پرسش: آیا می شود باور کرد که اسلام می تواند جهان بشریت را با در نظر گرفتن وضع حاضر و ترقیات و پیشرفتهای حیرت انگیز آن، اداره کند و نیازمندیهای موجود را پاسخ دهد؟ و آیا راستی وقت آن نرسیده که بشری که به نیروهای دانش در اعماق آسمانها می رود و به تسخیر ستارگان می پردازد، دیگر این گونه افکار کهنه مذهبی را دور انداخته روش نو و تازه ای برای زندگی پرافتخار خود اتخاذ کند و نیروی فکر و اراده خود را در توسعه پیروزیهای شایان خود تمرکز دهد؟
پیروی از قوانین و رابطه آن با گذشته و آینده:
پاسخ: پیش از آن که به پاسخ بپردازیم لازم است نکته ای را تذکر بدهیم و آن این که: درست است ما طبعا تازه را بیشتر از کهنه دوست می داریم و نو هر چیز را به کهنه آن ترجیح می دهیم، ولی در هر حال کلیت ندارد و این رویه را در همه جا نمی توان اجرا و اعمال نمود؛ مثلاً، نمی توان گفت: دو دو تا چهار تا (۴=۲×۲) که میلیونها یا هزارها سال در میان بشر مورد استفاده قرار گرفته بود، دیگر کهنه شده باید دور انداخت! نمی توان گفت: زندگی اجتماعی که تاکنون در میان بشر دایر بوده، دیگر کهنه شده باید طرح تازه ای ریخت و پس از این زندگی انفرادی آغاز کرد. نمی توان گفت: پیروی قوانین مدنی که به مقدار زیادی آزادی فردی را پایمال می کند دیگر کهنه شده و مردم را به ستوه آورده، در چنین دوره ای که بشر به تسخیر فضا پرداخته و سفینه های فضایی در مدارات ستارگان، مشغول بررسی اوضاع می باشند باید راه تازه ای باز کرد و از قید قانون و قانونگذار و مجریان قوانین نجات یافت.
نیازی به توضیح ندارد که این سخنان چه اندازه بی پایه و مسخره است. اساسا مسأله کهنه و تازه در موردی می تواند مطرح شود که قلمرو تحول باشد و آمادگی برای تبدل و تغیر داشته باشد و در نتیجه، روزی نغز و شاداب و روزی در اثر برخورد با عوامل ناملایم، فرسوده و پژمرده گردد.
بنابراین، در بحثهایی که به منظور واقع شناسی منعقد می گردد و ارتباط با اقتضائات طبیعی دارد و چگونگی آفرینش و قوانین واقعی جهان را بررسی می کند (که یکی از آنها همین مسأله مورد بحث ماست: آیا اسلام می تواند جهان بشریت را با در نظر گرفتن وضع حاضر اداره کند؟) نباید دست به این گونه افکار شاعرانه زد و داستان کهنه و تازه به میان آورد. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
اسلام راه فطرت و طبیعت:
و اما این که آیا اسلام می تواند جهان بشریت را با وضع حاضر اداره کند؟ این سؤال نیز به نوبه خود خالی از غرابت نیست و با توجه به معنای حقیقی اسلام که دعوت قرآنی بر آن استوار می باشد بسیار شگفت آور است؛ زیرا اسلام؛ یعنی راهی که دستگاه آفرینش انسان و جهان برای انسان نشان می دهد. اسلام؛ یعنی آیین و مقرراتی که با طبیعت ویژه بشری، تطبیق می پذیرد و به حسب سازش کاملی که با فطرت و طبیعت انسانی دارد، نیازمندیهای واقعی – نه خواسته های پنداری و دلخواه های عاطفی و احساساتی – انسان را تأمین و رفع می نماید.
بدیهی است که طبیعت و فطرت انسانی تا انسان، انسان است همان است که هست و همان خواهد بود و انسان در هر مکان و زمانی و با هر وضعی زندگی کند طبیعت و فطرت انسانی خود را دارد و طبیعت و فطرت، راهی در پیش پای وی گذاشته، خواه آن را بپیماید، یا سرباز زند.
بنابراین، معنای سؤال نامبرده در حقیقت این است که اگر انسان در راهی که طبیعت و فطرت به وی نشان می دهد، برود آیا خوشبختی طبیعی خود را می یابد و به آرزوهای طبیعت خود می رسد؟ یا مثلا اگر درختی مسیر طبیعی خود را که با ابزار مناسب آن نیز مجهز است سیر کند به سرمنزل مطلوب طبیعت خود می رسد؟ روشن است که این گونه سؤالها از بدیهیات و تردید در مقابل بداهت است.
اسلام؛ یعنی راه فطرت و طبیعت همیشه راه حقیقی انسان است در زندگی وی و با این وضع و آن وضع تغییر نمی پذیرد و خواستهای طبیعت و فطرت – نه خواستهای عاطفی و احساسی و نه خواستهای خرافی – خواستهای واقعی او و سرمنزل فطرت و طبیعت، سرمنزل و مقر سعادت و خوشبختی اوست. خدای متعال در کلام خود می فرماید:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم …» (روم/۳۰).
با استواری و در حال اعتدال با دین مواجه شو؛ یعنی با همان آفرینش ویژه خدایی که مردم را بر اساس آن آفریده، در آفرینش خدا تغییر و تبدیل نیست – ثابت است – آن است دینی که زندگی مردم را می تواند اداره کند.
توضیح مختصر این مطلب: چنان که برای ما مشهود و محسوس است انواع گوناگونی که در جهان آفرینش وجود دارند، هر کدام زندگی و بقای مخصوص و در زندگی خود خط مشی خاص و راه ویژه ای دارند و در خط زندگی سرمنزلی مشخص را تعقیب می کنند و سعادت و خوشبختی شان این است که بدون این که در مسیر زندگی به مانع و معارضی تباه کننده برخورد کنند، به سرمنزل خود برسند.
به عبارت دیگر: راه زندگی و بقا را مناسب ابزاری که در ساختمان وجود خود به آن مجهزند بدون مزاحم پیموده، به سرانجام برسانند.
دانه گندم در مسیر نباتی خود، راه ویژه ای دارد و در داخل ساختمان خود تشکیلات و تجهیزات مخصوصی که در اوضاع و شرایط خاصه ای به کار افتاده، مواد عنصری را که با نسبت و مقدارهای معینی در رشد و نشو و نمای بوته گندم لازم است جذب کرده، به مصرف می رسانند و از راه مخصوصی بوته گندم را به سرمنزل مقصود رهبری می کنند.
بوته گندم روش خاصی را که در مسیر نشو و نمای خود در محیط عوامل درونی و بیرونی خود اتخاذ کرده هرگز تغییر نمی دهد؛ مثلاً هرگز نمی شود که پس از پیمودن مقداری از مسیر نشو و نما یکباره به خط زندگی درخت سیب منتقل شده شاخ و تنه دربیاورد و برگ و شکوفه باز کند یا به مسیر زندگی گنجشک افتاده منقار و بال درآورده پرواز کند.
این قاعده در همه انواع آفرینش جاری می باشد و انسان نیز از این کلیت مستثنی نیست.
انسان هم در زندگی خود، مسیری طبیعی و فطری و سرمنزل مقصودی که کمال و سعادت و خوشبختی وی باشد دارد و ساختمان وی با تجهیزاتی مجهز است که مسیر فطری و طبیعی وی را مشخص می دارد و به سوی منافع واقعی اش هدایت می کند.
خدای متعال در وصف این هدایت عمومی که در همه انواع آفرینش جاری است، می فرماید: «… الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی»؛ خدای، کسی است که به هر چیز، آفرینش مخصوص آن را داد، پس از آن راهنمایی و هدایت کرد (یعنی به سوی منافعش). (طه/۵۰)
و در وصف هدایت خصوصی که در انسان جاری است، می فرماید: «و نفس و ما سوئها* فالهمها فجورها و تقویها* قد افلح من زکیها* و قد خاب من دسها.»؛ سوگند به نفس و کسی که آن را درست کرد، پس ناپرهیزی و پرهیزگاری آن را به وی فهمانید. رستگار شد کسی که نفس خود را رشد و پرورش نیک داد و نومید شد کسی که آن را از رشد خوب، بازداشت. (شمس/۱۰-۷)
سعادت و پیروی از قوانین فطری:
از بیان گذشته روشن می شود که مسیر زندگی واقعی انسان – که سعادت و خوشبختی حقیقی او را دربردارد – راهی است که طبیعت و فطرت به سوی آن هدایت می کند و بر اساس مصالح و منافع واقعی که مطابق اقتضای آفرینش انسان و جهان می باشد، پایه گذاری شده، خواه با خواستهای عاطفی و احساسات، تطبیق پذیرد و خواه نپذیرد؛ زیرا عواطف و احساسات درخواستهای خود باید از راهنمایی طبیعت و فطرت پیروی کند و محکوم آن باشد نه طبیعت و فطرت از خواستهای بی بند و بارانه عواطف و احساسات. و جامعه بشری نیز باید زندگی خود را بر اساس واقع بینی بنا کند نه بر پایه لرزان خرافه پرستی و ایده آلهای فریبنده عواطف و احساسات و همین است فرق بین قوانین اسلامی و قوانین مدنی دیگر؛ زیرا قوانین اجتماعی معمولی پیرو خواست اکثریت افراد جامعه (نصف + ۱) می باشد، ولی قوانین اسلام بر وفق هدایت طبیعت و فطرت است که نشان دهنده اراده خدای متعال می باشد و از همین جاست که قرآن کریم حکم و تشریع را انحصاری ساخت کبریای خداوندی می داند چنان که می فرماید:
«ان الحکم الا لله …»؛ حکم فقط از آن خداست. (یوسف/۴۰)
«… و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون»؛ و برای قومی که یقین دارند، حکم چه کسی از حکم خدا بهتر است؟ (مائده/۵۰)
همچنین آنچه در جامعه های معمولی حکمفرماست خواست اکثریت افراد یا خواست یک فرد دیکتاتور مقتدر می باشد، خواه با حق و حقیقت وفق دهد و مصلحت واقعی جماعت را تأمین کند و خواه نه؛ ولی در جامعه حقیقی اسلامی حکومت از آن حق و حقیقت است و خواست افراد باید از آن تبعیت و پیروی نماید.
اسلام و انحرافات بشر متجدد:
از این جا پاسخ شبهه دیگری نیز روشن می شود و آن این است که اسلام موافق طبع جامعه بشری نیست و جامعه های بشری که امروز از آزادی کامل برخوردار و از هرگونه کامرانی بهره مندند هرگز حاضر نمی شوند که زیربار این همه محدودیتها که در اسلام است بروند.
البته اگر بشریت را با وضع حاضر که انحطاط اخلاقی در همه شئون زندگی اش رخنه کرده و با هرگونه بی بند و باری و بیدادگری آلوده گشته و هر لحظه با فنا و زوال تهدید می شود، فرض کنیم و آنگاه اسلام را با وی بسنجیم، هیچ گونه مطابقت و موافقتی میان اسلام روشن و بشریت سر تا پا تیره نخواهیم یافت و توقع نیز نباید داشت که با حفظ وضع حاضر جریان اسلام، یعنی صورتی از پاره ای از احکام اسلام، سعادت کامل بشر را تأمین نماید و این توقع عینا مانند این است که از یک محیط استبداد و دیکتاتوری که از رپزیم دموکراسی تنها اسم آن را دارد نتایج و فواید دموکراسی راقعی را توقع داشته باشیم یا بیمار در بهبودی خود به مجرد نوشته شدن نسخه دوا قناعت کرده در انتظار بهبودی بنشیند.
اما اگر تنها طبیعت و فطرت خدادادی مردم را در نظر گرفته با اسلام که همان دین فطرت و طبیعت است بسنجیم، کمال موفقت و سازش را خواهند داشت و چگونه متصور است که فطرت و طبیعت با راهی که خود تشخیص داده به سوی آن هدایت می کند و جز آن راهی نمی شناسد، سازش نکند؟
البته به واسطه انحراف و کج بینی که در اثر بی بند و باری افراد امروزه گریبانگیر فطرت و طبیعت شده تا اندازه ای رابطه شناسایی میان طبیعت و فطرت و میان راه و روشی که خود نشان داده بریده شده، ولی در چنین وضع، نامساعدی روش عقلایی این است که با وضع نامساعد مبارزه و نبرد شود تا زمینه مهیا گردد نه این که گرداگرد طبیعت و فطرت منحرف خط بطلان بکشند و بکلی از سعادت و خوشبختی انسانی نومید شده، چشم پوشند.
به شهادت تاریخ نیز هر روش و رژیم تازه ای، نخستین بار در استقرار خود مواجه با مقاومت سخت روش قدیم و وضع سابق گردیده و پس از کشمکشهای بسیار – که غالبا خونین نیز بوده – توانسته است برای خود در جامعه جایی باز کند و تدریجا نام رقیب سابق خود را از یاد مردم ببرد.
رژیم دموکراسی که به عقیده علاقمندان خود موافق ترین روشهاست با خواستهای مردم، برای استقرار خود قیام خونین فرانسه و حوادث خونین دیگری را در سایر کشورها برپا داشت و پس از آن استقرار یافت. همچنین رژیم کمونیستی که پیش طرفدارانش سنتز» حرکتهای مترقی بشر و عالیترین هدیه تاریخ است! در پیدایش نخستین آن در روسیه شوروی پس از آن در آسیا، اروپا و آمریکای لاتین میلیونها و دهها میلیون بشر را به خون خود غلطاند تا استقرار یافت.
روی هم رفته مقاومت و نارضایتی ابتدایی جامعه ای، دلیل ناهمواری یا تباهی و بی پایگی روشی نمی شود. پس اسلام در هر حال زنده است و قابلیت عرضه بر جامعه را دارد.