دسته بندی :ترکش

5 مقاله

خاطرات رزمندگان 5

خاطرات رزمندگان ۵

پاسدار قوی هیکل صبح روز عملیات الله اکبر بود، ما پادگان دشت آزادگان را که در نزدیکی حمیدیه بود، به عنوان کمپ اسر معین کرده بودیم بچه‌ها حدود ۲۰۰ نفر اسیر را در آنجا نگه داشتند، خیلی جالب بود، هیچ‌یک از این افراد افسر و درجه‌دار نبود. بعد از دقت

خاطرات رزمندگان 3

خاطرات رزمندگان ۳

ام وهب دفاع مقدس جنازه شهید شفاهی را سال‌ها پس از شهادت، توسط گروه تفحص کشف کردند و جهت تشییع جنازه به تهران انتقال دادند. وقتی مادر شهید را خبر نمودند شروع به گریه و انابه کرد. سؤال کردند:«مادر چرا بی‌تابی می‌کنی؟» گفت: من برای شهادت فرزندم گریه نمی‌کنم من

طنز 18

طنز ۱۸

بلبلیش که بلبلی صدای خوبی داشت. وقتی می‌خواند لذت می‌بردیم، اما وانمود می‌کردیم که دوست نداریم او بخواند و می‌گفتیم: «از صدات خوشت می‌آد؟ برو بیرون چادر. آن طرف خاکریز برای سربازهای عراقی بخوان!» و او می‌گفت: «چه‌قدر بنده‌ی ناشکری هستید. مثل بلبل برایتان می‌خوانم، آن‌وقت شما این حرف‌ها را

طنز 17

طنز ۱۷

برق سه فاز روزی از محمد در مورد روحیه‌ی رزمندگان سؤال کردم. گفت: «روحیه‌ی رزمندگان ما مانند برق سه‌فازی است که وقتی مزدوران عراقی را می‌گیرد، آنان را به علت نداشتن تقوا، خشک می‌کند و از پا درمی‌آورد». منبع :کتاب سیرت شهیدان راوی : محمد حبیبی بوی دهان در جریان

طنز 14

طنز ۱۴

خودت بخوان در لشگر نجف روحانی بی‌رودربایستی داشتیم وقتی به او می‌گفتیم: «حاج آقا ما را برای نماز شب از دعا فراموش نکن و جزو آن چهل مؤمن قرار بده»، صاف و پوست‌کنده می‌گفت: «چشمت کور خودت بلند شو بخوان.» منبع :فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا