دسته بندی :غریبه

3 مقاله

خاطرات رزمندگان 13

خاطرات رزمندگان ۱۳

عکس یادگاری روزعلی خسته از جنگ بی‌امان تنها و غریب به عقبه بازمی‌گشت.در میان راه پیرمرد و دو پیرزن بومی را دید.پرسید: چرا اینجا مانده‌اید؟ مرد با چشمانی اشک‌آلود گفت: کجا بریم جوانهایمان با علم‌الهدی رفته اند؟در همین لحظه ماشینی نزدیک شد، روزعلی در پشت خانه پنهان شد سرگرد عراقی

آسماني‌ها

آسمانی‌ها

سلام، حالت چطور است. این روزها هوایت را کرده‌ام. می‌دانم خوبی، ولی نمی‌دانم چرا تو و دوستانت حالی از من نمی‌پرسید؟ ما هم به لطف شما خوبیم،‌ هنوز هم خیلی با شما غریبه نشده‌ایم دیروز آمده بودم سر مزارت، حسین هم آمده بود خیلی حرف زدیم حسین قطره قطره اب

غريبه اي در جمع خانواده ي ما

غریبه ای در جمع خانواده ی ما

یادش بخیر ،مادر بزرگم را می گویم .قصه گوی خوبی بود و خاطرات دوران جوانی اش را با چنان مهارتی تعریف می کرد که شنیدنش را به هر فیلم و سریالی ترجیح می دادم . لحن آشنایش وقتی با نگاه مهربانش آمیخته می شد ، جذابیت حرف هایی که هرکدام

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا