تاریخ بابیت و بهاییت، آکنده از دروغ پردازی، تحریف و اتهامات ناروا به اسلام و مسلمانان است.در تعالیم و متون اصلی بهاییت، سلطنت ((موهبت رب عزت است )) که به شهریاران کامل و پادشاهان عادل که باید ((عدل مجسم و عقل مشخص و فضل مجرد باشند )) عطا شده است. بهاییان، شیعیان را متهم می کنند که چون در قرون اخیر، آنان اطاعت پادشاهان را واجب ندانستند و دولت را دولت جائره شمردند و اکابر مُلک را ((ظلمه)) نامیدند،ارکان مملکت متضضع شد و قوّت دولت روی به ضعف نهاد و ثروت رعیت کم و فقر و پریشانی اهالی قوّت گرفت……در بی پایگی این سخن همین قدر باید گفت که:
?. آیا روابط و مناسبات ظالمانه میان دولت و ملت در ادوار گذشته ، بویژه دوره قاجار که مردم، (( رعیت )) و ((برده )) حکومت محسوب شده، کمترین حقوقی نداشتند و به اندک بهانه ای از سرهای ایشان مناره می ساختند و یا نابینایشان می کردند و مالیاتهای سنگین از رعایا و پیشه وران می گرفتند و آنها را یا به روز سیاه می نشاندند و یا مجبور به ترک موطن و سرزمین خود و اشتغال به کارگری و فعلگی در کشورهای هم جوار می کردند و…، از طرفی ایجاد حرم سراها و اسباب خوش گذرانی شاه وشاه زادگان و اختصاص حقوقهای گزاف به آن وجودهای عاطل و بی ثمر و صدها نمونه دیگر، نشانه عادلانه بودن حکومت است یا ظالمانه بودن آن، و آیا از علما همان رهبر مذهبی مردم باید انتظار داشت که چشم بر آن امور و مناسبات غیرانسانی و غیراسلامی فروبندند و بر آنها صحه بگذارند؟
?. آیا ضعف دولت و فقر ملت، در نتیجه امور فوق و نیز گشودن دست قدرتهای استعمارگرخارجی در سرنوشت سیاسی و اقتصادی کشور نیست؟ قراردادهای ننگین گلستان، ترکمنچای،رویتر، تنباکو، دارسی و… که به قیمت از دست رفتن بخشهایی از کشور و نابودی استقلال سیاسی و اقتصادی کشور انجامید، آیا در نتیجه غفلت، بی عملی و دست نشاندگی شاهان و دربار فاسد قاجار نبود؟ آیا مخالفت عالمانی چون ((حاج ملاعلی کنی )) با قرارداد رویتر و نیز ((میرزا حسن شیرازی)) با قرارداد تنباکو، موجب نجات کشور از اسارت بیشتر سیاسی اقتصادی نگردید؟
بهاییان در جریان جنبش مشروطه با اعلام بی طرفی و عدم ورود به منازعات سیاسی و تلاش برای حفظ وضع موجود کشور، به مقابله و مخالفت با آن و تبلیغ به سود استبداد قاجار پرداختند؛ چنان که عبدالبهاء در یکی از ((الواح ))خود که در زمان استبداد صغیر صادر شد، محمدعلی شاه را ((سلطان عادل)) دانسته، ضمن دعوت بهاییان به اطاعت، مشروطه طلبان را ((نوهوسان ))نامیده است. با چنین سابقه و کارنامه ای، بهاییان، متناسب با شرایط و اوضاع سیاسی کشور، در صدد موج سواری برآمدند و با دروغ پردازی و جعل اسناد، کوشیده اند تا خود را همگام با جنبش مشروطه نشان داده، نقش مؤثر و انکارناپذیر خویش را در پیروزی و استمرار آن بنمایانند. آنچه که بر دعوی آنان، به ظاهر صحه می گذارد، اتهامات مخالفان مشروطه بود که مشروطه خواهان را با عناوین و انگهای گوناگون از جمله ((دهری))((طبیعی))((اباحی)) و((مزدکی مذهب)) ونیز ((بابی))((ازلی))((بهائی))متهم می کردند. وجه مشترک این انتساب و اتهامات ((لیبرالیسم))و((سکولاریسم)) موجود در میان مشروطه خواهان غیرمذهبی بود؛ اگرچه در میان برخی از چهره ها و فعالان مشروطه نیز عناصری بهایی و یا ازلی دیده می شدند. به هر روی این عوامل سبب گردید تا بهاییان به تاریخ سازی برای خود پرداخته، رویدادهای سیاسی معاصر، از جمله جنبش مشروطه را به گونه ای تبیین و تفسیر کنند که گویی نقش مؤثر پنهان و آشکاری در هدایت فکری و عملی آن داشته ا ند. مقالات دانشنامه ایرانیکا، از همین منظر و به قلم برخی چهره های برجسته بهایی به نگارش درآمده که بعضی از آنها به فارسی نیز ترجمه شده است.
مقاله حاضر، نوشته ای است از مؤلفی ناشناخته که بیش از یک صد سال پیش در روزنامه جهاداکبر (سال اول، شماره ?? و ?? ، مورخ ? جمادیا لثانی و ?? جمادیا ل ثانی ???? ق) اصفهان وزیرنظر حاج آقا نورالله اصفهانی، چاپ و منتشر شده است.
نویسنده در دو شماره این روزنامه کوشیده تا به نوشته هایی (الواح) که به نام بهاییان در آن ایام (مشروطه اول) منتشر می شد پاسخ گوید و تفاوت تفسیر و برداشت بهاییان از مشروطه و آنچه راکه موردنظر علما و مردم بوده که آن را مبتنی بر احکام مسلّم شرعی می دانستند بیان دارد. او در اصالت این نوشته ها تردید دارد و آن را محتملاً منسوب به مخالفان مشروطه می داند که بدین وسیله می کوشند تا مخالفان مشروطه خواه را غیرمسلمان قلمداد نمایند و از چشم و منظر مردم بیندازند و مشروطیت را فاقد مشروعیت بدانند.نویسنده با فرض آنکه این نوشته ها متعلق به بهاییان است، می کوشد تا وجوه اشتراک میان بهاییت و تلقی لیبرالیستی و سکولاریستی آنها از مشروطه را تبیین کرده، دلایل حمایت ایشان از مشروطه مورد نظرشان را بیان کند.
دسایس مستبدین
نوشتجات موسوم به ((الواح )) از طرف رؤسای سلسله ظالّه ظلمانیه بابیّه را به نام بعضی وطن پرستان و خیرخواهان ملت ترتیب داده ا ند که وانمود کنند به مردم که العیاذبالله این اساس مشروع موافق میل این طایفه است و حال آنکه مراتب دیانت و اسلامیت آن اشخاص بر تمام افراد ملت و آحاد رعیت آشکارا و هویداست و آن الواح هرگاه از قلم خود رؤسای بابیّه نگاشته شده در این صورت اذیت و اِفساد این طایفه، نیکو معلوم گردد که اینان که همیشه داد ((محبت نوع ))و فریاد ((وطن دوستی )) می زدند، تمام دروغ و خدعه بوده زیرا در این موقع که ملت ایرانیه از روی حمیّت اسلامیت و هواداری شریعت، در مقام نشر تمدن و عدالت برآمده ا ند باز این مفسدین شیاد و بی خبران از عالم عدل و داد و این مُسوَّخات که از عالم انسانیت، جَلدی رفیق بیشتر ندارند، سبب اشتباه کاری و بدنامی برمی آیند.
یکی از امراض مزمنه مُسریّه کثیفه که در مملکت ما پیدا شده، این طایفه ا ند که از شصت سال قبل تاکنون از یک طرف جوهر دیانت و فطرت اصلیّه اسلامیت را از رسوخ و نفوذ باز می دارند و یک یک مردم عوام را در خفایا و زوایا به دست آورده به القای شبهات و سخنان سفسفطه آمیز یعنی مطالب غیرواقعیّه که به صورت واقع جلوه می دهند عقاید را فاسد و بازار اُخوّت اسلامیّه را کاسد مینمایند. به این افتراق کلمه و اختلاف عقیده، هیئت اجتماعیّه ملت اسلامیه را به تفرقه و اختلاف و راه جهل و اعتساف می کشانند و با اینکه در عنوان دعوت، محبت نوعیّه و ترقی را پیشنهاد می کنند، بعد از آنکه شخصی را به حوزه خود وارد کردند، چنان دشمنی مسلمانان را نشان می دهند که خون و مال مسلمین را مباح و شربت صباح خویش به حساب می آورند.
فویلٌ لِلّذین یکتبونَ الکتابَ بایدیهم ثُمَّ یقولونَ هذا مِن عندالله.
وای بر این ناکسان و اُفّ بر این خودسران که شهوت رانی و هواپرستی و عقاید طبیعی مآبی را لباس دیانت میپوشاند. هر که کتابها و نوشتجات اولین و آخرین آنها را مشاهده کند، می بیند که اساس خیالات و پایه عقایدشان این است که از عبودیت خالق متعال و تحمل تکالیف و سلوک مسلک انسانیت و کار بستن مناسک دیانت، رهایی یافتن می طلبند و این مطلب را((آزادی))می خوانند و(( حریّت)) می نامند. و حال آنکه چنین لاابالی گری و شانه خالی کردن از تکالیف، و نفی و انکار روحانیت و معجزات و سایر امور که مافوق حس است، مذهب طبیعیّه واباحیّه و مزدکیّه است که هر وقت در عالم به لباسی بیرون آمدند و محرّمات شرعیّه و قانونیّه را تحلیل کردند و معنی مساوات را تسویّه اموال و ازواج و غیره تصور کرده قدری جولان داشتند و پس از آنکه حقایق عقایدشان بر مردم روشن می شد به حکم طبابت مُلکی و حفظ نوامیس الهی آنها را نابود کردند و از صفحه روزگار برانداختند؛ چنان که از تاریخ مزدک به دست می آید. و شک نیست که این طایفه، شعبه ای از همان مذهب طبیعی و اباحی است و بنده نگارنده، ملتزم است که از عبارات رؤسای خود این طایفه ثابت می کند که مبدأ و معاد که دو قائمیه اصلیه دیانت میباشد منکرند و ثمره بَعث رسل و انزال کتب را نظم عالم و سیاست بنی آدم می دانند و چون خودشان از عوالم ملکوت و قوای روحانیه و ارواح مجرده بی خبرند، تمام مراتب اعجاز و قدرت و باطنیّت انبیاء و اولیا را انکار می کنند و می گویند که العیاذبالله انبیا مثل ما مردمان رسمی بودند و می خواستند نامی در دنیابگذارند و نظمی در عالم قرار دهند و این انکار از کمال عجز و فقر و بی مایگی آنهاست که چون می خواهند بگویند که ما هم در رتبه انبیا و اولیا هستیم و ندارند، آن نشانیها و آیاتی که از سفرای الهی ظاهر می شد.
لابد می گویند آنها هم مثل ما فقیر و عاجز بودند و حال آنکه هر کس اندکی در عالم دیانت و مراقبت در عبادات الهیّه سیر کرده باشد و یا اقلاً با مسلمانان متدینین معاشرت کامل کرده باشد می داند که علاوه بر صدق معجزات انبیاء و خوارق عادات در افراد مسلمین و اشخاص متقین در دین اسلام، کسانی هستند که الآن هم آثار روحانیت و قوای جبروتی و علامات صفای نفس و نشانیهای ارتباط و قُرب به عوالم قدس در آنها ظاهر و هویداست و چون غالب، استبعاد می کنند، ادعا نمی کنم که امروز میتوانم در میانه مسلمین اشخاصی پیدا کنم که خارق عادت کنند و صدق رؤسای ملی خود را بنمایم.
محتاج به این معارضات نیست، همین قدر به اقرار خودشان از اتِیان معجزات و خوارق، عاجزند و از این سبب از انبیاء حَقّه هم سلب می کنند و افسانه می پندارند. این مردمان عاجز و بوزینه صفتان احمق ادعای الوهیّت و دعوای مهیمنیّت هم می کنند و ((انا انا)) ی بسیار می زنند. در مقام ادعا می گویند که حقیقت، ظاهر و شرق و غرب را می گیرد و در مقام عمل میرزا حسینعلی بهاءالله به حضور شاه شهید انارالله برهانه، عریضه تظلم آمیز عرض می کند و چه قدرها التماس و درخواست می کند که ما را مثل یهود بگذارند در مملکت خود متوطّن باشیم و در مذهب آزاد. کسی که دعوای ظهور کلیه می کند و شرق و غرب را محل سطوح نور خود می داند، درخواست یک آزادی که قابل ملت دو هزار سال قبل است می کند. اگر شما می خواهید که عدالت و مساوات در تمام زمین جاری کنید و چنین ثبات و استقامت دارید، این عجز و الحاح چرا فقط به جهت ریختن خون حُمَقا و تلف نفوس مستضعفه، الواح نمی نویسید و مردم بیچاره را معرض تیر بلا می نمایید و خودش در مملکت عثمانی تقیّه می کند و اظهار صلاح می نماید؟
نمی گویم تقیه خوب نیست ولیکن تقیّه برای تابعین و امت است. کسی که می گوید من ظهور حقم و باید ظهور خود را به عالم تبلیغ کنم و در مقام نشر عقاید و اتمام حجت است، تقیّه نمی کند و استوار بدون اینکه خود را منکر شود می ایستد. و میرزا حسینعلی و عباس افندی که هر دو ادعای ظهور می کنند، هیچ کدام زیربار تبعیت و رعیت بودن نیستند که تقیّه کنند. حجت خدا در وقت ظهور اگر تقیه کند چگونه تبلیغ می کند و خود را برعالمیان ظاهر می دارد؟ درسوراخ و جای مخفی خود را محفوظ نمی دارد و مردم را در معرض خطر اندازد و بالجمله خدعه و فریب و دروغ گویی آنها بسیار آشکار است.
شرح اینکه مطلقاً مبنای پیشرفت سخن اینها و جلوه چند روزی، فقط دروغ و ناراستی است. اینکه مدتها بود که به مردم قلمداد می نمود که در ینگه دنیا تبلیغ کرده ایم و یک مملکت آنجا را به دین خود آورده ایم و عکسها نشان می دادند و سخنها در مباهات می راندند و چون مطلب افشا شد و تحقیق به عمل آمد، معلوم شد که از اهالی ینگه دنیا یک نفر هم قبول دیانت آنها را نکرده و به این لوث ملوّث نشده اند و شخص مبلّغی که در آنجا داشته اند گاهی عکسی از اجتماعات آنجا برمی داشته و به ایران فرستاده می گفتند که این عکس (( احباب )) است و نیز مستر شولیر نامی از کشیشان ینگه دنیا در رشت مشغول تبلیغ دین پرتستان بوده. روزی با بعضی از این شیادان ملاقات می کند و قدری صحبت کرده می گذرد. روزی چند بعد، مستر شولیر با چند نفر دیگر از این متقلبان ملاقات می نماید. آنها می گویند در این شهرخیلی از فرنگیان هم قبول این دین ما را کرده اند از جمله مستر شولیر نامی است که به این آیین متدین شده است. مستر شولیر تعجب می کند که من خودم شولیر هستم و به کل به این دین رغبت نکرده ام. پس مُهر خود را که تازه به فارسی ساخته بود و در انگشت داشت به کاغذی زده به دست آن دروغ پردازان می دهد و می گوید من مستر شولیر هستم و مسیحی متعصب هستم. باز((بهاییان)) حیا نمی کنند و هیچ گاه از دروغ دست نمی کشند زیرا که مایه دیگر ندارند. همه شنیده اید که اینان مردمان بزرگ و علمای نامی را به خود نسبت می دهند و صریحاً می گویند از ماست و حال آنکه کذب محض و فریب صرف بودن آن بر هر مستضعفی مخفی نیست. غرض اینکه حالت رذالت و مفسدی و اذیت این سلسله نسبت به ملت اسلامیه نیکو واضح است. مثلاً در این دور زمان که تمام ملل اجنبیه از اسلام چون یهود و نصاری و زردشتیان با این مشروع مقدس همراهی می کنند، این مردمان از انسانیت دور و از بشریت مهجور در مقام افِساد و فتنه و اشتباه کاری برمی آیند. بر همه افراد ملت واضح است که این امناء خیرخواهان وطن که عباس افندی یا غیره خطاب به او لوحی گفته و از خود به حساب آورده تا آن وطن دوست را در چشم ملت بدنام کند و در اساس مشروطیت رخنه کند، آن وطن پرست ده درجه نسبت به عباس افندی فاصله دارد و به صد واسطه عباس افندی نمیتواند مدارج ایشان را ادراک کند.
اجمالاً این دلیل معروف که این طایفه دارند و اشتهار می نمایند عرضه داشته جواب سهلا لمؤنه به عرض می رسانم. می گویند دلیل بر صدق سفرای الهی و ظهورات غیبی فقط آیات و نوشتجاتی است که به وحی نازل می شود که سایر مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند. اینکه از همه کسانی که اندک از عالم نگارش اطلاعی دارند میپرسم که آیا می توان جداً گفت که امروز عباس افندی یا صبح ازل از همه منشیان و محررّان عالَم بهتر چیز مینویسند و مردم از اینان مثل او عاجزند؟ حاجی محمدکریم ((خان)) گفته است: جانم، عبارات غلط از آدم بی سواد معجز نیست ، حدّ اوست که غلط بگوید . و نگارنده تاکنون اشخاصی را به رأیا لعین مشاهده کرده ام که در کمال سرعت، این گونه نگارشات و آیات که اینان می آورند نوشته و به مراتب از نوشتجات میرزا حسینعلی و عباس افندی، اعلی بوده و مطلب هم داشته و نوشتجات این مدعیان هیچ مغز و مطلب ندارد، فقط عبارات مکرره و سخنان محدوده است که متصل می گوید: کجایید؟ بیایید ایمان آورید، شمس حقیقت طالع و آفتاب عالمتاب ساطع ((را)) بشتابید بشناسید. از این قبیل کلمات و هیچ مطلب ندارد. که خیلی خوب، اگر ایمان آوردیم چه کنیم و چه خدمت کار بندیم و برای سلوک سالک انسانیت و عروج معارج بشریت به چه قواعد و مناسک متمسک شویم؟ حقیقتاً در تمام این کرورها عبارات که به این رؤسا نسبت می دهند دو جمله که یک معنای صحیح فایده بدهد ندارد و در این مقام که سخن به طول انجامید هرگاه کسی بگوید که الواح معروفه به نام بعضی خیرخواهان، جعلی بوده و از قلم رؤسای این طایفه نیست عرض می کنم که علاوه بر اینکه ابطال همان نادانیها به نفسه مطلبی لازم است در این ایام عباراتی در السنه آنها دایر است که فساد آن عبارات، کمتر از آن الواح مجعوله نیست. و از جمله استدلال آنها این است که نفوذ کلمه در پیشرفت امر دلالت می کند که صاحب کلمه و امر، حق است. علاوه بر اینکه امرشان پیش نرفته و نفوذی نکرده، این دلیل، کلیل است و از برای حجت، کافی نیست. و اگر بنا باشد که فقط مطالب حقه و امور الهیه نفوذ کند و اباطیل و اکاذیب جلوه نداشته باشند باید آنچه در روی زمین از ادیان و قوانین و سیاسات جاریه و رسوم متداوله اعم از اینکه واقعیت داشته باشد یا باطل و بی اصل باشد اقرار کنیم که حق است و بت پرستی و شرک و رسوم جاهلیت تمام صحیح بوده باشد و التزام به این مطلب خلاف عقل و ضرورت تمام دنیا میباشد. هر که گوید جمله حق است زاحمقی است. و در عباراتی از تبلیغ اینان دیدم این شعر را استشهاد کرده:
چون اناالحق گفت و شیخ از پیش برد پس گلوی جمله مردان را فشرد
و حال آنکه مضمون این بیت در مقام استدلال نیست بلکه قضیه اتفاقیه است و ملاحظه می شود که غالباً مطلب حقه و امور واقعیه در نفوذ و نشر به تأخیر می افتد و پس از بسیاری مصادمات و مقاومات با جنود و ظلمت انتشار می یابد. از این رو که پرورشی افتگان در عالم جسمانی و طبیعت، لیاقت حق صرف و قابلیت واقع محض را ندارند و همیشه مأمورین حق و مبعوثین عالم امر، دچار زحمات و گرفتار تصادم اشقیاء و منکرین می گردند و مطالب ناحق و القائات شهوت آمیز بزودی مقبول عامه می شود، از این جهت که با خیال پست شهوت پرستان و عادات رذیله هواخان موافقت دارد. و عمده جلوه دو، سه روزه این طایفه به همین سبب بود؛ مثلاًَ شخص تنبل شهوتران که بدو می گفتند تو را تکلیفی جز قبول امر نیست و او را از تمام تکالیف دیانت و عهدهای سلوک راه حق معاف می دارند، آن هواپرست می بیند که با وجود موافقت با هوا، متدین به حساب می آید و متقی شمرده می شود، به رفاه قبول می کرد.
شخصی از این مستضعفین که گوساله پرست شده اولوهیت میرزا حسینعلی را پذیرفته بود ومباهات می کرد که پس از پنجاه سال طغیان و عصیان که هنوز مداوم هستم درباره من لوحی آمده که تو مقرب درگاه هستی. گفتم: آیا کسی که حق است چاپلوسی و تملق می کند و با هوای اشخاص موافقت می نماید؟ بلکه باید منع کند و امر به توبه و بازگشت فرماید زیرا که مبعوث من عندالله به رفع هواها و ترک خودخواهی مأمور است و این صفت مداهنه که با هر کس موافق هوای او چیزی گوید، رفتار ندیمان و مردمانی است که برای تحصیل نان و آش، خود را در معرض سخریه ارباب دنیا قرار می دهند که هرگاه ربّ مال و صاحب منالی بگوید من عادتم این است که شبها به فلان مقدار مسکر اکتفا می کنم، آن چاپلوس مداهن می گوید: بلی بلی، این بسیار عادت خوبی است و فایده مند می باشد. ولی انسان درست غیور به کمال جرئت و جد میفرماید: از این عادت پرهیز باید و به هیچ وجه به تملق لب نمی گشاید.
غرض اینکه این پیشرفت که به گمان خود ادعا می کنند از این است که چون مطالبشان باهوای مردم عیاش موافق است به سهولت می پذیرند و عاقبت هم آن باورکنندگان هرگاه توفیق تدین و فطرت اصلیه داشته باشند به اسلام برمی گردند و هرگاه ظلمانیت، قلب آنها را تاریک کرده باشد طبیعی و بی دین می شوند، زیرا که حقایق دینیه که: اسباب ثبات در دین است ندارند. دلیل دیگر که اقامه می کنند این است که اشخاصی در این راه جان دادند و از خانمان گذشتند. جواب این سخن را شیخ الاسلام قفقاز خوب نوشته که فدا کردن جان، دلیلی نیست زیرا که بسیاری از حمقا و مستضعفین در روی زمین جان خود را فدای بُت می کنند و جوانان و اولاد خویش را در راه بُت بزرگ تقدیم می نمایند و مکرر در خطا و غیره، اشخاصی خود را زیر عرّاده ای که بُت بر آن است انداخته، جان می بازند و بدین سبب خود را مستحق بهشت می شمارند و از امثال این بسیار است که در راههای باطل و امور بی حاصل جانبازی شده و هزاران خون ریخته گشته و استدلال به اینکه اشخاصی جان دادند، کافی نیست، زیرا لازم می آید بت پرستی و اباطیل دیگر صحیح باشد.
بلکه بسی اوقات مردمانی در راه هواپرستی و عشق بازی و غیره جان نثار می کنند و هیچ دلالت برحقیقت ندارد. و این سخن شیخ ا لاسلام بسیار صحیح است و هیچ جواب ندارد.
میرزا ابوالفضل گلپایگانی دست و پای زیادی کرده و یک ثلث کتاب خود را در مقام این جواب برآمده و نتوانسته بر این کلام متقن خدشه کند. به هر جهت سخنان این طایفه فقط عوام فریب و سفسطه است و چون مطالبشان مبنی بر توحید و خداشناسی و روحانیت نیست، اخلاق و ملکات ردیّه دارند و ایذای مسلمین را امری لازم می شمارند.
در ایّامی که در راه رشت این طایفه مباشر راه بودند، هر که از راه رشت عبور کرد، دانست که اینان با مسلمانان چه تعدیّات و ظلمها کردند. شنیدم هرگاه کسی در منزلی نماز می کرد و می فهمیدند، از این نمازگزار به جهت منزل و نرخ اجناس، پول گزاف می گرفتند و هر قسم اذیت که می توانستند مضایقه نمی کردند.
در سخافت عقیده و سوءاخلاق اینان سخن بسیار داریم. در این مقام به همین اندازه اکتفا رفت و غرض این بود که در این موقع که ملت ایرانیه هر طبقه در وطن پرستی و تمدن به نحوی مستظهر گشتند، این خائنان ملی و دشمنان وطنی وقاحت و شناعت اعمال خود را اظهار داشتند و سخنان فسادانگیز و مطالب خطرآمیز منتشر کردند. اولئک کالانعام بل هم اضلّ.
مقدمه و تعلیقات : محمدحسن رجبی
ردّیه ای بر تفسیر و تأویل بهاییان از مشروطیت
- بهمن ۱, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 86 نفر
- برچسب ها : بابیت, بهائیت, تفسير و تأويل بهاييان, دسايس مستبدين, فرقه های سری, مشروطيت