دسته بندی :جبهه

41 مقاله

خاطرات خواهر شهيد‌ محمد صفايي‌

خاطرات خواهر شهید‌ محمد صفایی‌

خاطرات خواهر شهید‌ محمد صفایی‌ : واقعاً باید یاد کنید از شهدا و به جوان‌ها منتقل کنیم که اینها کی بودن که جونشون گذاشتن برای این مملکت. از همه چی‌ گذشتن و به خاطر ناموس، مملکت و دین رفتن. خیلی پسرای خوب و با اعتقاد و مهربونی بودن. واقعاً غیرت داشتن.

کربلای جبهه‌ها، جبهه‌های کربلا

کربلای جبهه‌ها، جبهه‌های کربلا

کربلای جبهه‌ها، جبهه‌های کربلا به‌انتخاب فاطمه غلامعلی‌تبار آب نعمت، دیگر اشک نمی‌ریخت، استغاثه نمی‌کرد، نمی‌دانم آدم بود یا فرشته! می‌گفت «دوباره بخوان». به او گفتم: «چی شده نعمت؟ تو که همیشه می‌گفتی باخدا باش!» با صدای گرفته می‌گفت: «من همشو خوردم!» گاز شیمیایی را می‌گفت. حالتی شده بود که در

خرمشهر چگونه آزاد شد؟

خرمشهر چگونه آزاد شد؟

مدتی پس از اشغال خرمشهر، رکود محسوسی بر جبهه ها حاکم گردید. تا اینکه در تاریخ ۱۳۵۹/۱۰/۱۵ اولین عملیات با نام “نصر” برای آزادسازی این شهر انجام شد که مرحله اول آن موفقیت های بسیاری داشت، لیکن چون برای حفظ دست آوردها و ادامه عملیات تدابیر سنجیده ای منظور نشده

کوچه‌های شهید

کوچه‌های شهید

چند برش از دفاعی که مقدس بود به‌انتخاب صالحه توکلی صف برای قوطی خالی «با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم. قیمت هرکدام از کمپوت‌ها رو پرسیدم، خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی که قیمتش ۲۵ تومان بود و از همه ارزان‌تر بود را نمی‌توانستم بخرم. آخر پول ما

به سوي جبهه

به سوی جبهه

مادر شهید «علی رضا اسدزاده» نقل می کند: فرزندم علی رضا موقعی که از منطقه عملیاتی به مرخصی می‌آمد، سعی می‌کرد که هر چه زودتر و قبل از پایان مرخصی به جبهه برگردد. حتی چندین بار در جبهه مجروح شده بود که با من و پدرش هم در میان نگذاشته

عاشق نبرد

عاشق نبرد

فرزند اولم علی روز تولد حضرت رسول به دنیا آمد، دو هفته بعد از تولد علی منوچهر تصمیم گرفتم به جبهه برود اما من موافق نبودم به همین علت اصلاًجوابی به صحبت هایش نمی‌دادم. یک روز منوچهر موقع نماز خواندن در حالیکه گریه می‌کرد گفت:«خدایا من چکارکنم؟» خیلی بی‌غیرتی است

سخنان شهيد جواد اكبر نژاد درباره گازهای شیمیایی و دفاع در مقابل آن

سخنان شهید جواد اکبر نژاد درباره گازهای شیمیایی و دفاع در مقابل آن

مهم ترین مسئله امروز ما در جبهه، صبر و استقامت در مقابل دشمن است. تا به حال تنها ضعفی که داشته ایم از «عوامل و سلاح های شیمیایی» بوده است. واقعیت این است که ما در مقابل بمب های شیمیایی زود از کار می­افتادیم. چه کار باید بکنیم ؟! چگونه

مرخصي حلاليت

مرخصی حلالیت

یک سال بود که احمد به مرخصی نیامده بود. او با آغاز جنگ تمام وقت و انرژی خود را صرف خدمت به مجروحان کرده بود و همیشه در منطقه به سر می‌برد. در ابتدا در کرمانشاه مشغول انجام وظیفه بود، بنا به تقاضای خود، به صورت داوطلبانه به خط مقدم

ولی نمی توانم بمانم

ولی نمی توانم بمانم

فرزند شهیدم سیروس محسنی برای همه و به خصوص من و پدرش، احترام بسیاری قایل بود و هرگاه ما را می دید، دستمان را می بوسید اما این علاقه شدید، مانع اعزام او به جبهه نشد. روزی که عازم جبهه بود، من و پدرش بیمار بودیم اما او وقتی کارهای

وارد ارتش شدم

وارد ارتش شدم

شهید محمد جعفر نصر اصفهانی    اواخر سال ۱۳۵۹ بود.خدمت سربازی‌ام نیمه‌کاره مانده بود، جوانان کشورم دسته‌دسته برای دفاع از میهن اسلامی به جبهه می رفتند و در خون می غلطیدند. تصمیم گرفتم که هیچ‌گاه جبهه را ترک نکنم. نمی‌دانستم، در وارد کدام ارگان رزمی شوم. میان ارتش و سپاه

شما فرزندانم را بزرگ كنيد

شما فرزندانم را بزرگ کنید

شهید عین الله زنگنه واقعاً عاشق شهادت بود و هیچ چیز نمی توانست او را از شهادت منصرف کند. او دل از دنیا بریده بود و حتی عشق به زن و فرزند نیز مانع جبهه رفتنش نمی شد. یک روز که پس از مدتی به منزل برگشت، پسر کوچک او

من هيچ وقت نمي ميرم

من هیچ وقت نمی میرم

آخرین بار که شهیدرحیم عبدالخضر زاده  به جبهه اعزام شد، حالات عجیبی داشت و همین که خبردار شد، عملیاتی در پیش است، برخاست و با یک وداع خاطره انگیز ما را ترک کرد. همان شب در شلمچه، عملیات شد و فردا به ما خبر دادند که او مجروح شده و

من به مرخصي نمي روم

من به مرخصی نمی روم

گویا ایثار و فداکاری بر تمام جانش حاکم بود و حرف اول و آخر را او می زد. مثلاً در جبهه به دوستانش می گفت: شما که زن و بچه دارید، به مرخصی بروید و من که مجرد هستم، نیازی به مرخصی ندارم. به همین علت، بسیار کم، به مرخصی

اشتياق حضور

اشتیاق حضور

درباره سردار شهید سردار خورشیدی تازه چند روزی بود که سردار از جبهه برگشته بود ،همیشه مدت کوتاهی را به دیدن خانواده اختصاص می‌داد و دوباره به میادین نبرد بازمی‌گشت . هنوز آثار شیمیایی بر جای جای بدن نحیفش باقی مانده بود،وقتی دیدمش با خوشحالی او را در آغوش کشیدم

من به مرخصي نمي روم

من به مرخصی نمی روم

گویا ایثار و فداکاری بر تمام جانش حاکم بود و حرف اول و آخر را او می زد. مثلاً در جبهه به دوستانش می گفت: شما که زن و بچه دارید، به مرخصی بروید و من که مجرد هستم، نیازی به مرخصی ندارم. به همین علت، بسیار کم، به مرخصی

دفترچه خاطرات شهید حمید رضا مدنی قمصری

دفترچه خاطرات شهید حمید رضا مدنی قمصری

بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان   روزی که ما از تهران پادگان ولی عصر (عج) حرکت کردیم، همه خوشحال بودند که به جبهه اعزام می‌شوند ….. یک مقدار عقب‌تر و قبل از حرکت را بگویم: هنگامی که ما در پادگان امام حسین (ع) آموزش می‌دیدیم، قبل

مادر ببين زخم هايم خوب شده اند

مادر ببین زخم هایم خوب شده اند

وقتی دشمن بعثی، مدرسه شهید پیروز شهرستان اندیمشک را موشک زد، دانش آموز شهید عبدالصاحب صحاحی تا پاسی از شب، به کمک مردم، در بیرون آوردن شهدا و مجروحین مشغول بود و بعد از نیمه شب بود که با لباس خون آلود به منزل بازگشت. همسنگرانش می گفتند: او در

خاطره ای از شهيد تقی مهدی هداوند

خاطره ای از شهید تقی مهدی هداوند

  تقی مهدی هداوند از سنگر بیرون آمد و لباس‌هایش را تکاند .از آتش دشمن خبری نبود. گویی آتش بس شده بود. ما هم هیچ عکس العملی نشان نمی‌دادیم. هرازگاه دشمن منطقه را می‌کوبید، اما آن روز هیچ خبری نبود. بچه‌ها از این سکوت تقریباً خسته شده بودند. این مطلب

بازگشت به جبهه

بازگشت به جبهه

زمانی که در عملیات کربلای ۴ از ناحیه سمت راست بدن شدیداً مورد اصابت ترکش های خمپاره قرار گرفته و مجروح گردید، مدتی را در منزل بستری شد. شهید تاجوک” فرمانده تیپ کربلا” و همرزم شهید طالبی که با هم مجروح شده بودند نیز در منزل بستری بود، بعد از

امدادگری

امدادگری

بی صبرانه چشم به فروردین سال ۱۳۶۶ دوخته بودم. آخر در همین ماه سنم به حد قانونی میرسید و آن وقت من هم میشدم جزو مردها! وقتی به آن روز و روز اعزام به جبهه و … فکر میکردم، دهانم آب می افتاد. دیگر دل و دماغی هم برای هیچ

اولین ها 3

اولین ها ۳

اولین تمبر دفاع مقدس برای اولین بار به منظور بزرگداشت فداکاری رزمندگان اسلام یک قطعه تمبر به ارزش پنج ریال در تیراژ پنج میلیون چاپ و عرضه شد. بر روی این تمبر که به مناسبت هفته جنگ در روز ششم مهر ۱۳۶۲ به چاپ رسید،‌ آرم هفته جنگ با آیه

اصطلاحات جنگ 6

اصطلاحات جنگ ۶

 آقای قیلوله روایتی از معصوم (ع) در باب استحباب خواب قبل از ظهر به نام خواب قیلوله وجود دارد، بر اساس همین روایت، کسی که در وسط روز، قبل از ظهر در منطقه می‌خوابید، تا مدتی با عبارت «آقای قیلوله» خطاب می‌شد.  آدم بیدار کن نمازشب خوان _ کسی که

اصطلاحات جنگ 7

اصطلاحات جنگ ۷

توپ دستی سلاح ‌ام یک اصطلاح پیشمرگان کرد است و حکایت از لگدزدن این سلاح هنگام تیراندازی است. منبع: کتاب اصطلاحات جلد ۱ صفحهٔ ۶۱ ترکش طلایی به ترکش‌های ریز و ناز و دوست‌داشتنی که بدون رنج و زحمت بود گفته می‌شد. منبع: کتاب اصطلاحات جلد ۱ صفحهٔ ۵۹ تنبلیغات

اصطلاحات جنگ 2

اصطلاحات جنگ ۲

آش خرگوشی آش و خوراک. غذایی که در آن از هویج زیاد استفاده می‌شد، معمولاً هویج‌ها را درشت درشت و در کنار سیب زمینی و لوبیا در آن خرد کرده بودند و آدم را به یاد غذای خرگوش‌ها می‌انداخت. منبع :کتاب اصطلاحات جلد ۲ صفحه ی ۱۷ اصلاح دامادی اصلاح سر

شهيد وحيد بارچيان

شهید وحید بارچیان

خودم اهل جبهه و جنگ بودم سال ۱۳۶۲ برای اولین بار به جبهه رفتم. ساعت ۳ نیمه شب به مقر شهید حاج بابا رسیدیم خودم پیکر پودر شده چهار شهید را برای خانواده‌هایشان فرستادم. آنجا تهیه غذا ۱۶۰۰۰ نفر بر عهده ما ۹۰ نفر بود. یک ماه بیشتر نماندم و

شهيد صفر جعفري

شهید صفر جعفری

شاگرد مکانیک بود، می‌گفت:«شما خیلی برای ما زحمت کشیدید، حالا نوبت ماست تا جبران کنیم. عاشق نماز اول وقت بود و انگار در دنیای دیگری می‌زیست، صفر برای من فرزندی پاک و مهربان بود. سال اول دبیرستان تصمیم گرفت راهی میدان نبرد شود. گفت:«وظیفه‌ام است، و باید بروم و از

شهید صبوری

شهید صبوری

فاطمه خوش‌چهره از اهالی صومعه‌سرا و متولد روز چهارم اسفندماه سال ۱۳۱۸ است. ۹ ساله بود که سایه گرم پدر را از دست داد و در ۱۰ سالگی به عقد جوانی پاکدامن درآمد و صاحب ۶ فرزند شد. خودش می‌گوید: «ما زندگی سختی داشتیم و کارهای خانه و کشاورزی و

خاطراتی از سردار عبدالله عراقی

خاطراتی از سردار عبدالله عراقی

مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا از ابتدای شروع جنگ با شهید دکتر چمران حضور فعال و نزدیک در جبهه داشتند حتی اسلحه به دوش می یگرفتند و بعضی شبها هم در عملیات‌های شناسایی شرکت می کردند. ایشان با همین اخلاص و شجاعت رزمندگان اسلام را حمایت می‌کردند، به

سردار امير حيات مقدم

سردار امیر حیات مقدم

یک روز که «آقا» در جبهه مهمان ما بود برایشان غذای تقریباً متوسطی در نظر گرفته بودیم به نظر خود ما این غذا هیچ غیرعادی نبود ایشان مهمان ما بودند ما باید پذیرایی می‌کردیم اما آقا در همان ابتدای ورود فرمودند: فلانی، از همان غذایی که خودتان میخورید و به

وقت گل محمدي

وقت گل محمدی

می‌آید، می‌آید، حتماً دیگر می‌آید. هر وقت گل‌های محمدی باز شد، باید اینجا بیشینم، جم نخورم، تا صد سال دیگر هم که شد، بنشینم. گل‌ها که باز شدند، می‌آید. اگر گفتند خدا مرگت دهد که راحت شویم، عیب ندارد. اگر با ترکه سیاهم کردند، عیب ندارد. من که دیگر نیستم.

مطلبی پیدا نشد
اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا