مساله نفقه از دیدگاه اسلام(۳)

مساله نفقه از دیدگاه اسلام(3)

۶- فلسفه تبلیغ علیه نفقه
مردان شکارچى این نکته را دریافته‏اند و یکى از علل تبلیغ علیه نفقه زن بر شوهر همین است که احتیاج فراوان زن به پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانى به دامن شکارچى خواهد افتاد.
اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى که در مؤسسات به خانمها پرداخته مى‏شود دقت کنید، مفهوم عرض مرا بهتر درخواهید یافت.شک نداشته باشید که الغاء نفقه موجب ازدیاد فحشا مى‏شود.
چگونه براى یک زن مقدور است که حساب زندگى خود را از مرد جدا کند و آنگاه بتواند خود را چنانکه طبیعتش اقتضا مى‏کند اداره کند؟
حقیقت را اگر بخواهید،فکر الغاء نفقه از طرف مردانى هم که از تجمل و اسراف زنان به ستوه آمده‏اند تقویت مى‏شود;اینها مى‏خواهند با دست‏خود زن و به نام آزادى و مساوات،انتقام خود را از زنان اسرافکار و تجمل پرست‏بگیرند.
ویل دورانت در لذات فلسفه پس از آن که تعریفى از ازدواج نوین به این صورت مى‏کند:«زناشویى قانونى با جلوگیرى قانونى از حمل و با حق طلاق وابسته به رضایتطرفین و نبودن فرزند و نفقه‏»مى‏گوید: «زنان تجمل پرست طبقه متوسط سبب خواهند شد که به زودى انتقام مرد زحمتکش از تمام جنس زن گرفته شود.ازدواج چنان تغییر خواهد کرد که دیگر زنان بیکارى که فقط مایه زینت و وحشت‏خانه‏هاى پر خرج بودند وجود نخواهند داشت.مردان از زنان خود خواهند خواست که خود مخارج خود را دربیاورند. زناشویى دوستانه(ازدواج نوین) حکم مى‏کند که زن باید تا هنگام حمل کار کند. در اینجا نکته‏اى هست که موجب تکمیل آزادى زن خواهد شد و آن اینکه از این به بعد باید خود خرج خود را از اول تا آخر بپردازد.انقلاب صنعتى نتایج‏بیرحمانه خود را(درباره زن)ظاهر مى‏سازد.زن باید در کارخانه با شوهر خود کار کند.زن به جاى آنکه در اتاق خلوتى بنشیند و مرد را ناگزیر سازد که براى جبران بى‏حاصلى او دو برابر کار کند،باید در کار و پاداش و حقوق و تکالیف با او برابر باشد.»
آنگاه به صورت طنز مى‏گوید:«معنى آزادى زن این است‏». ۷- دولت‏به جاى شوهر
این جهت که وظایف طبیعى زن در تولید نسل ایجاب مى‏کند که زن از نقطه نظر مالى و اقتصادى نقطه اتکایى داشته باشد،مطلبى نیست که قابل انکار باشد.
در اروپاى امروز افرادى هستند که طرفدارى از آزادى زن را به آنجا رسانده‏اند که از بازگشت دوره‏«مادرشاهى‏»و طرد پدر به طور کلى از خانواده دم مى‏زنند.به عقیده اینها با استقلال کامل اقتصادى زن و تساوى او در همه شؤون با مرد،در آینده پدر عضو زائد شناخته خواهد شد و براى همیشه از خانواده حذف خواهد شد.
در عین حال همین افراد دولت را دعوت مى‏کنند که جانشین پدر شود و به مادران که قطعا حاضر نخواهند بود به تنهایى تشکیل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهده بگیرند، پول و مساعده بدهد تا از باردارى جلوگیرى نکنند و نسل اجتماع منقطع نگردد،یعنى زن خانواده که در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض کنندگان مملوک مرد بوده است،از این به بعد نفقه‏خور و مملوک دولت‏باشد;وظایف و حقوق پدر به دولت منتقل گردد.
اى کاش افرادى که تیشه برداشته،کورکورانه بنیان استوار کانون مقدس خانوادگى ما را-که بر اساس قوانین مقدس آسمانى بنیان شده است-خراب مى‏کنند، مى‏توانستند به عواقب کار بیندیشند و شعاع دورترى را ببینند.
برتراند راسل در کتاب زناشویى و اخلاق فصلى تحت عنوان‏«خانواده و دولت‏»باز کرده است.در آنجا پس از آن که درباره بعضى دخالتهاى فرهنگى و بهداشتى دولت درباره کودکان بحثى مى‏کند،مى‏گوید:
«ظاهرا چیزى نمانده که پدر علت وجودى بیولوژیک خود را از دست‏بدهد…یک عامل نیرومند دیگر در طرد پدر مؤثر است و آن تمایل زنان به استقلال مادى است. زنانى که در راى دادن شرکت مى‏کنند غالبا متاهل نیستند و اشکالات زنان متاهل امروز بیش از زنان مجرد است و با وجود امتیازات قانونى،در رقابت‏براى مشاغل عقب مى‏مانند… براى زنان متاهل دو راه است که استقلال اقتصادى خود را حفظ کنند:یکى آن است که در مشاغل خود باقى بمانند و لازمه این فرض این است که پرستارى اطفال خود را به پرستاران مزد بگیر واگذار کنند و بالنتیجه کودکستانها و پرورشگاهها توسعه زیادى خواهد یافت و نتیجه منطقى این وضع این است که از لحاظ روانشناسى براى کودک نه پدرى وجود خواهد داشت نه مادرى.راه دیگر آن است که به زنان جوان مساعده‏اى بپردازند که خودشان از اطفال نگهدارى کنند. طریقه اخیر به تنهایى مفید نبوده و باید با مقررات قانونى مبتنى بر استخدام مجدد مادر پس از آن که طفلش به سن معینى رسید تکمیل شود.اما این طریقه این امتیاز را دارد که مادر مى‏تواند خود طفلش را بزرگ کند بدون اینکه براى این امر تحت تعلق حقارت‏آور مردى قرار گیرد… با فرض تصویب چنین قانونى باید انتظار عکس العمل آن را بر روى اخلاق فامیل داشت. قانون ممکن است مقرر دارد که مادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و یا اینکه در صورت وجود دلایلى حاکى از زناى مادر مساعده به پدر خواهد رسید.در این صورت پلیس محلى موظف خواهد بود که رفتار زنان متاهل را تحت نظر بگیرد.اثرات این قانون چندان درخشان نخواهد بود،ولى این خطر را دارد که در ذائقه کسانى که موجد این تکامل اخلاقى بوده‏اند چندان خوشایند واقع نشود.بالنتیجه مى‏توان احتمال داد که دخالتهاى پلیس در این باره قطع شده و حتى مادرهاى اطفال نامشروع از مساعده برخوردار شوند.در این صورت وظیفه اقتصادى پدر در طبقات کارگر بکلى از میان رفته و اهمیتش بیش از سگها و گربه‏ها براى اولادشان نخواهد بود…تمدن یا لااقل تمدنى که تاکنون توسعه یافته متمایل به تضعیف احساسات مادرى است. محتملا براى حفظ تمدنى که تحول و تکامل زیادى یافته لازم خواهد شد به زنان براى باردارى آنقدر پول بدهند که آنان در این کار نفع مسلمى بیابند.در این صورت لازم نیست که تمام زنان یا اکثریتشان شغل مادرى را برگزینند،این هم شغلى چون مشاغل دیگر که زنان آن را با جدیت و وقوف کامل استقبال خواهند کرد.اما تمام اینها فرضیاتى بیش نیست و منظورم این است که نهضت زنان باعث زوال خانواده پدر شاهى است که از ما قبل تاریخ نماینده پیروزى مرد بر زن بوده است.جانشین شدن ولت‏به جاى پدر در مغرب زمین که با آن مواجه هستیم، پیشرفتى شمرده مى‏شود…»الغاء نفقه زن(به قول این آقایان:استقلال مادى زنان)طبق گفته‏هاى بالا نتایج و آثار ذیل را خواهد داشت:
سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر و بازگشت‏به دوره مادرشاهى،جانشین شدن دولت‏به جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولت‏به جاى پدر،تضعیف احساسات مادرى،درآمدن مادرى از صورت عاطفى به صورت شغل و کار و کسب.
بدیهى است که نتیجه همه اینها سقوط کامل خانواده است که قطعا مستلزم سقوط انسانیت است.همه چیز درست‏خواهد شد و فقط یک چیز جاى خالى خواهد داشت و آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص کانون خانوادگى است.
به هر حال منظورم این است که حتى طرفداران استقلال و آزادى کامل زن و طرد پدر از محیط خانواده،وظیفه طبیعى زن را در تولید نسل مستلزم حقى و مساعده‏اى و احیانا مزد و کرایه‏اى مى‏دانند که به عقیده آنها دولت‏باید این حق را بپردازد،بر خلاف مرد که وظیفه طبیعى او هیچ حقى را ایجاب نمى‏کند. در قوانین کارگرى جهان حداقل مزدى که براى یک مرد قائل مى‏شوند،شامل زندگى زن و فرزندانش نیز مى‏شود;یعنى قوانین کارگرى جهان حق نفقه زن و فرزند را به رسمیت مى‏شناسد.
۸- آیا اعلامیه جهانى حقوق بشر به زن توهین کرده است؟
در اعلامیه جهانى حقوق بشر،ماده‏۲۳،بند۳ چنین آمده است:
«هر کس که کار مى‏کند به مزد منصفانه و رضایت‏بخشى ذى حق مى‏شود که زندگى او و خانواده‏اش را موافق شؤون انسانى تامین کند.»
در ماده ۲۵،بند ۱ مى‏گوید:
«هر کس حق دارد که سطح زندگانى او سلامت و رفاه خود و خانواده‏اش را از حیث‏خوراک و مسکن و مراقبتهاى طبى و خدمات لازم اجتماعى تامین کند.»
در این دو ماده ضمنا تایید شده است که هر مردى که عائله‏اى تشکیل مى‏دهد باید متحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود;مخارج آنها جزء مخارج لازم و ضرورى آن مرد محسوب مى‏شود.
اعلامیه حقوق بشر با اینکه تصریح مى‏کند که زن و مرد داراى حقوق مساوى مى‏باشند،نفقه دادن مرد به زن را با تساوى حقوق زن و مرد منافى ندانسته است. علیهذا کسانى که همواره به اعلامیه حقوق بشر و تصویب آن در مجلسین استناد مى‏کنند،باید مساله نفقه را یک مساله خاتمه یافته تلقى کنند.و آیا غرب پرستانى که به هر چیزى که رنگ اسلامى دارد نام ارتجاع و تاخر مى‏دهند،به خود اجازه خواهند داد که به ساحت قدس اعلامیه حقوق بشر هم توهین کنند و آن را از آثار مالکیت مرد و مملوکیت زن معرفى کنند؟
از این بالاتر اینکه اعلامیه حقوق بشر در ماده بیست و پنجم چنین مى‏گوید:
«هر کس حق دارد که در موقع بیکارى،بیمارى،نقص اعضاء،بیوگى،پیرى یا در تمام مواردى که به علل خارج از اراده انسان وسایل امرار معاش از دست رفته باشد،از شرایط آبرومندانه زندگى برخوردار شود.»
در اینجا اعلامیه حقوق بشر گذشته از اینکه از دست دادن شوهر را به عنوان از دست دادن وسیله معاش براى زن معرفى کرده است،بیوگى را در ردیف بیکارى، بیمارى،نقص اعضاء ذکر کرده است;یعنى زنان را در ردیف بیکاران و بیماران و پیران و افراد ناقص الاعضاء ذکر کرده است.آیا این یک توهین بزرگ نسبت‏به زن نیست؟ مسلما اگر در یکى از کتابها یا دفترچه‏هاى قانونى مشرق زمین چنین تعبیرى یافت مى‏شد، فریاد اعتراض به آسمان بلند بود،همچنانکه نظیر آن را در مورد بعضى قوانین ایران خودمان دیدیم.
اما یک انسان واقع بین که تحت تاثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببیند، مى‏داند که نه قانون خلقت که مرد را یکى از وسایل معاش زن قرار داده و نه اعلامیه حقوق بشر که‏«بیوگى‏»را به عنوان از دست دادن وسیله معیشت‏یاد کرده است و نه قانون اسلام که زن را واجب النفقه مرد شمرده است،هیچ کدام به زن توهین نکرده‏اند، چون این یک جانب قضیه است که زن نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد نقطه اتکاء زن شمرده مى‏شود. قانون خلقت‏براى اینکه زن و مرد را بهتر و بیشتر به یکدیگر بپیوندد و کانون خانوادگى را-که پایه اصلى سعادت بشر است-استوارتر سازد،زن و مرد را نیازمند به یکدیگر آفریده است.اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتکاء زن قرار داده است،از جنبه آسایش روحى زن را نقطه اتکاء مرد قرار داده است.این دو نیاز مختلف،بیشتر آنها را به یکدیگر نزدیک و متحد مى‏کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا