دسته بندی :اسفند ۱۶, ۱۳۹۳

مقاله

خاطرات رزمندگان 16

خاطرات رزمندگان ۱۶

ماه مهمانی خدا همیشه می‌گفت من عاقبت در ماه رمضان شهید می‌شوم شب شهادت امیرالمومنین(ع) مداح مجلس ما بود . در میان مجلس به بچه‌ها می‌گفت:بلندگو‌ها را به طرف عراقی‌ها بگیرید اینها هم مسلمان هستند شاید دلی شستشو دادند دقایقی بعد باران توپ و خمپاره برروی مسجد فاو باریدن گرفت

خاطرات رزمندگان 8

خاطرات رزمندگان ۸

خواب عجیب خواب دیدم به اتفاق برادرم به سوی مکانی در حرکتیم، کنار ساحلی رسیدیم که جمعیت زیادی نشسته بودند، نگهبانی آنجا بود که خواست جلوی برادرم را بگیرد اما با وساطت من اجازه داد به او گفتم:«از تو دو سه سوالی دارم.» اول جواب نداد و خواست فرار کند

خاطرات رزمندگان7

خاطرات رزمندگان۷

حسرت منور که زدند دیدم یک نفر پاهایش را به زمین می‌کشد. یک دستش را به گلویش گرفته بود و با دست دیگرش می‌خواست زیپ پیراهنش را باز کند. خواستم گلویش را ببندم نگذاشت دستم را گرفت و گذاشت روی جیبش، گفتم:«مگه توش چیه؟» خون از لای انگشتانش بیرون زد،

خاطرات رزمندگان 6

خاطرات رزمندگان ۶

تلفن هندلی یک روز سرپرست بودم که تلفن هندلی بعد از مدتها زنگ زد، گوشی را برداشتم. یک نفر به زبان فارسی پرسید خمپاره‌ای که الان زدند به کجای شما خورد ما هم ساده و از همه جا بی‌خبر گفتیم به فاصله چهل متریمان گفتند:«الان می‌زنیم نزدیکتر بعد با کمال

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا