هجران روح

هجران روح

ای که فرمودی«نفختُ فیه من روحی»، ای که فرمودی «ماعندا… باق»، وجود متعین ما از وجود مطلق توست نه از عدم ازلی که هیچ نبوده و نیست تا چیزی از او پدید آید ونه از وجودی دیگر که وجود ندارد پس هستی هر هستی از توست، تو بودی و تو هستی و تو می‌مانی، افتخار هستی انسان از نفخه روح توست که اهریمن نه به انسان، بلکه به تو سجده نکرد و او می‌دانست که روح تو در انسان دمیده شده است و کبر ورزید تا خود را به جای خدا ببیند و انسان را بهانه کفر خود قرار دهد و انتقام تو را در اغوای انسان تا یو‌م‌الدین گرفت و کینه او نه به انسان بلکه به خالق انسان بود که در محضر کبیر استکبار کرد و کبر ورزید گرچه خود، استاد درس توحید فرشتگان در بهشت بود و سال‌های سال از هستی بی‌انتهای توحید ذات ربوبی برای بهشتیان سخن ‌گفت و درس داد اما به یکباره همه چیز فرو ریخت همان بار که خدای بزرگ به بهانه انسان از شیطان خواست تا روح خدا را سجده کند، روحی که خدا در وجود انسان دمیده بود و فرموده بود نفختُ فیه من روحی، اما شیطان بهانه بهتر بودن خود را در آفرینش از آتش قرار داد و گفت: «انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» ای خدا تو مرا از آتش آفریدی و انسان را از گِل همین مانع از سجده من بر انسان است و من از انسان برترم. اما خدا می‌دانست که شیطان می‌داند انسان تنها از گِل آفریده نشده است بلکه در او روح خداست و شیطان نمی‌خواهد توجهی به روح خدا در وجود انسان بکند و به همین دلیل اشاره‌ای به روح خدا در وجود انسان نکرد و تنها به گِل بودن کالبد انسان مجادله کرد سپس شیطان رانده و رجیم شد و سایر فرشتگان، انسان را سجده کردند تا عابد و مامور آن معبودی باشند که آنها را آفرید و انسان، خرسند از این همه توجه و افتخار که مسجود فرشتگان واقع شده و خدا او را برتر از استاد توحید بهشتیان پذیرفته است.

اما شیطان رجیم از خدای رحیم مهلت گرفت تا از وجود شیطانی معدوم نشود و باقی بماند آنگاه که خدای بزرگ شیطان را از مهلت داده‌شدگان قرارداد به عزت همان خدا سوگند خورد که من و افرادم تا آن‌جا که بتوانیم آدم و فرزندان آدم را اغوا و گمراه می‌کنیم و جنگ‌ها و کشتارها و حذف‌ها و توهین‌ها و تحقیرها و نزاع‌ها بپا می‌کنیم و از انسان، دشمنی علیه انسان می‌سازیم و خود به گمراهی انسان، تا برپایی قیامت نظارت می‌کنم هر چند تو رسولان، انبیا و اوصیا را برای هدایت و ممانعت از گمراهی من بفرستی اما من دشمن انسان هستم انسانی که مرا ملعون و مطرود آستان تو ساخت. اول از آدم آغاز می‌کنم و شیطان آدم را به طمع برتری جاودان و خلود در بهشت فریفت و به دروغ قسم خورد و از درخت ممنوع الهی به انسان خوراند آنچه را که آدم نباید می‌خورد و آدم نهی خدا را عصیان کرد.
و اساس این عصیان آدم، زلالت شیطان بود که از جاه‌طلبی او نشات گرفته بود شیطان در ذاتش کبیر نبود ولی استکبار پیشه کرد.
و اما انسان از بهشت اخراج شد و به زمین هبوط کرد تا با کدیمین و عرق جبین کار کند و عبادت خدای عالمیان کند و از گناهان و لغزش‌ها توبه کند تا به بهشت جاودان خدای بزرگ بازگردد وگرنه باز هم هبوطی دیگر و سقوطی سخت‌تر به جهانی به مراتب بدتر از دنیای کنونی در پیش است و این همه مصائب و انحراف از جاه‌طلبی نفس است که ام‌الفساد در زمین است و نی‌نفس انسان همیشه از این دردمندی به خود می‌نالد و از آن جدایی نیستان وجود مطلق تا گذر تمنای وصال در این دنیا همواره اسیر جهالت و حیرت است و به دنبال قدرت مطلق از دو لبه پرتگاه خوف و رجا شکایت از جدایی‌ها و دوری‌ها می‌کند.
همه دنبال کمالند، کمالی مطلق و بینهایت که اتصال به آن، رسیدن به دریا و دریایی شدن است اما راه ناهموار و ناملایمات مسیر روزگار، جان شیفته عاشق خائف را در هولی عظیم گرفتار می‌کند که آیا بازجستن وصل انسان به اصل خویش برای او ممکن است؟ آیا پس از هبوطش به زمین عروجی به آسمان خواهد داشت یا این‌که سقوطی دیگر به مهلکه نار شیاطین می‌انجامد که نه تنها وصال نیست بلکه قطع کامل از مهر خدای خالق و وصل به قهر قاهر جبار است. ناله نی‌ از ندیدن نور شریعت و گم کردن طی طریقت است که ضرورت انسان شدن‌های او در زمین نه رجعت به محبت خدا بلکه غلتیدن در جهنم خداست.
عده‌ای به پست و مقام تفاخر می‌کنند، شماری به مال و منال تکاثر می‌کنند و عده‌ای به فحشا ارضای‌نفس می‌کنند و همه اینها دردهایی است که نی‌نفس از آن ناله می‌کند زیرا شیطان اولین گناه را در بهشت به تفاخر مقامش مرتکب شد و تا ابد، ملعون و مطرود شد و چه خوش‌خیالند عده‌ای که با تغافل رجا دارند و حتی آزار خلق خدا را به رجای عفو خدا قابل تطهیر می‌دانند و حق مردم را با زر و زور و تزویر پایمال می‌کنند و زشت‌تر این‌که با تجاهل به سقوطشان ادامه می‌دهند و تنها عامل بیداری آنها مرگشان است که آنها را از این جهان به جهان دیگری ببرد تا در آن جهان با موجودات دیگری مواجه شوند و تازه بفهمند که در جهان قبلی چه باید می‌کردند تا در این جهان از آن فعل‌ها و ترک فعل‌ها نتیجه بگیرند، تاسف بر جهان گذشته می‌خورند که جز با آزار مردم و حرام‌خواری و حرام‌کاری سر نشده است و روح مهجور الهی را به گونه‌ای آلوده کردند که هیچ امیدی به نجات نیست.
احمد اسماعیل‌تبار

مجله خانواده سبز

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا