گله گورخرها با کرههای نوپا در آرامش به چرا مشغولاند که با حمله مادهشیران، غافلگیر میشوند؛ هر کس به سمتی میدود، اما مادران یک چشم به جلو دارند و یک چشم به کرههایشان. مستندساز، سخن از واکنش معقولانه مادران میگوید و اینکه اگر کرهای شکار شود، سال بعد کرهای دیگر جایگزینش خواهد شد، اما اگر مادری شکار شود، کره بیمادر نیز تلف میشود. غافل از آنکه «مادر» حسابوکتاب منطقی ندارد؛ او میان تعقیب و گریز، خود را حافظ جان کرهاش میکند، کرهای مسیر اشتباه برای فرار انتخاب کرده و میان درختان به دام افتاده. مادر خودش را به فرزند میرساند و با تمام توان او را پوشش میدهد تا راه گریزی برایش باز کند، اما در این جنگ نابرابر خودش شکار میشود!
کره نجات یافته اما راه گمکرده است. خبری از گله نیست، غروب شده و در تاریکی مسیری نمییابد. خسته به خواب میرود و صبحهنگام گله را مییابد. گرسنه است و غذایش جز شیر نیست، به سراغ هر مادری میرود با لگد از او استقبال میکنند. هر کس شیرش را برای کره خود میخواهد. با این اوصاف، امیدی به زنده ماندنش نخواهد بود. او با امید، همچنان سراغ دیگر مادران گله میرود. نزدیکیهای غروب بهطور تعجببرانگیزی ماده گورخری دایگیاش را میپذیرد. گوینده مستند میگوید او خالهاش است.
سکانس بعدی چند ماه یا سال بعد را نمایش میدهد. گورخر بدون مادر ما حالا جوانی رعنا در گروه شده! زمان تغییر راهنمای گروه است و او توانمندی مناسبی در ریاست و محافظت از گله دارد. چند روزی طول میکشد تا همه مطیع او شوند، جالبتر آنکه جنگی هم رخ نمیدهد و گورخر جوان با اقتدار گله را هدایت میکند.
چه حیوانات عاقلی! همینکه توانمندی، هوش و ذکاوت گورخر جوان را در راهنمایی گروه میبینند، ریاستش را صحه میگذارند! مگر میشود؟ چرا از ما انسانها کمی نمیآموزند؟ اگر ما بودیم حتماً نیش و کنایه میزدیم: «این همون بود که مامانشو به کشتن داد! حالا میخواد از ما محافظت کنه؟!»، «این همون بود که اومده بود ازمون شیر گدایی کنه، حالا خودشو چی فرض کرده؟!»، «این همون گورخری که بینَنه بابا بزرگ شده، این چیزی حالیشه؟!» اصلاً همه این کنایهها به کنار خالهای که دایگیاش را پذیرفت، چطور میتواند فرزند خود را در نظر نگیرد و او را بهعنوان رئیس برگزیند؟ اگر ما بودیم حتماً به او میگفتیم که کسی لایقتر از فرزند خودمان برای فرماندهی و ریاست بر گله نیست!
اما اینجا دنیای وحش است؛ اینجا رئیسها بر مبنای شایستهسالاری انتخاب میشوند. کسی حفظ و حراست از گله را فدای فامیلبازی و پارتیبازی نمیکند. کسی فرماندهی و ریاست گورخری بیکفایت اما پرطمطراق را نمیپذیرد. کسی برای دیگری پروندهسازی نمیکند تا او را بیکفایت نشان دهد و یا با کنایههایش او را آسیب نمیزند تا خودش را بهتر جلوه دهد. عملکرد آنان در انتخاب چراگاه مناسب، هدایت هنگام خطر و حفظ و انسجام گروه، نشان از توانمندی رئیس گله دارد و همه میدانند این به نفع گله است و مصالح گروه بر قدرتیابی فردی ارجحیت دارد.
کاش کمی از حیاتوحش میآموختیم…
فرحناز ایوبی (کارشناس ارشد مشاوره)
مجله آشنا، شماره ۲۲۶، صفحه ۱۲
1 در مورد “گورخرها”
سلام می گویند در مثل مناقشه نیست ولی این مثال در جامعه ما کجا عینیت دارد
درکارما فرماندهی ورهبری انتصابی هست در بیرون هم مثل انتخابات، انتخابی وبرای انتخاب باید افرادخود را در معرض آزمون گذارند غیراین صورت اصلا اصل انتخاب زیرسوال هست هرچند آن قسمت که می گویی پرونده سازی وب اخلاقی ها در انتخابات خوب نیست کاملا صحیح هست