حدیث سلسله الذهب یعنی حدیث راوی طلایی. سلسله یعنی رشته در نقل احادیث. راوی مثلا می گفت من روایت می کنم از احمد، احمد روایت می کرد از محمود، محمود روایت می کرد از خالد، او می گفت از زراره، او می گفت از محمد بن مسلم تا می رسید به امام. اینها را می گفتند ” سلسله ” یعنی سلسله راویان. این حدیثی که می خواهم نقل کنم بعدها علمای حدیث اسمش را گذاشتند ” حدیث سلسله الذهب ” یعنی حدیث سلسله طلایی یعنی حدیث راوی طلایی. این تعبیری است که راویها یعنی دیگران کرده اند، چرا؟ برای اینکه حدیثی بود که امام رضا علیه السلام فرمود. این حدیث را من روایت می کنم از پدرم موسی بن جعفر و او روایت می کند از پدرش جعفر بن محمد، او از پدرش محمد بن علی، او از پدرش علی بن حسین، او از پدرش حسین بن علی، او از پدرش علی، او از رسول خدا، او از جبرئیل، او از لوح، او از قلم (و او) از خدای متعال. دیگر سلسله ای از این طلایی تر نمی تواند باشد. ” طلایی ” می گویند یعنی دیگر از این بهتر نمی شود فرض کرد. این جریان در نیشابور رخ داد و نشان دهنده میزان محبوبیتی است که ائمه اطهار در میان مردم بالخصوص مردم ایران داشتند علی رغم آن همه فعالیتهایی که دستگاه خلافت عباسی داشت عجیب است!
مأمون به خاطر آن سیاستش حضرت رضا را در معنا کرها و به ظاهر طوعا و با تجلیل از مدینه حرکت می دهد ولی محرمانه دستور می دهد که از شهرهایی که در آنجا مراکز شیعیان است عبور ندهید، از بیراهه ها یا از جاهایی بیاورید که شیعه در آن جاها وجود ندارد و مردم علی بن موسی الرضا را نمی شناسند. (حال آن تجلیلهای ظاهری اش را ببینید و این نقشه های سیاسی زیر پرده را!) و لهذا مخصوصا از قم که از مراکز شیعه بود نیاوردند، از بغداد که مرکز بود و مرکز همه گروهها بود و آمدن حضرت رضا در آنجا ممکن بود حرکتی ایجاد کند عبور ندادند، از کوفه عبور ندادند، از بیراهه آوردند مثل اینکه باور نمی کردند در نیشابور، یک شهر دور افتاده خراسان، چنین ولوله ای به وجود بیاید. وقتی حضرت را آوردند از نیشابور عبور بدهند مردم نیشابور استقبال عظیمی از ایشان کردند. زن و مرد، کوچک و بزرگ ریختند به استقبال حضرت. (شهر بزرگی بود) علمای شهر در نهایت خضوع آمدند و آن عالمترین مردم شهر آمد و گفت این افتخار را به من بدهید که من جلودار شتر حضرت باشم، غاشیه دار باشم یعنی افسار شتر را به دوش خودش گرفت و گفت این افتخار ساربانی را به من بدهید. این کار را عالمترین و محترم ترین مردم شهر نیشابور کرد. مأمورین اجازه توقف نمی دادند، حداکثر این بود که عبور کنند. مردم خیلی مایل بودند حضرت توقفی بکنند ولی مأمورین مسلح اجازه توقف نداشتند و می گفتند عجله داریم، باید برویم، مأمون منتظر است و اگر تأخیر می شود چنین و چنان می شود، آمدند عرض کردند آقا! پس ما می خواهیم یادگاری از شما داشته باشیم، در همین عبور، یادگاری به ما بدهید. یادگار این است که یک حدیث برای ما روایت کنید، بگویید که بنویسیم، این که معروف است دوازده هزار قلمدان طلا بیرون آمد و از این جهت گفتند ” سلسله الذهب ” اساسی ندارد.
سلسله الذهب بودنش به اعتبار همین است که راویان همه ائمه بودند. آنجا مرکز اهل حدیث بود و بنا شد که حضرت جمله ای بفرمایند. نوشته اند سر مبارکشان را از آن محمل بیرون آوردند. وقتی که بیرون آوردند «له ذؤابتان کذؤابتی رسول الله» گویی مردم پیغمبر را دیدند. ولوله و فریاد مردم بلند شد. بعد فرمود از پدرم شنیدم و او از پدرش و او از پدرش و او از پدرش تا – همین طور که عرض کردم – رساند به پیغمبر و لوح و قلم و خدا که فرمود: «کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» (متنهی الامال، ج ۲، ص ۱۹۱) توحید حصن و باروی الهی است. هر کسی که در این حصن وارد شود از عذاب من ایمن است، چون اگر انسان در حصن توحید وارد شود دیگر دنبال توحید همه چیز هست، همان الف است که دنبالش همه چیز هست. اساس و ریشه است.