هانس کونگ؛ فریادگر کلیسای کاتولیک

هانس کونگ؛ فريادگر کليساي کاتوليک

هانس کونگ، یکی از شخصیت های تأثیرگذار در کلیسای کاتولیک، نامش همراه «شورای واتیکانی دوم» به عنوان مشاور پاپ ژان بیست و سوم معروف است. نگاه انتقادی او به دستگاه کلیسای کاتولیک در طول دوره «شورای واتیکانی دوم» و پس از آن بر هیچ متفکری پوشیده نیست. نگارش اثر مهم وی به نام خطاناپذیری؟ پرسشی بی پاسخ۱ به خروج وی از کالج کاتولیکی منجر شد. در این مقاله، تلاش شده جایگاه این شخصیت در تحوّلات کلیسای کاتولیک نشان داده شود و چون این شخصیت سال ها در کنار پاپ جدید بوده و با وی اختلافاتی داشته، به این مسئله نیز به صورت گذرا توجه شده است. ارزیابی و نتیجه گیری حرف آخر این مقاله است.
شخصیت و زندگی
هانس کونگ، الهی دان و فیلسوف، در سال ۱۹۲۸ در محلی به نام «سورس» در نزدیکی شهر «لوزان» سوئیس به دنیا آمد. تحصیلات مقدّماتی را در محل تولّد به پایان رساند و در سن بیست سالگی به رم رفت و در دانشگاه پاپی، معروف به دانشگاه «گریگوری»، مشغول تحصیل در رشته فلسفه و الهیّات شد. پایان نامه دوره کارشناسی خود را با عنوان اومانیسم الحادی ژان پل سارتر نگاشت و رساله الهیّات خود را نیز با موضوع کارل بارت تحریر کرد. او سپس برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و طی سال های ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۷ در انستیتو کاتولیک و دانشگاه سوربن به تحصیل پراخت. در آنجا نیز تحصیلات خود را با ترجمه رساله الهیّات خود به زبان فرانسه و دفاع مجدّد از آن به پایان رساند و به لوزان بازگشت و مدت دو سال در کسوت کشیشی خدمت کرد. در سال ۱۹۶۰ دعوت دانشگاه «توبینگن» آلمان را برای تصدّی کرسی استادی الهیّات پذیرفت و تا زمان بازنشستگی در آنجا به تدریس و تحقیق مشغول بود. در سال ۱۹۶۲ به سمت مشاور رسمی پاپ ژان بیست و سوم در امور الهیّاتی منصوب شد که در این سمت، نقش مهمی در تشکیل «شورای واتیکانی دوم» داشت. فعالیت های این شورا سبب شدند سایر ادیان از جمله اسلام توسط کلیسای کاتولیک به رسمیت شناخته شوند.
کونگ در سال ۱۹۶۳ با تأسیس رشته «الهیات تقریبی» و نیز مؤسسه تحقیقاتی «تقریب ادیان» در دانشگاه توبینگن، کرسی تدریس این رشته جدیدالتأسیس و ریاست این مؤسسه را بر عهده گرفت و در زمینه وحدت میان ادیان قدم های مؤثری برداشت. در سال ۱۹۷۲ رابطه کونگ با کلیسای کاتولیک و پاپ به دلیل انتشار کتاب خطاناپذیری تیره شد و در نهایت، از منصب کلیسایی عزل گردید. کونگ در این کتاب، خطاناپذیری پاپ را نفی می کند. ۲ هانس کونگ دارای آثار متعددی است که از آن میان، می توان به کتاب های تاریخ کلیسای کاتولیک، ۳ مسیحیت و ادیان جهان، ۴ کلیسای کاتولیک، ۵ ساختار کلیسا، ۶ مسیحی بودن۷ و خطاناپذیری پرسشی بی پاسخ اشاره کرد که در مجموعه آثارش به دنبال ایجاد نوعی وحدت میان فرقه های مسیحی و در نهایت، میان ادیان است. در این مقاله، از میان دیدگاه های گوناگون وی، از جمله بحث «اخلاق جهانی»، «صلح بین الادیان» و «خطاناپذیری پاپ»، تنها به مسئله اخیر پرداخته شده است.
دیدگاه ها
۱. اقتدار پاپیدر سال های پس از اصلاح دینی، دو نگرش متفاوت در خصوص مرجعیت در کلیسای کاتولیک وجود داشتند: یک دیدگاه، که در کلیسا در اقلیّت بود، می گفت: پاپ در چارچوب اصول و قوانین کلیسایی رهبر است و ضمن تأکید بر اقتدار شورای عمومی کلیسایی بر پاپ، بر این باور بود که تا وقتی کلیسا موافقت خود را با نظر پاپ اعلان نداشته، نظر وی قابل اصلاح است. دیدگاه دیگر قایل بود پاپ رهبر مطلق در کلیساست و شوراهای عمومی اعتبار خود را از او می یابند. ۸ در این زمینه، در «شورای واتیکانی دوم» مبحث «اقتدار پاپی» که در «شورای واتیکانی اول» بر آن تأکید شده بود، مورد بررسی قرار گرفت و کوشش هایی صورت گرفتند تا به بازسازی و نوسازی آن بپردازند. اما اینکه تا چه اندازه در این زمینه موفق بودند، جای بررسی دارد. اما در این شورا ضمن تأکید بر دیدگاه سنّتی و اقتدار مربوط به سلسله مراتب اسقف ها، شورا اعلان داشت: این قدرت باید در مسیر تهذیب و تعلیم پیروان مورد توجه باشد و خود قدرت باید همواره متذکر این باشد که هر کس بزرگ تر است باید کوچک تر گردد و همیشه خود را وقف خدمت به دیگران ببیند. ۹
در این میان، هانس کونگ از مشهورترین مخالفان و ناراضیان دیدگاه اقتدار پاپی است و طرفدار دیدگاه اول است. وی اظهار می دارد: تا وقتی کلیسا موافقت خود را با نظر پاپ اعلام نکرده است دیدگاه پاپ قابل اصلاح است؛ چرا که پاپ خطاپذیر است. کشمکش های او با دربار پاپ، در مطبوعات از پوشش تبلیغاتی گسترده ای برخوردار شدند و زمانی که سرانجام به عنوان یک متألّه کاتولیک در ۱۸ دسامبر ۱۹۸۰ مورد انکار قرار گرفت، واکنش زیادی را موجب گشت و برخی این عمل واتیکان را همچون لکه سیاه وحشتناکی بر چهره کلیسا ارزیابی کردند و آن را حاکی از تلاش محافظه کارانه در کلیسا تلقّی نمودند. مسئله هانس کونگ از آن نظر حایز اهمیت است که از سال ۱۹۸۰ تاکنون درباره رابطه متألّهان با اقتدار کلیسا مطالب زیادی به نگارش درآمده و تا به امروز همچنان تنش زیادی در کلیسا در خصوص این مسئله وجود داشته است.
۲. آموزه های کلیسای کاتولیک
به طور کلی، آموزه های کلیسای کاتولیک از دو بخش «خطاپذیر» و «خطاناپذیر» تشکیل شده اند. «آموزه های خطاناپذیر» آن دسته از دیدگاه های کلیسا را در برمی گیرند که کلیسا خود را بی چون و چرا ناگزیر به اجرای آن ها می داند. در عصر نوین، بیانات خطاناپذیر بسیار نادرند. از جمله این آموزه ها عبارتند از: آبستنی بی شائبه حضرت مریم (علیها السلام) (۱۸۵۴)، موضع خطاناپذیر پاپ (۱۸۷۰) و عروج مریم عذرا (علیها السلام) به آسمان (۱۹۵۰). «آموزه های خطاپذیر» همان تفسیرهای به روز پاپ از ایمان و اخلاقیات کلیسایی هستند. این ها موقت و اصلاح پذیرند و لزوماً از خطا مصون نمی باشند. ۱۰
آموزه «خطاناپذیری پاپ» همزمان با تفوّق پاپی بر کلیسا شکل گرفت و در سراسر قرون وسطا ادامه یافت و در مواردی همچون احکام، فرمان ها و بیانات پاپ ها و متألّهان و مجموعه قانون های شرعی به بیان درآمد. البته از اطراف و اکناف، این فکر به چالش خوانده شد و خاطرنشان گردید که پاپ های متعددی از قبیل لیبریوس (۳۵۲ـ۳۶۶Liberius؛) و ویژیلیوس (۵۳۷ـ۵۵۵ vigilius؛) و هونوریوس (۶۲۵ـ۶۳۸ Honorius؛) دچار خطا شده اند و حتی خود قانون شرع امکان انحراف یک پاپ از ایمان خویش را پذیرفته است. با این همه، اصل «کلیسای رمی هرگز نلغزیده است» بر جای ماند. در تقویت این اندیشه، نباید نقش توماس آکوئیناس را نادیده گرفت؛ آنجا که می گوید: پاپ کلیسای جهان شمول را، که امکان ندارد خطا کند، نمایندگی می نمود.
در حال حاضر، بحث های فراوانی درباره منصب پاپی و موضوع خطاناپذیر بودن پاپ مطرحند، بخصوص پس از انتشار اعلامیه پاپ به نام «زندگی انسانی»۱۱ درباره عدم استفاده از وسایل ضدبارداری در سال ۱۹۶۸، این بحث زنده تر شد. در اواخر دهه شصت تشکّل های قلیلی وجود داشتند، اما هانس کونگ سبب برپایی نبردی به هنگام انتشار کتاب خطاناپذیری شد. هانس کونگ ادعای خطاناپذیری پاپ را یکی از موانع اصلی احیا و تجدید کلیسا یافت و به اثبات این نکته مبادرت ورزید که خطاناپذیری بنابر مبانی کتاب های فلسفی، تاریخی و الهیاتی غیرقابل دفاع است. مخالفان هانس کونگ در براهین وی، خلل بسیار یافتند و فهرست او از خطاناپذیری پاپی را نارسا خواندند.
وی همچنین متهم گردید که به یک هدف پوشالی و فرضی حمله می کند؛ یعنی به یک تعبیر مبالغه آمیز و مطلق گرا از خطاناپذیری پاپ که تنها از برخی نوشته های مربوط به الهیّات پیش از «شورای واتیکانی دوم» یافت شد و اکنون از رواج افتاده است. اما به مرور زمان، با بررسی های تاریخی در این زمینه، اعتراضات هانس کونگ به ناگهان، اعتبار بیشتری کسب کرد. ۱۲
۳. خطاناپذیری پاپ
موضوع خطاناپذیری از جمله موضوعاتی است که کلیسای کاتولیک بدان پرداخته و از اهمیت بسیاری برخوردار است. آنجا که پاپ درباره کلیسا سخن می گوید یا شوراهای کلیسایی تصمیمی راجع به کلیسا می گیرند یا وقتی اسقف ها به همراه پاپ درباره حقیقتی مربوط به ایمان یا اخلاق موافقت می کنند، ۱۳ در این موارد آموزه خطاناپذیری مطرح است. البته آنچه بیشتر مورد بررسی قرار گرفته «خطاناپذیری پاپ» است که همین امر مورد اعتراض هانس کونگ قرار گرفته است؛ وی می گوید: «شورای واتیکانی اول» به جای اینکه به بررسی «خطاناپذیری کلیسا» بپردازد، به «خطاناپذیری پاپ» پرداخته است. ۱۴ بر این اساس، برخی معتقدند: پاپ فقط در امور اعتقادی حق تصمیم گیری دارد و نه در موضوعات اخلاقی؛ مثل کنترل موالید. عده ای دیگر بر این اعتقادند که قدرت پاپی فقط در تفسیر لوازم اخلاقی وحی مسیحی است، نه در نتیجه گیری از هر نوع قانون طبیعی. یک دیدگاه دیگر هم این است که شخص مسیحی نباید از پی روی فرامین وجدان خویش منع شود، حتی با تهدید حکم تکفیر. کسی که در این تعارض غم انگیز قرار بگیرد باید ایمان خویش، حتی حکم سخت تکفیر، را تحمّل کند. ۱۵
البته ناگفته نماند که این بحث در کلیسای ارتدکس و کلیسای پروتستان نیز مطرح است که اتفاقاً هانس کونگ ضمن بیان تاریخچه طرح واژه «خطاناپذیری»، آن را در هر سه شاخه کلیسای شرقی، کلیسای غربی و پروتستان ها بررسی می کند و می گوید: اینکه در کلیسای شرقی تعالیم شوراها را خطاناپذیر می دانند یا در کلیسای غربی تعالیم پاپی و کلیسایی را خطاناپذیر می دانند و در کلیسای پروتستانتیسم کتاب مقدّس را خطاناپذیر می دانند، این ها تمام نیست، بلکه این خدا و عیسی هستند که خطاناپذیرند. ۱۶پس ادعای هانس کونگ این است که خطاناپذیری در مورد خدا و عیسی متصور است و در دیگر موارد، که در هر کدام از کلیساهای مسیحی بدان ها توجه شده، درست نیست. بدین منظور، وی به نقد و بررسی این موضوع در هر یک از شاخه های کلیسایی می پردازد. اما راجع به کلیسای غربی، که به «کلیسای کاتولیکی» معروف است، اشکال وی هم ناظر به تعالیم کلیسایی است و هم ناظر به مقام پاپی.
هانس کونگ در مورد «خطاناپذیری» می گوید: این واژه به مرور زمان، وارد سنّت کلیسایی شده است و منبع مشخصی که بتوان به آن استناد کرد، وجود ندارد، جز اینکه «شورای واتیکانی دوم» به «شورای واتیکانی اول» استناد می کند که آن شورا نیز هیچ شاهدی از کتاب مقدّس برای قضایای خطاناپذیری نیاورده است. ۱۷ از سوی دیگر، الهیّات مدرسی جدید نیز نمی تواند از کتاب مقدّس یا سنّت قدیمی، ضرورت یا حتی صرف امکان چنین قضایایی را اثبات کند، فقط می گوید: وعده ای که در کتاب مقدّس به کلیسا داده شده، مستلزم وجود چنین خطاناپذیری است. اینکه این وعده ممکن است بدون فرض قضایای خطاناپذیری نیز محقّق شود در شورای واتیکانی اول و دوم مورد بحث قرار نمی گیرد. «شورای واتیکانی اول» آن را مفروض می گیرد و این واقعیت را مسلّم می انگارد که این وعده به کلیسا بدون فرض این خطاناپذیری امکان ندارد. در واقع، بهتر است بگوییم: شورا به جای اینکه به خطاناپذیری کلیسا بپردازد، به خطاناپذیری پاپ پرداخت. ۱۸ به دلیل آنکه وی منتقد خطاناپذیری پاپ است و اعتقاد دارد که مناسب بود شورای واتیکانی اول و دوم به خطاناپذیری کلیسا می پرداختند، همین بحث را پیش کشیده است و به بررسی آن می پردازد.
وی در جواب از این سؤال که «آیا کلیسا خطاناپذیر است؟» می گوید: آنچه واقعیت دارد این است که از یک سو، هیچ مسیحی نمی تواند منکر وعده های داده شده به کلیسا باشد که برای آن ها شواهدی۱۹ از کتاب مقدّس وجود دارند؛ و از سوی دیگر، خطاهای کلیسا را باید قبول کرد؛ خطاهایی که هیچ عاقلی نمی تواند آن ها را نپذیرد؛ زیرا اولا، الهیّات کاتولیک حاوی قضایای معیّن و نیز شعائر و قواعد ایمانی است که نمی توان آن ها را خالی از خطا دانست؛ ثانیاً، به ویژه باید امکان خطا در جملات و تعاریف سلبی را جدّی گرفت، از آن حیث که آن ها قضایای جدلی به قصد رفع خطا بوده اند؛ ثالثاً، تنها یک پرسش وجود دارد و آن اینکه آیا قضایای استثنایی از کلیسا وجود ندارند که ذاتاً خالی از خطا باشند؟ ما چنین پاسخ می دهیم که: اولا، مطابق مقام تعلیمی عادی، دست کم یک آموزه به عنوان آموزه خطاناپذیر کلیسا وجود دارد که توسط بسیاری از افراد اهل کلیسا و بسیاری از الهی دانان خطا و اشتباه تلقّی می شود؛ ثانیاً، نکته حیاتی که نه شورای یک و دو آن را نشان دادند و نه الهی دانان، این است که کلیسا و رهبری آن یا الهیّات آن می توانند قضایایی را مطرح کنند که ذاتاً نمی توانند خطا باشند؛ ثالثاً، نمی توان انکار کرد که خطاهای عینی توسط مقام تعلیمی کلیسا پیش آمده اند. ۲۰هانس کونگ می گوید: کلیسا علی رغم همه خطاهای ممکن، حق است و حق باقی می ماند. توضیح اینکه با تمسّک و حمایت کتاب مقدّس، که حامل شواهدی بر حفظ حقیقت کلیساست و هیچ ذکری از قضایای خطاناپذیر کلیسا نمی کند، می توان این موضع را تقویت کرد. از سوی دیگر، این موضع با واقعیات تاریخ کلیسا سازگار است. وجود بسیاری از خطاهای مقام تعلیمی از یک سو، و حفظ و بقای کلیسا و اعلان آن در طول دو هزار سال از سوی دیگر، همگی حکایت از این دارند که کلیسای کاتولیک محفوظ مانده است. ۲۱ البته به یک معنای دیگر، می توان گفت: کلیسا خطاناپذیر است؛ بدین معنا که آن در راه و جاده حقیقت است و علی رغم همه خطاها و وسوسه ها، کارهای نادرست سر انجام در راه حقیقت قدم برمی دارند و به حقیقت می رسند؛ همان وعده ای که به آن ها داده شده است؛ مانند قوم قدیم خدا که به رغم همه خطاها و اشتباهات، خدا آنان را به راستی هدایت نمود.
با این معنا از «خطاناپذیری»، آیا بهتر نیست که واژه دیگری به جای «خطاناپذیری» به کار ببریم؟ به دو دلیل، واژه «خطاناپذیری» امروزه موجب سوء فهم و گم راهی می شود: اول اینکه اشارات اخلاقی دارد؛ یعنی دلالت بر عدم خطا و بی خطایی دارد. دوم اینکه ارتباط وثیقی با قضایای خطاناپذیر پیدا می کند. بنابراین، ما واژه «زوال ناپذیری» را یا «ثبات و دوام۲۲ در حقیقت» را جایگزین واژه «خطاناپذیری» می کنیم. گرچه در الهیّات، واژه های «دوام» و «زوال ناپذیر» با وجود کلیسا ارتباط دارند، نه با حقیقت آن، اما گفتنی است که وجود و حقیقت کلیسا از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. مراد آن است که کلیسا بر حقیقت خود باقی می ماند و خطاها و نواقص، آن را دچار زوال نمی کنند. بنابراین، خطاناپذیری مخصوص و محدود به خداست. شواهد تاریخی نیز این دیدگاه را تأیید می کند و پیشتر نیز کسانی آن را مطرح کردند. ۲۳
آن گاه به این مطلب اشاره می کند ـ که با توجه به آنچه گذشت ـ چه فرقی است میان کلیسا و دیگر نهادهای انسانی؟ او در مقام جواب، می گوید: از جهت شمول خطا و اشتباهات، تفاوتی نیست، بلکه تفاوت در این است که به کلیسا وعده ای داده شده است؛ وعده در راه حق بودن؛ این وعده، علی رغم همه خطاها و اشتباهات، در نهایت، کلیسا بر همه آن ها فائق می آید و به راه حقیقت رهنمون می شود. در واقع، خدا خود بقای حقیقت آن را تضمین کرده است. آیا این دوام و ثبات یک نظریه غیر واقعی و شعاری نیست؟ این ثبات و دوام، حقیقت ایمان است. تنها مؤمنان می توانند معنای واقعی «عشق و محبت» را بفهمند. این وعده همیشه چالشی برای ایمان است و هر کسی که به این چالش پاسخ دهد، در این حقیقت سهیم می شود. ۲۴
در ادامه، هانس کونگ به اختلافی که در جهان مسیحیت در همین زمینه صورت گرفت، می پردازد و می گوید: مسئله «خطاناپذیری» از جمله مسائلی است که در عالم مسیحیت موجب تفرقه شده. لوتر به صراحت، اعلان داشت که هم پاپ و هم شورا ممکن است مرتکب خطا شوند. از آن زمان به بعد، همه کلیساهای اصلاح شده قایل به خطاپذیری پاپ شدند و نیز همین ایده جزو ارکان ۳۹گانه کلیسای «انگلیکن» است. ۲۵ از نظر لوتر، شوراها مرجعیت دارند، اما نه مرجعیت ذاتی، بلکه مرجعیتی مبتنی بر مشروعیت حقیقت تصمیمات خود؛ یعنی زمانی که حقیقت پیام بشارت را پشتوانه خود دارند، مشروعیت کلیسا مبتنی بر مشروعیت معنوی است.
لوتر همچنین به هدایت کلیسا توسط روح القدس نیز باور داشت، اما این کلیسا غیر از کلیسای رسمی با پاپ و اسقف هاست، ستون و استوانه حقیقت است (تیموتائوس اول، ۳: ۱۵) و تداوم و ثبات این کلیسا مورد قبول لوتر بود. اما این تداوم به واسطه هدایت روح القدس با سنّت رسمی و جانشینی رسولی مورد ادعای کلیسا یکی نبود. ۲۶با قبول خطاناپذیری یا دوام کلیسا بر خلاف مخالفان کاتولیک، ارکان ۳۹گانه کلیسای انگلیکنی نیز مانند کلیساهای اصلاح شده بر معنای کلیسا به عنوان جماعت و جامعه مؤمنان، که در آن کلام خدا تعلیم داده می شود، تأکید می کند و مرجعیت شوراها و تصمیمات آن ها را قبول نمی کند و می گوید: تنها زمانی مرجعیت دارند که کتاب مقدّس را پشتوانه خود داشته باشند. اما باید توجه داشت که با تفسیری که ما از دوام یا ثبات کلیسا عرضه داشتیم که مبتنی بر حضور روح القدس و اعلام کلام خدا و وحدت مؤمنان بود، ولی مبتنی بر قضایای خطاناپذیر نبود، می توان دیدگاه مصلحان را با این دیدگاه یکی دانست و قدمی در جهت توافق وحدت کلیسایی برداشت.
منشورات اخیر کاتولیکی، گرچه به قضایای خطاناپذیر و خطاناپذیری پاپ نمی پردازند، گرایش آن ها به توضیح، از دو جنبه قابل توجه است: اول برای خطاناپذیری پاپ تفسیرهای محدودتری از تفسیر واتیکان اول و مرتبط با خطاناپذیری کلیسا ارائه می شوند؛ و دوم بر خطاناپذیری جامعه مؤمنان در مقابل خطاناپذیری مقام تعلیمی تأکید می شود. ۲۷ همان گونه که گذشت، ایشان در بحث خطاناپذیری، علاوه بر بررسی این مسئله در کلیسای کاتولیک، به بررسی آن در دو کلیسای دیگر نیز پرداختند که بدان اشاره می شود.
وی درباره کلیسای شرقی ارتدکس می گوید: این کلیسا بر خلاف کلیسای کاتولیکی، که متمرکز در خطاناپذیری پاپ است، توجه به خطاناپذیری کل کلیسا دارد. پطریک های شرقی در جواب به پاپ پیوس نهم در سال ۱۸۴۸ نوشتند: در میان ما، نه پطریک ها و نه شوراها نمی توانند تعالیم جدیدی ارائه دهند، حفاظت از دین بر عهده تمام مجموعه کلیسا ـ یعنی مردم ـ است. ۲۸ اما باید بدانیم که موضع کلیسای شرقی درباره خطاناپذیری کلیسا، که مستلزم قضایای خطاناپذیر باشد، واضح نیست. اگر آن ها نیز به خطاناپذیری، که مستلزم قضایای خطاناپذیر است، قایل باشند، به همان مشکلات مربوط به غرب دچار خواهند شد. حداقل چیزی که در مورد کلیساهای شرقی می توان گفت این است که آن ها به نوعی، به خطاناپذیری شوراهای کلیسایی و شوراهای وحدت کلیسایی قایلند، گرچه این همه توسط برخی از الهی دانان آن ها مورد تردید است.
در اینجا به دو گروه از مشکلات مربوط به کلیسای ارتدکس اولیه و سنّت مشترک مسیحی اشاره می شود که دلالت می کنند چیزی به نام «خطاناپذیری ذاتی» شوراهای کلیسایی وجود ندارد. از یک سو، یک وحدت رویه در شورای آن دیده نمی شود، و از سوی دیگر، نقد و ابرامی که شوراها از یکدیگر دارند، عملا موضوع خطاناپذیری را منتفی می کند. ۲۹ بنابراین، می توان گفت: این وحدت گرایی شوراها نیست که تصمیمات آن ها را بر ما الزام آور می سازد، بلکه حقّانیت و راستی آن هاست که حایز اهمیت است. ۳۰
اما در خصوص کلیسای پروتستان و اهمیت دادن این کلیسا به کتاب مقدّس! هانس کونگ این سؤال را مطرح می کند که آیا می توان خطاناپذیری کتاب مقدّس را جایگزین خطاناپذیری مقام تعلیمی کلیسا کرد؟۳۱ لوتری ها با استفاده از آموزه «الهام» بر خطاناپذیری کتاب مقدّس تأکید کردند و گفتند: گرچه نویسندگان کتاب مقدّس انسان بودند و همه نواقص و خطاهای انسانی داشتند، اما تحت تأثیر روح القدس، متون مقدّس را نوشتند. از این رو، کتاب مقدّس خالی از خطاست. این نظریه در عصر روشنگری دچار تزلزل شد. تفاسیر و نقدهای تاریخی ثابت کردند، که کتاب مقدّس متنی کاملا انسانی و تاریخی است و خطاپذیری آن کاملا آشکار گشت. اما بسیاری از بنیادگرایان پروتستان همچنان بر خطاناپذیری کتاب مقدّس پایبند ماندند؛ مانند پایبندی کاتولیک ها بر خطاناپذیری پاپ و کلیسا. میان کاتولیک ها، «خطاناپذیری» مربوط به قضایای خطاناپذیر مقام تعلیمی کلیسا بود و میان پروتستان ها، مربوط به قضایای خود کتاب مقدّس. همان گونه که یهودیان فلسطین خودِ خدا را دخیل در نوشتن کتاب مقدّس عبری می دانستند و در این زمینه، آگوستین متأثر از نظریه های هلنی، الهام نویسندگان کتاب مقدّس را ابزارهای روح القدس می دانست.
تأثیر آگوستینی در سراسر قرون وسطا تا دوران جدید برقرار بودند. در شورای «ترانت» اظهار داشتند: کتاب مقدّس و سنّت نامکتوب یا مستقیماً از عیسی (علیه السلام) رسیده یا ملهم از روح القدس است. در آیین پروتستان نظریه «الهام» به نحو نظام مندی مطرح شد. در شورای واتیکانی اول مسئله «وحی و الهام خطاناپذیر» کتاب مقدّس مطرح شد و در زمان لئوی سیزدهم (Leo XIII) خطاناپذیری کامل و مطلق کتاب مقدّس در دائره المعارف های پاپی به صراحت بیان شد. در «شورای واتیکانی دوم» نیز تلاش در جهت چنین متنی صورت گرفت، اما ژان بیست و سوم برای عدم انجام این کار دخالت کرد. در این شورا، عبارت «هر نوع خطا» حذف شد۳۲
ذکر دو نکته مهم، که هم کاتولیک ها و هم پروتستان ها و هم ارتدکس ها با آن موافق هستند، لازم است:
۱. خدا از طریق عبارات انسانی کتاب مقدّس در ما و بر ما عمل می کند، از آن حیث که به وسیله این عبارات، ایمان ما را تحریک می کند و این در ورای همه اندیشه های اسطوره زدایی و تصورات نادرست همراه آن قرار دارد. حقیقت واقعی نظریه «الهام» همین است.
۲. کتاب مقدّس متنی کاملا انسانی و نوشته نویسندگان انسانی است، همراه همه محدودیت ها انسانی آن ها و همراه همه پیامدهای خطاها و اشتباهاتی که داشته اند. اکنون باید پرسید: چگونه می توان این دو نکته را با هم سازگار کرد؟ همان گونه که خدا در کلیسا (متشکّل از انسان هاست) هدف خود را به پیش می برد، در کتاب مقدّس نیز، که تألیف انسان هاست، این کار را انجام می دهد، بدون اینکه بر انسان ها خشونت را تحمیل کند. در میان همه نواقص و محدودیت های تاریخی، کتاب مقدّس دعوت خداست که سرانجام شنیده می شود، به آن ایمان آورده می شود و محقق می شود. همان گونه که غلط است بگوییم: در مورد کلیسا، روح خدا با بیانات خاصی از پاپ یا شوراها ارتباط پیدا می کند، همچنین نادرست است که در مورد کتاب مقدّس، عمل روح القدس را به جملات خاصی از یک حواری یا نویسنده محدود کنیم. حقیقت این است که تمام فرایند جمع آوری و انتقال کلام، قبول، ایمان و اعلان پیام تحت هدایت روح القدس است؛ بدین معنا نه تنها تاریخ نوشتن کتاب مقدّس، بلکه کل پیش تاریخ آن و تاریخ بعدی آن ملهم از روح القدس است، اما نه به نحو مستقیم و املا شده. کتاب مقدّس مانند قرآن وحی مستقیم خدا توسط فرشته ها از جانب خدا نیست. لازم نیست که پیش از دست زدن به آن، دست را شست. در هیچ جای کتاب مقدّس ادعا نمی شود که وحی مستقیم خداست، بلکه بر انسانی بودن آن تأکید می شود (لوقا: ۱ـ۲)، بلکه فقط اعلان و قبول پیام از طریق روح القدس است (رساله اول پطرس، ۱: ۱۲؛ قرنتیان، ۴: ۷) بنابراین، کتاب مقدّس کار مستقیم روح القدس نیست. در نتیجه، می تواند در معرض نقد تاریخی و الهیّاتی قرار گیرد. ۳۴
پیشتر گذشت که هانس کونگ پایه و اساس ایمان مسیحی را نه کتاب مقدّس می داند و نه کلیسا، بلکه می گوید: خود خداست در عیسی مسیح. از این رو، خطاناپذیری نباید به کلیسا یا کتاب مقدّس نسبت داده شود، بلکه به خود خدا و کلمه او، که در مسیح تجسّم یافته و به پیام بشارت نسبت داده می شود. کتاب مقدّس ذاتاً خطاناپذیر نیست، اما علی رغم آن حقیقت، بشارت را اعلان می کند. از این رو، همان گونه که هیچ مقام تعلیمی خطاناپذیری در مسیحیت وجود ندارد، هیچ تعلیم ذاتاً خطاناپذیری نیز وجود ندارد. کلیسا به عنوان جامعه مؤمنان، نمی تواند قضایای خطاناپذیر صادر کند، اما دارای تداوم بنیادی و حقیقی است. ۳۵
آن گاه هانس به مناسبت مقام تعلیمی کلیسا، به تعریف «تعلیم» می پردازد و می گوید: اگر منظور از آن اعلان پیام بشارت باشد، باید گفت: همه مسیحیان مأمور و موظّف به آن هستند. به عبارت دیگر، این وظیفه مختص پاپ و اسقف ها نیست، بلکه وظیفه همه است و شاهد آن: «رساله عبرانیان، ۳: ۱۵؛ «رساله پطرس» ۲: ۹، ۱۵: ۳۲؛ متی، ۵: ۴؛ مرقس، ۱: ۳۵، ۱۶: ۱۵. بدین سان، پیام مسیحی در سراسر جهان گسترش یافت. ۳۶
ارتباط هانس کونگ با یوزف راتسینگر (پاپ بندیکت شانزدهم)
پس از بیان برخی از دیدگاه های کلیدی آقای کونگ، بجاست نگاهی گذرا به موضع گیری در قبال یوزف راتسینگر از زمان پایان «شورای واتیکانی دوم» تا ۲۳ سال دوره ریاست راتسینگر بر مجمع «آموزه ایمان واتیکان» داشته باشیم تا اهمیت این شخصیت در تحوّلات کلیسای کاتولیک از زمان «شورای واتیکانی دوم» به بعد روشن گردد. «شورای واتیکانی دوم» فضای جدیدی برای منتقدان به کلیسا باز کرد تا بتوانند در سایه زمینه هایی که فراهم گردیده، اعتقادات خود را بیان کنند و کلیسای کاتولیک را مورد نقّادی قرار دهند. در این میان، هانس کونگ بیشترین بهره برداری را از این فضا کرد و با نوشتن کتاب هایی همچون ساختارهای کلیسا (۱۹۶۴)، کلیسا و آزادی (۱۹۶۵)، کلیسا (۱۹۶۷) و خطاناپذیری؟ (۱۹۷۱)، به نقد و بررسی ساختار کلیسای کاتولیک پرداخت، تا آنجا که در کار اخیرش به صراحت، ایده «خطاناپذیری پاپ» و ساختار سلسله مراتبی کلیسای کاتولیک را نفی کرد.
آقای راتسینگر نیز از این فضای باز بی بهره نبود؛ چرا که اقدام به سخنان و نوشته هایی کرد که اگر جزء این فضا بود بیشتر مورد نقد قرار می گرفت؛ کارهایی همچون «گزارشی در باب ایمان» و «درآمدی بر مسیحیت» از جمله کارهایی هستند که وی در جهت کار کشیشی انجام داد تا بتواند گامی در جهت ترمیم کلیسا بردارد و از شدت تخریب آن بکاهد. از این رو، یکی از اقدامات او موضع گیری در مقابل کارهای دوستش هانس کونگ بود. در سال ۱۹۷۱ به دنبال انتشار کتاب خطاناپذیری؟ راتسینگر، که از این کار راضی نبود، همراه کارل رانر مشغول نوشتن کتابی شد و به نقد نظرات کونگ پرداخت. در همان سال، در گردهمایی اسقفان آلمان و ایتالیا که برای بررسی موارد انتقادی کتاب کونگ تشکیل شده بود، شرکت کرد و کتاب کونگ را مورد تخطئه قرار داد. در سال ۱۹۷۴ هانس کونگ کتاب دیگری به نام مسیحی بودن منتشر کرد که به دلیل برخی محتویات آن، افرادی مانند راتسینگر و رانر آن را برنتافتند و در صدد برآمدند که همایشی تشکیل دهند و این کتاب را نیز مورد انتقاد قرار دهند. در سال ۱۹۷۷ نشستی در «اشتوتگارت» تشکیل شد و اعلامیه ای علیه این کتاب منتشر کردند. در این سال، که راتسینگر از سوی پاپ پل ششم به سمت کاردینالی منصوب گردید، فرصت را مغتنم شمرد تا در جهت تخریب دیدگاه های کونگ گام های مؤثرتری برداشته شود. بر این اساس، در سال ۱۹۷۸ پس از روی کار آمدن پاپ ژان پل دوم و موضع گیری او در برابر کونگ و اینکه کونگ دیگر نمی تواند متکلّم کاتولیک باقی بماند، راتسینگر از آن تصمیم حمایت کرد، تا اینکه در ۱۶ اکتبر ۱۹۷۹ در یک مصاحبه، از کونگ انتقاد کرد و رسماً اعلام داشت: وی دیگر نمی تواند به تدریس کلام مسیحی ادامه دهد. به دنبال این موضع گیری، در ۱۸ دسامبر ۱۹۷۹ اسقفان آلمانی، همایشی تشکیل دادند و در آن اعلامیه ای صادر کردند که کونگ این صلاحیت را ندارد که یک متکلّم کاتولیکی باشد. در نهایت، در ۳۱ دسامبر ۱۹۷۹ در یک سخنرانی، آقای راتسینگر از آنچه علیه کونگ انجام گرفته بود دفاع کرد و عملا کونگ از تدریس و منصب الهیّاتی کنار گذاشته شد. ۳۸به دنبال مواضع راتسینگر، به دلیل آنکه کونگ بسیاری از جبهه گیری های علیه خود را خلاف واقع و دور از انتظار تلقّی می کرد، در مقاله ای به این نگرش اعتراض نمود. گرچه در طول دهه شصت، نامه هایی بین ایشان رد و بدل گردیدند، اما نقطه اختلاف ایشان مصادف شد با اخراج وی از کلیسا که در این میان، راتسینگر نقش اساسی ایفا کرد و این نقطه آغازی شد برای اختلافات عمیق بین این دو شخصیت، به طوری که پس از اینکه راتسینگر به سمت «معیار مجمع آموزه ایمان» منصوب شد، کونگ، که عملکرد او را زیرنظر داشت، این مجمع را در مصاحبه ای به سازمان جاسوسی K. G. Bتشبیه کرد و عملکرد راتسینگر را به نقد کشید. ۳۹
کونگ می گوید: راتسینگر به خاطر قدرت، روح خود را فروخته است. ۴۰ وی اظهار می دارد: راتسینگر ترسویی است که وقتی اعتراضات دانشجویی چپ علیه من و راتسینگر انجام می گیرند این راتسینگر است که برای فرار از این حملات، همه سخنرانی های خود را تعطیل می کند و به شکلی می خواهد خود را از این مخمصه نجات دهد. ۴۱ در سال ۱۹۸۵ در آستانه تشکیل شورای اسقفی به دلیل آنکه حرکت های موجود علیه کلیسا راتسینگر را به وحشت انداخته بود و بیش از هر چیز ترس از آزادی داشت، گزارشی در باب ایمان منتشر کرد که به تعبیر کونگ، توهّماتی هستند که ناشی از همان جمود فکری و اندیشه خشک اویند؛ از این رو، پس از انتشار این سند، کونگ به نقّادی تند این سند پرداخت. عمده ترین گلایه کونگ به این سند مربوط به وضعی است که در دهه هشتاد برای کلیسای کاتولیک به وجود آمده بود؛ وضعیتی که مردان و زنان مسیحی و کشیشان را مورد آزار و اذیت قرار دادند.
کونگ می گوید: راتسینگر بیش از آنکه به بحث «ایمان» بپردازد، به میزان زیادی راجع به کلیسای نهادی، جزمیت ها و آموزه ها و بیش از هر چیز، راجع به منحرفان غیرکاتولیکی در میان اسقفان و متکلّمان پرداخته است. ۴۲ در بند اول این سند، راتسینگر از «ضرورت تکفیر» دفاع می کند و آشکارا متکلّمان کاتولیک منتقد را به نکوهش تهدید می کند که هرگز بر ضد مجرمان کاتولیک بدنامی همچون آدولف هیتلر یا دیکتاتورهای آمریکای لاتین اعلام نشده است. ۴۳
کونگ می گوید: راتسینگر در تمام موضع گیرهای خود و بخصوص در این سند، منشأ بحران های پس از شورای واتیکانی دوم را در بیرون از کلیسا جستوجو می کند و از اینکه ممکن است منشأ آن ها ذاتاً داخلی باشد، طفره می رود. گویی راتسینگر اشتباهات اداره تعلیمی رم در طول قرن های گذشته را نمی بیند. ۴۴
هانس می گوید: در میان فلاسفه، کاردینال راتسینگر به جای گرایش به توماس آکوئیناس واقع بین، همواره به آگوستین بدبین تمایل داشته است که اتفاقاً در آغاز «شورای واتیکانی دوم» پاپ ژان بیست و سوم به این الگو هشدار داده بود. با وجود این، می بینیم که اکنون نظیر چنین فردی به دلیل مقام رمی که به دست آورده، بر این باور است که می تواند نظیر معیار مجسّم ارتدکس کاتولیک عمل کند. ۴۵
کونگ می گوید: طبق نظر راتسینگر، شورای واتیکانی دوم تقریباً هیچ کار مثبتی انجام نداده، بلکه به عکس، موجب مفاسد زیادی گردیده است. از این نکته نیز نباید غفلت کرد که راتسینگر کنار گذاشتن زنان در صومعه ها را ناشی از تفکر فمینیسم و نظریه روان کاوی، جامعه شناسی و سیاسی می داند. اینجاست که جا دارد سؤال شود: چه تضمینی برای آزادی جدید زنان و نظریه فمینیسم طبق دیدگاه راتسینگر وجود دارد؟۴۶
ارزیابی و نتیجه گیری
شاید بتوان گفت: در کنار موضوعاتی مانند «نهضت الهیّات رهایی بخش»، «فمینیسم»، «حقوق کلیسایی»، «آموزه اقتدار پاپی»، «ازدواج کشیشان»، «سلسله مراتب کشیشی برای زنان»، «کنترل موالید»، «پلورالیسم دینی» و بسیاری دیگر از موضوعات فرعی دیگر، مسئله «اقتدار و خطاناپذیری پاپ» برای کلیسای کاتولیک از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. از این رو، در مورد شخصیت هانس کونگ، که در زمینه های گوناگون در کلیسای کاتولیک حرف برای گفتن دارد، به این مسئله از منظر ایشان پرداخته شد. در این ارزیابی ها برای برجسته کردن این مسئله، به برخی اشکالات اشاره شد. آنچه می تواند مورد استناد واتیکان در جهت خطاناپذیری پاپ و کلیسا قرار گیرد، عبارتند از:
استدلال اول: در آیه ای از کتاب مقدّس، عیسی (علیه السلام) خطاب به پطرس می فرماید: تو پطرس هستی و من بر این صخره کلیسای خود را بنا می کنم و ابواب جهنم بر آن استیلا نخواهند یافت و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو می سپارم و آنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشاده شود. ۴۷ اسقف غیر اخلاقی داماسوس (۳۶۶ـ۳۸۴؛ Damasus) اولین کسی بود که کوشید سخنان متی درباره «صخره» را پشتوانه ادعاهای قدرت طلبانه قرار دهد و قویّاً از مقام رسولی خود سخن براند، به گونه ای که اصلا دیگرانی وجود ندارند. ۴۸
استدلال دوم: تصمیم «شورای واتیکانی اول» است، مبنی بر اینکه پاپ رُم موقعی که راجع به «ex cathedra» سخن می گوید یعنی موقعی که در انجام مقام تبلیغی و طبیبی نسبت به کل مسیحیان آموزه مرتبط به ایمان یا اخلاق را تعریف می کند، خطاناپذیر است. ۴۹ اما راجع به استدلال اول، که آیه انجیل متی باشد، باید گفت: اولا، امروزه محققان کاتولیک عهد جدید پذیرفته اند که جمله معروف درباره پطرس به مثابه صخره، که عیسی (علیه السلام) کلیسای خویش را بر آن بنا خواهد کرد، از گفته های عیسی در زمان حیات دنیوی اش نیست، بلکه پس از حادثه رستاخیز او، جامعه فلسطینی یا بعدتر جامعه متایی آن را درست کرد. ثانیاً، بر فرض هم که این جمله مربوط به حیات دنیوی عیسی (علیه السلام) باشد، بدون شک، پطرس در کلیسای اولیه اقتدار و مرجعیت خاصی داشت، اما مرجعیت او تنها نبود، بلکه او همراه دیگران بود. او هرگز یک رهبر معنوی یا حتی یک حاکم منحصر به فرد نبود. ثالثاً، هیچ شاهدی در عهد جدید درباره جانشنیی پطرس در رم وجود ندارد. رابعاً، الهی دانان کاتولیک بر این باورند که هیچ مدرک معتبری مبنی بر اینکه پطرس به عنوان ریاست عالی یا اسقف اعظم مسئول کلیسای رم بوده، در دست نیست، بلکه این سمت به مرور زمان، در رم مرسوم شد. ۵۰ پس آیه نمی تواند دلالت بر این داشته باشد که چون پطرس جانشین عیسی (علیه السلام) است و عیسی (علیه السلام) او را از خطا مصون داشته، پاپ نیز، که جانشین پطرس است، مشمول این لطف است. از سوی دیگر، اشکال اساسی این است که چگونه می توان به این آیه کتاب مقدّس استناد کرد، در حالی که کتاب مقدّس اعتبار خود را به تأیید پاپ ها مدیون است.در پاسخ به استدلال دوم، باید بگوییم ـ همان گونه که گذشت ـ هانس کونگ پس از تبیین خطاناپذیری پاپ در هر سه شاخه کلیسای شرقی، کلیسای غربی و پروتستانی، به این نتیجه رسید که مسئله «خطاناپذیری» از مسائلی است که به مروز زمان، وارد کلیسا گردیده و «شورای واتیکانی اول» به آن رنگ قانونی بخشیده است، در حالی که انتظار می رفت «شورای واتیکانی اول» به جای آن، به خطاناپذیری کلیسا بپردازد؛ زیرا در واقع، این تعالیم شورایی یا تعالیم پاپی و یا کتاب مقدّس نیستند که خطاناپذیرند، بلکه خدا و عیسی (علیه السلام) هستند که خطاناپذیرند. علاوه بر اشکالات مطرح شده، که باید کلیسای کاتولیک به آن ها پاسخ دهد، وقتی به تاریخ کلیسای کاتولیک مراجعه می شود و شرح حال پاپ ها مورد مطالعه قرار می گیرد، به مسائلی برمی خوریم که بحث خطاناپذیری پاپ را زیر سؤال می برند.
صحیفه تاریخ ما را با واقعیت هایی رو به رو می کند که با اعتقاد به خطاناپذیری پاپ سازگار نیستند. وجود مواردی از فساد اخلاق و دنیاگرایی پدران کلیسا، به ویژه در فاصله قرن دهم تا پانزدهم، بر اهل نظر پوشیده نیست. شاید به همین دلیل، کاتولیک ها خطاناپذیری پاپ را تنها در زمانی که آموزه های دینی و یا اخلاقی را توضیح می دهد، به رسمیت می شناسند، نه در تمام لحظات زندگی. اما باید توجه داشت که پاپ ها در بیان مهم ترین آموزه های دینی هم یکدیگر را تخطئه کرده اند.
نمونه ای از اختلاف نظر پاپ ها را در مسئله حاد وحدت یا تعدّد اراده مسیح (علیه السلام) می توان دید. سرگیوس، اسقف قسطنطنیه، راه حلی پیشنهاد کرد: طبق این راه حل، مسیح (علیه السلام) دارای نوعی نیرو (الهی ـ انسانی) بود که با آن هم اعمال الهی و هم اعمال انسانی را به جا می آورد. اما اسقف اورشلیم در این مورد اعتراضاتی کرد. پس از آن، سرگیوس راه حل دیگری پیشنهاد نمود. طی آن، عیسی (علیه السلام) دارای یک اراده بود. پاپ هونوریوس (۶۳۸ـ۶۲۵؛ Honorius) در سال ۶۳۸ با این راه حل موافقت کرد و در همین سال، وی و سرگیوس بیانیه «ایمان» را منتشر کردند. این بیانیه به مباحث مربوط به یک انرژی یا دو انرژی در وجود عیسی (علیه السلام) پایان داد و در مقابل، اعلان داشت: عیسی مسیح صاحب یک اراده بود. این موضوع در بیانیه چنان صریح ذکر شد که نستوریوس نیز جرئت نکرد بگوید: عیسی مسیح صاحب دو اراده است. اما پس از چند سال، پاپ دیگری به نام ژان چهارم (John IV)، این دیدگاه را، که عیسی مسیح (علیه السلام) صاحب یک اراده بود، محکوم کرد. در سال ۶۴۹، پاپ مارتین، شورایی در رم تشکیل داد که این شورا در نهایت، اعلام کرد: عیسی مسیح (علیه السلام) صاحب دو اراده است. پس از آن، مخالفت رم با نگرش یک ارادگی همراه با مدارا و مماشات بود، تا آنکه پاپ آگاتو (۶۷۸ـ۶۸۱؛ Agatho, st) امپراتور رم را به تشکیل شورایی در قسطنطنیه ترغیب کرد. «شورای قسطنطنیه» (۶۸۰ـ۶۸۱) ششمین شورای جهانی کلیسایی محسوب می شود. در این شورا، اعلان شد که هونوریوس، یکی از پاپ های کلیسای رم در گذشته (از طرفداران وحدت اراده)، باید از کلیسای مقدّس خدا منفصل انگاشته شده و ملعون باشد. ۵۱علاوه بر این، مسیحیانی که آموزه «خطاناپذیری پاپ و حاکمیت شوراهای کلیسایی» را بی چون و چرا می پذیرند، باید به این پرسش پاسخ دهند که در مواقعی که پاپ کنونی از دنیا رفته و تا انتخاب بعدی ماه ها فاصله است، چه کسی زمام هدایت کلیسای مسیح را بر عهده دارد؟ همچنین باید ایشان هر تصویری را که روحانیت از خداوند، نجات بشر، جبر و اختیار و مسائل مهم اعتقادی و اخلاقی ارائه می دهد، حتی اگر بر خلاف عقل و فطرت خویش بیابند، تصدیق کنند و گاه در مقابل دیدگاه پدران خطاناپذیر قبلی، به نفع دیدگاه پدران خطاناپذیر کنونی، از آن دفاع کند.
پى نوشت ها
۱. Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, (New York, Continum, 1994).
۲ـ هانس کونگ، تاریخ کلیسای کاتولیک، ترجمه حسن قنبری، قم، مرکز مطالعاتوتحقیقات ادیانومذاهب، ۱۳۸۴، ص ۱۱و۱۲.
۳. Catholic Church A Short History.
۴. Christianity and the World Religions.
۵. The Catholic Church.
۶. Structure of the Church.
۷. On Being a Christian.
۸ـ تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، ترجمه روبرت آسریان، تهران، فرزان، ۱۳۸۰، ص ۴۷۸.
۹ و ۱۰ـ لیلی مصطفوی کاشانی، شورای واتیکان دو میعادگاه کلیسای کاتولیک با تجدّدگرایی، تهران، مرکز مطالعات فرهنگی ـ بین المللی، ۱۳۷۸، ص ۱۱۹ / ص ۱۳۹.
۱۱. Humanaie Vitae.
۱۲ـ لیلی مصطفوی، پیشین، ص ۱۲۹ـ۱۳۱.
۱۳. Hans Kung, An Unresolved Enquiry, p. 53.
۱۴. Ibid. p. 124.
۱۵. Ibid, p. 33.
۱۶. Ibid, p. 55.
۱۷. Ibid, p. 123.
۱۸. Ibid, p 124.
۱۹ـ این شواهد عبارتند از: ابواب جهنم هرگز بر آن استیلا نخواهند یافت. (متی، ۱۶: ۱۸) و اینک من هر روز تا انقضای عالم، همراه شما هستم. (متی: ۲۸: ۳۰) و من از پدر می خواهم که تسلّی دهنده دیگری به شما عطا کند تا همیشه با شما بماند؛ یعنی روح راستی… (یوحنّا، ۴: ۱۶) روح راستی شما را به… راستی هدایت خواهد کرد… (یوحنّا، ۱۶: ۱۳) کلیسای خدای حی ستون و بنیاد راستی است… (رساله اول تیموتائوس، ۳: ۱۵).
۲۰. Hans Kung, op. cit, p. 142.
۲۱. Ibid, p. 144.
۲۲. Perpetulity.
۲۳. Hans Kung, op. cit, p. 149-152.
۲۴. Ibid, p. 153.
۲۵. Ibid, p. 158.
۲۶. Ibid, p. 160.
۲۷. Ibid, p. 162.
۲۸. Ibid, p. 164.
۲۹. Ibid, p. 165.
۳۰. Ibid, p. 170.
۳۱. Ibid, p. 171.
۳۲. Ibid, p. 172.
۳۳. Ibid, p. 176.
۳۴. Ibid, p. 176.
۳۵. Ibid, p. 180.
۳۶. Ibid, p. 185.
۳۷. Ibid, p. 187.
۳۸۳۸. John L Allen, Cardinal Ratzinger: the Vatican’s enforcer of the faith, p. 127-130
۳۹. Ibid, p. 49 & 126.
۴۰. Ibid, p. 47.
۴۱. Ibid, p. 116.
۴۲. Hans Kung & Leonard Swidler, The Church In Anguish-Has The Vatican Betrayed Vatican2? (San Francisco, HARPERS ROW, PUBLISHERS, 1987) P. 58-59.
۴۳. Ibid, p. 59.
۴۴. Ibid, p. 60.
۴۵. Ibid, p. 61.
۴۶. Ibid, p. 63.
۴۷ـ کتاب مقدّس، «انجیل متی»، ۱۶: ۸.
۴۸. Hans Kung, The Catholic Church A Short History (New York, A MODERN LIBRAY CHRONIES BOOK, 2003, p. 43.
۴۹. Mac Gregor, Geddes: The vatican revolution, Boston (1957).
۵۰. Hans Kung, The Catholic Church A Short History, P. 10-11.
۵۱ـ تونی لین، پیشین، ص ۱۲۱.
نویسنده : مرتضی صانعی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا