کلیپ
پادکست
متن
بسمالله الرحمن الرحیم
کارشناس: استاد شمس
عنوان: مسائل اعتقادی و هویت یابی در دوره نوجوانی، قسمت دوم
مجری:
در مورد هویتیابی بحث شد. بیان شد که موضوع هویت با بحثی به نام بلوغ گرهزده میشود و بحث تکالیف شرعی ای که برای نوجوان ما در نظر گرفته میشود. این موضوع ممکن است که منجر به یک سری مشکلات برای ارتباط والدین با فرزندان بشود. میخواهیم که دررابطهبا بحث شکاف اعتقادی مقداری دقیقتر و جزئیتر بپردازیم. موضوعی که مطرح شد بیان شد که این شکاف اعتقادی ممکن است منجر به موضوعی به نام طردشدن بشود و ممکن است والدین ارتباط خودشان با فرزند را بهگونهای پیش ببرند که آن فرزند را بخواهند طرد کنند و نپذیرند و این در ارتباط عاطفی آنها هم اثر منفی بگذارد. راجع به این موضوع میخواستیم بیشتر توضیح بدهید و چه اتفاقاتی را ممکن است در آینده برای فرزند داشته باشد.
کارشناس:
بحث هویتیابی و یک من مستقل رشدیافته و متفاوت از والدین یک چیزی است که جهانشمول است. اصلاً مربوط به یک قشر خاص یا یک فرهنگ خاص در یک عرصه از زمان نیست. تا بوده از اول دنیا و در ادامه و حال و اکنون که در این زمان قرار داریم همیشه تعارض بین انتخابها، تصمیمات و سلیقههای فرزندان و والدین از سنین نوجوانی شروع شده و این مطلب یک خواستگاه کاملاً فیزیولوژیکی، ژنتیکی و طبیعی دارد؛ بنابراین این بحران و نقطه عطف زندگی هر فردی میتواند یک آغازگری برای تغییر و تفاوت و رشد باشد و ما این را فقط از یک نگاه منفی و اینکه ممکن است یک تهدیدی برای جامعه باشد و یا خود خانوادهها نگاه نکنیم؛ چون یکی از موهبتهای الهی است برای رشد و گسترش فکر و روحیههای بالابردن، کمالطلبی و شکوفایی انسان در عرصه زندگی است. خواه یا نا خواه هر تصمیمگیری و تغییری یک سری مشکلات به همراه دارد. این فاصلهای که بین فرزندان و والدین ایجاد میشود و موانعی که به وجود میآید بر سر راه ارتباط عاطفی والدین و فرزندان بهخاطر تصمیمات جدید و انتخابهای جدید فرزندشان، مسئله و آسیبهایی که در اینجا میشود دغدغههای خانواده و حتی بحرانی برای جامعه؛ بیاییم و از یک نگاهی به این موضوع نگاه کنیم که یک نگاه علمی و روانشناختی است و اصلاً خود مسئله اعتقادی هم یکی از شاخههای همین مسئله هویتیابی است نه صرفاً مسئلهای که مربوط به جامعه ایران و مسلمانان میشود. شما اگر در نظر نگیرید که در ایران هستید و پیرو چه دینی هستید، فکر کنید که در جای دیگری از دنیا هستید حتی در قبایل دورافتادهای که در جنوب شرقی آسیا هستند باز ما این بحران هویت و شکافها را در خانوادهها میبینیم؛ بنابراین مسئله را کاملاً از لحاظ علمی بررسی کنیم و ببینیم که یک سری موانع وجود دارد. بین اینکه والدین بپذیرند فرزندشان بزرگ شده، فرزندشان میخواهد یک نظراتی را از خودش ارائه بدهد هرچند که به دید ما خوش نمیآید و ما برای کنترل و محدودکردن آن با چه راهکارها و وسیلههایی میخواهیم فرزندمان را مورد تربیت و محدودیت قرار بدهیم. وقتی که این به فکر ما بیاید خود این واژهها میشود محدودیت و آن مانعهای اصلی ما برای ارتباط خوب با فرزندمان و این یک چالش جدید به وجود میآورد. تا دیروز فرزندمان در آغوش ما بود و ما قربان صدقه او میرفتیم، الآن که نوجوان شده به نظر ما یک موجود خشن و غیرقابلانعطاف و لجباز و نچسب میآید چرا؟ چون دیگر شبیه ما نیست. دومین مانع برای ما اینجا ایجاد میشود به نام ترس! ما الآن میترسیم. میترسیم که فرزندمان از دستمان برود و ما را تنها بگذارد و چون شبیه ما فکر نمیکند از آن طرف ترسهای اجتماعی و عدم تأیید میآید. ترس از بیارزش بودن، ترس از عاقبت و وارد فاز سوم مانع میشویم. احساس گناه شدید نسبت به تربیت اینگونه فرزندمان میکنیم و بار مسئولیت صددرصدی اشتباهات فرزندمان را میخواهیم با تقصیر و کوتاهی خودمان به دوش بکشیم.
مانع های ذهنی حال ما را بَد میکند. اولازهمه ما برای خودمان یک تعریفی مشخص کنیم. فرزند ما امانت است. من فقط یک مسیر و پل هستم که این بنده خدا به سر منزل مقصود کمک کند. کمک به رشد و شکوفایی او کنم. وقتی با این نگاه وارد می شوم طبیعی است که نصیحت های من از جنبه انتقادگری و سرزنش گری بیرون میآید و خود این رابطه را اصلاح میکند.
دوم اینکه برای فرزندم فضایی را باز کنم برای حرفزدن، سؤال پرسیدن. نمیشود که از بچهها انتظار داشته باشیم که کورکورانه مانند عقاید ما عمل کند و تقلید کند. از کجا معلوم عقاید ما درست است؟ ما چند بار عقاید خودمان را عرضه کردیم به کسی که منبع کاملی از شناخت علوم دینی است و او غلطهای ما را اصلاحکرده است؟ و ما میدانیم که باورهای ما آمیخته است با خاطرات و تجربیاتمان، ناکامیهایمان و تلخیهای زندگیمان و خیلی از مشکلات ذهنی که ممکن است همه ما داشته باشیم. این مشکلات به معنای مشکلات هوشی نیست به معنای این است که ما یک سری خطا داریم و حواس پنجگانه ما درست عمل نمیکند. مانند خطای دید که همه با مثالهایش آشنا هستند.
بک راهکار خیلی ساده: اجازه بدهیم فرزندان شبهههای دینیشان را مطرح کنند. یا جواب میدهیم یا سکوت میکنیم و میگوییم: چه جالب، با هم تحقیق میکنیم تا به نتیجه برسیم …
سومین موضوعی که مطرح میشود الگوسازی بهصورت شاخهای است. ما یک نفر را نباید برای فرزند بُت کنیم. مثلاً بگوییم: عمویت را میبینی چقدر آدم خوبی است، فلان عبادتش را میبینی! این یک آدم خاص است. بعد فرزند ما ذرهبین دستش میگیرد تا از عمویش غلط پیدا کند و میگوید: این عمویی که شما از او تعریف میکنید فلان جا فلان خطا را کرد …
بنابراین، ما باید بگوییم: عموی شما مثلاً نماز اول وقتش را ببین چقدر بهموقع میخواند … همین و قرار نیست ما از الگوها یکبخشی درست کنیم که اینها یک آدمهای خیلی خاصی هستند. در تمام ابعاد رشدیافتهاند چون کوچکترین اشتباهی که فرزند ما ببیند این را تعمیم میدهد به فرایض آن آدم و کلاً این آدم را از آن ارزشهایی و باورهایی که در ذهنش ساخته بود حذف میکند که این خودش یک آسیب جدی بهنظام اعتقادی فرزند ما وارد میکند.
مجری:
بحث الگویابی اساساً در کلان درست است؟ و یا اینکه اگر قرار است الگوسازی انجام بشود به چه شکلی بهتر است تا ما بتوانیم به فرزندان ارائه کنیم؟ خیلی مهم است؛ چون خیلی از الگوها در جامعه معرفی و مطرح شده که نتوانسته خانواده این الگوها را بهصورت صحیح و درست به فرزندش منتقل کند و فرزند هم نتوانسته با آنها ارتباط برقرار کند. به نظر شما این مسیر الگو دادن و پیداکردن یک موردی که بتواند به فرزند ما کمک کند با این موضوعات ارتباط برقرار کند به چه شکلی باید پیش برود؟
کارشناس:
در علم روانشناسی یکی از راههای یادگیری، یادگیری مشاهدهای است و یا یادگیری تقلیدی که افراد با دیدن یک سری از الگوها و رفتارها یاد میگیرند و آن کار را انجام میدهند.
بنابراین، این یکی از روشهایی است که افراد میتوانند آن را بهعنوان الگوبرداری از طریق مشاهده در رفتار خودشان جاری و ساری کنند؛ بنابراین اگر والدین میخواهند یکجاهایی کمک کنند به رشد فکری و عقیدتی فرزندشان باید الگوهای خوبی در اختیار فرزندشان بگذارند. این الگوها گاهی اوقات از طریق مستقیم که مثلاً: پسرم، بیا این کتاب آقای نخودکی را بخوان، یک چیزهای قشنگی در آن است که این آدم چطوری کظم غیظ میکرده، چطور بخشش میکرده … یا مثلاً زندگینامه شهدا را بخوانید. یا آن بحثهایی که در جنگ بود، یادوارههای دفاع مقدس، اتفاقاتی که در جنگ بوده و در دوره انقلاب بوده است. یا عقبتر برگردیم، خیلی از قصههای کهن ما، کتابهای تاریخی و شعرای بزرگی که ما داریم مثل حافظ و مولانا و عطار و خیلی از شعرایی که مضامین آنها با قصه و روایت بوده است. از طرفی خود قرآن دائماً بیانش با مثال است، با داستان است و اصلاً خود قرآن به اسوه حسنه اشاره کرده است. یعنی ما نیاز داریم که آدمهایی را در اختیار داشته باشیم و مطمئن باشیم عیب و ایرادهایی بهعنوان عیب و ایرادهای خیلی اساسی که خطراتی برای خودشان و جامعه زده باشد نداشته باشند. بههرحال همه ما ایرادهایی داریم و میتوانیم با شناخت ایرادهایمان و حلکردن آنها میتوانیم وارد مراحل بعدی رشدیمان بشویم و این اصلاً چیز خطرناکی نیست که ما دچار اشتباه و نقص باشیم. اما اینکه ما یک آدمی را، یک الگوی خیلی خاص معرفی کنیم و هنوز نمیدانیم آینده این آدم چیست و بعد بهمرورزمان این آدم از آن معیارهای ارزشی خودش نظرش برگردد، خب خیلی از آدمهایی که دور این آدم جمع شدند و از او یک الگوی بیعیبونقص ساختند قطعاً ضربه میبینند؛ بنابراین بهتر است ما یک سری الگوهایی را به بچهها معرفی کنیم که از لحاظ فاصله زمانی یکطوری باشد که یک فاصلهای با ما داشتند و تمام شده و عاقبتشان به خیر ختم شده و از منابع قرآنی خیلی استفاده کنیم برای الگو گرفتن و اینکه دریچه ذهن فرزندمان را باز بگذاریم.
فرزند میآید سؤال میکند: اصلاً کی گفته که خالق این جهان آن خدایی است که شما معرفی میکنید!
ما نترسیم که او کافر شده است و بیاعتقاد، بهجای این حرفها بگوییم: خیلی خوب است، بیا باهم بگردیم خدا را پیدا کنیم …
میپرسد: کدام قیامت؟ اصلاً قیامت وجود ندارد …
چهبسا خود ما هم در این مسیر قرار نگرفتیم و شبهه فرزندان ما یک تلنگری برای شروع این جستجوگری باشد.
بزرگترین دشمن ما، جهل و ترسهای ما هست که ما فکر میکنیم اگر فرزند ما طبق باورهای ما، روش و سبک دینداری ما عمل نکند احتمالاً گمراه است. عاقبت بَدی در انتظار ما و فرزندمان است. اصلاً اجازه نمیدهیم که این فرزند ما آثار و نتایج کمکاریها و سستیهای خودش را در مبانی اعتقادیاش متوجه بشود و در ذهن خودش سکوتی را داشته باشد و خودش بتواند با خودش صحبت کند. خودش با آن وجدان اصلی که میخواهد بیدار کند صحبت کند. اجازه بدهیم که خودش، خودش را حلاجی کند و دست خودش را بگیرد و برای اصول عبادی تعریفی پیدا کند. طبق نظر مرجع خودش یا آن آدمهایی که بهعنوان منابع دینی قبول دارد. بیاید خودش را با آنها مقایسه کند و فاصلهاش را با آنها متوجه بشود و آرامآرام مسیر درست اعتقادی در اثر این سؤال و پاسخهایی که خودش میپرسد و خودش هم دنبال جواب میرود پیدا کند و ما هم در کنار او باشیم و یک پذیرش گرم و بیقیدوشرط با کلام نصیحت محترمانه و دلسوزانه و پر از محبت و عشق داشته باشیم.
مجری:
اتفاقی که ممکن است برای یک خانواده او فتاده باشد و آن خانواده ممکن است الآن درگیر این تعارض شده باشد. فرزندشان وارد ۱۷-۱۶ سالگی شده و چند سالی است که نتوانسته با مسائل اعتقادی خانوادهاش همسو بشود و یک شکافی الآن ایجاد شده است. پیشنهاد شما و یا راهکارهایی که در این زمینه میتواند وجود داشته باشد چیست؟
کارشناس:
واقعاً دغدغه خیلی از خانوادهها الآن این است که یک جواب مشخص به ما بدهید برای بچهای که الآن دچار خیلی از مشکلات اعتقادش شده است و دوستانی انتخاب کرده و راههایی انتخاب کرده که به خودش و دیگران و خانواده صدمه میزند.
ما یک رفتار روبنایی مخرب را وقتی از یک نوجوان یا هر فرد دیگری میبینیم فقط به آن رفتار آسیبزننده نگاه نکنید. پشت این رفتار یک خلأها و نیازها و محرومیتهایی است که آنها باید حل بشود تا فرزند ما دست از رفتارهای مخرب خود بردارد.
همیشه وقتی که ما دچار بحران میشویم فقط دنبال این هستیم که مسئله را زودتر ختم به خیر کنیم. تمام کنیم یا روی آن یک سرپوشی بگذاریم و ندیده بگیریم. اما واقعاً راهکارهای اصلی یک مقدار صبوری میخواهد، یک مقدار سختی و گذر از گلوگاههای فکری و عاطفی میخواهد که به یک سعهصدر در اینجا نیاز داریم.
اولازهمه خانواده در چنین مواردی بدون اینکه از روشهای تهاجمی مثل طرد، بیرونکردن از خانه، گرفتن موبایل و وسایلی که به آن نیاز دارد خودداری کند. بیاییم و این رابطه را یک رابطه دوستانه کنیم. نگوییم که او پررو میشود. رفتار زشتش تقویت میشود. هیچ کسی در محبت پررو نمیشود. آدمها معمولاً در آسیبها و محرومیتهای عاطفی و زخمهایی که برمیدارند دنبال تلافی و انتقام و لجاجت هستند. اما کسی که جزء گوشت و پوست و خون شماست را اگر ما راه تعامل و گفتگو را باز کنیم و منتظر نتیجه سریع نباشیم موفق خواهیم بود. ما خیلی آدمهای نتیجهگرا هستیم که این اشتباه است. امروز محبت میکنیم و منتظریم که فردا نتیجه بدهد. اصلاً آیه قران هم اشاره میکند که شما به نماز سفارش کنید، ولی صبر هم بکنید.
شکلگیری یک رفتار مناسب با یکبار، یک ساعت گفتگوی والدین امکانپذیر نیست. ما یک رفتارهای جایگزین باید پیدا کنیم. یک نیازهایی که در فرزند ما وجود دارد و به آن پاسخ داده نشده است و دنبال آنها میگردیم، پیدا میکنیم و شروع به پاسخگویی میکنیم تا آرامآرام فرزند ما آن احساس کمبود و خلأ را از لحاظ عاطفی و توجه بکاهد و اصلاح بشود.
بنابراین، اگر دغدغه ما واقعاً این است که فرزند اصلاح بشود و نیاز است که در این بحران یک نفر دست ما را بگیرد یکی از راهها استفاده از مشاورهای مجرب است. آدمهایی که به مسائل فکری و شناختی و روحیات نوجوان تسلط کامل دارند.
این را بدون تعارف بگوییم: اگر به سمت آدمهایی برویم که فقط بخواهند یک سری کلیات بگویند و یک سری راهکارهایی را بدهند که فقط حالتهای تهاجمی دارد یا حالتهای افراطی عاطفی دارد، معمولاً جوابگو نیست. مسئله باید کارشناسی بشود. نیاز فرزند باید دقیقاً مشخص بشود. آسیبهایی که والدین در رفتارهای تکراریشان میزنند باید مشخص بشود و در مرور زمان با صبوری و قدمبهقدم برای رفع این اشکالات و جایگزینی رفتارهای مناسب به یک نتیجهای برسیم که این فرزند از با آرامش از سمت رفتارهای نادرست به سمت رفتارهای درست حرکت کند.