ازدواج پایان من است و آغاز ما

 

دیدید کسانی که می‌خواهند یک قالی خیلی سنگین را بلند کنند، چکار می‌کنند؟ چهار گوشه‌اش را می‌گیرند یا اگر قالی خیلی سنگین بود، بین گوشه‌ها هم یک نفر وسط قالی را می‌گیرد؛ چهار تا هستند، می‌شود هشت نفر. حالا می‌خواهند بخواند قالی را بلند کنند، یک چند بار یک دو سه می‌گویند، نیروهایشان را با هم هماهنگ می‌کنند، قالی را بلند می‌کنند. اگر این کار را نکنند، این‌هایی که زور می‌زنند، آن‌هایی که دیر زورشان را نیاوردند مشترک، این‌ها خسته می‌شوند، می‌گذارند زمین، آن‌ها بلند می‌کنند، وقتی این‌ها گذاشتند زمین، این‌ها بلند کردند، وقتی آنها بلند کردند این‌ها گذاشتند زمین؛ هماهنگ که نشد، پاره می‌شود.

قدیم‌ها می‌گفتند خانه قالی شش گوشه است، قالی چهار گوشه است، باید همه ما با هم بلند کنیم. ازدواج پایان من است، و آغاز ما. یعنی مرد به صورت ما باید وارد خانه بشود. زن به صورت ما باید وارد خانه بشود. من خودش باید بگوید تاریخ مصرفش تمام شد؛ هم زن، هم مرد. وقتی ما می‌شوند اصطکاکشان سازنده می‌شود. با هم همراه می‌شوند، با هم سازگار می‌شوند.

اما اگر یکی منش را همراه آورده باشد، یا هر دو همراه آورده باشند، من به ما تبدیل نشده باشد، اینجا زندگی ظاهرش تقسیم کار است، ظاهرش معاشرت است، ظاهرش ارتباطات غریزی است، این‌ها است، اما همه این مسائل باطنش است، چون آن من خودش را نشان می‌دهد. خود این من، محرک من دیگری است. می‌شوند دو تا من، با هم اصطکاک پیدا می‌کنند.

این وقتی می‌شوند من، آن عقد مزاوجت، آن پیوند، از دنیا رفته است، مرده است. این‌ها بدون محبت زندگی می‌کنند، یعنی بدون پیوند، بدون انس، بدون الفت، بدون پذیرش همدیگر، بدون ما شدن زندگی می‌کنند. آن پیوند وقتی می‌میرد، متعفن می‌شود. این اذیتی که می‌کنند به همدیگر، نتیجه عفونتی است که به خاطر مردن آن پیوند حاصل شده است.

گاهی اول سال این پیوند مرده، اما دفنش نمی‌کنند، یک سال با این مرده زندگی می‌کنند، دو سال، گاهی ده سال، با این مرده زندگی می‌کنند. از عفونتش خسته می‌شوند، بعد می‌آیند این را دفنش می‌کنند. طلاق دفن کردنِ مرده پیوند است. از ما به من برگشتن، این لحظه مرگ این پیوند است. این مردن، این پیوند مرده، یک جسد متعفنی است. با این تعفن زندگی می‌کنند. ببینید این بحثم است.

این که قرآن می‌گوید و جعل بینکم موده و رحمه این روح ازدواج است، این روح زندگی است، این حیات زندگی است، این معنی زندگی است. ادیان آمده‌اند که ازدواج را روح به آن بدمند، زنده نگه دارند آن را. اگر زنده شد، بوی عطر می‌دهد، اگر مرد، بوی لاش می‌دهد. تقوا، بو دارد، عطر دارد.

پدرم سال‌ها از دنیا رفته بود، مادرم سواد رسمی چندانی نداشت، خودش زحمت کشیده بود یک چیزی در مکتب یاد گرفته بود، کتاب، روزنامه، قرآن، این‌ها را می‌خواند، اما فهمش بالا بود. یک روز یک بقچه‌ای را آورد در اتاق، یک اتاق پنج‌دری داشتیم، جلوی من گذاشت. گفت این‌ها را بو کن. من گره را باز کردم. لباس‌هایی بود، جوراب بود، پیراهن بود، جلیقه بود، این چیزها بود. بو کردم. مادرم پرسید چه بویی می‌داد؟ گفتم بوی به می‌داد. گفت این بوی پدرت است.

انسان وقتی مؤمن شد بو می‌دهد، بوی عطر می‌دهد. محبت بوی عطر دارد، زندگی وقتی با محبت بود، معطر می‌شود. ببینید محبت عطر دارد، آن‌هایی که اهلش هستند این بویش را می‌شنوند. این که درباره حضرت رسول اکرم می‌گوییم امام حسن گفت انی اجد آنک رائحه طیبا کأنها رائحه جدی رسول الله، این واقعیت است. امامان همه‌شان معطر بودند، اولیایشان معطر بودند.

ازدواج وقتی با محبت می‌شود، زنده می‌شود. ادیان آمده‌اند که این زندگی را برای ما بهشت کنند. ما فکر می‌کنیم الدنیا سجن المؤمن و راحه لکافر یعنی این که مؤمن جهنمش این دنیا است، بهشتش در آخرت است و کافر بهشتش در این دنیا است، جهنمش در آخرت است. این برداشت غلط است. کافر دو تا جهنم دارد، یک جهنم دنیا دارد، یک جهنم آخرت. مؤمن دو تا بهشت دارد، یکی بهشت دنیا، یکی بهشت آخرت. بعضی معنی الدنیا سجن المؤمن و راحه الکافر را متوجه نشدند. نگفته جهنم مؤمن است، بلکه گفته سجن مؤمن است. نگفته بهشت کافر است، بلکه گفته راحت کافر است.

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا