روى ورقه بن عبداللَّه الأزدى، قال: خرجت حاجا الى بیتاللَّه الحرام، راجیا لثواب اللَّه رب العالمین، فبینما انا اطوف و اذا انا بجاریه سمرا، و ملیحه الوجه، عذبه الکلام، و هى تنادى بفصاحه منطقها، و هى تقول:
ورقه بن عبداللَّه ازدى روایت نموده است: به امید ثواب خداوند و پروردگار عالمیان به حج بیتاللَّه الحرام مشرف شدم. ناگهان هنگام طواف دیدم که دوشیزهى گندمگون، نمکین و شیرنسخنى با کلام فصیح دعا مىنمود و مىگفت:
اللهم، رب الکعبه الحرام، والحفظه الکرام، و زمزم والمقام، والشماعر العظام،و رب محمد خیر الانام، صلى اللَّه علیه و آله البرره الکرام، (اسالک) ان تحشرنى مع ساداتى الطاهرین، و ابنائهم الغر المحجلین المیامین.
اى خدا، و اى پروردگار خانهى محترم کعبه، و پروردگار فرشتگان بزرگوار نگاهبان اعمال، و پروردگار زمزم و مقام ابراهیم علیهالسلام، و جایگاههاى بزرگ و ارجمند مناسک حج، و پروردگار برترین مخلوقات، حضرت محمد- که درود خداوند بر او و خاندان نیکوکار و گرامى او باد!- (از تو درخواست مىنمایم) که مرا با سروران پاکیزهام و پسران برجسته و درخشان و خجستهى آنان محشور گردانى.
ألا، فاشهدوا یا جماعه الحجاج والمعتمرین، ان موالى خیره الاخیار، و صفوه الابرار، والذین علا قدرهم على الاقدار، و ارتفع ذکرهم فى سائر الامصار، المرتدین بالفخار.
هان! اى گروه حاجیان و عمره بجا آورندگان، شاهد باشید که سروران من، برگزیدهى برگزیدگان، و منتخب نیکان، و از همگان ارجمند مىباشند، و یادشان در تمام بلاد بلند و به نیکى یاد مىشوند و به لباس فخر آراستهاند.
قال ورقه بن عبداللَّه: فقلت: یا جاریه، انى لاظنک من موالى اهل البیت علیهمالسلام. فقالت: اجل، قلت لها: و من انت من موالیهم؟ قالت: انا فضه امه فاطمه الزهراء، ابنه محمد المصطفى، صلى اللَّه علیها و على ابیها و بعلها و بنیها.
ورقه بن عبداللَّه مىگوید: به او گفتم: اى دختر، من یقین دارم که تو از دوستداران اهلبیت علیهمالسلام هستى، وى گفت: بله، گفتم: نامت چیست؟ گفت: من فصه، کنیز فاطمهى زهرا، دختر حضرت محمد مصطفى مىباشم، که درود خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!
فقلت لها: مرحبا بک و اهلا و سهلا، فلقد کنت مشتاقا الى کلامک و منطقک، فارید منک الساعه ان تجیبنى من مساله اسالک، فاذا انت فرغت من الطواف، قفى لى عند سوق الطعام حتى آتیک و انت مثابه ماجوره. فافترقنا.
گفتم: خیلى خوش آمدى و خیلى خوشوقتم، من بسیار مشتاق کلام و سخن تو بودم، مىخواهم یک سؤالى از تو بکنم و تو به من پاسخ دهى. وقتى طواف را به پایان بردى، کنار بازار غله بایست تا من بیایم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد. و به این ترتیب از هم جدا شدیم.
فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الى منزلى، جعلت طریقى عل سوق الطعام، و اذا انا بها جالسه فى معزل من الناس، فاقبلت علیها، و اعتزلت بها، و اهدیت الیها هدیه و لم اعتقد انها صدقه، ثم قلت لها: یا فضه، اخبرینى عن مولاتک فاطمه الزهراء علیهماالسلام، و ما الذى رایت منها عند و فاتها بعد موت ابیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
وقتى طواف را به پایان بردم، هنگام بازگشت به منزل، راهى را که از بازار غله مىگذشت انتخاب نمودم، ناگهان دیدم که وى در گوشهاى به دور از مردم نشسته است. نزد او رفتم و او را کنار کشیدم و بدون اینکه قصد صدقه بکنم هدیهاى به او دادم، سپس به او گفتم، اى فضه، از سرورت فاطمهى زهرا علیهمالسلام و وقایعى که بعد از مرگ پدرش حضرت صلى اللَّه علیه و آله و سلم و هنگام وفات وى، از او دیدى به من خبر ده.
قال ورقه: فلما سمعت کلامى، تغر غرت عیناها بالدموع ثم انتحبت نادبه، و قالت: یا ورقه بن عبداللَّه، هیجت على حزنا ساکنا، و اشجانا فى فوادى کانت کامنه، فاسمع الان ما شاهدت منها علیهاالسلام:
ورقه (راوى حدیث) مىگوید: به محض اینکه سخن من تمام شد، چشمان فضه پر از اشک گردید و بلند بلند گریست و گفت: اى ورقه بن عبداللَّه، اندوه فرو نشسته و غمهاى نهفتهى دلم را بر انگیختى، اینک وقایعى را که من از آن حضرت علیهاالسلام دیدهام بشنو.
اعلم انه لما قبض رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، افتجع له الصغیر والکبیر، و کثر علیه البکاء، و قل العزاء، و عظم رزوه على الاقرباء والاصحاب والاولیاء والاحباب، والغرباء والانساب، ولم تلق الا کل باک و باکیه، و نادب و نادبه، و لم یکن فى اهل الارض والاصحاب والاقرباء والاحباب اشد حزنا و اعظم بکاء و انتحابا من مولاتى فاطمه الزهراء علیهاالسلام، و کان حزنها یتجدد و یزید، و بکاوها یشتد.
بدان، رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم دل کوچک و بزرگ را به درد آورد، و بسیار بر او گریستند و صبر همه را به سر آورد، و مصیبت فقدان او بر نزدیکان و یاران و دوستان و احباب و بیگانگان و خویشان سخت بود، و همهى مردان و زنان براى او گریه و ندبه نمودند، ولى در روى زمین و در میان یاران و نزدیکان و دوستان کسى غمگینتر از سرورم فاطمهى زهرا علیهاالسلام نبود و وى بیشتر و شدیدتر از همه گریه مىکرد. و اندوه او پیوسته تازه و افزون، و گریهاش شدیدتر مىشد.
فجلست سبعه ایام لا یهدا لها انین، و لا یسکن منها الحنین، کل یوم جاء کان بکاوها اکثر من الیوم الاول. فلما کان فى الیوم الثامن ابدت ما کتمت من الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت، فکانها من فم رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم تنطق.
پس هفت روز نالهى او آرام، و صداى او خاموش نمىشد، و هر روز بیش از روز گذشته گریه مىنمود، تا اینکه روز هشتم اندوه نهفتهى خود را آشکار نمود و نتوانست شکیبایى کند، لذا از خانه بیرون آمد و ناله سر داد، به گونهاى که گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم سخن مىگوید.
فتبادرت النسوان، و خرجت الولائد والولدان، و ضج الناس بالبکاء والنحیب، و جاء الناس من کل مکان، و اطفئت المصابیح لکیلا تتبین صفحات النساء، و خیل الى النسوان ان رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم قد قام من قبره، و صارت الناس من دهشه و حیره لما قدرهقهم.
پس زنان شتافتند، و دختران و پسران از خانه بیرون آمدند، و مردم همراه با اشک ریختن و گریهى بلند، ناله سر دادند و از همه سو گرد آمدند، و براى اینکه صورت زنان نمایان نشود چراغها را خاموش کردند، و زنان تصور کردند که گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم از قبر بیرون آمده است، و مردم به خاطر مصیبت آن حضرت مدهوش و متحیر گردیدند.
و هى علیهاالسلام تنادى و تندب اباه: وا أبتاه، واصفیاه، وامحمدا، وا ابا القاسماه، و اربیع الارامل والیتامى، من للقبله والمصلى؟ و من لابنتک الوالهه الثکلى؟
و فاطمهى زهرا علیهاالسلام ندا برمىآورد و بر پدر بزرگوارش اینگونه نوحهسرایى مىکرد:
واى پدرم، واى بر برگزیدهى خدا، وا محمداه، وا اباالقاسم، واى بر کسى که بهار و مایهى شادمانى نیازمندان (یا: بیوگان) و یتیمان بود، دیگر چه کسى (مدافع اهل) قبله و جایگاه نمازگزاردن نمازگزاران خواهد بود؟ و دیگر دختر سرگشتهى مصیبتزدهات چه کسى را دارد؟ ثم اقبلت تعثر فى اذیالها و هى لا تبصر شیئا من عبرتها، و من تواتر دمعتها، حتى دنت من قبر أبیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم، فلما نظرت الى الحجره وقع طرفها على الماذنه، فقصرت خطاها، و دام نحیبها و بکاها، الى ان اغمى علیها، فتبادرت النسوان الیها، فنضحن الماء علیها و على صدرها و جبینها حتى افاقت.
سپس در حالى که لباسش بر زمین کشیده مىشد و از بسیارى گریه و جارى شدن اشک چیزى را نمىدید، آمد و نزدیک قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم ایستاد. به محض اینکه به حجره نگاه کرد و چشمش بر ماذنه افتاد، آهسته گام برداشت و پیوسته ناله و گریه نمود تا اینکه بیهوش گردید. زنان به سوى او شتافتند و آب بر صورت و سینه و پیشانىاش پاشیدند تا اینکه به هوش آمد.
فلما افاقت من غشیتها، قامت و هى تقول: رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى عدوى، والکمد قاتلى. یا أبتاه بقیت والهه وحیده، و حیرانه فریده، فقد انخمد صوتى، و انقطع ظهرى، و تنغض عیشى، و تکدر دهرى، فما اجد یا ابتاه بعدک انیسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معینا لضعفى، فقد فنى بعدک محکم التنزیل، و مهبط جبرئیل، و محل میکائیل. انقلبت بعدک یا ابتاه الاسباب، و تغلقت دونى الابواب، فانا للدنیا بعدک قالیه، و علیک ما ترددت انفاسى باکیه،لا ینفد شوقى الیک، و لا حزنى علیک.
وقتى به هوش آمد برخاست و فرمود: توانم از بین رفته، و شکیبایى و استقامتم با من یارى نمىکند، و دشمنم به من شماتت مىکند، و اندوه شدید و درد دلم از افسردگى مرا خواهد کشت. پدر جانم، سرگشته و بى کس و متحیر و تنها شدهام، و صدایم خاموش گردیده و نیروى پشتم از بین رفته، و زندگى برایم تلخ، و روزگارم تیره و تار شده است. پدر جانم، بعد از تو کسى را نمىیابم که مونس احساس تنهایى من گردد، و اشک چشمم را فرونشاند، و در ضعف و ناتوانى یاورم باشد. بعد از تو آیات محکم قرآن و نزول جبرئیل و آمدن میکائیل همگى برچیده شد.
پدر جانم، بعد از تو اسباب (نیل به مقامات معنوى و اخروى) واژگون، و درها به روى من بسته شد، لذا بعد از تو دیگر، از دنیا خوشم نمىآید، و تا زمانى که نفسهایم مىرود و مىآید خواهم گریست، و شوق من به تو و اندوهم بر تو پایان نمىپذیرد.
ثم نادت: یا ابتاه، والباه، ثم قالت:
شعران حزنى علیک جدید -و فوادى واللَّه صب عنید
کل یوم یزید فیه شجونى-و اکتیابى علیک لیس یبید
جل خطبى، فبان عنى عزائى -فبکائى کل وقت جدید
ان قلبا علیک یالف صبرا -او عزاء، فانه لجلید
سپس ندا برآورد: اى پدر جانم، واى بر عقل من، پس فرمود:
به راستى که اندوه من بر تو تازه، و به خدا سوگند دلم عاشق و مشتاق توست و به هیچ وجه از تو روى برنمىگرداند.
هر روز اندوههایم افزون مىگردد، و افسردگى و شکستگى من از غم تو هرگز از من جدا نمىشود.
گرفتارى و مصیبت من بزرگ و سخت است، لذا شکیبایى از من کناره گرفته، و هر زمان گریهام تازه مىگردد.
به راستى هرکس که با وجود انس به تو، صبر و شکیبایى کند و یا تسلى بیابد، واقعاً سختدل و قسىالقلب است.
ثم نادت: یا ابتاه، انقطعت بک الدنیا بانوارها، و زوت زهرتها و کانت ببهجتک زاهره، فقدا سود نهارها، فصار یحکى حنادسها رطبها و یابسها. یا ابتاه، لا زلت آسفه علیک الى التلاق. یا ابتاه، زال غمضى منذ حق الفراق. یا ابتاه، من للارامل والمساکین؟ و من للامه الى یوم الدین؟ یا ابتاه، امسینا بعدک من المستضعفین. یا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضین، و لقد کنا بک معظمین فى الناس غیر مستضعفین. فاى دمعه لفراقک لا تنهمل؟ و اى حزن بعدک علیک لا یتصل؟و اى جفن بعدک بالنوم یکتحل؟ و انت ربیع الدین، و نور النبیین، فکیف للجبال لا تمور، و للبحار بعدک لا تغور؟ والارض کیف لم تتزلزل؟
سپس ندا برآورد: پدر جانم، به واسطهى (رحلت) تو انوار دنیا از بین رفت، و شکوفایى و زیبایى آن که به افروختگى و حسن تو شکوفا و زیبا بود، افسرده شد، و روزهاى دنیا تیره گردیدند.
پدر جانم، تا ملاقات تو پیوسته بر تو تأسف خورده و ناراحت خواهم بود پدر جانم، از زمان جدایى و فراق تو بینایىام از بین رفته است. پدر چانم، چه کسى بعد از تو از بیوگان و بیچارگان دلجویى خواهد کرد؟ و چه کسى تا روز پاداش و قیامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟ اى پدر جان، بعد از تو مردم ما را خوار و کوچک شمردند، پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رویگردان شدند، در حالى که به واسطهى وجود تو در میان مردم ارجمند و عزیز بودیم و کسى ما را خوار و کوچک نمىشمرد. پس چرا در فراق تو اشک نریزم، و اندوهم پیوسته نگردد، و پلکهایم بر روى هم بسته شده و به خواب روم، در حالى که تو بهار و احیا گر دین و نور پیامبران هستى؟ و چگونه بعداز تو کوهها از هم نپاشند و به هم نخورند، و آب دریاها خشک نشود؟ و چگونه زمین نلرزد؟
رمیت یا ابتاه بالخطب الجلیل، و لم تکن الرزیه بالقلیل، و طرقت یا ابتاه بالمصاب العظیم، و بالفادح المهول. بکتک یا ابتاه الاملاک، و وقفت الافلاک، فمنبرک بعدک مستوحش، و محرابک خال من مناجاتک، و قبرک فرح بمواراتک، والجنه مشتاقه الیک و الى دعائک و صلاتک. یا ابتاه، ما اعظم ظلمه مجالسک!، فوا اسفاه علیک الى ان اقدم عاجلا علیک.
پدر جانم، به مشکل بزرگى گرفتار آمدهام، و مصیبتم اندک و کوچک نیست. اى پدر جان، مصیبت بزرگ و پیشامد هراسناکى به من روى آورده. باباى من، ملائکه بر تو گریستند و فلکها بازایستادند، لذا منبرت بعد از تو احساس تنهایى مىکند، و محرابت از مناجات تو خالى مانده است، و قبرت به واسطهى خاک شدن تو در آن شادمان، و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.
پدر جانم، چقدر تاریکى مجالس تو سخت است. پس همواره بر تو تأسف خواهم خورد تا اینکه به زودى بر تو وارد شوم.
و اثکل ابوالحسن الموتمن ابو ولدیک، الحسن والحسین، و اخوک و ولیک و حبیبک و من ربیته صغیرا، و واخیته کبیرا، و اخلى احبابک و اصحابک الیک، من کان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا، والثکل شاملنا، والبکاء قاتلنا، والاسى لازمنا.
و ابوالحسن امین، پدر دو فرزندت حسن و حسین، و برادر و دوست، و محبوبت به مصیبت گرفتار آمده، هم او که در کوچکىاش پرورش دادى، و در بزرگى با او عقد اخوت بستى، و شیرینترین دوستان و یارانت در نزد تو بود، و از همهى آنان (به ایمان) سبقت جست و هجرت نمود و یارىات کرد. مصیبت همه ما را فراگرفته، و گریه ما را مىکشد، و پیوسته ناراحت و افسردهایم.
ثم زفزت زفزه و انت انه کادت روحها ان تخرج، ثم قالت:
شعر
قل صبرى و بان عنى عزائى -بعد فقدى لخاتم الانبیاء
عین، یا عین، اشکبى الدمع سحاً -ویک (۱) لا تبخلى بفیض الدماء
یا رسول الاله، یا خیره اللَّه -و کهف الایتام والضعفاء
قد بکتک الجبال والوحوش جمعا -والطیر والارض بعد بکى السماء
و بکاک الحجون والرکن و المش -عر یا سیدى مع البطحاء
و بکاک المحراب والدرس -للقرآن فى الصبح معلنا والسماء
و بکاک الاسلام اذ صار فى النا -س غریبا من سائر الغرباء
لو ترى المنبر الذى کنت تعلو -ه علاه الضلام بعد الضیاء
یا الهى، عجل وفاتى سریعا -فلقد تنعصت الحیاه یا مولائى
سپس آهى از دل برآورد و بلند بلند ناله سر داد به گونهاى که نزدیک بود روح از بدنش خارج شود، سپس فرمود: بعد از فقدان خاتم انبیاء صلى اللَّه علیه و آله و سلم، شکیبایىام اندک شده و تسلى پیدا کردن از من کناره گرفته است.
اى چشم من، اى چشم من، به شدت اشک بریز، و اشک بریز و در ریختن اشکهایت بخل مورز. اى رسول خدا، اى برگزیدهى خدا، و اى پناهگاه ایتام و ضعیفان.
کوهها، و حوش، پرندگان، زمین و آسمان، همگى براى تو گریستند.
اى آقاى من، گیاهان مخصوص، رکن و مشعر نیز همراه با شنزارها (اى مکه) بر تو اشک ریختند.
محراب و درس علنى قرآن تو در صبح و شام نیز براى تو گریه کردند.
اسلام نیز گریست، زیرا بعد از تو در میان مردم از همهى غریبها، غریبتر گردید.
اى کاش منبرى را که بر آن بالا مىرفتى، مشاهده مىکردى که بعد از آن روشنایى،تاریکى آن را فراگرفته است.
اى معبود من، هرچه سریعتر مرگ مرا را برسان، زیرا اى آقاى من، زندگانى براى من تاریک و سخت شده است.
قالت: ثم رجعت الى منزلها و اخذت بالبکاء والعویل لیلها و نهارها، و هى لا ترقا دمعتها، و لا تهدا زفرتها. و اجتمع شیوخ اهل المدینه و اقبلوا الى امیرالمومنین على علیهالسلام فقالوا له: یا اباالحسن، اى فاطمه علیهاالسلام تبکى اللیل والنهار، فلا احد منا یتهنا بالنوم فى اللیل على فرشنا، و لا بالنهار لنا قرار على اشغالنا و طلب معایشنا، و انا نخبرک ان تسالها اما ان تبکى لیلا او نهاراً، فقال علیهالسلام: حبا و کرامه.
فضه مىگوید: سپس فاطمهى زهرا علیهاالسلام به منزلش برگشت و شب وروز به گریه و نالهى بلند پرداخت به گونهاى که اشک چشمش قطع، و آهش آرام نمىگرفت (لذا) پیرمردان مدینه گرد آمدند و به خدمت امیرالمؤمنین على علیهالسلام رسیدند و عرض کردند: اى اباالحسن، فاطمه علیهاالسلام شب و روز گریه مىکند، و هیچیک از ما نمىتوانیم شب در رختخواب راحت بخوابیم، و روز نیز آرامشى در کارها و جستجوى روزى نداریم، ما به تو عرض مىکنیم که از فاطمه علیهاالسلام بخواهى که یا شب گریه کند و یا روز. آن حضرت علیهاالسلام نیز با تکریم آنان، سخنشان را پذیرفت.
فاقبل امیرالمؤمنین علیهالسلام حتى دخل على فاطمه علیهاالسلام و هى لا تفیق من البکاء، و لا ینفع فیها العزاء. فلما راته سکنت هنیئه له. فقال لها: یا بنت رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ان شیوخ المدینه یسالونى ان اسالک اما ان تبکین اباک لیلا و اما نهاراً.
لذا امیرالمؤمنین علیهالسلام به خدمت فاطمه علیهاالسلام رسید، در حالى که هنوز از گریه آسوده و تسلى پیدا نکرده بود، ولى به محض اینکه على علیهالسلام را دید، لحظهاى آرام گرفت.
حضرت على علیهالسلام فرمود: اى دختر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم، پیرمردان مدینه از من درخواست نمودند که از شما بخواهم که یا شب بر پدر بزرگوارت گریه کنى و یا روز. فقالت: یا اباالحسن، ما اقل مکثى بینهم، و ما اقرب مغیبى من بین اظهرهم! فواللَّه، لا اسکت لیلا و لا نهارا او الحق بابى رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم. فقال لها على علیهالسلام: افعلى، یا بنت رسولاللَّه ما بدا لک.
فاطمهى زهرا علیهاالسلام فرمود: اى اباالحسن، چقدر کم بین آنها درنگ خواهم نمود، و چه زود از میان آنان خواهم رفت. به خدا سوگند، شب و روز ساکت نخواهم ماند تا اینکه به پدرم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم بپویندم. على علیهالسلام نیز به او فرمود: اى دختر رسول خدا، هرچه مىخواهى بکن.
ثم انه بنى لها بیتا فى البقیع نازحا عن المدینه، یسمى بیتالاحزان. و کانت اذا اصبحت قدمت الحسن والحسین علیهماالسلام امامها، و خرجت الى البقیع باکیه، فلا تزال بین القبور باکیه، فاذا جاء اللیل اقبل امیرالمؤمنین علیهالسلام الیها، و ساقها بین یدیه الى منزلها.
سپس حضرت خانهاى در بقیع به دور از مدینه براى او ساخت که «بیتالاحزان» نامیده مىشود، و فاطمه زهرا علیهاالسلام وقتى صبح مىکرد حسن و حسین علیهماالسلام را پیشاپیش خود مىانداخت و گریان روانهى بقیع مىشد، و پیوسته میان قبرها مىگریست. و وقتى شب فرامىرسید امیرالمؤمنین علیهالسلام به سوى او مىآمد و او را جلو مىانداخت و به منزل مىبرد.
و لم تزل على ذلک الى ان مضى لها بعد موت ابیها سبعه و عشرون یوما، و اعتلت العله التى توفیت فیها، فبقیت الى یوم الاربعین، و قد صلى امیرالمؤمنین علیهالسلام صلاه لاظهر و اقبل یرید المنزل اذا استقبلته الجوارى باکیات حزینات. فقال لهن: ما الخبر؟ و مالى اراکن متغیرات الوجوه والصور؟ فقلن: یا امیرالمؤمنین، ادرک ابنه عمک الزهراء علیهاالسلام و ما نظنک تدرکها.
و پیوسته بر این حال بود، تا اینکه بیست و هفت و روز از رحلت پدر بزرگوارش گذشت، و به بیماریى که سرانجام در اثر آن وفات نمود، گرفتار شد. و تا چهل روز پس از آن در دنیا بود. تا اینکه روزى امیرالمؤمنین علیهالسلام نماز ظهر را خوانده بود و مىخواست به منزل بیاید، ناگهان دختران گریان و اندوهناک به پیشواز او آمدند. حضرت به آنان فرمود: چه خبر است؟ و جرا صورتها و چهرههایتان را پریشان مىبینم عرض کردند: اى امیرالمؤمنین، دختر عمویت زهرا علیهاالسلام را دریاب، و گمان نمىکنیم که بتوانى او را (زنده) دریابى.
فاقبل امیرالمؤمنین علیهالسلام مسرعا حتى دخل علیها، و اذا بها ملقاه على فراشها، و هو من قباطى مصر، و هى تقبض یمینا و تمد شمالا، فالقى الرداء عن عاتقه، والعمامه عن راسه، و حل ازراره، و اقبل حتى اخذ رأسها و ترکه فى حجره.
پس امیرالمؤمنین علیهالسلام شتابان آمد و به خدمت ایشان رسید، ولى ناگهان دید که حضرتش بر رختخوابى که از پارچهى قباطى (۲) مصر بود دراز کشیده، به طرف راست و چپ پیچ مىخورد. حضرت على علیهالسلام عباى خود را از دوش و عمامهاش را از سر برداشت و دگمههاى (پیراهن) را گشود، و جلو آمد و سر آن حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت.
و ناداها: یا زهراء، فلم تکلمه، فناداها: یا بنت محمد المصطفى، فلم تکلمه، فناداها: یا بنت من حمل الزکاه فى طرف ردائه و بذلها على الفقراء، فلم تکلمه، فناداها: یا ابنه من صلى بالملائکه فى السماء مثنى مثنى، فلم تکلمه: فناداها: یا فاطمه، کلمینى، فانا ابن عمک على بن ابىطالب.
على علیهالسلام صدا کرد: اى زهرا، ولى حضرت پاسخ نداد، صدا کرد: اى دختر محمد مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ولى باز حضرت پاسخ نداد، صدا کرد: اى دخترت کسى که زکات را در گوشهى عباى خود حمل کرد و به نیازمندان بذل نمود ، ولى باز حضرت پاسخ نداد. صدا کرد: اى دختر کسى که در آسمان دو رکعت دو رکعت امام جماعت ملائکه شد و نماز گزارد، ولى باز پاسخ نداد. صدا کرد: اى فاطمه، با من سخن بگو، من پسر عمویت على بن ابىطالب هستم.
قال :(۳) ففتحت عینیها فى وجهه و نظرت الیه و بکت و بکى، و قال: ما الذى تجدینه، فانا ابن عمک على بن ابىطالب.
فضه مىگوید: حضرت زهرا علیهاالسلام چشم باز کرد و به امیرالمؤمنین علیهالسلام نگاه کرد، حضرت على علیهالسلام فرمود: حالت چطور است؟ من پسر عمویت على بن ابىطالب هستم. فقالت: یا ابن العم، انى اجد الموت الذى لابد منه و لا محیص عنه، و انا اعلم انک بعدى لا تصبر لعى قله التزویج، فان انت تزوجت امراه، اجعل لها یوما و لیله، و اجعل لاولادى یوما و لیله. یا اباالحسن، و لا تصح فى وجوههما، فیصبحان یتمین غریبین منکسرین، فانهما بالامس فقدا جدهما، والیوم یفقدان امهما، فالویل لامه تقتلهما و تبغضهما!
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى پسر عمو، من در حال مرگ هستم، مرگى که گریز و چاره و پناهگاهى از آن نیست، و من مىدانم که تو (مانند هر مرد دیگر) بعد از من نمىتوانى بر ازدواج نکردن صبر کنى، پس اگر ازدواج نمودى، یک شبانهروز را براى همسرت، و یک شبانهروز را براى فرزندان من قرار ده. اى ابالحسن در روى آنان فریاد مزن، تا مبادا، غریب و دلشکسته شوند، زیرا آن دو فرزند یتیم من (امام حسن و حسین علیهماالسلام) دیروز جدشان را از دست دادند، و امروز نیز مادرشان را از دست مىدهند، پس واى بر امتى که آن دو را مىکشند و بغض آنها را در دل مىگیرند!
ثم انشات تقول:
شعرابکنى ان بکیت یا خیر هادى، -و اسبل الدمع، فهو یوم الفراق
یا قرین البتول، اوصیک بالنسل -فقد اصبحا حلیف اشتیاق
ابکنى و ابک للیتامى و لا تن -س قتیل العدى بطف العراق
فارقوا فاصبحوا یتامى حیارى -یحلف اللَّه فهو یوم الفراق
سپس این اشعار را سرود و فرمود:
اگر خواستى گریه کنى بر من گریه کن اى بهترین هدایتگر، و اشک بریز، که این روز، روز جدایى است.
اى همدم بتول (و شوهر فاطمه علیهاالسلام)، تو را سفارش مىکنم که با فرزندانم (خوب رفتار کنى)، زیرا آن دو (امام حسن و حسین علیهماالسلام) در اشتیاق به من هم سوگند هستند. بر من و نیز بر یتیمانم گریه کن، و هرگز کسى را که به دست دشمنان در صحراى سوزان عراق کشته مىشود، (امام حسین علیهالسلام)، فراموش مکن.
اینان از من جدا شدند و یتیم و سرگشته گردیدند، به خدا سوگند که این روز، روز فراق و جدایى است.
قالت: فقال لها على علیهالسلام: من این لک یا بنت رسولاللَّه هذا الخبر، والوحى قد انقطع عنا؟ فقالت: یا اباالحسن، رقدت الساعه، فرایت حبیبى رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم فى قصر من الدر الابیض، فلما رانى قال: هلمى الى، یا بنیه، فانى الیک مشتاق. فقلت: واللَّه، انى لاشد شوقا منک الى لقائک. فقال: انت اللیله عندى. و هو الصادق لما وعد، والموفى لما عاهد.
فضه مىگوید: حضرت على علیهالسلام به حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى دختر رسول خدا، از کجا خبر دارى که از دنیا مىروى، در حالى که وحى از ما رخت بربسته است؟ عرض کرد: اى اباالحسن، همین حالا دراز کشیدم و به خواب رفتم، و محبوبم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم را در کاخى از مروارید سفید دیدم. به محض اینکه مرا دید فرمود: اى دختر عزیزم، نزد من بیا، که خیلى مشتاق تو هستم. من نیز به ایشان عرض کردم: به خدا سوگند، اشتیاق من به ملاقات شما بیشتر است. فرمود: همین امشب نزد من خواهى بود، و آن بزرگوار در وعدهى خود راستگو، و به پیمان خود وفا مىکند.
فاذا انت قرات یس، فاعلم انى قد قضیت نحبى، فغسلنى، و لا تکشف عنى، فانى طاهره مطهره، و لیصل على معک من اهلى الادنى فالادنى، و من رزق اجرى، و ادفنى لیلا فى قبرى. بهذا اخبرنى حبیبى رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
پس وقتى سورهى یس را قرائت نمودى، بدان که من به پیمان خود وفا نمودهام (و از دنیا رفتهام)، پس (از زیر لباس) مرا غسل بده، و لباسم را کنار نزن، زیرا من پاک و پاکیزه هستم، و تنها نزدیکترین بستگانم و کسانى که خداوند پاداش (مودت) مرا به آنان روزى کرده است بر من نماز بگزارند، و مرا شبانه در قبرم به خاک بسپار، که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم چنین به من خبر داد.
فقال على: واللَّه، لقد اخذت فى امرها، و غسلتها فى قمیصها، و لم اکشف عنها. فواللَّه، لقد کانت میمونه طاهره مطهره، ثم حنطتها من فضله حنوط رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و کفنتها، و ادرجتها فى اکفانها. فلما هممت ان أعقد الرداء، نادیت: یا امکلثوم، یا زینب، یا سکینه، یا فضه، یا حسن، یا حسین، هلموا تزودوا من امکم، فهذا الفراق، واللقاء فى الجنه.
على علیهالسلام فرمود: به خدا سوگند شروع کردم به تجهیز او، و او را در پیراهنش غسل دادم و آن را کنار نزدم. به خدا سوگند، خجسته و پاک و پاکیزه بود، سپس از باقیماندهى حنوط رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم او را تحنیط نمودم، و کفن او را آماده کردم و او را در میان قطعههاى کفن گذاشتم. وقتى خواستم عبا (و سرتاسرى) را ببندم، صدا کردم: اى امکلثوم، اى زینب، اى سکینه، اى فضه، اى حسن، اى حسین، بیاید و از مادرتان توشه بردارید، که این زمان، زمان جدایى است و دیگر در بهشت با او ملاقات خواهید نمود.
فاقبل الحسن والحسین علیهماالسلام و هما ینادیان: و احسرتا لا تنطفى ابدا من فقد جدنا محمد المصطفى، و امنا فاطمه الزهراء، یا امالحسن، یا امالحسین، اذا لقیت جدنا محمد (ا) المصطفى، فاقرئیه منا السلام، و قولى له: انا قد بقینا بعدک یتیمین فى دار الدنیا.
پس حسن و حسین علیهماالسلام آمدند، در حالى که صدا مىکردند: واى بر حسرت و ناراحتى ما به خاطر فقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمهى زهرا که هیچگاه خاموش و برطرف نخواهد شد. اى مادر حسن، اى مادر حسین، هنگامى که با جدمان حضرت محمد مصطفى ملاقات نمودى، سلام ما را به او برسان و بگو که ما بعد از تو در دار دنیا یتیم شدیم. فقال امیرالمؤمنین على علیهالسلام: انى اشهد اللَّه انها قد حنت و انت و مدت یدیها و ضمتها الى صدرها ملیا، و اذ بهاتف من السماء ینادى: یا اباالحسن، ارفعهما عنها، فلقد ابکیا واللَّه ملائکه السماوات، فقد اشتاق الحبیب الى المحبوب.
امیرالمؤمنین على علیهالسلام فرمود: خدا را گواه مىگیرم که فاطمه زهرا علیهاالسلام به شدت گریست و ناله سر داد و دستهایش را دراز کرد و آن دو (حسن و حسین علیهماالسلام) را به آرامى در سینه گرفت، ولى ناگهان هاتفى از آسمان ندا کرد: اى اباالحسن، این دو را از روى فاطمه علیهاالسلام بردار، به خدا سوگند که ملائکهى آسمانها را به گریه درآوردند، زیرا محبوب (حضرت حق) به دیدار محبوب خود (حضرت زهرا علیهاالسلام) مشتاق است.
قال: فرفعتهما عن صدره و جعلت اعقد الرداء، و انا انشد بهذه الابیات:
شعر
فراقک اعظم الاشیاء عندى – فقدک فاطم ادهى الثکول
سابکى حسره، و انوح شجوا -على خل مضى اسنى سبیل
الا یا عین، جودى و اسعدینى -فحزنى دائم ابکى خلیلى
حضرت على علیهالسلام فرمود: آن دو را از روى سینهى فاطمهى زهرا علیهاالسلام برداشتم و شروع کردم به بستن عبا (و سر تا سرى) و در آن حال این ابیات را سرودم:
(اى فاطمه)، جدایى تو نزد من بزرگترین و سختترین چیز، و فقدان تو دردآورترین مصیبت است.
بر دوست عزیزم که والاترین راه را پیمود با ناراحتى و تأسف خواهم گریست و با اندوه، نوحهسرایى خواهم نمود.
هان اى چشم، اشک بریز و یارىام کن، که اندوه من پیوسته است و بر فقدان دوست عزیزم مىگریم.
ثم حملها على یده، و اقبل بها الى قبر ابیها و نادى:
السلام علیک یا رسولاللَّه، السلام علیک یا حبیب اللَّه، السلام علیک یا نور اللَّه، السلام علیک یا صفوه اللَّه منى، السلام علیک، والتحیه واصله منى الیک ولدیک، و من ابنتک النازله علیک بفنائک، و ان الودیعه قد استردت، والرهینه قد اخذت، فواحزناه على الرسول ثم من بعده على البتول، و لقد اسودت على الغبراء، و بعدت عنى الخضراء، فواحزناه، ثم واأسفاه.
سپس امیرالمؤمنین علیهالسلام فاطمهى زهرا علیهاالسلام را برداشت و نزد قبر پدر بزرگوارش گذاشت و صدا کرد:
سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى حبیب خدا، سلام بر تو اى نور خدا، سلام من بر تو اى برگزیدهى خدا، سلام بر تو، و درود از من و از جانب دخترت که به ساحت تو وارد شد، براستى که امانت (شما) برگردانده، و گرو (شما) گرفته شد، پس واى بر اندوه من بر رسول (خدا)، و بعد از او بر بتول (حضرت زهرا علیهاالسلام)، براستى که زمین براى من سیاه، و آسمان از من دور گردیده است، پس واى بر اندوه و ناراحتى و تأسف من.
ثم عدل بها على الروضه، فصلى على فى اهله و اصحابه و موالیه و احبائه و طائفه من
المهاجرین والانصار. فلما واراها والحدها فى لحدها، انشا بهذه الابیات یقول:
شعر
ارى علل الدنیا على کثیره -و صاحبها حتى الممات علیل
لکل اجتماع من خلیلین فرقه -و ان بقائى عندکم لقلیل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد -دلیل على ان لا یدوم خلیل (۴)
آنگاه فاطمهى زهرا علیهاالسلام را به روضه (و مزار رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم) برگرداند و همراه با بستگان و یاران و موالى و دوستداران و گروهى از مهاجرین و انصار بر او نماز گزارد، وقتى حضرتش را دفن نمود و در لحد گذاشت، این ابیات را سرود و خواند: مىبینم که مصائب دنیا بر من بسیار است، و هرکس با دنیا مصاحبت کند تا هنگام مرگ مصیبت مىبیند.
اجتماع هر دو دوست عزیزى که با هم پیوند دارند به جدایى مبدل مىشود، و به راستى که من نزد شما بسیار کم خواهم بود.
اینکه فاطمه علیهاالسلام را بعد از احمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم از دست دادم، دلیل بر این است که هیچ دوستى، جاودانى نخواهد بود.
۱ـ به نظر مىرسد که این کلمه در اصل چنین بوده است: «وابک» و ترجمه نیز بر این اساس صورت گرفته است.
۲ـ نوعى پارچهى نازک و سفید که در مصر بافته مىشود.
۳ـ این کلمه شاید در اصل «قالت» بوده، زیرا راوى حدیث فضه و خانم است، و احتمال دارد که مقصود راوى با واسطه و «ورقه بن عبداللَّه» منظور،و درست باشد.
۴ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۷۴- ۱۸۰.
حالات جانسوز حضرت زهرا(س) به روایت فضه خادم
- مهر ۲۹, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 249 نفر
- برچسب ها : جانسوز, چهارده خورشید, حضرت زهرا, حضرت زهرا (س), خادم, فضه, یک سینه اما هزاران بغض