تجرد روح اراده را از لوازم و علائم موجود مجرد, قلمداد کرده اند

تجرد روح اراده را از لوازم و علائم موجود مجرد, قلمداد كرده اند

● ابتنا معاد بر روح
معاد مبتنی بر مساله روح است. توضیح مطلب این که بدن انسان مانند همه حیوانات مجموعه ای از یاخته ها (سلولها) است که هر یک از آنها همواره در حال سوخت و ساز و تحول و تبدل می باشد و شماره آنها از آغاز تولد تا پایان زندگی نیز نوسان دارد و هیچ انسانی را نمی توان یافت که عناصر تشکیل دهنده بدنش در طول زندگی, عوض نشود یا تعداد یاخته هایش همواره ثابت بماند.
با توجه به این تغییرات و تحولاتی که در بدن حیوانات و به خصوص انسان, رخ می دهد این سئوال, مطرح می شود که به چه ملاکی باید این مجموعه متغیر را, موجود واحدی به حساب آورد; با اینکه ممکن است اجزا آن در طول زندگی, چندین بار عوض شود؟۱
پاسخ ساده ای که به این سئوال, داده می شود این است که ملاک و حدت در هر موجود زنده ای پیوستگی اجزای هم زمان و ناهم زمان آن است و هر چند سلولهایی تدریجاً می میرند و سلولهای تازه ای جای آنها را می گیرند اما به لحاظ پیوستگی این جریان می توان این مجموعه باز و در حال نوسان را موجود واحدی شمرد.
ولی این, جواب قانع کننده ای نیست ; زیرا اگر ساختمانی را فرض کنیم که از تعدادی آجر, تشکیل شده و آجرهای آن را تدریجاً عوض می کنند, بطوری که بعد از مدتی هیچ یک از آجرهای قبلی, باقی نمی ماند, نمی توان مجموعه آجرهای جدید را همان ساختمان قبلی دانست هر چند از روی مسامحه و به لحاظ شکل ظاهری, چنین تعبیراتی بکار می رود مخصوصاً از طرف کسانی که اطلاعی از تعویض اجزای مجموعه ندارند.
ممکن است پاسخ گذشته را به این صورت, تکمیل کرد که این تحولات تدریجی در صورتی به وحدت مجموعه, آسیبی نمی رساند که براساس یک عامل طبیعی و درونی, انجام بگیرد چنانکه در موجودات زنده, ملاحظه می شود. اما تبدیل آجرهای ساختمان بوسیله عامل بیرونی و قشری, حاصل می شود و از این رو نمی توان وحدت و این همانی حقیقی را در طول جریان تعویض اجزا به آنها نسبت داد.
این پاسخ, مبتنی بر پذیرفتن عامل طبیعی واحدی است که در جریان تحولات, همواره باقی می ماند و نظم و هماهنگی اجزا و اعضای ارگانیسم را حفظ می کند. پس سوال درباره خود این عامل, مطرح می شود که حقیقت آن چیست؟ و ملاک وحدت آن کدام است ؟
طبق نظریه فلسفی معروف, ملاک وحدت در هر موجود طبیعی, امربسیط (= غیر مرکب) و نامحسوسی به نام ((طبیعت)) یا ((صورت)) ۲ است که با تحولات ماده, عوض نمی شود. و در موجودات زنده که افعال مختلف و گوناگونی از قبیل تغذیه و نمو و تولید مثل, انجام می دهند این عامل به نام ((نفس)) نامیده می شود.
فلاسفه پیشین, نفس نباتی و حیوانی را ((مادی)) و نفس انسانی را ((مجرد)) می دانسته اند ولی بسیاری از حکمای اسلامی و از جمله صدرالمتالهین شیرازی ,نفس حیوانی را نیز دارای مرتبه ای از تجرد دانسته و شعور و اراده را از لوازم و علائم موجود مجرد, قلمداد کرده اند. ولی ماتریالیستها که وجود را منحصر به ماده و خواص آن می دانند روح مجرد را انکار می کنند و مادیین جدید (مانند پوزتیویست ها) اساساً منکر هر چیز نامحسوسی هستند و دست کم, امر غیر محسوس را قابل اثبات علمی نمی دانند و از این رو, وجود طبیعت یا صورت نامحسوس را نیز نمی پذیرند و طبعاً پاسخ صحیحی برای ملاک وحدت در موجودات زنده هم ندارند.
بنابراینکه ملاک وحدت در نباتات, نفس نباتی آنها باشد زندگی نباتی درگروی وجود صورت و نفس نباتی خاص در مواد مستعد می باشد و هنگامی که استعداد مواد از بین برود صورت یا نفس نباتی هم نابود می شود. و اگر فرض کنیم که همان مواد مجدداً استعداد پذیرفتن صورت نباتی را پیدا کنند نفس نباتی جدیدی به آنها افاضه می شود ولی دو گیاه کهنه و نوبا وجود مشابهت کامل نیز, وحدت حقیقی نخواهند داشت و با نظر دقیق نمی توان نبات جدید را همان نبات قبلی دانست .
اما در مورد حیوان و انسان, چون نفس آنها مجرد است می تواند بعد از متلاشی شدن بدن هم باقی باشد و هنگامی که مجدداً به بدن, تعلق بگیرد وحدت و ((این همانی)) شخص را حفظ کند چنان که قبل از مرگ هم همین وحدت روح,ملاک وحدت شخص می باشد و تبدل مواد بدن, موجب تعدد شخص نمی شود. ولی اگر کسی وجود حیوان و انسان را منحصر به همین بدن محسوس و خواص و اعراض آن بپندارد و روح را هم یکی یا مجموعه ای از خواص بدن بشمارد و حتی اگر آن را صورتی نامحسوس ولی مادی بداند که با متلاشی شدن اندامهای بدن, نابود می شود چنین کسی نمی تواند تصور صحیحی از معاد داشته باشد زیرا به فرض اینکه بدن, استعداد جدیدی برای حیات, پیدا کند خواص و اعراض نوینی در آنها پدید میآید و دیگر ملاک حقیقی برای وحدت و ((این همانی)) آنها وجود نخواهد داشت زیرا فرض این است که خواص قبلی به کلی نابود شده و خواص جدیدی پدید آمده است .
حاصل آن که: در صورتی می توان حیات پس ازمرگ را بصورت صحیحی تصور کرد که روح را غیر از بدن و خواص و اعراض آن بدانیم و حتی آن را صورتی مادی که در بدن, حلول کرده باشد و با متلاشی شدن آن, نابود شود, ندانیم. پس اولاً باید وجود روح را پذیرفت, و ثانیاً باید آن را امری جوهری دانست نه از قبل اعراض بدن, و ثالثاً باید آن را قابل استقلال و قابل بقای بعد از متلاشی شدن بدن دانست نه مانند صورتهای حلول کننده (و به اصطلاح, منطبق در ماده) که با تلاش بدن, نابود می شوند.
ترکیب انسان از روح و بدن, مانند ترکیب یک ماده شیمیایی از دو عنصر, و فی المثل مانند ترکیب آب از اکسیژن و ئیدروژن نیست که با جدا شدن آنها از یکدیگر, موجد مرکب به عنوان یک ((کل)) نابود شود بلکه روح, عنصر اصلی انسان است و تا آن, باقی باشد انسانیت انسان و شخصیت شخص, محفوظ خواهد بود. و به همین جهت است که عوض شدن سلولهای بدن, آسیبی به وحدت شخص نمی رساند. زیرا ملاک وحدت حقیقی انسان, همان وحدت روح اوست .
قرآن کریم با اشاره به این حقیقت, در پاسخ منکرین معاد که می گفتند: ((چگونه ممکن است انسان بعد از متلاشی شدن اجزای بدنش حیات جدیدی بیابد؟)) می فرماید:
قل یتوفا کم ملک الموت الذی وکل بکم .۳
بگو (شما نابود نمی شوید بلکه) فرشته مرگ شما را می گیرد.
پس قوام انسانیت و شخصیت هر کسی به همان چیزی است که ملک الموت آن را قبض و توفی می کند نه به اجزای بدنش که در زمین, پراکنده می شوند.
۱) قبل از طرح این سئوال می توان دیگری رامطرح کرد که اساساً ملاک وحدت در مجموعه های ثابت و بسته چیست؟ و ترکیبات شیمیایی و ارگانیک را به چه ملاکی می توان موجود واحدی شمرد؟ ولی برای جلوگیری از گسترش بحث, از مطرح کردن آن در این جا خودداری کردیم.
۲) باید دانست که هر یک از این واژه ها, معانی اصطلاحی دیگری نیز دارد و منظور از آنها در این جا همان صورت نوعیه است .
۳) سجده ۱۱/.
دانستیم که مساله معاد, مبتنی بر مساله روح است, یعنی هنگامی می توان گفت: ((کسی که بعد از مرگ, زنده می شود همان شخص سابق است)) که روح او بعد از متلاشی شدن بدن, باقی بماند, و به دیگر سخن: هر انسانی غیر از بدن مادی, دارای یک جوهر غیر مادی و قابل استقلال از بدن می باشد که انسانیت و شخصیت وی بستگی به آن داشته باشد.
پس, قبل از پرداختن به اثبات معاد و بیان مسائل مربوط به آن, باید این مطلب از طریق عقل و وحی به اثبات برسد.۱
● دلایلی عقلی بر تجرد روح
از دیر باز, فلاسفه و اندیشمندان درباره روح (که در اصطلاح فلسفی ((نفس)) نامیده می شود)۲ بحثهای فراوانی کرده اند و مخصوصاً حکمای اسلامی اهتمام فراوانی به این موضوع, مبذول داشته اند و علاوه بر این که بخش مهمی از کتابهای فلسفی خودشان را به بحث پیرامون آن, اختصاص داده اند رساله ها و کتابهای مستقلی نیز در این زمینه نوشته اند و آرای کسانی که روح را عرضی از اعراض بدن یا صورتی مادی (منطبع در ماده بدن) می پنداشته اند را با دلایل زیادی رد کرده اند.
روشن است که بحث گسترده پیرامون چنین موضوعی متناسب با اینجا نیست از این رو, به بحث کوتاهی بسنده می شود .این بحث را که مشتمل بر چند برهان عقلی است با این مقدمه, آغاز می کنیم:
ما رنگ پوست و شکل بدن خودمان را با چشم می بینیم و زبری و نرمی اندمهای آن را با حس لامسه, تشخیص می دهیم و از اندرون بدنمان تنها بطور غیر مستقیم می توانیم اطلاح پیدا کنیم. اما ترس و مهر و خشم و اراده و اندیشه خودمان را بدون نیاز به اندامهای حسی, درک می کنیم و هم چنین از ((من)) ی که دارای این احساسات و عواطف و حالات روانی است بدون بکارگیری اندمهای حسی, آگاه هستیم.
نکته دیگر آنکه: با توجه به انواع خطاهایی که در ادراکات حسی, روی می دهد ممکن است احتمال خطا در نوع اول از ادراکات, راه بیابد به خلاف نوع دوم که به هیچ وجه جای خطا و اشتباه وشک و تردید ندارد. مثلاً ممکن است کسی شک کند که آیا رنگ پوستش در واقع, همان گونه است که حس می کند یا نه. ولی هیچ کس نمی تواند شک کند که آیا اندیشه ای دارد یا نه; آیا تضمیمی گرفته است یا نه; و آیا شکی دارد یا ندارد!
این, همان مطلبی است که در فلسفه با این تعبیر, بیان می شود: علم حضوری مستقیماً به خود واقعیت, تعلق می گیرد و از این جهت, قابل خطا نیست ولی علم حصولی چون با وساطت صورت ادراکی, حاصل می شود ذاتاً قابل شک و تردید است .۳
یعنی یقینی ترین علوم و آگاهیهای انسان, علوم حضوری و دریافتهای شهودی است که شامل علم به نفس و احساسات و عواطف و سایر حالات روانی می شود. بنابراین, وجود ((من)) درک کننده و اندیشنده و تصمیم گیرنده به هیچ وجه قابل شک و تردید نیست چنان که وجود ترس و مهر و خشم و اندیشه و اراده هم تردیدناپذیر است .
اکنون سوال این است که آیا این ((من)) همان بدن مادی و محسوس است و این حالات روانی هم از اعراض بدن می باشد یا وجود آنها غیر از وجود بدن دارد و بسیاری از کارهای خود را بوسیله بدن, انجام می دهد و هم در آن, اثر می گذارد و هم از آن, اثر می پذیرد؟ با توجه به مقدمه مزبور, پاسخ این سوال, به آسانی بدست میآید, زیرا:
▪ اولاً: ((من را با علم حضوری می یابیم ولی بدن را باید به کمک اندمهای حسی بشناسیم, پس من (نفس و روح) غیر از بدن است .
▪ ثانیاً: ((من)) موجودی است که در طول دهها سال, با وصف وحدت و شخصیت حقیقی, باقی می ماند و این وحدت و شخصیت را با علم حضوری خطاناپذیر می یابیم در صورتی که اجزای بدن, بارها عوض می شود و هیچ نوع ملاک حقیقی برای وحدت و ((این همانی)) اجزای سابق ولاحق, وجود ندارد.
▪ ثالثاً: ((من)) موجودی بسیط و تجزیه ناپذیر است و فی المثل نمی توان آن را به دو ((نیمه من)) تقسیم کرد در صورتی که اندامهای بدن, متعدد و تجزیه پذیر است .
▪ رابعاً: هیچ یک از حالات روانی مانند احساس و اراده و… خاصیت اصلی مادیات یعنی امتداد و قسمت پذیری را ندارد و چنین امور غیر مادی را نمی توان از اعراض ماده (بدن) بشمار آورد. پس موضوع این اعراض, جوهری غیر مادی (= مجرد) می باشد.۴
ازجمله دلایل اطمینان بخش و دل نشین بروجود روح و استقلال و بقای آن بعد از مرگ, رویاهای صادقه ای است که اشخاصی بعد از مرگ, اطلاعات صحیحی را در اختیار خواب بیننده, قرار داده اند. و هم چنین احضار ارواح که همراه با نشانه های قطعی و گویا باشد.
● شواهد قرآنی
وجود روح انسان از نظر قرآن کریم, جای تردید نیست روحی که از فرط شرافت, به خدای متعال نسبت داده می شود۵ چنان که درباره کیفیت آفرینش انسان می فرماید:
و نفخ فیه من روحه.۶
پس از پرداختن بدن, از روح منسوب به خودش در آن دمید.
(نه اینکه ـ العیاذ بالله ـ چیزی از ذات خدا, جدا و به انسان, منتقل شود). و در مورد آفرینش حضرت آدم (ع) می فرماید:
و نفخت فیه من روحی.۷
هم چنین ازآیات دیگری استفاده می شود که روح, غیر از بدن و خواص و اعراض آن است و قابلیت بقای بدون بدن را دارد از جمله بعد از نقل سخن کافران که می گفتند:
… اذا ضللنا فی الارض انا لفی خلق جدید.۸
… هنگامی که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم (و اجزای بدن ما در خاک, پراکنده شد) آیا آفرینش جدیدی خواهم داشت؟!
چنین پاسخ می دهد:
قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم الی ربکم ترجعون .۹
بگو (شما گم نمی شوید بلکه) فرشته مرگ که بر شماگمارده شده شما را می گیرد و سپس بسوی پروردگارتان باز گردانده می شوید.
پس ملاک هویت انسان, همان روح اوست که بوسیله فرشته مرگ, گرفته می شود و محفوظ می ماند نه اجزای بدن که متلاشی می شود ودرزمین, پراکنده می گردد.
و درجای دیگر می فرماید:
الله یتوفی الانفس حین موتها و التی قضی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی. ۱۰
خدای متعال جانها (یا اشخاص) را هنگام مرگشان می گیرد و نیز کسی را که در خواب نمرده است (یعنی کسی که بخواب رفته و مرگش فرا نرسیده است) پس آنکه مرگش فرا رسیده, نگه می دارد و آن دیگری را تا سرآمد معینی رها می کند.
و در بیان کیفیت مرگ ستمکاران می فرماید:
اذ الظالمون فی غمرات الموت والملائکه باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم… .۱۱
هنگامی که ستمکاران در سکرات مرگند و فرشتگان دستهایشان را گشوده اند (وبه آنان می گویند) جانهای خود را بیرون کنید (= تسلیم کنید).
از این آیات و آیات دیگری ـ که برای رعایت اختصار ,از ذکر آنها صرف نظر می کنیم ـ استفاده می شود که نفسیت و شخصیت هر کسی به چیزی است که خدا و فرشته مرگ و فرشتگان گمارده بر قبض روح, آنرا می گیرند و نابودی بدن, آسیبی به بقای روح و وحدت شخصی انسان نمی زند.
● نتیجه آنکه:
اولاً در انسان, چیزی به نام روح وجود دارد,
ثانیاً روح انسانی, قابل بقا و استقلال از بدن می باشد نه مانند اعراض و صور مادی که با تلاشی محل, نابود می شوند,
ثالثاً هویت هر فردی بستگی به روح او دارد, و به دیگر سخن: حقیقت هر انسان همان روح اوست و بدن, نقش ابزار را نسبت به روح, ایفا می کند.
 (محمد تقی, مصباح یزدی, آموزش عقاید, ج ۳, ص ۲۲ ـ ۱۸)
۱ـ ممکن است توهم شود که استدلال از راه وحی برای اثبات مسائل روح و معاد, استدلال دوری است زیرا در برهانی که برای ضرورت نبوت, اقامه گردید حیات اخروی (که مبتنی بر مساله روح است) به عنوان ((اصل موضوع)) در نظر گرفته شد, پس اثبات خود این اصل از راه وحی و نبوت, مستلزم دور است .
ولی باید توجه داشت که صحت استدلال به وحی, نیازمند به مساله ((ضرورت نبوت)) نیست بلکه مبتنی بر ((وقوع)) آن است که از راه معجزه,ثابت می شود (دقت کنید). و چون قرآن کریم, خود به خود معجزه و دلیل حقانیت پیامبر اسلام (ص) است استدلال به آن, برای اثبات مسائل روح و معاد, صحیح است.
۲ـ باید دانست که اصطلاح فلسفی ((نفس)) غیر از اصطلاح اخلاقی آن است که در مقابل ((عقل)) و به عنوان ضد آن بکار می رود.
۳ـ رجوع کنید به: آموزش فلسفه جلد اول, درس سیزدهم.
۴ـ ر.ک: آموزش فلسفه, جلد دوم, درس چهل و چهارم و چهل و نهم .
۵ـ ر.ک: اصول کافی, ج ۱, ص ۱۳۴.
۶ـ سجده ۹/.
۷ـ ر.ک: حجر ۲۹/, ص ۷۲.
۸ـ سجده ۱۰/.
۹ـ سجده ۱۱/.
۱۰ـ زمر ۴۲/.
۱۲ـ انعام ۹۳/.    
بلاغ

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا