دسته بندی :پیرمرد

8 مقاله

پیرمردی با عصا

پیرمردی با عصا

پیرمردی با عصا این خاطره ای که اکنون برایتان می گویم، خاطره خودم نیست و تمامی خادمین حرم بر آن واقف اند و آن را می دانند: روزی پیرمردی با عصا لنگان لنگان با حالی نزار و بیمار به حرم می آید و نزد یکی از خادمین می رود و

عاقبت‌بخیری

عاقبت‌بخیری

عاقبت‌بخیری در سی‌سی‌یو کنار تخت پدربزرگش، مرد پیری بستری بود. نزدیک ساعت هشت و نیم حس کرد حال پیرمرد خیلی بد شده است. پیرمرد ناتوان داشت جان می‌داد و کسی کنارش نبود. به هر زحمتی بود تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت. هنوز هوش و حواس پیرمرد برجا بود

لالایی آرام‌بخش

لالایی آرام‌بخش

لالایی آرام‌بخش زن و شوهر پیری با هم زندگی می‌کردند. پیرمرد، همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی‌رفت و گله‌های شوهرش را به‌حساب بهانه‌گیری‌های او می‌گذاشت. این بگو‌مگو‌ها همچنان ادامه داشت تا این‌که روزی پیرمرد فکری به سرش می‌زند و برای این‌که ثابت کند زنش

دستور پیرمرد به امام رضا(ع)!

دستور پیرمرد به امام رضا(ع)!

پیرمرد نشسته بود توی حمام و آرام روی خودش آب می‌ریخت و چشم می‌چرخاند. از پشت بخار، مردی را دید که وارد حمام شد و گوشه‌ای را پیدا کرد و نشست. مرد تازه‌وارد می‌خواست مشغول شستن خود شود که پیرمرد قولنج گردنش را شکست و داد زد: + تازه‌وارد! +هی

چرا دریغ؟؟

چرا دریغ؟؟

این روزها که بازارعید دیدنیهاوسرزدن به بزرگ ترها ی فامیل داغ داغ است،به اشاره ی کوچک این مقاله هم توجه کنید!! سالمندان نقاط پرنور زندگی ما هستند اما ناگفته پیداست که رسیدن به سن میان سالی و پیری معضلاتی را نیز با خود همراه دارد که باعث ایجاد مشکل در

گردنبند با بركت حضرت زهرا (س)

گردنبند با برکت حضرت زهرا (س)

حضرت امام صادق علیه‏السلام از طریق پدرش از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل مى‏کند که بعد از خواندن نماز عصر در کنار پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نشسته بودیم ناگه پیرمردى وارد شد و عرض کرد: یا رسول‏اللَّه! گرسنه‏ام سیرم کن، عریانم بپوشان، فقیرم کمکم کن. پیامبر خدا صلى

طنز 17

طنز ۱۷

برق سه فاز روزی از محمد در مورد روحیه‌ی رزمندگان سؤال کردم. گفت: «روحیه‌ی رزمندگان ما مانند برق سه‌فازی است که وقتی مزدوران عراقی را می‌گیرد، آنان را به علت نداشتن تقوا، خشک می‌کند و از پا درمی‌آورد». منبع :کتاب سیرت شهیدان راوی : محمد حبیبی بوی دهان در جریان

داستان پیرمرد – بسیار زیبا

داستان پیرمرد – بسیار زیبا

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد پسرعزیزم

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا