتای خونین طراحی شده از سوی اشرافیت یهود شده باشند. همانگونه که پیش از این بیان شد و تورات نیز بر آن صحه میگذارد، کار احداث معبد در اورشلیم و به طور کلی قدرتگیری یهودیان، از اواخر دوران حاکمیت کوروش و در طول مدت حاکمیت کمبوجیه، متوقف شد و هیچ روزنه امیدی برای تغییر و تحول در این وضعیت وجود نداشت. اما این مسئله با روی کارآمدن داریوش و پس از سرکوب جنبشهایی که در امپراتوری علیه وی صورت میگیرد، به طور کامل حل میشود و از این پس شاهد رشد چشمگیر نفوذ و حضور یهودیان در دستگاه حکومتی داریوش و بویژه خشایارشا هستیم: آن گاه اهل زمین دستهای قوم یهود را سست کردند و ایشان را در بنا نمودن به تنگ میآوردند. و به ضد ایشان مدبران اجیر ساختند که در تمام ایام کورش پادشاه فارس تا سلطنت داریوش پادشاه فارس قصد ایشان را باطل ساختند. (تورات، کتاب عزرا ۵-۴ :۴) بنابراین ظاهر قضایا حاکی از آن است که با از میان رفتن کمبوجیه و بردیا، سد بزرگی که پیش روی اشرافیت یهود وجود داشت، از میان برداشته شد.
با در نظر داشتن این واقعیت که در زمان کمبوجیه و بردیا، نگاه منفی به قدرتگیری یهودیان از طریق ساخت معبد بزرگ در اورشلیم وجود داشته است، آیا نمیتوان تخریب معابد توسط گئوماتای مغ که در کتیبه بیستون به آن اشاره شده است، یا در فرضیه حاضر همان بردیای واقعی، را نه به معابد ادیان سنتی موجود در ایران، بلکه به معابد تازه تأسیس از سوی یهودیان مهاجر به این خطه، نسبت داد؟ طبیعی است هنگامی که این دو برادر از فتنهگریهای ناشی از تکمیل معبد بزرگ در اورشلیم، نگرانیهایی داشتند، به طریق اولی از پاگیری معابد یهودیان در داخل سرزمین خود نیز جلوگیری به عمل آورند.
از سوی دیگر، آیا عجیب نیست که داریوش علیرغم این که سعی و کوشش فراوانی برای بزرگداشت نام و مقام خود به عمل میآورد، هیچ اقدامی برای زنده نگهداشتن نام کمبوجیه به عمل نمیآورد؟ اگر این نکته را در نظر داشته باشیم که کمبوجیه با فتح مصر، به یکی از بزرگترین امپراتوران هخامنشی و آن دوران تبدیل شد و داریوش نیز یکی از سرداران او به شمار میرفت که در جریان این فتوحات با وی همراه بوده است، و علاوه بر اینها کمبوجیه برادر همسر داریوش نیز بود، آیا حداقل رسم وفاداری به کمبوجیه این نبود که بنای یادبودی هر چند کوچک به نام وی برپا شود؟ آیا این کار برای داریوش که دستاندرکار احداث بنای عظیم تختجمشید بود، کار دشواری به حساب میآمد؟ اما نه تنها چنین نمیشود بلکه در کتیبه بیستون، داریوش به نحوی از کمبوجیه سخن به میان میآورد که آشکارا هدفی جز بدنامی کمبوجیه در آن زمان و در طول تاریخ را دنبال نمیکند: پسر کوروش، کمبوجیه، برادری داشت بردیا که از یک مادر و یک پدر بودند. کمبوجیه این برادر را کشت؛ [اما ترتیبی داد] که مردم بدانند که بردیا کشته شده است. سپس کمبوجیه به مصر رهسپار شد. بعد از آن، مردم عصیانگر شدند و دروغ در کشور رو به فزونی گذاشت. (کتیبه بیستون، ستون اول، سطور ۲۶ تا ۳۵) به این ترتیب داریوش، طومار هر دو برادر را با هم میپیچد.
اما نکته پایانی در این زمینه آن که پس از تصاحب قدرت توسط داریوش، حمایت از یهودیت به حدی میرسد که بیشترین منابع مالی و جدیترین پشتیبانیهای سیاسی از آن به عمل میآید تا جایی که جز چوبهدار در انتظار مخالفان یهودیان نخواهد بود: پس حال ای تتنای والی ماورای نهر وشتربوزنای و رفقای شما و اَفَرسَکیانی که به آن طرف نهر میباشید از آنجا دور شوید. و به کار این خانه خدا متعرض نباشید. اما حاکم یهود و مشایخ یهودیان این خانه خدا را در جایش بنا نمایند. و فرمانی نیز از من صادر شده است که شما با این مشایخ یهود به جهت بنا نمودن این خانه خدا چگونه رفتار نمایید. از مال خاص پادشاه یعنی از مالیات ماورای نهر خرج به این مردمان بلاتأخیر داده شود تا معطل نباشند. و مایحتاج ایشان را از گاوان و قوچها و برهها به جهت قربانیهای سوختنی برای خدای آسمان و گندم و نمک و شراب و روغن برحسب قول کاهنانی که در اورشلیم هستند روز به روز به ایشان بیکم و زیاد داده شود. تا آن که هدایای خوشبو برای خدای آسمان بگذرانند و به جهت عمر پادشاه و پسرانش دعا نمایند. و دیگر فرمانی از من صادر شد که هر کس که این حکم را تبدیل نماید از خانه او تیری گرفته شود و او بر آن آویخته و مصلوب گردد و خانه او به سبب این عمل مزبله بشود. و آن خدا که نام خود را در آنجا ساکن گردانیده است هر پادشاه یا قومی را که دست خود را برای تبدیل این امر و خرابی این خانه خدا که در اورشلیم است دراز نماید هلاک سازد. من داریوش این حکم را صادر فرمودم پس این عمل بلاتأخیر کرده شود. (تورات. کتاب عزرا، ۱۲-۶ :۶)
پرواضح است که در سایه چنین حکمران و حکمی، چه زمینه و شرایط مناسبی برای توسعه نفوذ یهودیت در دستگاه سلطنتی و حکومتی داریوش و پسرش خشایارشا و نیز استقرار آنها در مناطق مختلف امپراتوری و البته دست یازدن به کارها و فعالیتهای سوئی که در سابقه این قوم طبق مندرجات تورات مشخص است، فراهم آمده است. همچنین میتوان تصور کرد که خوی سلطهطلبی، زراندوزی، توطئهگری و مفسدهجویی اشرافیت و کاهنان یهودی- که در این زمینه نیز نشانههای فراوانی در تورات به چشم میخورد- تا چه حد میتوانست موجبات ناراحتی و انزجار اقوام ایرانی را فراهم آورد و جامعه ایرانی را بسان دیگ جوشانی کند که مترصد فرصتی برای خلاصی یافتن از این وضعیت است.
تنها با در نظر داشتن چنین سابقه و شرایطی است که میتوان شناخت دقیقتر و عمیقتری از واقعه پوریم در زمان خشایارشا به دست آورد و دریافت که حبیب لوی به عنوان یک تاریخنگار صهیونیست تا چه حد در مکتوم نگه داشتن حقیقت پوریم تلاش کرده است. البته با دقت در کتاب استر در تورات درباره این واقعه و با عنایت به سابقه تاریخی موضوع، میتوان به این نکته پی برد که حتی کاتبان کتاب استر در همان دوران نیز سعی کردهاند ماجرای پوریم را به گونهای تصویر کنند که در قالب دفاع از خود، تا حدی توجیهپذیر به نظر آید. برمبنای مندرجات کتاب استر، ابتدا هامان – وزیر ضدیهودی خشایارشا- برنامهای را برای قتل عام یهودیان در یکصد و بیست و سه ولایت امپراطوری هخامنشی از هند تا حبش تدارک میبیند و آنگاه اشرافیت یهود به رهبری مردخای در مقام دفاع از خود برآمده و در یک برنامه به اصطلاح ضدکودتا که نقش اصلی آن را استر برعهده میگیرد، رأی و نظر خشایارشا (یا اخشورش پادشاه به تعبیر تورات) را صد و هشتاد درجه تغییر میدهد و به جای آن که در روز سیزدهم و چهاردهم ماه اذار یهودیان قتل عام شوند، ناگهان ۷۷ هزار نفر از ساکنان ایالات مختلف امپراتوری، از دم تیغ یهودیان و عوامل آنها، میگذرند.به یقین باید گفت ماجرای پوریم جز سرکوب بیرحمانه و خونین اقوام ایرانی به جان آمده از حاکمیت و سلطه اشرافیت یهود بر دستگاه سلطنتی و نیز ظلم و جور و فساد یهودیان ساکن در مناطق مختلف که تحت حمایت حکومت مرکزی، از آزادی عمل کامل برخوردار بودند، نیست و این مسئله دقیقاً با سیر تاریخی حوادث و رویدادهای پس از قتل کمبوجیه و به دستگیری قدرت توسط داریوش، همخوان و هماهنگ است. بر همین مبنا میتوان پذیرفت که حرکتهایی در دل جامعه ایرانی برای خلاصی از وضعیت موجود و پایان دادن به ظلم و فساد یهودیان مهاجر به این سرزمین، شکل گرفته باشد و اتفاقاً آگاهی از چنین جنبشها و نهضتهای در حال اوجگیری است که اشرافیت یهود را به فکر سرکوب آنها قبل از رسیدن به مرحله نهایی میاندازد و آن قتل عام گسترده روی میدهد. اما به نظر میرسد در کتاب استر، داستانپردازی گستردهای در این باره صورت گرفته تا ضمن پنهان نگه داشته شدن ریشههای تنفر از یهودیان در میان اقوام ایرانی، ماجرا به گونهای بیان گردد که یهودیان در کشتار مبغضان خویش، محق جلوهگر شوند. البته ناگفته نماند که این داستانپردازی به دلیل ناشیانه بودن، دارای اشکالات اساسی است و با اندکی تأمل میتوان حاق واقعیت را از خلال آن دریافت.
اما جالب اینجاست که حبیب لوی، حتی از بازگویی آنچه در کتاب استر آمده نیز خودداری کرده است و خود تحریف دیگری را بر این ماجرا در کتابش میافزاید. او در بیان ریشههای تاریخی جشن پوریم، تنها به ذکر نیمی از مسئله- که اتفاقاً واقعیت چندانی ندارد- میپردازد و از ذکر نیمی دیگر- که بخش اصلی این ماجرا را تشکیل میدهد- طفره میرود. به نوشته وی، پس از آن که فرمان اعدام هامان صادر شد و از سوی دیگر خشایارشا فرمان داد که تمام احکام قتل عام یهودیان ایران لغو گردد… از آن زمان یهودیان همه دنیا روز چهاردهم و پانزدهم آدار را هر سال جشن میگیرند و این جشن را پوریم مینامند. (ص۷۰) حال آن که در کتاب استر در تورات شرح ماجرای پوریم بدین صورت آمده است: و یهودیان در شهرهای خود در همه ولایتهای اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی که قصد اذیت ایشان داشتند دست بیندازند و کسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا که ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده بود. و جمیع رؤسای ولایتها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت کردند زیرا که ترس مردخای بر ایشان مستولی شده بود… و یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را به قتل رسانیده هلاک کردند… و پادشاه به استر ملکه گفت که یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را کشته و هلاک کردهاند پس در سایر ولایتهای پادشاه چه کردهاند. حال مسئول تو چیست که به تو داده خواهد شد و دیگر چه درخواستداری که برآورده خواهد گردید. استر گفت اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی که در شوشن میباشند اجازت داده شود که فردا نیز مثل امروز عمل نمایند و ده پسر هامان را بردار بیاویزند… و یهودیانی که در شوشن بودند در روز چهاردهم ماه اَذار نیز جمع شده سیصد نفر را در شوشن کشتند لیکن دست خود را به تاراج نگشادند. و سایر یهودیانی که در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را کشته بودند از دشمنان خود آرامی یافتند اما دست خود را به تاراج نگشادند… و آن روزها را در همه طبقات و قبایل و ولایتها و شهرها به یاد آورند و نگاه دارند و این روزهای فوریم از میان یهود منسوخ نشود و یادگاری آنها از ذریت ایشان نابود نگردد… تا این دو روز فوریم را در زمان معین آنها فریضه قرار دهند چنانکه مردخای یهودی و استر ملکه برایشان فریضه قرار دادند و ایشان آن را بر ذمه خود و ذریت خویش گرفتند به یادگاری ایام روزه و تضرع ایشان. پس سنن این فوریم به فرمان استر فریضه شد و در کتاب مرقوم گردید. (تورات، کتاب استر، باب نهم)
البته حبیب لوی اندکی بعد بی آن که اشارهای به شمار مقتولان در واقعه پوریم بکند، بروز درگیریهایی میان یهودیان و برخی دشمنانشان را یاد آور میشود، اما بلافاصله براین نکته تأکید میکند که آنها از اقوام پارس و آریایی نبودهاند، بلکه از اقوامی بودند که در گذشته در داخل یا همسایگی سرزمین کنعان دشمن یهودیان بودند و اینک پارهای از آنها درون شاهنشاهی ایران میزیستند و از آن جمله بودند بابلیان، آشوریان، فنیقیها، مصریان، موآبیان، و آرامیان که اکنون ممالک آنها جزء ایالتهای ایران درآمده بود. برخورد با آنان حتی موجب کشتار هم شد و یهودیان ایران عدهای از دشمنان غیریهودی را به هلاکت رساندند. (ص۷۱) اگرچه میتوان پذیرفت که بخشی از مقتولان در آن حادثه نیز از اقوام سرزمینهای غربی امپراتوری ایران بودهاند، اما این به معنای نفی قتل عام اقوام ایرانی ساکن در فلات قاره ایران نیست؛ چرا که اولاً دامنه این قتل عام از شرق تا غرب امپراتوری شامل ۱۲۳ ولایت را در بر میگرفته و ثانیاً در کتاب استر بصراحت از کشتار هشتصد تن از اهالی پایتخت هخامنشی یعنی شوش سخن گفته شده است. این بدان معناست که در این کشتار سراسری، قومیت و نژاد افراد، مهم نبوده است بلکه یهودیان به پشتوانه قدرت سیاسی و نظامی خود در دستگاه خشایارشا، قصد سرکوب جدی نهضت مقاومت در برابر زیادهخواهیهای یهودیت را داشتهاند؛ لذا عملیات گستردهای را ازشرق تا غرب امپراتوری، بدین منظور تدارک دیده و به اجرا درآوردهاند.
از آنچه تاکنون بیان شد، بخوبی میتوان خط پررنگ تحریف و جعلیات را در تاریخنگاری صهیونیستی مشاهده کرد، کما این که در این تاریخنگاری، یهودیانی که با خشونت و قساوت تمام دست به قتل عام ساکنان اصلی فلات قاره ایران میزنند، به گونهای نمایش داده میشوند که گویی تحت شدیدترین فشارها و ظلمها بوده و در معرض جدیترین خطرات جانی نیز قرار گرفتهاند، اما بنا به تدبیر برخی از زعمای قوم خود، از بلای عظیمی که در انتظارشان بوده، جان سالم به در بردهاند!
عبور حبیب لوی از دیگر مقاطع تاریخی نیز بر همین منوال است و در طول قرون بعدی هم، یهودیان بی آن که هیچ گناه و تقصیری بر عهده داشته باشند، مظلومانی تصویر میشوند که همواره زیر فشار برای تغییر مذهب، ترک دیار یا کشته شدن قرار دارند. مسلماً در پس این تصویرسازی، این هدف دنبال میشود که کلیه گرایشها به دیگر ادیان و بویژه اسلام از سوی یهودیان، نه از سر شناخت و ایمان قلبی، بلکه صرفاً ناشی از جبر و فشار بیرونی و بلکه تهدیدات جانی قلمداد شود. این مسئلهای است که در سراسر کتاب تاریخ جامع یهودیان ایران بشدت جلب توجه میکند و نویسنده بی آن که خود را ملزم به ارائه سند و مدرک قابل قبول در پژوهشهای تاریخی بداند، مرتباً پیوسته از جابجاییها، تغییر مذهبها یا کشته شدنها در مقیاسهای بزرگ و انبوه سخن گفته است. به عنوان نمونه: عصر تیموری در ایران از برای یهودیان نیز با قتل و کشتارهای همگانی که پیروان ادیان دیگر از جمله مسلمانان را در برمیگرفت، آغاز شد… عده یهودیانی را که در این دوره کشته شدند، یا از ایران گریختند و یا تغییر مذهب دادند میتوان نزدیک به ۳۵۰ هزار تن تخمین کلی زد. (صص۲-۲۵۱)
البته این از مسلمات تاریخی است که یهودیان بویژه در اروپای مسیحی نیز، یک قوم منفور محسوب میشدند و اتفاقاً شدت تنفر مسیحیان از یهودیان به مراتب بیشتر و شدیدتر از تنفر مسلمانان از آنها بود، کما این که حبیب لوی خود در این زمینه اذعان دارد: پیشوایان مسیحی توده مردم را علیه یهودیان میشوراندند و برای تحریک واقعی مردم شایعه کهنه پیشین را در مورد چگونگی درگذشت عیسی بر سر زبانها میانداختند. یهودیان وحشتزده و هراسان از اروپا- جز اسپانیای اسلامی- به سوی شرق پناه میجستند و در آسیای صغیر و روسیه سکنی میگزیدند. (ص۲۲۹) اگرچه نقش علمای یهود در انکار جدی حضرت عیسی مسیح (ع)- که برخلاف نظر حبیب لوی صرفاً یک شایعه نیست، بلکه حقیقتی روشن در تاریخ به شمار میآید- یکی از عوامل مهم تنفر دنیای مسیحی از یهودیان در طول دوران ماقبل معاصر به شمار میآید، اما نمیتوان این مسئله را به عنوان تنها عامل آن به شمار آورد. در واقع حبیب لوی با نگاه تک بعدی خود به این قضیه خواسته است تا عوامل مهم دیگر را از انظار پنهان دارد. از جمله این عوامل، توطئهگریها و فتنهانگیزیهای یهودیان در جوامع مختلف است و از آنجا که به هر حال جامعه از این گونه مسائل آگاه میشد و یاد و خاطره آنها سینه به سینه، از نسلی به نسل دیگر انتقال مییافت، لذا کارنامه یهودیان همواره سیاه و منفی بوده است. به عنوان نمونه، همانگونه که حبیب لوی نیز اشاره میکند یکی از شایعات دارای مقبولیت بالا در جامعه ایران دزدیدن کودکان مسلمان توسط یهودیان و گرفتن خون آنها و خوردن به همراه نان فطیر بوده است.(ص ۳۹۳) البته نمیتوان باور کرد که چنین کاری در هیچ برههای توسط یهودیان صورت گرفته باشد، اما چرا این شایعه از زمینه مقبولیت بسیار بالایی در جامعه ما و نیز در جوامع مسیحی اروپایی برخوردار بوده است؟ چرا هیچگاه چنین مسئلهای درباره پیروان هیچیک از ادیان یا آیینهای الهی و غیر الهی دیگر مطرح نشد و حتی در صورت طرح، مورد پذیرش عامه قرار نگرفت؟ آیا نمیتوان این نسبت به یهودیان را که جوهره آن را خون خواری این قوم تشکیل میداد، به یک واقعه حقیقی در تاریخ کشورمان که تصویری بسیار منفی و خونخوار از این قوم در ذهنیت تاریخی ساکنان این منطقه جغرافیایی برجای نهاده است، ربط داد؟ آیا نمیتوان واقعه پوریم را که یک قتل عام سراسری و خونریزی بسیار وحشتناک در تاریخ این مرز و بوم به شمار میآید، سرآغاز شکلگیری چنین تصویری از یهودیت به حساب آورد که البته در طول زمان دچار تغییر و تحولاتی شده و چه بسا در قالبهای غیرواقعی نیز ریخته میشود، اما همچنان ذات و جوهره اصلی خود را در ادوار مختلف حفظ کرده و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد؟
نمونه دیگر در این زمینه، ضرورت نصب وصله جودی به منظور مشخص بودن یهودیان در جوامع مسیحی و نیز در ایران در برهههای مختلف است که حبیب لوی نیز در جای جای کتاب خویش اشاراتی به آن دارد. فارغ از شرح و بسطهایی که وی به این قضیه میدهد و آشکارا قصدش مظلومیت این قوم است سؤال اصلی در اینجا نیز آن است که – گذشته از اروپای مسیحی- چرا در جوامع اسلامی همواره تاکید بر این بوده است که جهودان از طریق نصب یک علامت بر پیراهن خود، شکل و حالت کاملاً معلوم و مشخصی در جامعه داشته باشند؟ حبیب لوی این مسئله را ناشی از قصد مسلمانان- و نیز مسیحیان- برای آزار و تحقیر یهودیان قلمداد میکند. اگر این فرض را بپذیریم، همچنان سؤال مزبور برجای خود استوار است که چرا قصد آزار و اذیت، همواره متوجه یهودیان بوده است و مسیحیان و زردشتیان در جامعه ایران دچار مسائلی مشابه نبودهاند. اما این مسئله را از زاویه دیگری نیز میتوان مورد توجه قرار داد وآن ترس و وحشت مردم مسلمان ایران از پنهان شدن یهودیان در جامعه بوده است. در واقع وصلهجودی وسیلهای بوده است برای آن که جامعه یهودی همواره آشکار و مشخص و به اصطلاح در پیش چشم باشد. برای تقریب موضوع به ذهن میتوان وضعیت کلاسی را در نظر گرفت که در آن دانشآموزان زیادی هستند، اما در میان آنها دانشآموزی هرگاه از پیش چشم آموزگار کلاس دور میشود، فتنه و آشوبی به پا میکند. به همین خاطر آموزگار به طرق مختلف سعی دارد لحظهای از او غافل نشود و به محض آن که وی را نمیبیند، سراغش را میگیرد یا برای یافتنش روان میشود تا مبادا دردسر جدیدی بیافریند. بنابراین وصله جودی به هیچ رو نشان مظلومیت و ستمدیدگی یهودیان در طول تاریخ نیست، بلکه دقیقاً معنا و مفهومی معکوس در بر داشته و حاکی از ترس و وحشتی است که مسلمانان- و نیز مسیحیان اروپا- از فتنهگریها و مفسدهانگیزیهای یهودیت در بین خود داشتهاند. البته میتوان پنداشت که در این میان، بعضاً افراط و تفریطهایی نیز صورت گرفته یا اهداف و اغراض شخصی برخی کسان نیز در این ماجرا دخیل شده باشد- که البته طبق نوشته حبیب لوی در اینگونه موارد نیز یهودیانی که با هر نیت، اظهار اسلام میکردند و قصد انتقامکشی از هم مسلکان سابق خود را داشتند، نقش قابل توجهی برعهده گرفتهاند- اما به هر حال با بزرگنمایی مسائل حاشیهای، نمیتوان اصل مسئله را پاک کرد؛ بنابراین جا داشت که حبیب لوی به جای پرداختن به حواشی، به این سؤال پاسخ میداد که چرا ما در طول تاریخ وصله جودی داریم، اما چیزی به نام وصله ارمنی یا وصله زردشتی یا حتی وصله هندوی و امثالهم نداریم؟ همچنین ایشان که مسئله نجس بودن یهودیان را از نظر مسلمانان ایرانی چندین بار مورد اشاره قرار دادهاند، جا داشت به این سؤال نیز پاسخ میدادند که چرا در طول تاریخ ایران تا این حد بر نجس بودن یهودیان تأکید بوده و چنین حکم و حساسیتی شامل حال پیروان دیگر ادیان- که قاعدتاً به لحاظ فقهی میبایست دارای حکم مشابهی باشند- نمیشده است؟ آیا این حساسیت بالا در مورد یهودیان، بیش از آن که جنبه شرعی و فقهی داشته باشد، به مسائل دیگر از جمله سوابق تاریخی و عملکردها و رفتارهای خاص اجتماعی و اقتصادی این قوم باز نمیگشته است؟موضوع دیگری که حبیب لوی در تاریخنگاری خویش بر آن تأکید بسیاری کرده، کشتار یهودیان در ادوار مختلف تاریخی است که به گفته وی تا سده اخیر نیز ادامه مییابد. انگیزههای متفاوتی هم برای حمله به محله یهودیان از سوی وی ذکرمیشود که از تعصبات مذهبی گرفته تا حرص و آز برای تصاحب و غارت اموال یهودیان و نیز برخی شایعات و فتنهانگیزیها علیه یهودیان را میتوان بین آنها مشاهده کرد. به طور کلی، آنچه حبیب لوی در این زمینه بیان میدارد، برگرفته از تاریخنگاری صهیونیستی پیرامون هولوکاست است که با به هم پیوستن اخبار کذب و تفاسیر بیمبنا به یکدیگر، سعی دارد تا به مظلوم نمایاندن یهودیان بپردازد و در نهایت توجیه مناسب و همهجانبهای برای تشکیل رژیم اشغالگر قدس و جنایتکاریهای آن فراهم آورد. برمبنای افسانهای که توسط این تاریخنگاری با عنوان هولوکاست ساخته و پرداخته شده است، ۶ میلیون یهودی توسط نازیها در اتاقهای گاز خفه شدهاند، سپس اجساد آنها را در کورههای آدمسوزی سوزانده و تبدیل به خاکستر کردهاند. فارغ از دلایل متعدد تاریخی و منطقی برای رد این افسانه، از جمله نبود شاهدان عینی، عدم درج هرگونه سابقهای در خاطرات نیروهای آلمانی یا متفقین، نبود آثار اتاقهای گاز و کورههای آدمسوزی در مقیاسهای مربوطه و غیره، اساساً برمبنای بیشترین آمار و ارقام ارائه شده در مورد تعداد یهودیان مقیم اروپا- یا حتی مناطق تحت اشغال ارتش نازی- نمیتوان رقمی بیش از ۴ میلیون نفر را برای آنها در نظر گرفت. حال این که چگونه نازیها قادر بودهاند ۶ میلیون نفر از ۴ میلیون نفر را خفه کنند و بسوزانند؟! خود معمایی است که حل آن را باید برعهده این افسانهپردازان گذارد. البته همانگونه که آمد، هیچ دلیل و مدرک قابل قبولی حاکی از دست زدن آلمانها به این جنایت وجود ندارد و آنچه در این باره بیان گردیده جز جعلیات و اسرائیلیات نیست وگرنه حق نقد از جمیع متفکران و پژوهشگران در اروپا و آمریکا سلب نمیشد و مجازاتهای سنگین برای نقدکنندگان در نظر نمیگرفتند. (برای اطلاع بیشتر ر.ک به: محمدتقی تقیپور، پس پردهی هولوکاست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵)
هولوکاست تصویر شده توسط حبیب لوی نیز مملو از اعداد و ارقام و نیز حوادث و رویدادهایی است که اسناد تاریخی و منطقی متقنی برای آنها نمیتوان یافت. به عنوان نمونه، وی در بخشهای مختلف کتاب، ارقامی را از جوامع یهودی در مناطق مختلف کشور نقل میکند که برای خود او نیز قابل پذیرش نیست: نمونهای از آماری که بنیامین تودلائی از یهودیان ایران در کتاب سفرنامه خود آورده از این قرار است: همدان ۳۰۰۰۰ نفر، اصفهان ۱۵۰۰۰ نفر، شیراز ۱۰۰۰۰ نفر، شوش ۷۰۰۰ نفر، غزنین ۸۰۰۰۰ نفر… گو آن که به سختی میتوان به درستی این آمار اطمینان داشت اما اعداد ولو آن که کاملاً دقیق نباشند نشان از پراکندگی آنان در سراسر خاک ایران پیش از هجوم مغولان دارند. (ص۲۳۴) یا در جای دیگر میافزاید: پتحیاح در حوالی ۱۱۷۵ آغاز سفر کرد… این جهانگرد کل جمعیت یهودیان ایران در محدوده آن زمان را ۱۲۰۰۰۰۰ نفر برآورد کرده است که هر چند این رقم در برابر آمار قرون بعدی یهودیان ایران آن هم در مساحتی محدودتر اغراقآمیز به نظر میرسد ولی حکایت از ازدیاد جمعیت یهودیان در ایران آن روزگاران دارد. (ص۲۳۵)
البته این آمار و ارقام اغراقآمیز، این بهره را برای حبیب لوی در بردارد که از پراکندگی یهودیان در مناطق مختلف در قالب جمعیتهای کوچک و بزرگ سخن بگوید و سپس با رسیدن به زمان حاضر و مشاهده نبود جمعیت یهودی در آن مناطق، بسرعت چنین نتیجه بگیرد که جملگی آنها بر اثر توطئه این یا آن شخص یا به واسطه حرص و طمع مسلمانان برای تصاحب اموالشان یا تعصبهای کور مذهبی و امثالهم، قتلعام شدهاند و دیگر اثری از آنها وجود ندارد. یک نمونه بسیار جالب در این زمینه، داستانی است که وی در مورد علت فقدان جامعه یهودی در تبریز بیان میدارد. در ابتدا چنین ادعا میشود که در اوایل دوره قاجار در حدود ۷۰۰۰ نفر یهودی در تبریز میزیستند (ص۴۰۹) سپس با طرح ادعای کشتار آنها، تاریخ این واقعه به نقل از یک عالم یهودی به نام ملا آقا دماوندی که به تعبیر حبیب لوی او را میتوان تاریخ متحرک دانست، سال قبل از طاعون بزرگ در عهد فتحعلیشاه یعنی ۱۸۳۰ تخمین زده میشود. آنگاه برای تأیید حکایت مزبور، بولتن آلیانس- مؤسسه صهیونیستی- به عنوان شاهد و مدرک آورده میشود: کلیات حکایت ملا آقا بابا را بولتن آلیانس سال ۱۹۰۲ شماره ۳۷ تأیید میکند (ص۴۱۰) البته اگر توجه کنیم، این تأییدیه پس از گذشت ۷۲ سال از اصل ماجرا صورت میگیرد. در نهایت واقعهای که منجر به کشتار یهودیان شد اینگونه بیان میگردد: یکی از بازرگانان یهودی که در کارش موفقتر از دیگران بود و ثروتی بیش از دیگران به هم زد مورد توجه و ارجاع مسلمانان قرار داشت… یکی از منشیان این بازرگان، ریشارد مسیحی بود. چند مرد از دشمنان یهود ریشارد را آلت دست قرار دادند. کودکی را که شاید به او هم تجاوز کرده بودند کشتند و شبانه جسد آن کودک بیگناه را به کمک ریشارد در انبار بازرگانی مرد یهودی پنهان کردند… خون جلو چشم مردم متعصب را گرفت. به یکدم به سوی محله یهودیها هجوم بردند و بیدرنگ به کشتن بیگناهانی که از شایعه شوم شهر بیخبر بودند، پرداختند.(ص۴۱۱) و به این ترتیب از ماجرایی که روایتگران آن جملگی یهودی هستند چنین نتیجهگیری میشود: از زمان کشتار دستهجمعی یهودیان آذربایجان که در نخستین سالهای عصر قاجار روی داد، دیگر در تبریز و اردبیل و سایر شهرهای این خطه، یهودی سکونت دائمی نگزید. (ص۴۱۲)
بیشک یکی از اهداف مهم اینگونه هولوکاست آفرینی در ایران، سرپوش نهادن بر هولوکاست واقعی علیه اقوام ایرانی در واقعه پوریم است اما از آنجا که چنین داستانها و روایتهایی دچار ضعف شدید اسنادیاند، به همان میزان میتوانند مورد پذیرش قرار گیرند که داستان هولوکاست در زمان جنگ جهانی دوم قادر به مجاب کردن عقول انسانهاست. غیرواقعی بودن روایتهای تاریخی حبیب لوی، در ماجراهایی که از آنها تحت عناوین بلوای شیخ ابراهیم، بلوای سیدریحان الله و بلوای ملاعبدالله و ماجرای خرآقا یاد میکند، نیز کاملاً مشخص است. این سخن به معنای انکار تام و تمام پارهای تحریکات و تحرکات علیه یهودیان نیست، اما در آنچه حبیب لوی بیان داشته است، بیشک جعل و تحریف، نقش و سهم اصلی را دارد. در واقع آنچه عموماً موجب تحریک احساسات مسلمانان علیه یهودیان میشد، فعالیت یهودیان در زمینه تهیه مشروبات الکلی و اشاعه مسکرات و نیز برپایی مجالس لهو و لعب بود. اگر به گفتههای حبیب لوی توجه کنیم، وی خود به این نکته معترف است که عرقکشی و نوازندگی از مشاغل عمده یهودیان در مناطق مختلف به شمار میآمده (ص۴۱۸، همچنین نگاه کنید به: خاطرات من، ص۶) و معلوم است که در پشت این دو واژه، چه مسائلی نهفته است؛ بنابراین بروز درگیریها میان مسلمانان و یهودیان، چندان دور از ذهن به نظر نمیرسد، اما فضایی که حبیب لوی در این زمینه به تصویر میکشد از قبیل اینکه جان و مال و محله و کسب و کار یهودیان به اندک بهانهای طعمه آتش خشم عدهای تحریک شده، میگردیده و چه بسا چند هزار نفر از آنان در اثر این وقایع جان خود را از دست میدادهاند یا مجبور به ترک خانه و کاشانه خود میشدند یا دسته دسته از سر اجبار به اسلام روی میآوردند، جز اسرائیلیات نمیتواند باشد.
برای آن که به میزان صداقت حبیب لوی در شرح مسائل پی ببریم با نگاهی به برخی اقوال وی و در کنار یکدیگر قراردادن آنها، میتوان به نتایج روشنی رسید. وی در خاطرات من میگوید: پدر ناچار یک عرقچین قشنگ را برایم خرید. شادان و خندان آن را به سر گذاشتم. اما هنوز چند قدمی نرفته بودم که مردی که از روبرو میآمد کشیدهای به صورتم زد و گفت: بدجهود! عرقچین گلدوزی به سرت میگذاری؟ و آن را از سرم برداشت و پا به فرار گذاشت. (حبیب لوی، خاطرات من، ص۳۰)این که چنین اتفاقی واقعاً روی داده باشد یا خیر، چندان مهم نیست. چه بسا که حتی یک فرد لاقید به مبانی حرام و حلال، عرقچین گلدوزی شده را از سر یک کودک یهودی ربوده باشد کما این که ممکن است همین فرد وسایل مسلمانان را نیز به بهانههای مختلف به سرقت برده باشد. نکته مهم آن است که حبیب لوی به گونهای با مقدمه و مؤخرهچینی، فضاسازی میکند که گویی یهودیان در جامعه ایران حتی از حق داشتن یک عرقچین نو نیز محروم بودند. وی همچنین در شرح ماجرای شیخ ابراهیم قزوینی و تحریک مردم به یورش به محله یهودیها به بهانه از بین بردن مسکرات که به ضرب وشتم و غارت اموال آنها انجامد، و نیز با بیان دیگر حملات غارتگرنه به محله، مغازهها و خانههای یهودیان، چنان مینمایاند که کوچکترین امنیت جانی و مالی برای آنان در قبال حملاتی که گاه و بیگاه صورت میگرفته نداشتهاند. اما ناگهان در چنین فضایی، حبیب لوی، در مورد وضعیت مالی پدربزرگ خود عزرا یعقوب میگوید: عزرا یعقوب ثروتمندترین یهودی ایران بود و به آن زمان که شاهی و دنیارش هم ارزش داشت دارایی او متجاوز از صد هزار تومان میشد. در آن موقع لیره طلای انگلیسی معادل یک تومان بود. (حبیب لوی، خاطرات من، ص۱۲) با توجه به این که عزرا یعقوب در سال ۱۸۹۵ و در سن ۴۰ سالگی فوت میکند (ص۴۲۱) براستی جای این سؤال است که اگر فضا و شرایط ترسیم شده از سوی حبیب لوی را باور کنیم، چگونه یک فرد یهودی توانسته است در آن شرایط به ثروت افسانهای یکصد هزار تومانی دست یابد؟ چگونه در جامعهای که حتی اجازه برخورداری از یک عرقچین گلدوزی شده به یک کودک یهودی داده نمیشد، عزرا یعقوب چهل ساله به ثروتی دست یافته که تصور آن هم برای اکثریت قریب به اتفاق اهالی ایران از خرد و کلان، غیر ممکن بوده است؟ جالب این که پس از مرگ وی نیز هیچگونه دخل و تصرفی از سوی حکومت و دیگران در این ثروت هنگفت صورت نگرفت، حال آن که شاه و درباریان و حکام قاجاری غالباً به ثروتهای کلان چشم دوخته بودند تا دستکم پس از فوت صاحب آن به بهانههای گوناگون تماماً و یا بخشی از آن را تصاحب کنند.علاوه بر عزرا یعقوب، دیگر اعضای خاندان حبیب لوی نیز از موقعیت کاری و اقتصادی بالایی برخوردار بودند: صنوبر، مادر بزرگ من (همسر عزرا یعقوب) دختر حکیم یحزقل بود که در مقام حکیم باشی مهد علیا مادر ناصرالدین شاه خدمت میکرد. (خاطرات من، ص۱۲) و یا پدرم… مدتی در استانبول ماندگار شد و زرگری را در حد استادی آموخت و به قول زرگریهای آن زمان در فرنگیسازی مهارت یافت و چون به ایران بازگشت جزو زرگرهای دربار سلطنتی درآمد. تا پیش از انقلاب مشروطیت که دربار ایران اقتدار و ثروت کافی داشت زرگرخانه سلطنتی برقرار بود و در نتیجه شغل پدر رونق داشت و او توانست خانه مناسبی خریداری کند. (همان، ص۱۱) در کنار این همه باید از فعالیت یهودیان در امور شبه بانکی یاد کرد که از زمانهای سابق به آن اشتغال داشتند و منافع هنگفتی را از بابت سودی که دریافت میداشتند، نصیب آنان میکرد. طبعاً اگر شرایط بدان سان بود که هر از چندی به هر بهانهای اموال یهودیان به غارت میرفت، آنها هرگز قادر به جمعآوری این گونه ثروتها و فعالیت در چنان عرصههای اقتصادی و مالی نبودند.
بنابراین آنچه حبیب لوی در زمینه هولوکاست ایرانی از ازمنه سابق تا عصر حاضر میگوید بیتردید چیزی جز توجیه و زمینهسازی برای مقبول و مشروع نشان دادن صهیونیسم- به عنوان مرام و مسلک خود وی- نیست. در این چارچوب، افتتاح مدارس آلیانس در ایران، تشکیل انجمن صیونیست و برقراری ارتباط با آژانس جهانی یهود و ارتباط و همیاری با رژیم غاصب اسرائیل، همگی به عنوان راههای نجات یهودیان از این هوکاست معرفی میگردند. در واقع برای درک ماهیت و فلسفه تاریخ نگارش شده توسط حبیب لوی، باید آن را از انتها به ابتدا خواند چرا که ابتدا باید دید وی در چه شرایط و جایگاهی ایستاده است و آنگاه برای توجیه وضع و موقعیت خود و دیگر همتایانش، چگونه تاریخ را صورتبندی میکند.
اما فارغ از این مسئله، توضیحات حبیب لوی راجع به آغاز کار نهادهای صهیونیستی در ایران، گویای حرکت همهجانبهای است که از سوی نهضت صهیونیسم در اقصی نقاط جهان به راه افتاد و طبعاً ایران را هم تحت پوشش خود قرار داد. در این حال اگر تحرک صهیونیسم در اروپا و صدور اعلامیه بالفور در دوم نوامبر ۱۹۱۷ و سپس تغییر و تحولات سیاسی در ایران به دنبال امتنای احمدشاه از امضای قرارداد ۱۹۱۹ که ایران را به طور کامل در اختیار انگلیس قرار میداد، در نظر داشته باشیم، به یک سلسله از وقایع برمیخوریم که حتی اگر در وجود رابطه علت و معلولی آنها شک و تردیدهایی را روا داریم اما در این که به هرحال حوادث مزبور مجموعهای از عوامل هماهنگ را شکل داده است، نمیتوان تردیدی به خود راه داد. اما جالب اینجاست که حبیب لوی برای آن که وجههای کمابیش مستقل برای صهیونیستها و اشغالگران سرزمین فلسطین فراهم آورد و از سوی دیگر توجیهی برای جنایات گروههای تروریستی صهیونیستها در آن منطقه به دست داده باشد، در جایی از خاطرات خود میگوید: در سال ۱۹۲۹ یعنی ده سال قبل از آن که جنگ جهانی دوم شروع شود به خاک مقدس سفر کردم… در همان سال اعراب علیه یهودیان حبرون دست به کشتار زدند و خون چهل ایسرائلی را به زمین ریختند. انگلیسیان که اینک به خاطر منافع خودشان و بهرهبرداری از منابع نفت به نفع اعراب عمل میکردند اعلامیه بالفور را به ورق پارهای تبدیل کرده بودند و مرتب برای یهودیان ایجاد دردسر میکردند. (خاطرات من، ص۱۹۹)
با روی کار آمدن پهلویها در ایران، زمینه ارائه خدمات ویژه به صهیونیستها نیز در جمیع جهات فراهم میآید و این مسئله در زمان پهلوی دوم به اوج خود میرسد: پس از تبعید رضاشاه به دست متفقین و جلوس محمدرضای جوان بر تخت شاهی، دورهای آغاز شد که سرانجام به شکوفایی قوم یهود در ایران انجامید و در محافل اقتصادی، تجاری، دانشگاهی، اداری، علمی و هنری، یهودیانی درخشیدند که به هیچ روی نمیشد باورداشت که اینان ریشه در محلههای بیغوله مانندی دارند که اجدادشان در زیر بار وحشتبار آزارها و کشتارها، به آنها پناه بردند. (ص۵۳۳) در واقع این دوران را باید زمان شکوفایی برنامههای مشترک انگیس و آژانس جهانی یهود از زمان تأسیس مدارس آلیانس در ایران دانست که بویژه پس از تشکیل دولت اسرائیل و نیز وقوع کودتای ۲۸ مرداد، زمینههای بسیار گستردهای را برای فعالیتهای صهیونیستی در ایران فراهم میآورد. مئیر عزری سفیر رژیم صهیونیستی در دوران پهلوی دوم، طی خاطرات خود از زمینههای متنوع و گسترده همکاری میان ایران و اسرائیل سخن به میان میآورد که البته ماحصل آن چیزی جز کسب سودهای سرشار توسط صهیونیستها نبود: پروازهای العال به ایران، نکته سودرسان دیگری برای هر دو ملت داشت که از بازدهی سرشاری نیز برخوردار بود. آوردن خوراکیهای گوناگون، میوه تازه، جوجههای یک روزه، گاو، تخممرغ، ماهی، ابزار ساختمانی و جادهسازی، نیازهای فنورزی برای کارشناسان ایرانی و جنگ افزار برای ارتش ایران را میتوان بخشهایی از آن سودهای دوسویه خواند. (مئیر عزری، یادنامه، کیست از شما از تمامی قوم او، ترجمه ابراهام حاخامی، ج دوم، اورشلیم، ۲۰۰۰، ص۱۶۱) این البته مشتی از خروار سودی است که صهیونیستها در ایران دوران پهلوی کسب میکردند.
البته ناگفته نماند که صهیونیستها نیز در قبال کسب منافع هنگفت در ایران به بهای عقبنگهداشتن کشور در زمینههای مختلف، خدمات ویژهای نیز به رژیم پهلوی ارائه میدادند که پیرامون نقش آنها در سازماندهی ساواک و تقویت توان سرکوب و شکنجه آن، به وفور سخن گفته شده است. اما مئیر عزری در خاطرات خود به نوع دیگری از خدمات صهیونیسم به محمدرضا پهلوی اشاره دارد که شنیدنی است: ما از حساسیتهای دستگاه سیاسی ایران در برابر رسانههای باختر (غرب) آگاه بودیم و میدانستیم که سران ایران میخواهند در باختر زمین چهرهای پسندیده از خود نمایش دهند… رفته رفته شمار نوشتههایی که به همت و یاری ما در رسانههای جهان چاپ میشود فزونی گیرد تا جایی که کیا از من خواسته بریده روزنامههای گوناگون را برایش ترجمه کنم تا هر روز صبح زود در کاخ سعدآباد به دست شاه برساند… روزی شاه به شوخی به کیا گفته است: خواهی دید روزی سفرای ما در همه کشورهای جهان دستآوردهای اسرائیل را در روزنامههای دنیا به حساب خودشان خواهند گذارد و به آن افتخار خواهند کرد. نمیدانند که ما از پشت پرده آگاهیم و داستانها را میدانیم. (مئیر عزری، همان، جلد اول، ص۲۱۱) اما گذشته از صهیونیستهای اسرائیلی، صهیونیستهای ایرانی نیز در دوران پهلوی دوم از چنان پشتوانههای مستحکمی برخوردار شده بودند که براحتی به چپاول اموال دیگران میپرداختند و از آنجا که راهی برای تأدیه حقوق مالباختگان وجود نداشت، راهی برای آنها جز چشم پوشیدن از حق خود در برابر آنها باقی نمیماند. مئیر عزری در این زمینه نیز اعترافی شنیدنی دارد: روزی یکی از بازرگانان سرشناس تهران به دفتر آمد و پس از گزارش داستانی پر آب و تاب گفت: بیست سال بود فلانی (یک دلال یهودی) را میشناختم، هیچوقت سر سوزنی با من نادرستی نکرده بود. رفتارش با من به گونهای بود که هر وقت کم و کسری داشت بیرودربایستی میگفت و هرچه میخواست میدادم. هر پنجشنبهای حسابش را با من پاک میکرد و یکشنبه برمیگشت، روز از نو، روزی از نو، آخرین باری که دیدمش، پنجشنبه چند ماه پیش بود، پس از اینکه حسابها را صاف کردیم، گفت: جنس تازهای به تورم خورده و نیاز فوری به پول دارم. یک میلیون و دویستهزار تومان به او دادم تا جنس را برای من بخرد. چند ماهه که غیبش زده، از این در و اون در پرسیدم، شنیدم بار و بندیل را بسته و با زن و بچه به اسرائیل کوچ کرده… همکار پیمانشکن یهودیاش در تهران بود. با یهودیی ایرانی رو در رو نشستم و داستان را از وی پرسیدم، هیچیک از نکتههائی را که بازرگان ایرانی گفته بود نادرست ندانست و افزود: همه پولی را که از فلانی (بازرگان ایرانی) گرفتم بابت خرید لباس و خرت و پرت برای زن و بچه خرج شد، شصت هزار دلار هم برای خرید خانه کوچکی برای خانوادهام در اسرائیل کنار گذاشتهام…… روزی خانواده یهودیی پیمانشکن را با همه خریدهایش و شصتهزار دلار پولی که بگفته خودش برای خرید خانه کناری نهاده بود، همهنگام با بازرگان ایرانی به نمایندگی اسرائیل در تهران فراخواندم… بازرگان ایرانیی پاک نهاد پاک سرشت همه چیز را به او و خانوادهاش بخشید، با دلی سوخته و اشکی روان برخاست و با شوری شگفتآفرین گفت: همه چیز نوش جانتان، از شیر مادر حلالتر، خدای بخشنده مهربان پشت و پناهتان، بروید به راهی که باید بروید، تنها به من قول بدهید که در کشورتان مردمی قانونشکن نباشید. مردم خداپرست ایران را هیچوقت در دعاهایتان فراموش نکنید. آن شصت هزار دلار را هم از دلال یهودی نگرفت.( مئیر عزری، همان، جلد دوم، صص۱۵۰-۱۴۹)
در پایان این مقال، لازم به ذکر است که تاریخ جامع یهودیان ایران تنها یک نمونه از تاریخنگاری صهیونیستی راجع به تاریخ ایران محسوب میشود. اگر نیک بنگریم دهها نمونه از اینگونه تاریخنگاریها را پیرامون تاریخ این سرزمین و اقوام و ساکنان و حاکمان و تحولات سیاسی و اجتماعی از قرون باستان تا حال حاضر میتوان یافت که متأسفانه بعضاً بیآن که مورد دقت و تأمل لازم واقع شوند، در جایگاه منابع و مآخذ تاریخی قرار گرفتهاند. بیتردید این انتظار از پژوهشگران، استادان و دانشجویان تاریخ میرود که با نگاهی دوباره به این کتب و مقالات، تلاش بایستهای را برای دستیابی به حقایق تاریخی کشورمان به عمل آورند.
چگونگی پیدایش قوم بنیاسرائیل
- آبان ۱۷, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 94 نفر
- برچسب ها : آژانس جهاني يهود, ایرانیان, بنی اسرائیل, تاریخ, فرقه های سری, هولوکاست, یهودیان, یهودیت