ترمیم زندگی های از هم پاشیده

ترمیم زندگی های از هم پاشیده

۳۰ سال پیش به دلیل مواجه با شکست های بیشمار در زندگی افراد مختلف، تصمیم گرفتم حرفه مشاوره خانواده را کنار بگذارم. چرا که کار من مشاوره خانوادگی نبود و تبدیل شده بود به مشاوره برای طلاق. خدای من؛ من مشاور کارآمدی بودم، اما نمیدانم چرا توان ترمیم زندگی از هم پاشیده خودم را نداشتم. در آخر بالاخره متوجه شدم چرا؟! گاهی اوقات برای مشاهده جنگل باید درخت ها را پشت سر بگذارید. گاهی اوقات اتفاق می افتد که خیلی پیش از اینکه بتوانید راههای رسیدن به موفقیت را پیدا کنید، شکست می خورید.
پس از تجربه ۳ شکست در زمینه ازدواج، که همگام شده بود با سه دهه موفقیت در “ترمیم” زندگی تعداد مختلفی زندانی، تیم های حرفه ای ورزشی، و تجار خصوصی، به این نتیجه رسیدم که بالاخره متوجه شدم که مشکل تلاش برای درست کردن ازدواج های ناکام کجاست. قاعده کلی این قضیه درست مانند مرمت تمام چیزهای منفصل و شکسته دیگر است. به علاوه شما هر چقدر با دقت بیشتری به قضیه نگاه کنید، متوجه رابطه تنگاتنگ موارد مختلف با یکدیگر خواهید شد که این موارد می تواند شامل زندگی زناشویی، تیم های ورزشی، زندانی ها، و بازرگانان شود.
پیش از هر چیز اجازه دهید تا من مفهوم زندگی از هم پاشیده شده را برای شما تشریح کنم تا همه از یک موضع معین به قضیه نگاه کنیم. این نوع زندگی عبارت است از ازدواجی که هر یک از طرفین احساس رضایت کامل نکرده و به همین دلیل خودشان را به طور کامل درگیر رابطه نمی کنند و رابطه منطبق بر خواست های فردی آنها نیست. فکر می کنم این تعریف شامل اکثریت قریب به اتفاق ازدواج های امروزی می باشد؛ درست است؟ من به این دلیل از این نوع تعریف گسترده استفاده کردم که فکر نمی کنم هیچ راه صریح تری برای ابراز آن وجود داشته باشد. فروپاشی چیزی جز عدم براورده ساختن نیازهای متقابل نیست. شخصی که عینک ذره بینی به چشم می زند به اندازه فردی که عمل قلب باز انجام داده، احساس ضعف و معیوب بودن می کند. حال کدام یک از این دو نفر بیشتر در معرض فروپاشی و شکنندگی قرار دارد؟
آیا ازدواج های از هم گسیخته می توانند مجدداً ترمیم گردند؟ درست مانند ترمیم هر چیز دیگر شکسته شده که به انسان ها ارتباط پیدا می کند، این امر نیز بستگی دارد به پاسخ هایی که به سوال های دشوار دیگری می دهیم. در این قسمت می توان ۳ سوال اساسی را مطرح نمود:
۱-  آیا زندگی دوباره به نتیجه مطلوب می رسد؟
۲- آیا هر یک از طرفین می خواهند که از رابطه نتیجه بگیرند؟
۳- آیا هر دو برای رسیدن به نتیجه دلخواه تلاش می کنند؟
پاسخ به این سه سوال آنقدرها هم که به نظر می رسد، ساده نخواهد بود. جواب دادن به هریک از آنها پرسش های دیگری را با خود به همراه دارد که نیاز به پاسخ های تفضیلی دارند که نمی توان همه آنها را از روی حدس و گمان جوابگو بود. این امر مستلزم کنکاش های فراوان، رسیدن به بلوغ فکری، و صداقت برای دریافت اطلاعات لازم می باشد. شرکای ازدواجی که با مشکل مواجه شده اند، باید قادر باشند تا به راحتی در مورد مشکلات خود صحبت کنند و به طور کامل و دقیق پاسخ هر یک از این پرسش ها را بدهند. در اکثر موارد زوجین قادر به انجام چنین کاری نیستند، بعد نوبت به مشاور می رسد تا جواب هر یک از سوالات را توصیف و تشریح نماید، که اگر اشتباه کوچکی در این میان رخ دهد، مشکل زوجین دو چندان خواهد شد. اگر زوجین توان پاسخ سوالات مطرح شده در قسمت فوق را پیدا کردند، رابطه به خود بخود بهبود پیدا می کند. پس ارزشش را دارد که برای آن تلاش کنید.
اجازه دهید نگاه دقیق تری به هر یک از پرسش ها داشته باشیم.
آیا زندگی دوباره به نتیجه مطلوب دست پیدا می کند؟
شاید احساس کنید که این سوال باید در جایگاه دوم قرار گیرد؛ اما اینچنین نیست. اینکه آیا چیزی قابلیت انعطاف پذیری دارد یا خیر باید پیش از اینکه هر گونه تلاش و زمانی از بین برود، روشن شود. زمانیکه زندگی مشترک به پایان می رسد، دلیلش این است که یک، یا هر دوی شرکا به این نتیجه رسیده اند که زندگی ثبات پذیر نیست و هیچ یک نمی تواند رفتار دلخواه دیگری را از خود نشان دهد. چیزی که در این شرایط از بیشترین میزان اهمیت برخوردار است، اعتقاد درونی زوجین پیرامون این مطلب است که آیا زندگی مشترک می تواند نتیجه مطلوبی در بر داشته باشد یا خیر.
پاسخ به اولین پرسش نیازمند صداقت تمام و کمال در تشخیص این امر است که زندگی مشترک چگونه آغاز شود، چه اتفاقاتی مابین زوجین می افتد، و در آینده رابطه آنها به کجا ختم خواهد شد. پرسش های مهم دیگری نیز در این زمینه وجود دارند که با اتکا به آنها می توان نتیجه کار را روشن کرد.
در این قسمت چند سوال که نیازمند پاسخ دقیق می باشند مطرح شده است: آیا هر یک از طرفین برای باقی ماندن در رابطه دلایل کافی دارند؟ آیا تا کنون دلایل خود را برای ادامه زندگی با یکدیگر در میان گذاشته اند؟ آیا دلایل آنها برای ایجاد یک زندگی سالم، و پربار کافی است؟ آیا همه چیز از نقطه مناسب از سر گرفته می شود؟ آیا آب، تا روی سطح پل بالا آمده و خیانت، خشم و زندگی ناسالم به حد اعلای خود رسیده؟
سایر پرسش های مهم نیز شامل موارد ذیل می شوند: آیا زندگی مشترک دارای هسته هایی ضروری نظیر سلامت احساسی، عشق بی قید و شرط، سازگاری علایق و ارزش ها، تحمل و بردباری، انعطاف پذیری، جذابیت جسمی و جنسی، و گفتگوی باز می شود؟ آیا طرفین، رابطه را مقدس می دانند و برای آن به اندازه کافی ارزش و احترام قائل می شوند؟ آیا ازدواج آنقدر وخیم شده که نقطه برگشت را رد کرده؟ آیا نیروهای خارجی دیگری به منظور شناسایی و مخاطب قرار دادن وجود دارند؟ آیا در درجه اول، زندگی مشترک تمایلی به بقا دارد؟
ازدواج اول من به دلیل خیانت بر هم خورد. زمانیکه اعتماد از میان می رود، برگرداندن آن تقریباً غیر ممکن به نظر می رسد و هیچ زندگی مشترکی بدون وجود اعتماد پابرجا باقی نخواهد ماند. همچنین زندگی دارای هیچ گونه عشق بی قید و شرط، و همسانی سلامت احساسی تا در مقابل آزمایشات پیروز بیرون آیند نبود و سراسر پر بود از خودخواهی، دیوانگی و بی کلگی. زمانیکه به گذشته نگاه می کنم، میبینم که از نقطه مناسبی هم رابطه ما شروع نشد که این مطلب نهایتاً باعث پس زدگی رابطه از سوی هر دوی ما شد. باور کنید که با استناد به استانداردهای امروزی نمی توان گفت که رابطه بدی بوده، اما در عین حال می توان گفت که به اندازه کافی خوب نبود.
ازدواج دوم من یک تجربه کاملاً مهم بود که هیچ گاه در یک رابطه نباید نقش بازی کنید؛ چرا که با این کار هیچ راه برگشتی باقی نخواهد ماند. تنها سوالی که باقی می ماند این است که چگونه برای مدت زمانی در حدود ۲۰ سال به طول انجامید؟ اگر یک زندگی در حالی شروع شود که انتظارات و ارزش های طرفین نا مشخص باشند، و در بین آنها هیچ گفتگویی به منظور روشن کردم مطالب ارائه نشود، نهایتاً به هیچ کجا نخواهد رسید. در حقیقت ارتباط مناسب، نشان می دهد که آیا انتظارات و ارزش های طرفین با یکدیگر هم خوانی دارند یا خیر. شاید در نگاه اول کسانیکه دارای ویژگی های متناقض هستند جذب یکدیگر شوند اما در دراز مدت این مسائل در نظرشان پیش پا افتاده می شود.
پس از کسب این تجربه شاید فکر کنید که در انتخاب همسر تبحر پیدا کردم اما فقط می توانم بگویم که شرایط هر روز بدتر می شد. نمی دانم واقعاً فردی هستم که از قدرت یادگیری پایینی برخوردار هستم و یا یک انسان بیچاره که به دنبال ایده آل های دست نیاتنی است و به هیچ وجه قصد ترک گفتن برقراری روابط را ندارد.
سومین ازدواج ناموفق من بسیار کوتاه بود و برای مدت زمانی بیش از ۲ ماه به طول نینجامید. فقط می توانم بگویم که این کار من به عنوان درس عبرتی برای دیگران به شمار می رفت که آنها چنین کاری را انجام ندهند. هیچ چیز خوبی در این مورد وجود نداشت، فقط جای امیدواری اینجا بود که رابطه خیلی زود به پایان رسید، بچه ای به وجود نیامد، و پس از اتمام رابطه هرگز یکدیگر را ندیدیم.
کلیه این شکست ها قابل بحث و بررسی هستند؛ اما خوشبختانه توانستم عشق حقیقی خود را پیدا کنم و در حال حاضر یک رابطه کامل و عاشقانه و سالم را دنبال می کنم. البته در رابطه ما گاهاً درگیری و کشمکش بوجود می آید، اما به اندازه کافی تعهد داریم و تمام مشکلات را با بحث و بررسی تحلیل می کنیم.
یکی از مشکلاتی که در طول روابطم همیشه با آن مواجه بودم، تفاوت در انتظارات افراد است. آیا یک رابطه ی از هم پاشیده شده می تواند مجدداً ترمیم یابد در حالی که نظریات زوجین نسبت به سوالات حساسی مانند آنچه در زیر آمده متفاوت باشد: رابطه تا چه اندازه دچار فروپاشی شده است؟ در چه صورت می توان گفت رابطه به بهبود نسبی رسیده است؟ آیا رابطه نیاز به “تعمیر” دارد یا فقط درک متقابل کافی است؟ چگونه باید مشکلات را حل کرد؟ چه کسی باید بیشتر یا اول خودش را تغییر دهد؟
تشخیص چنین تفاوت های کلیدی معمولاً راه حل های مهمی را پیش روی افراد قرار می دهد.
متاسفانه این پرسش که رابطه نتیجه دلخواه می دهد یا خیر انسان را به جایی می برد که از دایره عقل و منطق خارج می شود. هیچ کس تا کنون پیرامون چنین مسائلی به اندازه کافی تجربه کسب نکرده. در عین حال هیچ قاعده کلی هم در این زمینه وجود ندارد که با اتکا به آن بتوان گفت که یک رابطه به طور ۱۰۰% ترمیم پذیر خواهد بود.
به هر حال با توجه به تمام گفته ها و کرده ها، در نهایت باز هم باید به قلب خود رجوع کنید و مطابق احساساتتان عمل کنید. اگر خانه ای را با نقشه قبلی و زیرساخت های محکم نسازند، همه چیز فرو می ریزد؛ شما هم اگر رابطه خود را با توجه به مدارک مستدل آغاز نکنید، روزی فرا می رسد که رابطه از هم پاشیده خواهد شد. همچنین باید توجه داشته باشید که در میان راه هم همیشه موانعی وجود دارند که ادامه مسیر را برایتان دشوارتر می سازند.
پس از اینکه هر دو نفر بر سر پاسخ پرسش اول به توافق رسیدند، آنوقت نوبت پاسخ به پرسش دوم می رسد. لازم به ذکر است که اگر پاسخ هر دو طرف “منفی” بود، دیگر نیازی به مطرح نمودن سایر پرسش ها نیست.
آیا هر دو طرف می خواهند از رابطه نتیجه مطلوب بگیرند؟
فکر کردن به خواسته ها کافی نسیت. باید توجه داشت که تفاوت بزرگی میان چیزی که به آن فکر می کنیم، چیز هایی که می خواهیم، و چیزهایی که در حقیقت به آنها نیاز داریم دیده می شود. نیازها و خواست های ما از اهمیت بسیار زیادی برخوردار می باشند و شامل نیاز های اولیه، مانند: نیازهای جسمانی، احساس امنیت و آرامش، و در سطوح بالاتر در سایه ی: نیازهای روانی، ارزش و احترام و خلاقیت نمود پیدا می کنند. زمانیکه هر یک از این نیازها برآورده نشوند، برای طرفین مشکل بوجود می آید.
من همیشه تصور می کردم که دوست دارم همسرم دارای هوش و ذکاوت، زیبایی، و شخصیت متعالی باشد، اما بعدها متوجه شدم که بیشتر به دنبال عشق بی قید و شرط، سلامت عاطفی، گفتگوی مناسب، رابطه جنسی خودجوش، و هماهنگی روحی هستم. خیلی عجیب است اما به محض اینکه خودم تمام چیزهایی را که انتظار داشتم در مقابل همسرم انجام دادم او هم دقیقاً همان کارها را در مقابل من انجام داد. کاری که قبلاً به هیچ وجه انجام نمی دادم فداکردن خواست های شخصی ام بود. خیلی شکست خوردم تا توانستم چنین درسی را یاد بگیرم.
در وهله دوم باید دانست که بیشتر جریان هایی که در ذهن انسان به وقوع می پیوندد، نوعی واکنش ناخودآگاه نسبت به وقایع جهان خارجی است. گاهی اوقات حتی خودمان هم نمی دانیم چه می خواهیم و یا به چه چیز نیاز داریم، در این حالت چگونه می توانیم از طرف مقابل چیزی را که خودمان هم نمی دانیم چیست، انتظار داشته باشیم؟ من فکر می کنم که همسر دومم خواستار عشق بی قید و شرط بود، اما او خودش هم نمی دانست چه می خواهد. اگر او در مورد این مطلب با من صحبت می کرد، شاید من هم می توانستم او را به خواسته اش برسانم و نهایتاً در رابطه ما هیچ گونه موضوعی برای شروع بحث و مشاجره باقی نمی ماند، اما متاسفانه ما هیچ گاه یاد نگرفته بودیم که با صحبت کردن هم می توان مشکلات را حل وفصل نمود.
در نهایت باید به این مطلب اشاره کرد که در زمان تصمیم گیری، اغلب درگیر کشمکش هایی بین عقل و قلبمان می شویم. زمانی که منطق و قلب نتوانند با یکدیگر به توافق برسند، هیچ گاه به موفقیت دست پیدا نخواهید کرد و همه چیز دچار آشفتگی می شود. سعی کنید در این زمینه از قوه ادراک و بصیرت خود کمک بگیرید و با هشیاری کامل میان قلب و عقلتان تعادل برقرار کنید.
هیچ کس نمی تواند برای شما تصمیم بگیرد و به شما بگوید که چگونه باید برای زندگی خود تصمیم بگیرید، شما در این راه تنها هستید و خودتان باید برای خود تصمیم بگیرید. شاید راهنمایی هایی زیادی به شما شود ولی آنها فقط می تواند منطقه آب خیز را به شما نشان دهند، پیدا کردن مسیر مناسب به عهده خودتان است، آنها نمی توانند آب را به دهان شما بریزند و یا به جای شما آب بنوشند.
ناگفته نماند که شاید هر دو نفر بخواهند که رابطه آنها به جایگاه مطلوب برسد، اما تمایلی به انجام کلیه کارهایی که آنها را به این نقطه می رساند، نداشته باشند. دانستن این مطلب به شما در پاسخ دادن به پرسش های بعدی کمک بیشتری می کند.
شما نمی توانید همینطور بنشینید، دست روی دست بگذارید و انتظار داشته باشید که همه چیز یکمرتبه به طور معجزه آسا درست شود. ترمیم زندگی فروپاشیده نیازمند صرف زمان و تلاش از جانب هر دو نفر می باشد. شاید خانه جدید و زیبای یک پزشک را ببینید و بعد آرزو کنید که ای کاش شما هم چنین خانه ای داشتید، اما آیا حاضر هستید سرمایه بسیار زیادی را صرف تحصیل کنید؟ تا دیروقت سر کلاس های درس بنشینید، روزانه ۱۲ ساعت کار کنید و ۲۴ ساعته در دسترس باشید؟ خب حتماً می گویید: “نه!”
البته در این وضعیت، بدترین شرایط زمانی ایجاد می شود که تنها یکی از طرفین خواستار تغییر شرایط باشد و دیگری هیچ گونه تمایلی در این راه از خود نشان ندهد. در حقیقت باید گفت که یک چنین مخالفتی یک پاسخ منفی به سوال اول و دوم است و به هیچ وجه نمی توان طرف دوم را مجبور به مصالحه و سازش نمود. فقط باید شجاعت ترک رابطه را در آنها تقویت کرد.
آیا هر دو نفر برای بهبود اوضاع تلاش می کنند؟
زندگی مشترک نیازمند کار گروهی است و مانند تجارت، تیم های حرفه ای ورزشی، و هر سازمان دیگری نیازمند یک نقشه واحد برای رسیدن به موفقیت می باشد، به ویژه زمانیکه تیم آنها دچار در هم ریختگی شده باشد.
ابتدا باید طرحی را معین کنند که موفقیت را از نظر هر دوی آنها آشکار سازد.
بیانیه آنها می تواند چیزی شبیه به این باشد: ساختن بهترین زندگی مشترک دنیا که هر دو بتوانیم در آن رشد کنیم، با هم به چیزهای بیشتری برسیم، موجب آرامش خاطر هم باشیم، و زندگیمان سرشار از عشق و درک متقابل باشد. بهتر است که نیازهای ابتدایی زندگی را مشخص کنید در غیر اینصورت دست یابی به موفقیت دور از دسترس می نماید.
در درجه بعدی باید با گفتگو در مورد ارزش های پایه ای با یکدیگر به توافق برسند. حتی حرفه ای ترین افراد نیز همیشه از ارزش های شخصی مردم عادی از قبیل: عشق، شور و نشاط، خلاقیت، پیشرفت و درک بهره می گیرند. اگر بر سر این مسائل توافق وجود نداشته باشد، دیر یا زود رابطه دچار شکست خواهد شد.
نهایتاً باید دانست که برای تضمین موفقیت رابطه هر یک از طرفین می بایست فعالیت های خاصی را انجام دهد که می تواند شامل تمرین ارزش های اصولی زندگی مشترک باشد.
به عنوان مثال یکی از طرفین می تواند تلاش کند که در مورد نیازهای خود بیشتر گفتگو کند تا اینکه تصور کند طرف مقابل باید کلیه خواست های او را حدس بزند. در مقابل طرف دیگر نیز نباید جبهه گیری کند و باید به همسر خود کمک کند تا عقایدش را راحت تر با او در میان بگذارد، به عنوان مثال می تواند از او سوال های بیشتری بپرسد. همچنین هر دو نفر باید از قضاوت کردن یکدیگر دست بردارند.
هر چقدر برای ترمیم نقاط تخریب شده بیشتر تلاش کنند، میزان موفقیت آنها نیز به مراتب افزایش پیدا خواهد کرد.
متاسفانه زندگی های امروزی آنقدر پیچیده شده اند و موانع بسیاز زیادی بر سر راه آن ها قرار گرفته که بدون برنامه ریزی و اراده استوار، به هیچ وجه نمی توان راه به جایی برد.
احساس می کنم یکی از مهمترین درس هایی که من در طول دوره های مختلف زندگی خود بدست آوردم، غنیمت شمردن فرصت و وقت گذاشتن بر روی مسائلی که ارزشش را دارند، می باشد. همه ما نیازمند آزادی هستیم و دوست داریم از حقوق مساوی نسبت به دیگران برخوردار باشیم. این اصول هم به تنهایی، و هم در رابطه زناشویی باید رعایت شوند.
زمانی که آزادی خود را از دست رفته ببینیم، آنوقت رفتار نامتعادلی از ما سر می زند. ایجاد امید و بوجود آوردن آزادی از جمله مسائلی هستند که می توانند هر دو نفر را آماده ایجاد تغییرات بنیادین به منظور بهبود روابط خود نمایند.
زمانیکه زوج ها برای ترمیم روابط خود توانستند پرسش های اول و دوم را با موفقیت پشت سر بگذارند، بعد باید الف) یک بیانیه کلی برای ارتباطشان بنویسند، ب) با روی باز و دیدی آزاد در مورد ارزش های شخصی شان با یکدیگر گفتگو کنند، و ج) هر یک در جهت بهبود رابطه از خود فداکاری و از خود گذشتگی نشان دهد؛ در چنین وضعیتی می توان گفت که پاسخ به پرسش اصلی ” بله” است! راه درازی را باید طی کرد تا به یک چنین پاسخی رسید، شاید دلیل این همه تجربه های تلخی که من به شخصه در زندگی داشتم این باشد که همیشه قصد داشتم راه های آسان تر و سریع تر را انتخاب کنم.
ازدواج یک قرارد مقدس است و هیچ گاه نباید ارزش آنرا دست کم گرقت. درخواست طلاق ( مگر در شرایط حادی نظیر آزار و اذیت جسمی) تا زمانیکه شما کلیه مراحل فوق را طی نکرده باشید، کار درستی نخواهد بود. اگر کلیه شیوه های مختلف را امتحان نمودید و به این نتیجه رسیدید که رابطه شما به جایی نمی رسد، آنوقت است که می توانید از رابطه بگذرید
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا