
ناشکری
راننده تاکسی شهر در مسیری طولانی که مسافرش بودم، برایم از اتفاقی گفت که برای یکی از دوستانش رخ داده بود: «دوست من از سرمایهداران بزرگ فلان شهر بود و سه پسر داشت که یکی از آنها اندکی ناتوانی ذهنی داشت و آب دهانش مرتب جاری بود. غیر از فامیل