یک خاطره درسآموز
یک خاطره درسآموز برزخ اسارت در جنگ، من فرمانده بودم و بهقولمعروف، برو وبیایی داشتم. فکر همهچیز بودم؛ شهادت، تکهتکه شدن، جانباز شدن، ولی اصلاً به اسارت فکر نمیکردم و حتی نیروهایم را همیشه راهنمایی میکردم که چه کنند تا اسیر نشوند و…، ولی یکدفعه دیدم که خودم اسیر