دسته بندی :کرامات شهدا

5 مقاله

خدایا بوقلمون بفرست

خدایا بوقلمون بفرست

خدایا بوقلمون بفرست چند حکایت شفاهی شهدا زنده‌اند در یکی از شهرهای استان فارس، روحانی مستقر بودم. در کارهای تبلیغی برنامه‌ای داشتیم به اسم «مهمانی آسمانی» که در آن به دیدار خانواده‌ها و به‌ویژه خانواده شهدا می‌رفتیم؛ قاب عکسی هدیه می‌بردیم و با آن‌ها از مشکلات و مسائلشان می‌گفتیم گاهی

دو ساعت ديگر شهيد مي ‌شوم, دو غنچه ي معطر , ديدن خواب , دارالشفا , در جوار امام (ع) ,

دو ساعت دیگر شهید می ‌شوم, دو غنچه ی معطر , دیدن خواب , دارالشفا , در جوار امام (ع) ,

دو ساعت دیگر شهید می ‌شوم قبل از عملیات کربلای ۵ جمعی از بچه‌های گروهان غواص‌الحدید از گردان حمزه سیدالشهدا لشگر ۷ ولی‌عصر (عج) مشغول شوخی و مزاح با فرمانده بودیم که ناگهان فرمانده گفت: «بچه‌ها دیگر شوخی بس است، چند لحظه‌ای اجازه بدهید می‌خواهم وصیت‌نامه بنویسم. من تا دو

دعوت از دوست , دعاي سريع الاجابه , ديدار با آقا امام زمان (عج) , دست محبت , دست نجات‌بخش ,

دعوت از دوست , دعای سریع الاجابه , دیدار با آقا امام زمان (عج) , دست محبت , دست نجات‌بخش ,

دعوت از دوست گفتند که چیزی از شهید اورنگی نمی‌دانیم و در تحقیق‌ها هم به جایی نرسیدیم، اما در بررسی دقیق متوجه شدیم که در عکس‌ها، یک نفر همیشه در کنار اوست، اویی که هیچ نام و نشانی از او در دست نبود. خیلی گشتیم، اما راه به جایی نبردیم

چند حکایت زیبا

چند حکایت زیبا

حکایت اذان شهید سال ۷۴ بود که باز دلمان هوای خوزستان کرد و در خدمت بچه‌های «تفحص» راهی طلائیه شدیم. علیرغم آب‌گرفتگی منطقه، بچه‌ها با دل‌هایی مالامال از امید یک نفس به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند و با لطف و عنایت خداوند، هر روز تعدادی پیکر شهید را کشف

خادم مطهر , خواب راستين , خواهم آمد , خبر پرواز , خون تازه

خادم مطهر , خواب راستین , خواهم آمد , خبر پرواز , خون تازه

خادم مطهر دو ماه قبل از تولد مرتضی، شبی خواب دیدم که به همراه زنان محل در محفلی نورانی، در مسجد اجتماع کرده‌ایم. ناگاه بانویی محترم وارد شد و دو زن نیز همراه ایشان بودند که بر اهل مجلس گلاب می‌پاشیدند. وقتی نوبت به من رسید، آن بانو به همراهانشان

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید