اگر در حالت هیپنوتیزم به فرد تلقین شود که قسمتی از بدنش سنگین می شود، ناخودآگاهانه آن قسمت شروع به سنگین شدن می کند.
تشریح حالات هیپنوتیزمی از زبان هیپنوتیزم شدگان
اظهارات مربوط به دهها نفر از کسانی که تحت هیپنوتیزم قرار گرفته اند:
س: در حالت هیپنوتیزم من به شما آرامش، احساس راحتی و رهایی تلقین کردم و ملاحظه می شد که خیلی راحت هستید. ممکن است حالاتی را که داشتید توضیح دهید:
ج: احساس آرامش بخصوصی داشتم، خیلی آزاد و رها بودم، فکری نداشتم و احساس می کردم تحت حمایت شما هستم و ناخودآگاهانه همانگونه که می گفتید می شدم ضمن اینکه متوجه همه چیز بودم و حتی صداهای اطراف را می شنیدم ولی برایم مهم نبود…
س: شما در چه حالات و شرایطی بوده اید؟
ج: یک حالت آرامش… یک حالت شبیه به در رویأ بودن…
س: آیا خواب بودید؟
ج: نه، خواب که نبودم، خیلی بیدار هم نبودم…
س: آیا این حالت را قبلا” هم در حالت عادی تجربه کرده اید؟
ج: فکر نمی کنم…نه…
س: وقتی شما در حالت هیپنوتیزم بودید من گفتم که دست شما سنگین می شود… آنقدر سنگین که احساس می کنید از سنگینی به سمت پائین کشیده می شود و بلافاصله ملاحظه شد که دست و طرف راست شما شروع کرد به سنگین شدن و شما به سمت پائین خم شدید! ممکن است قدری توضیح دهید؟
ج: احساس کردم دستم شروع کرد به سنگین شدن و بعد آنقدر سنگین شد که نمی توانستم آن را تحمل کنم…
ج: احساس کردم نیرویی دستم را بطرف بالا می آورد…
س: آیا خودتان این کار را کردید؟…
ج: نه… بهیچوجه حتی من قدری هم مقاومت کردم که دستم بالا نیاید ولی این نیرو بیش از آن بود که من تحمل کنم … ضمن اینکه در حالتی بودم که خودم نمی خواستم مانع شوم و دستم سبک شد…
س: از اینکه دستتان سبک شده و بالا می آید تعجب نکردید…؟
ج: قدری مکث … چرا … همینطوره… در اینجا نکته جالبی وجود دارد. علیرغم اینکه این جواب از سوژه ها شنیده می شود ولی در چهره و قیافه آنها در هنگام بالا آمدن دست در هیپنوتیزم تعجبی ملاحظه نمی شود. ولی بعدها ممکن است بعضی از سوژه ها این تعجب را اظهار کنند.
س: من در حالت هیپنوتیزم به شما تلقین کردم که قسمتی از دست و صورت شما سر و بی احساس می شود. آیا شما این سری و بی احساسی را داشتید؟
ج: اصلا” درد وناراحتی را احساس نمی کردم ولی متعجب بودم که سوزن وارد بدن من می شود…
س: من به شما گفتم که بدنتان مثل یک تکه چوب خشک و سفت می شود.. ممکن است قدری در این زمینه توضیح دهید…
ج: بدنم خارج از کنترل خودم شروع کرد به سفت شدن…
س: آیا از این وضعیت دچار ترس نشدید؟
ج: اصلا” فکر نمی کردم… به هرحال ترسی نداشتم…
س: به شما از شادمانی و شعف گفتم و شما شروع به خندیدن نمودید. ممکن است توضیح بفرمائید.
ج: احساس کردم همه چیز بنظرم مضحک و خنده دار آمد ولی واقعا” دلیلی نداشتم…
س: وقتی گریه به شما تلقین شد، شروع به گریستن کردید…
ج: آری…احساس کردم غم دنیا روی قلبم سنگینی می کند.
در مقالات بعدی جواب این سوالات خود را بگیرید:
راستی در حالت هیپنوتیزم چه اتفاقی می افتد؟ آیا اظهارات هیپنوتیزم شدگان درست است؟
براستی چه اتفاقی در درون بدن انسان می افتد که چنین اتفاقاتی رخ می دهد؟
کدام قسمت از مغز یا ذهن مسئول این تغییرات درونی است؟
آیا واقعا” این پدیده قابل بررسی از دیدگاه های عمیق بالینی نیست؟