امروز فردا
یا لطیف فردا را چگونه می توان دید فردایی که امروزش همه در غوغا است فردایی که امروزش را از عمق افکار خسته مردم می بینم کجاست یک دل آرام کجاست آرزوهای آرزو نشده کجاست امیدی که باز سوی امیدوارش باز گردد نمی دانم دلم را دست کدامین فکر بسپارم
65 مقاله
یا لطیف فردا را چگونه می توان دید فردایی که امروزش همه در غوغا است فردایی که امروزش را از عمق افکار خسته مردم می بینم کجاست یک دل آرام کجاست آرزوهای آرزو نشده کجاست امیدی که باز سوی امیدوارش باز گردد نمی دانم دلم را دست کدامین فکر بسپارم
وقتی می خواهم تاریخ بالای صفحه را بنویسم؛ گوشه اش طوری که فقط خودم ببینم می نویسم: جمعه و او نیامد! همکلاسی ام از گوشه عینکش نگاهش را قل می دهد روی دفترم. نگاهش را می اندازم روی دفتر خودش. دفترم را مثل بچه های کوچکی که می خواهند کسی
اللهم اعزه به، وانصره وانتصر به، وانصره نصرا عزیزا، وافتح له فتحا یسیرا، واجعل له من لدنک سلطانا نصیرا. اللهم اظهر به دینک و سنه نبیک، حتی لا یستخفی بشی ء من الحق مخافه احد من الخلق خدایا! زمین از زمزمه ذکر تو به دور است. نه حرای معرفتی، نه
تو در پشت کدامین رنگینکمان پنهان شدهای که هیچ تلألؤ خیره کنندهای نمیتواند پیدایت کند؟ تو همچون رعد، بر سجاده برق، نماز میخوانی که اثرش همچون صاعقه، آرزوی دیدار عاشقانت را به خاکستر تبدیل می کند. تو انعکاس کدامین صفت خداوندی، که عاشقانت میان غیبت و ظهورت غوطهورند؟! تو چگونه
بابی انت و امی یا آل المصطفی انی مؤمن بولایتکم معتقد لامامتکم مقر بخلافتکم دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم مولای من! از گذشتگان هر که خبر دار می شد که امت آخرالزمان یگانه امام و راهنمای خود را
ای آفریدگار صبح در جشن با شکوه روزی که آغاز می شود و در تمامی روزهایی که شیرینی نام تو بر لبانم می نشیند من عهد دیرینه ی خویش را با صاحب صبح و امام عصر تازه می کنم و دست بیعتم را در زلال دستانش معطر می سازم تا
در عبور از گذر لحظه ها، در تپش مدام زمین و نگاه زهرآلود زمان، دستهای ما تو را می طلبد یا مولا! مهر در سراشیب جاده ی عمل زیر چرخهای سنگین ستم له میشود در نبودت! تو ما را رها نخواهی کرد و ما هر روز و هر ساعت و
منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشید! کسى از نژاد نفس هاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظه هاى انتظار، نیازشان را از لابه لاى نفس هاى حیران خود بازگو مى کنند. شقایق ها منتظرند! منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد. کسى که
یک آزمون اساسی با سه پرسش اساسی اگر عزیزی را گم کرده باشید، چه می کنید؟ آسوده و بی خیال می نشینید تا کم کم فراموشش کنید؟ یا برای یافتن او همه تلاش خود را به کار می برید. از این و آن سراغش را می گیرید. شب و روزتان
تو از راه می رسی، درست هنگامی که دود ستم ها، جهان را سیه چرده و چرکین کرده باشد. توازراه می رسی، درست هنگامی که قبیله ی قبله، قلب های خویش را بر کف دست نهاده و پیش کش راه تو نمایند. تو از راه می رسی، درست هنگامی ک
امروز قصه سفر را از آغاز دوره کردم، از آغاز تا پایان فقط یک خط سرخ بود، به سرخى خون تو که در میان خاطراتم خطى داغ از خود به جا گذاشته است. اما توى این خط داغ، یک دنیا صحبت عاشقانه است که نمى توانم به زیبایى آن چه
دانگ… یک صدا! یک ضربه! ساعت یک از نیمه گذشته! صدا از گلدسته روبهرو بگوش میرسد. در قابی از نور و سکوتی که در ژرفای شب صدای ساعت آنرا میشکند. دانگ… از ازدحام خبری نیست شهر در خواب رفته! چونان مسافران خسته در گوشهای و کنجی آرام صدای دیگری آرامش
باز هم غروب سرخ آدینه است و لحظه قبض و سنگینی روح بر قلب باز هم فارغ از تمام افکار زمینی با دلی آکنده از عشق به افق سرخ و خونین چشم دوخته ام و دلتنگ دیدار توام و آنقدر حرفهای ناگفته برایت دارم که گمان نمی کنم عمر مجال
این است مهدی -علیه السلام- و این است حتمیّتِ او، تولّد و بقای او، تأثیرِ او، ظهورِ او، و شورش و انقلابِ او، اصلاح و تصفیه او، و تأسیسِ حکومتِ او… که خواهد شد. بعثت، فرود آمدن نور است در طبیعت. غدیر، تداوم حکومت نور است در زمین. عاشورا، ذِبح
سلام بر تو ای الهه عشق، ای آفتاب پردهنشین، ای عصاره ولایت و ای ذخیره امامت، سلام بر تو که بر اریکه دلها نشستهای و بر اقلیم عشق سلطانی. ـ ای آفتاب حُسن! در اقلیم عشق اگر بر سریر جمال بنشینی، زیبا رویان جهان در مقابل جلوه جمالت به تعظیم
ای شوکت نماز! شکوه روزه! اصالت حج! کرامت زکات! شرافت دین و هیبت عدل! بار غیبت بر زمین بگذار و بال فرج بگشای. دیگر نه وقت پنهان شدن از چشمان آبی آسمان است. زمین بی تو کشتزار ظلم شده است، و باران،اشک فرشتگان را همسفر. آه، دیگر حوصله ما را
نمی دانم چه خطابت کنم؟ بهار، حضور، وعده عشق، پایان انتظار، قائم زمان یا اصلاً خود خودِ عشق؛ پس سلام، سلامی با یک دنیا انتظار و نیاز، یک بغل احساس پاک با تو بودن. سلام بر تو ای عشق جاودان، سلام بر تو که هم امامی و هم تمامی. امام
بی تو در بیابان بی کسی، چشم هایمان را به تموج انتظار سپرده ایم و آمدنت را به دردمندی دل هامان مژدگانی می دهیم تا پژمردگی برگ ها را نبینیم و در گریه می خندیم تا باغ و بهار، هم آغوش هم باشند… ماییم و آسمانی از بغض ابرها و
یا اباصالح المهدی، ادرکنی و لا تهلکنی ای مهدی محمد، صلی الله علیه وآله! هر دو یادگار رسول، صلی الله علیه وآله، مگر جز تو بودند؟ قرآن ناطق «تویی » و عترت باقی هم، تنها «تو». کنون چه شده ست دیده دل را، که «قرآن ناطق » را نمی بیند
سلام بر آل یاسین! سلام بر تو که ندیده تو را عاشق شدیم. مهدیا! ما شهادت می دهیم که عصیان ما غیبت تو را طولانی ساخت و معترفیم به اینکه جهالت ما بر قلب پرعطوفت تو زخمها زده است. ما شهادت می دهیم که کتاب تو را نخوانده بستیم و
با لحن کدام آفتاب؛ با صدای کدام پروانه؛ با آواز کدام سنگ؛ با ترانه کدام باران؛ ویرانی همواره مان را فریاد بزنیم؟ ای دور از دسترسِ نزدیک! ای سخاوت هر روزه زمین! که نماز مهربانی ات را ستاره ها، هزار مرتبه اقتدا کردند. و هر روز، تشنه تر از پیش،
۱/ ای خورشید بی کرانه ازلی یگانه محبوب! دیر زمانی است چشم های ما بی تاب و منتظر به افق های دور دست چشم دوخته اند تا تو از کرانه امید طلوع کنی، قفس تکرار روزهای هجران را بشکنی و اجازه دهی در آسمان وصالت پرنده شویم. ای پاک و
راستش را به ما نگفتند یا لااقل همه راست را به ما نگفتند. گفتند: تو که بیایی خون به پا می کنی،جوی خون به راه می اندازی و از کشته پشته می سازی و ما را از ظهور تو ترساندند. درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان
اگر روزی او را ببینم …. به او می گویم چه زیبا مولا علی علیه السلام فرمود: ” الانتظار الشدالموت” انتظار شدیدتر از مرگ است. ای عدل منتظر و ای حاضر ناظر، چشم ها به تو دوخته شده و منتظران حقیقت، همچو شمعی تا صبح ظهور درغم هجرانت می سوزند.
می دانستم امشب »قدری« دیگر است و قرآنی دیگر به تجلّی از عرش بر دل زمین نازل می شود! می دانستم چراغانی ملکوت برای کیست؛ می دانستم مهتابی های آسمان چه را می جویند؛ می دانستم ثانیه ها از چه رو بی تابی می کنند؛ می دانستم جبرییل یکبار دیگر
بوی بهار که می وزد همه چیز را زنده می کند. همین که اواخر اسفند ماه مقداری از سرمای زمستان کم می شود حس می کنی که همه چیز می خواهد تازه شود. حس می کنی که همه چیز می خواهد بشکفد، زنده شود، تازه شود. امّا لابلای این تازه
همراه با نخستین فوج پرستوها که از فلات پیامبران می آیند و نخستین دسته کبوتران که زادگاهشان ییلاق های زیتون است ، آمده ام محبوب من ! و بالهایم شکستگانند … پرهای قفس دیده دیدارم محبوبم ، از اسارت میله های غربت گریخته است و شتابندگان نگاهم نازنین ! آیینه
از آستان پیر مغان، سر چرا کشیم دولت در آن سرا و گشایش در آن سر است یک قصه بیش نیست غم عشق، وین عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرر است. (۱) شاعرم; ولی برای جز تو، شعر گفتن نمی دانم. قافیه های من، همه در آغاز بیت
چشمم به در سیاه شد اما نیامدی زیباترین شکوفه بستان احمدی گوشم به زنگ و دیده به در، غرق انتظار خواهند ماند، تا که بگویند آمدی اگر مُهر انتظار را بر قلبهایمان حک نکرده بودند، اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند،
بلاى جانسوز عصر ما غیبت نیست، غفلت است. حال و روز شیعه در این عصر، از دو وجه بیرون نیست. یا معصوم خاتم را، امام را و ولى الله اعظم را محبوب و مقصود و مقتداى خویش مى داند یا سر بر آستان محبوب و مقتدایى دیگر مى ساید. شیعه