
هدیه ای برای او
من از همسایه خودمان که یک جانباز بود ، می خواهم برای شما مطلبی را بیان کنم. ما در چند سال قبل ، در آپارتمانی زندگی می کردیم که در یکی از طبقات آن ، یک جانباز عزیز و گرامی زندگی می کرد . او مردی شجاع ، صبور و
476 مقاله
من از همسایه خودمان که یک جانباز بود ، می خواهم برای شما مطلبی را بیان کنم. ما در چند سال قبل ، در آپارتمانی زندگی می کردیم که در یکی از طبقات آن ، یک جانباز عزیز و گرامی زندگی می کرد . او مردی شجاع ، صبور و
تابستان سال ۱۳۶۶ که از طریق تیپ ۶۳ خاتم وارد منطقه شلمچه شدیم حدود ۲۰ – ۳۰ روزی از بمباران شیمیایی وسیع منطقه گذشته بود، آثار مخرب گلوله های شیمیایی هنوز قابل مشاهده بود و بچه هایی که از قبل در آنجا بودند با نشان دادن تک تک سنگرها و
سید محمد صنیع خانی برای معالجه زخمهای شیمیایی در لندن به سرمیبرد، شبها در گوشه ای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول میشد. یک بار پزشک معالجش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت تاثیر نیایشهای او قرار گرفت. با این که هم مسلک
دلش در گرو عشق الهی بود، ذکر نام خداوند و خلوص و تقوا راهی مقدس برای او به شمار میرفت، که از کودکی جانش با آن آمیخته بود. آن سردار دلاور همیشه نمازش را به جماعت میخواند و در روزههای مکررش «قرب الهی» را میجست. دروغ و تملق در قاموس
نزدیک غروب به دنبال جعفر رفتم، تا با یکدیگر به هیات «فاطمیون» برویم. در میان راه وضعیت جسمی نصراصفهانی تغییر یافت و رنگ چهرهاش زرد شد، سریع او را به بیمارستان رساندم. به دستور پزشک؛ معده او را مورد عمل جراحی قرار دادند. دو غده در معده محمدجعفر بود. به
شهید اکبر آقابابایی عصر جمعه، حاجی را به اتاق عمل بردند، قبل از رسیدن دکتر، کنار هم نشستیم و حاجی مثل همیشه دعای «سمات» را خواند. او را از زیر قرآن رد کردم، پرستارهای انگلیسی با تعجب به ما نگاه میکردند، در آخرین لحظه گفت:«سوره والعصر را بخوان تا گریه
زمانی که در عملیات کربلای ۴ از ناحیه سمت راست بدن شدیداً مورد اصابت ترکش های خمپاره قرار گرفته و مجروح گردید، مدتی را در منزل بستری شد. شهید تاجوک” فرمانده تیپ کربلا” و همرزم شهید طالبی که با هم مجروح شده بودند نیز در منزل بستری بود، بعد از
هرگز آن صحنه جانگداز را فراموش نمی کنم. یکی از شهدای بمباران شیمیایی را برای شستشو به مسجد سرچشمه آوردند. افراد کمک کننده جرات نمی کردند با دست اقدام به شستشو کنند، چکمه و ماسک و دستکش پوشیده و با شلنگ روی آن آب می پاشیدند. گوشت بدن آن شهید
بچه های گردان توحید در جزیره مجنون گردان توحید؛ جمعی از رزمندگان استان چهارمحال و بختیاری بود که در روز دوازدهم اسفند ماه ۱۳۶۲ با هلی کوپترهای «شنوک» وارد جزیره مجنون شدند و پس از دو روز آشنایی با منطقه، دفاع از خط مقدم در جزیره به آنها سپرده شد.
جزیره مجنون که آزاد شد، من هم جزو اکیپ های جمع آوری غنائم و تجهیزات، به آنجا اعزام شدم. یکی از روزهای آخر ماموریت، در حالی که یک کانتینر۱۲ متری را بُکسل کرده بودم به پشت خودوری تویوتا و داشتم برمیگشتم به طرف مقر، وسط های راه دیدم جلوی ماشین
درباره سردار شهید سردار خورشیدی تازه چند روزی بود که سردار از جبهه برگشته بود ،همیشه مدت کوتاهی را به دیدن خانواده اختصاص میداد و دوباره به میادین نبرد بازمیگشت . هنوز آثار شیمیایی بر جای جای بدن نحیفش باقی مانده بود،وقتی دیدمش با خوشحالی او را در آغوش کشیدم
زاب رودخانه ای است در میان شمال و شرق شهرستان سردشت که بسیاری از روستاها را آبیاری می کند و نشانه ای از برکت و سرسبزی آن دیار است و مرحوم کامران سالمی، سوخته دلی از آن دیار که زندگی پر رنجی را پشت سر نهاد و با تلاشی پیگیر،
سیدعلی اکبر ابراهیمی، جانباز ۷۰ درصد جنگ، در گفتگو با خبرنگار فارس در اراک گفت: هشت سال دفاع مقدس، تنها جنگ با عراق نبود، بلکه جنگ با همه دنیا بود. وی که از زمان جنگ تحمیلی تا امروز، بیش از ۶۴ بار مورد عمل جراحی قرار گرفته و هر دو
شهید محمد جعفر نصر اصفهانی محمدجعفر خدمت نظام وظیفه خود را در دفتر شهید صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش گذرانده بود. شهید صیاد شیرازی از نزدیک با خصوصیات اخلاقی اش آشنا بود و او را تشویق کرده بود که در دانشکده افسری ارتش ثبت نام نماید. تیمسار اعتقاد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الذین آمنوا وهاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم أعظم درجهٌ عندالله و اولئکَ همُ الفائزون. ( سوره توبه آیه ۲۰) یُبَشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیمٌ مقیمٌ. خالدین فیها ابداً ان الله عنده
مردم ده کار روزانه خود را شروع کرده بودند، زنان کارهای خانه را سامان می دادند و مردان عازم صحرا بودند. بعضی سوار بر الاغ بسوی تپه ها می رفتند تا از میان درختچه های بلوط سوختی و هیزمی تهیه کرده بیاورند، و بعضی گوسفندان را به چرا می بردند
خاطره ای از جانباز غلامعلی نسائی گردان علی ابن ابیطالب تیپ بیت المقدس وقتی دست نوشته های چمران را میخواندم آنجا که میگوید: «خدایا آنقدر سجدهام را طولانی میکنم تا مهره های کمرم بشکند آنقدر می ایستم تا پا هایم فرسوده شود» آن روز عاشقش شدم. اکنون پاهایم شکسته و
خاطرات سرلشکر عراقی«صبار فلاح اللامی» هدف عراق، ساخت رآکتورهای اتمی و تولید سلاحهای هستهای و شیمیایی با همکاری مصر بود.برای این منظور، سرلشکر ستاد «نزار عبدالحمید» ( مدیر دایره جنگ شیمیایی ) برای اجرای این برنامه انتخاب شد. نقش مصر در تقویت توان نظامی عراق «عبدالجبار شنشل» وزیر مشاور در
تمامی مناطق وسیع آزاد شده طی عملیات والفجر ۱۰ را که زیر پا می گذاشتم، نهایتاً دلم را در میان محله های حلبچه می دیدم و مجبور به پای نهادن مجدد در آن مکان می شدم. ابتدا فکر می کردم غرق شدن در چنین جوی وابستگی به آن فضای آغشته
قبل از این که در بهمن ماه ۱۳۶۴ به منطقه عملیاتی جنوب اهواز اعزام شوم، در عملیات «امام مهدی» و «الله اکبر» در منطقه عملیاتی جنوب، غرب سوسنگرد، «رمضان» در منطقه عملیاتی شلمچه – شمال غربی خرمشهر و شرق بصره، «خیبر» در هورالهویزه – جبهه جنوبی جنگ و بالاخره «والفجر
گردان فجر بهبهان در دی ماه سال ۱۳۶۵ آماده انجام عملیات بزرگ کربلای ۵ در منطقه شلمچه شد.پس از ورود نیروها به منطقه موردنظر و استقرار در مواضع مشخص شده، داوود دانایی طبق روال همیشه به سرکشی روزانه اقدام می کرد. صبح روز بیستم بهمن ماه ناگهان هواپیما های عراقی
چند هواپیمای عراقی از آخرین شعاع غروب خورشید برای بمباران منطقه استفاده کرده، شروع به بمباران محدوده تصرف شده توسط بچه ها را کردند. چند راکت شیمیایی روی «شاخ شمیران» به قله نشست و دود زرد رنگ آن مثل سایه ای افیونی بر سر منطقه، چتر مرگ کشید. یکی از
پاسی از شب گذشته بود. صداها فروکش کرده و آمد و شد کم شده بود. اکثر بیماران به خواب رفته بودند. حدس زدم ساعت حدود ۱۲ شب است. سکوت سنگینی بر اتاق حکمفرما بود و من سنگینی آن را بر دوش خود احساس میکردم. یک دفعه احساس عجیبی در من
صبح روز دوازدهم دی ماه سال ۱۳۶۵؛ دکتر سریعاً خودش را به بالین مجروحی که تازه آورده بودند رسانید خستگی و ضعف از قیافه دکتر معلوم بود. او شبانه روز خود را وقف خدمت و کمک به مجروحان جنگی نموده بود. دکتر، مجروح را معاینه کرد. ترکش به نقاط مختلف
در سال ۱۳۶۶ به منطقه غرب عازم شدم و در واحد اطلاعات و عملیات مشغول خدمت گردیدم. عملیات والفجر۱۰ در روز بیست وچهارم اسفند ماه ۱۳۶۶ آغاز شد.محور حمله ما از شهر نوسود آغاز می شد بعد از گرفتن ارتفاعات مشرف نوسود ما که در این واحد بودیم برای استراحت
بمباران شیمیایی سردشت مقدمه: آن چه پیش روی دارید شرح وقایع و حوادثی است که پس از بمباران شیمیایی سردشت در روز هفتم تیرماه ۱۳۶۶ و بعد از آن برای من پیش آمد، خاطراتی که از ذهن برای من و بسیاری دیگر فراموشنشدنی هستند. به دنبال مصدوم شدن و هنگام
شهید سهراب نوروزی روزی در بین تعدادی از برادران بسیجی نشسته بودیم. شهید «نوروزی» هم بود. از جبهه و روحیه رزمندگان سئوال شد. سهراب با حوصله تمام شروع کرد به توضیح وگفتن خاطره، از مسائلی که دیده بود. همه با اشتیاق جذب حرفهایش شدند. او از حماسه ها و فداکاری
مرد روی صخره ایستاده است و نیسم صبحگاهی شلمه اش را می رقصاند. چهره اش را چنان در پارچه پوشانده که تنها دو چشم سرخ از آن پیداست دو چشم خیره به طلوع آفتاب. «کیستی تو؟ همه شکوفه های سرخ بهاری را بر شانه داری؟ کیستی تو؟ و این زخم
مجموعه خاطرات جانباز شیمیایی علی جلالی فراهانی : چند روزی بود که در لشگر نقل و انتقال وسایل و تجهیزات شروع شده بود. از نحوه حرکت و اعزام نیروها مشخص بود که عملیاتی طولانی و خارج از منطقه جنوب خواهد بود. به هر حال من و دوستان که در واحدی
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان روزی که ما از تهران پادگان ولی عصر (عج) حرکت کردیم، همه خوشحال بودند که به جبهه اعزام میشوند ….. یک مقدار عقبتر و قبل از حرکت را بگویم: هنگامی که ما در پادگان امام حسین (ع) آموزش میدیدیم، قبل