یککاسه کتاب!
یککاسه کتاب! روز قدس بود. راهپیمایی تمام شده بود و مردم راهی خانههایشان میشدند که «او» گوشه خیابان توجهشان را جلب میکرد. مردی با موهای جوگندمی و محاسنی نسبتاً بلند، یک پارچه برزنتی پهن کرده بود گوشه خیابان و رویش کلی کتاب گذاشته بود و میگفت: اینها کتابهای کتابخانه خودش