کابوس رؤیاشده
کابوس رؤیاشده طهورا حیدری اینهمه وقت است که چشم نگذاشتهام روی هم. روزها که پر شوند از بیقراری و خشم، شب میشوند اشک و خون و میریزند به دل. چشم نگذاشتهام روی هم این همه وقت. اصلاً کی میتواند چشم روی هم بگذارد یا چشم ببندد روی این همه بدبختی،