خواستگار سید

خواستگار سيد

یک شب خواب پیامبر بزرگوار اسلام(ص) را دیدم. وقتی از خواب برخاستم و آنچه را که دیده بودم برای مادرم تعریف کردم. ایشان با چند نفر از علماء تماس گرفت و خوابم اینگونه تعبیر شد که؛ بهتر است با فردی از «سادات» ازدواج کنم.
اما هیچ یک از خواستگارهایم «سید» نبودند. یک بار شب جمعه که برنامه روایت فتح، دلاوری رزمنده ها را به تصویر کشیده بود، از خدا خواستم تا یک رزمندۀجانباز که سید هم باشد قسمت من شود.
دو ماه بعد در تاریخ ۱۳۶۹/۵/۹ «سید مجتبی علمدار» با یک سکه یک تومانی و یک جلد کلام الله مجید به خواستگاری آمد در همان ابتدا گفت:
«من از جبهه آمده ام و هیچ چیزی ندارم. اول قرآن را باز کرده استخاره می کنم، اگر خوب آمد با شما صحبت می کنم و اگر خوب نبود که خداحافظ……».
وقتی قرآن را باز کرد، سوره محمد(ص) آمد از آنجایی که من خواب حضرت محمد (ص) را دیده بودم و ایشان هم در جریان بود. آن را نیک دانست.
بعد از کمی صحبت، نام سید مجتبی علمدار بر بلندای زندگی ام ستاره ای درخشان شد.
با فرا رسیدن دی ماه مراسم عقد ساده ای در خانه برگزار شد، نه طلایی ، نه لباسی و … مهریه هم سیصد و پنجاه تومان با چند گرم طلا قرار داده شد.
و در سال ۱۳۶۹ دومین دی ماه خاطر انگیز زندگی سید مجتبی به ثبت رسید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید