اشاعره در تفکرات خود به این نتیجه رسیده اند که صفت عدل، منتزع است از فعل خداوند از آن جهت که فعل خداوند است. از نظر این گروه هر فعلی در ذات خود نه عدل است و نه ظلم و هر فعلی از آن جهت عدل است که فعل خدا است، و بعلاوه، هیچ فاعلی غیر از خدا، به هیچ نحو، نه بالاستقلال و نه بغیر استقلال، وجود ندارد، پس به حکم این دو مقدمه، ظلم مفهوم ندارد. اینها برای عدل، تعریفی جز این سراغ ندارند که فعل خدا است، پس هر فعلی چون فعل خدا است عدل است نه اینکه چون عدل است فعل خدا است. از نظر این گروه هیچ ضابطی طبعاً در کار نیست، مثلاً نمی توانیم با اتکاء به اصل عدل، جزماً ادعا کنیم که خداوند نیکوکار را پاداش می دهد و بدکار را کیفر، و هم نمی توانیم جزماً ادعا کنیم که خداوند که چنین وعده ای در قرآن کریم داده است قطعاً وفا خواهد کرد، بلکه اگر خداوند نیکوکاران را پاداش دهد و بدکاران را کیفر، عدل خواهد بود، و اگر هم به عکس رفتار کند باز عدل خواهد بود، اگر خداوند به وعده خود وفا کند عدل است و اگر هم نکند باز عدل است، اگر خداوند به چیزی که امکان وجود یافته است افاضه وجود نماید عدل است، و اگر نکند هم عدل است، زیرا عدل آن چیزی است که او بکند. آنچه آن خسرو کند شیرین بود.
این گروه هر چند خودشان مدعی انکار عدل نیستند ولی با توجیهی که از عدل کرده اند عملاً منکر عدل اند و لهذا مخالفان اشاعره – یعنی شیعه و معتزله – به عدلیه معروف شدند، اشاره به اینکه آنچه اشاعره می گویند توجیه عدل نیست، انکار عدل است. از نظر این گروه نیز قهراً مسأله ای درباره عدل الهی نمی تواند مطرح باشد، بلکه این گروه از اهل حدیث، از نظر تعهد به پاسخگوئی به اشکالات مربوط به عدل، آزادترند. این گروه به خیال خود خواسته اند راه « تنزیه » بپویند و خداوند را از شرک در خالقیت، و هم از ظلم و ستم، منزه و مبرا بدانند، از اینرو از طرفی از غیر خدا نفی فاعلیت کرده اند و از طرف دیگر صفت عدل را در مرتبه متأخر از فعل خدا قرار داده اند بطوری که حسن و قبح عقلی افعال را از ریشه انکار کرده و گفته اند مفهوم عادلانه بودن یک فعل، جز این نیست که مستند به خداوند باشد، و با این مقدمات نتیجه گیری کرده اند که خداوند نه در فاعلیت شریک دارد و نه ظلم می کند.