در بیان قصص اشمویل و طالوت و جالوت است

در بيان قصص اشمويل و طالوت و جالوت است

حق تعالى در قرآن مى فرماید الم تر الى الملاء من بنى اسرائیل من بعد موسى اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فى سبیل الله  آیا نظر نمى کنى در قصه اشراف بنى اسرائیل بعد از موسى در وقتى که گفتند به پیغمبرى از براى ایشان که : برانگیز از براى ما پادشاهى که جنگ کنیم در راه خدا.
على بن ابراهیم و غیر او به سندهاى صحیح و حسن از امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده اند که : بنى اسرائیل بعد از موسى علیه السلام گناهان بسیار کردند و دین خدا را تغییر دادند و از امر پروردگار خود طغیان کردند، در میان ایشان پیغمبرى بود که ایشان را امر و نهى مى کرد و اطاعت او نکردند، پس حق تعالى جالوت را که از پادشاهان قبط بود بر ایشان مسلط گردانید که ایشان را ذلیل کرد و مردان ایشان را کشت و ایشان را از خانه ها و اموال خود بیرون کرد و زنان ایشان را به کنیزى گرفت ، پس پناه بردند بسوى پیغمبر خود و استغاثه نمودند که : از حق تعالى سؤ ال کن که پادشاهى از براى ما برانگیزد تا مقاتله کنیم با کافران در راه خدا. و در بنى اسرائیل چنین بود که پیغمبرى در خانه آباده اى بود و پادشاهى در خانه آباده دیگر بود، حق تعالى جمع نکرده بود از براى ایشان پیغمبرى و پادشاهى را در یک خانه آباده ، پس به او گفتند: برانگیز از براى ما پادشاهى که با او جهاد کنیم قال هل عسیتم ان کتب علیکم القتال ان لا تقاتلوا  پس پیغمبر ایشان گفت به ایشان که : آیا نزدیک است حال شما به آنکه هرگاه بر شما نوشته شود قتال و واجب گرداند خدا بر شما جنگ کردن را اینکه جنگ کنید.
قالوا ومالنا ان لا تقاتل فى سبیل الله وقد اخرجنا من دیارنا و ابنئنا گفتند: چیست ما را که قتال نکنیم در راه خدا و حال آنکه بیرون کرده اند ما را از خانه هاى ما و پسران ما؟، فلما کتب علیهم القتال تولوا الا قلیلا منهم و الله علیم بالظالمین پس چون نوشته شد بر ایشان قتال ، پشت کردند و قبول نکردند مگر اندکى از ایشان و خدا دانا است به ستمکاران ، و قال لهم نبیهم ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا و گفت به ایشان پیغمبر ایشان : بدرستى که خدا برانگیخته است از براى شما طالوت را که پادشاه شما باشد، قالوا انى یکون له الملک علینا و تحن احق بالملک منه ولم یوت سعه من المال  گفتند: کجا او را بر ما پادشاهى مى باشد و حال آنکه ما سزاوارتریم به پادشاهى از او و داده نشده است او را گشادگى در مال .
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: پیغمبرى در فرزندان لاوى بود و پادشاهى در فرزندان یوسف علیه السلام بود. طالوت از فرزندان بنیامین بود برادر مادر و پدرى یوسف ، نه از خانه آباده پیغمبرى بود نه از خانه آباده پادشاهى ، قال ان الله اصطفاه علیکم وزاده بسطه فى العلم و الجسم والله یوتى ملکه من یشاء والله واسع علیم  گفت به ایشان پیغمبر ایشان : بدرستى که خدا طالوت را برگزیده و اختیار کرده است بر شما و زیاده کرده است او را گشادگى در علم و در بدن و خدا عطا مى کند پادشاهى را به هر مى خواهد، و حق تعالى گشاده است بخشش او و حق تعالى دانا است به مصلحت بندگان .
حضرت فرمود: طالوت به حسب بدن از همه عظیم تر بود و شجاع و قوى بود و از همه داناتر بود، اما فقیر بود، پس ایشان او را به فقر عیب کردند و گفتند: خدا به او گشادگى در مال نداده است .
وقال لهم نبیهم ان آیه ملکه ان یاتیکم التابوت فیه سکینه من ربکم و بقیه مما ترک آل موسى و آل هرون تحمله الملائکه ان فى ذلک لآیه لکم ان کنتم مؤمنین و گفت ایشان را پیغمبر ایشان : بدرستى که علامت پادشاهى او آن است که بیاید بسوى شما تابوت که در آن سکینه هست از جانب پروردگار شما و در آن هست بقیه اى از آنچه گذاشته اند آل موسى و آل هارون در حالتى که ملائکه آن تابوت را بردارند و بسوى شما بیاورند، بدرستى که در این علامتى هست از براى شما اگر هستید ایمان آورندگان .
حضرت فرمود: آن تابوتى که حق تعالى از براى موسى علیه السلام از آسمان فرستاد که مادرش او را در آن تابوت گذاشت و در دریا انداخت ، در میان بنى اسرائیل بود که تبرک مى جستند به آن . پس چون هنگام وفات موسى علیه السلام شد الواح تورات و زره خود را و آنچه نزد او بود از آثار پیغمبرى همه را در آن تابوت گذاشت و به وصى خود یوشع سپرد، پس پیوسته تابوت در میان ایشان بود تا آنکه ترک کردند احترام تابوت را و استخفاف کردند به حق آن حتى آنکه اطفال در میان راهها به تابوت بازى مى کردند، مادام که تابوت در میان بنى اسرائیل بود ایشان در عزت و شرف بودند، چون گناهان بسیار کردند و استخفاف به شاءن تابوت کردند حق تعالى تابوت را از میان بنى اسرائیل برداشت و در این وقت از براى ایشان فرستاد .
در حدیث صحیح فرمود که : ملائکه آن را بسوى بنى اسرائیل آوردند.
و به سند معتبر دیگر فرمود که : ملائکه به صورت گاو تابوت را بسوى بنى اسرائیل آوردند.
و به سند حسن فرمود که : مراد از بقیه ، ذریه پیغمبرانند که تابوت نزد ایشان مى بود .
در تفسیر سکینه فرمود که : تابوت را بنى اسرائیل مى گذاشتند در میان صف مسلمانان و کافران ، پس از آن باد نیکوى خوشبوئى بیرون مى آمد که آن را صورتى بود مانند صورت آدمى ، به آن سبب کافران مى گریختند .
به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که : سکینه بادى است که از بهشت بیرون مى آید که آن را روئى هست مانند روى آدمى ، و چون این تابوت را در میان مسلمانان و کافران مى گذاشتند اگر کسى مقدم بر تابوت مى شد بر نمى گشت تا کشته مى شد یا مغلوب مى شد، و کسى که از تابوت برمى گشت و مى گریخت کافر مى شد و امام او را مى کشت .
و در حدیث حسن از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : بعد از موسى علیه السلام چون بنى اسرائیل گناهان بسیار کردند، حق تعالى بر ایشان غضب کرد و تابوت را به آسمان برد. پس چون جالوت بر بنى اسرائیل غالب شد، از پیغمبر خود استدعا کردند که دعا کند که حق تعالى پادشاهى براى ایشان برانگیزد که در راه خدا جهاد کند، خدا طالوت را پادشاه ایشان گردانید و تابوت را براى ایشان فرستاد که ملائکه آوردند به زمین ، چون تابوت را میان ایشان و دشمنان ایشان مى گذاشتند هر که از تابوت برمى گشت کافر مى شد و کشته مى شد.
برگشتیم به تتمه حدیث اول ؛ پس حق تعالى وحى کرد بسوى پیغمبر ایشان که جالوت را کسى مى کشد که زره حضرت موسى علیه السلام بر قامت او درست آید، و آن مردى است از فرزندان لاوى که نام او داود پسر ایشا  است ، و ایشا مرد شبانى بود که ده پسر داشت و کوچکتر ایشان حضرت داود علیه السلام بود، چون طالوت بنى اسرائیل را براى جنگ جالوت جمع کرد فرستاد به نزد ایشا که : حاضر شو و فرزندان خود را حاضر گردان .
چون حاضر شدند، یک یک از فرزندان او را طلبید زره را بر او پوشانید، بر هیچیک موافق نیامد، بر بعضى دراز بود و بر بعضى کوتاه ، پس طالوت به ایشا گفت که : آیا هیچیک از فرزندان خود را گذاشته اى که نیاورده باشى ؟
گفت : بلى ، کوچکتر ایشان را گذاشته ام که گوسفندان مرا بچراند.
پس طالوت فرستاد او را طلبید و او داود علیه السلام بود، چون داود روانه شد بسوى طالوت فلاختى و توبره اى با خود داشت ، در عرض راه سه سنگ او را صدا زدند که : اى داود! ما را بگیر، پس گرفت آنها را در توبره خود انداخت ، داود علیه السلام در نهایت قوت و توانائى و شجاعت بود، چون به نزد طالوت آمد زره موسى علیه السلام را پوشید بر قامت مبارکش ‍ درست آمد.
پس طالوت با لشکر خود روانه به جانب جالوت شدند چنانکه حق تعالى فرموده است فلما فصل طالوت بالجنود قال ان الله مبتلیکم بنهر فمن شرب منه فلیس منى و من لم یطعمه فانه منى الا من اءعترف عرفه بیده فشربوا منه الا قلیلا منهم  پس چون روانه شد طالوت با لشکرهاى خود گفت : بدرستى که خدا شما را امتحان خواهد کرد به نهرى ، پس هر که از آن نهر آب بیاشامد پس از من نیست ، و هر که از آن آب نیاشامد پس او از من است مگر کسى که مقدار یک کف آب بخورد به دست خود، پس همه خوردند از آن آب مگر اندکى از ایشان .
فرمود: یعنى نهرى در این بیابان بر سر راه شما پیدا خواهد شد، پس هر که از آن نهر بیاشامد از خدا نیست و هر که نیاشامد از خداست و از فرمانبرداران اوست ؛ پس چون به نهر رسیدند حق تعالى تجویز نمود براى ایشان که یک کف از آن آب بیاشامند، پس خوردند از آن نهر مگر اندکى از ایشان . پس آنها که خوردند شصت هزار کس بودند، این امتحانى بود که خدا ایشان را به آن آزمود .
به روایت ابن بابویه که به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که : آن قلیلى که نخوردند شصت هزار کس ‍ بودند .
على بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که : آن قلیلى که یک کف هم نخوردند سیصد و سیزده مرد بودند، چون از نهر گذشتند نظر کردند به لشکرهاى جالوت و قوت و صولت او و لشکر او را مشاهده کردند، آنها که از آن آب خورده بودند گفتند: ما امروز تاب مقاومت جالوت و لشکرهاى او را نداریم ، چنانچه حق تعالى فرموده است که فلما جاوزه هو والذین آمنوا معه قالوا لا طاقه لنا الیوم بجالوت وجنوده پس چون گذشتند از آن نهر طالوت و آنها که به او ایمان آورده بودند گفتند: نیست ما را طاقتى امروز به جالوت و لشکرهاى او، وقال الذین یظنون انهم ملاقوا الله کم من فثه قلیله غلبت فته کثیره باذن الله والله مع الصابرین  گفتند آنها که یقین به خدا و روز قیامت داشتند که : چه بسیار گروه کمى غالب شدند بر گروه بسیارى به توفیق و یارى خدا و خدا با صبر کنندگان است ، ولما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا افرع علینا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الکافرین و چون ظاهر شدند براى جالوت و لشکرهاى او، در برابر ایشان ایستادند و گفتند: اى پروردگار ما! فرو ریز بر ما صبرى عظیم و ثابت گردان قدمهاى ما را که نگریزیم و یارى ده ما را بر گروه کافران .
حضرت فرمود: این سخنان را آنها گفتند که از آب نهر نخورده بودند.
پس داود علیه السلام آمد و در برابر جالوت ایستاد و جالوت بر فیلى سوار شده بود، و تاجى بر سر داشت ، در پیشانى او یاقوتى بود که نورش ساطع بود و لشکرش نزد او صف کشیده بودند، پس حضرت داود علیه السلام یک سنگ را از آن سه سنگ که در راه برداشته بود بیرون آورد و به فلاخن گذاشت به جانب راست لشکر او افکند، پس آن سنگ در هوا بلند شد فرود آورد بر میمنه لشکر او و بر هر که مى خورد او را مى کشت تا همه گریختند، سنگ دیگر را به جانب چپ لشکر او انداخت تا همه گریختند، سنگ سوم را به جالوت افکند پس سنگ سوم بلند شد بر یاقوتى که در پیشانى جالوت بود خورد و یاقوت را سوراخ کرد به مغزش رسید و به همان سنگ جالوت بر زمین افتاد به جهنم واصل شد چنانچه حق تعالى فرموده است که فهزموهم باذن الله وقتل داود جالوت و آتیه الله الملک و الحکمه و علمه مما یشاء ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولکن الله ذو فضل على العالمین  یعنى : پس گریزانیدند ایشان را به توفیق خدا و داود کشت جالوت را، و حق تعالى عطا کرد به داود پادشاهى و حکمت را و تعلیم کرد او را از آنچه مى خواست ، اگر نه دفع کردن خدا باشد مردم را بعضى ایشان را به بعضى هر آینه فاسد گردد زمین و لیکن خدا صاحب فضل و احسان است بر عالمیان .
و در چند حدیث صحیح و موثق از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که : سکینه بادى است که از بهشت بیرون مى آید که آن را صورتى است مانند صورت انسان و بوى نیکوئى دارد، همان است که بر حضرت ابراهیم علیه السلام نازل شد در وقتى که خانه کعبه را مى ساخت ، و آن سکینه به جاى پى هاى کعبه حرکت مى کرد و حضرت ابراهیم علیه السلام پى خانه را عقب آن مى گذاشت ، این سکینه در میان تابوت بنى اسرائیل بود طشتى نیز در تابوت بود که دلهاى پیغمبران را در آن مى شستند ، در بنى اسرائیل چنین بود که تابوت در هر خانه اى که بود پیغمبرى در آنجا بود؛ تابوت این امت شمشیر و سلاح حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله است در هر جا که هست امامت در آنجا است .
در حدیث معتبر دیگر فرمود که : تابوت حضرت موسى علیه السلام سه ذراع در دو ذراع بود، عصاى موسى علیه السلام و سکینه در آن بود، پرسیدند که : سکینه چیست ؟
فرمود: روح خدائى بود که هرگاه در چیزى اختلاف مى کردند با ایشان سخن مى گفت و خبر مى داد ایشان را به بیان آنچه مى خواستند .
به سندهاى معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : چون حضرت یوشع علیه السلام به دار بقا رحلت فرمود اوصیا و امامان و پیشوایان که بعد از آن حضرت بودند خائف و ترسان و مخفى بودند از جباران زمان خود در مدت چهار صد سال که از زمان یوشع علیه السلام بود تا زمان داود علیه السلام و در این مدت یازده نفر از امامان بودند، هر یک از ایشان در زمانى که بودند قوم او مخفى بسوى او مى آمدند و مسائل دین خود را از او اخذ مى کردند، چون منتهى شد به آخر ایشان مدتى از قوم خود پنهان شد پس ظاهر شد و ایشان را بشارت داد که حضرت داود علیه السلام مبعوث خواهد شد و شما را از شر جباران نجات خواهد داد و زمین را از لوث وجود جالوت و لشکر او پاک خواهد کرد و فرج شما از این شدتها به ظهور او خواهد بود.
پس ایشان پیوسته منتظر ظهور آن حضرت بودند تا آنکه چون زمان ظهور آن حضرت رسید او چهار برادر داشت و پدر پیرى داشتند و داود در میان ایشان گمنام بود و از همه برادران کوچکتر بود و نمى دانستند، داودى که منتظر او هستند و زمین را از جالوت و لشکر او پاک خواهد کرد، اوست ، ولیکن شیعه مى دانستند که به خبر امام که پیشتر بود که او متولد شده است و به حد کمال رسیده است و داود را مى دیدند و با او سخن مى گفتند و نمى دانستند که داود موعود اوست .
چون طالوت بنى اسرائیل را جمع کرد که به قتال جالوت برود، پدر داود با چهار برادر او همراه لشکر طالوت رفتند و داود را حقیر شمردند و همراه خود نبردند و گفتند: از او در این سفر چه کار خواهد آمد؟ باید که مشغول گوسفند چرانى باشد.
پس نایره قتال در میان بنى اسرائیل و جالوت مشتعل شد و از او بسیار خائف شدند و تنگى نیز در میان ایشان بهم رسید، پس پدر داود برگشت و طعامى به داود علیه السلام داد و گفت : براى برادران خود ببر که قوت یابند بر جهاد دشمن خود – و داود مردى بود کوتاه قامت و کبود چشم و کم مو و پاکدل و پاکیزه اخلاق – پس داود وقتى بیرون رفت که لشکرها برابر یکدیگر رسیده بودند و هر یک در جاى خود قرار گرفته بودند، پس در اثناى راه که مى رفت بر سنگى گذشت و آن سنگ به آواز بلند او را ندا کرد که : اى داود! مرا بردار و با من بکش جالوت را که من از براى کشتن او آفریده شده ام ؛ پس ‍ برداشت آن سنگ را و انداخت در کیسه اى که با خود داشت که سنگهاى فلاخن خود را براى گوسفند چرانیدن در آنجا مى گذاشت .
چون داخل لشکر بنى اسرائیل شد شنید که ایشان امر جالوت را بسیار عظیم یاد مى کنند، پس گفت : چه عظیم مى شمارید امروز امر او را، والله که اگر چشم من بر او افتد او را مى کشم .
پس سخن او در میان لشکر مشهور شد تا به سمع طالوت رسید، او را طلبید، چون داخل مجلس او شد، گفت : اى جوان ! چه قوت نزد خود گمان دارى و چه شجاعت از خود تجربه کرده اى که جراءت بر مقاتله جالوت مى نمائى ؟
گفت : مکرر شیر آمده است و گوسفند از گله من ربوده است ، از پى آن رفته ام و سرش را پیچانیده ام و گوسفند را از دهان آن گرفته ام .
حق تعالى وحى فرستاده بود بسوى طالوت که نمى کشد جالوت را مگر کسى که زره تو را بپوشد و آن را پر کند و موافق بدن و قامت او باشد. پس ‍ طالوت زره خود را طلبید، چون داود پوشید با حقارت جثه او به امر الهى آن زره به آن گشادگى را پر کرد پس طالوت و بنى اسرائیل از او در بیم شدند و عظمت و قدر او را دانستند، طالوت گفت : امید است که جالوت را این جوان بکشد.
پس چون روز دیگر صبح شد و صف قتال از دو طرف آراسته شد حضرت داود گفت که : جالوت را به من بنمائید، چون جالوت را به او نمودند همان سنگ را که در راه برداشته بود بیرون آورد و در فلاخن گذاشت و به جانب جالوت انداخت ، پس آن سنگ به میان دو دیده آن اجل رسیده آمد در مغز سرش جا کرد و از مرکوب گردید و بر زمین افتاد.
پس مشهور شد در میان مردم که داود جالوت را کشت و او را پادشاه خود گردانیدند و کسى بعد از آن اطاعت امر طالوت نمى کرد، بنى اسرائیل بر سر او جمعیت کردند حق تعالى بر او زیور را فرستاد و زره ساختن را تعلیم او نمود، و آهن را مانند موم در دست او نرم کرد، امر فرمود مرغان و کوهها را که با او تسبیح بگویند، و آوازى به او عطا فرمود که هیچکس به آن خوشى آواز نشنیده بود و به او قوت عظیم براى بندگى خود کرامت فرمود و در میان بنى اسرائیل به پیغمبرى و خلافت الهى قیام نمود .
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: در بنى اسرائیل پیغمبرى و پادشاهى از یکدیگر جدا بود تا آنکه در زمان حضرت داود علیه السلام در یکجا جمع شد، پادشاه کسى بود که لشکر مى کشید و جهاد مى کرد و پیغمبر امر او را اننظام مى داد، و خبرها از جانب خدا به او مى رسانید.
پس بنى اسرائیل در زمان جالوت از پیغمبر خود پادشاه طلبیدند، پیغمبر به ایشان گفت که : در میان شما وفا و راستگوئى و رغبت در جهاد نیست .
گفتند: چون جهاد نکنیم در این وقت که ما را از خانه ها و فرزندان خود دور کرده اند؟
چون حق تعالى طالوت را پادشاه ایشان گردانید بزرگان بنى اسرائیل گفتند: طالوت کجا رتبه آن آن دارد که پادشاه باشد، او نه از خانه پیغمبرى است و نه از خانه پادشاهى ، و پیغمبرى در سبط لاوى مى باشد و پادشاهى در سبط یهودا، و طالوت از سبط بنیامین است .
پیغمبر گفت : خدا او را تنومندى و شجاعت و علم و دانائى داده است ، و پادشاهى به دست خداست به هر که مى خواهد مى دهد، شما را نیست که کسى را که خدا اختیار کرده است رد کنید، علامت پادشاهى او آن است که تابوت مدتى است که از دست شما به در رفته است ، ملائکه از براى شما خواهند آورد و شما همیشه به برکت تابوت لشکرها را مى گریزاندید.
گفتند: اگر تابوت بیاید ما راضى مى شویم و پادشاهى او را انقیاد مى کنیم .
فرمود که : در تابوت ریزه هاى شکسته الواح بود و علومى که از آسمان بر حضرت موسى علیه السلام نازل شد و بر الواح نوشتند و در آنجا بود .
در حدیث معتبر دیگر فرمود: ملائکه که حامل تابوتند ذریت پیغمبرانند که اوصیاى ایشانند و تابوت و علوم و آثارى که در آن بود همه نزد ماست .
در حدیث معتبر دیگر فرمود که : حضرت داود علیه السلام از مسجد سهله متوجه جنگ جالوت شد.
در حدیث معتبر دیگر از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام منقول است که : در نحوست چهارشنبه آخر ماه فرمود که : در این روز عمالقه تابوت را از بنى اسرائیل گرفتند .
مؤلف گوید: در پیغمبر آن زمان خلاف است : بعضى گفته اند شمعون بن صفیه بود از فرزندان لاوى ؛ بعضى گفته اند یوشع بود؛ اکثر گفته اند که اشمویل بود که به زبان عربى اسماعیل است ، از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : اشمویل بود .
و على بن ابراهیم گفته که : روایت شده است که ارمیا بود .
و شیخ طبرسى علیه الرحمه گفته است : بعضى گفته اند که : چون بنى اسرائیل کارهاى بد بسیار کردند حق تعالى عمالقه را بر ایشان مسلط کرد که تابوت را از دست ایشان گرفتند و در میان ایشان بود تا حق تعالى ملائکه را فرستاد که از میان ایشان برداشتند و از براى بنى اسرائیل آوردند، و از حضرت صادق علیه السلام چنین منقول است .
و بعضى گفته اند که : عمالقه چون تابوت را بردند و در بتخانه خود گذاشتند پس بتهاى ایشان سرنگون شد، چون از آنجا بیرون آوردند و در یک ناحیه شهر گذاشتند، درد گلو و طاعون در میان ایشان بهم رسید، در هر موضع که گذاشتند بلائى در میان ایشان حادث شد تا آخر بر عراده گذاشتند و بر دو گاو بستند که از شهر خود بیرون کردند، پس ملائکه آمدند و گاوها را راندند تا به میان بنى اسرائیل آوردند .
و بعضى گفته اند: سه ذراع در دو ذراع از چوب شمشاد بود و بر آن صحیفه هاى طلا چسبانیده بودند و در جنگ آن را پیش مى کردند، چون صدائى از میان تابوت شنیده مى شد و تند مى شد مردم از پیش مى رفتند تا فتح مى کردند، چون صدا بر طرف مى شد و مى ایستاد ایشان مى ایستادند .
بدان که مشهور آن است که : مجموع اصحاب طالوت هشتاد هزار کس ‍ بودند، بعضى هفتاد هزار نیز گفته اند .
اشهر آن است که : آنها که زیاده از یک کف نیاشامیدند از آن نهر سیصد و سیزده تن بودند – به عدد اصحاب حضرت رسول صلى الله علیه و آله در جنگ بدر – و آنها با او ثابت ماندند و ایمان به نصرت الهى آوردند، و آنها که زیاده آشامیدند برگشتند.
و از خطبه طالوتیه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و سایر احادیث ظاهر مى شود که عده اصحابى که با او ماندند همین سیصد و سیزده تن ، و از بعضى اخبار ظاهر مى شود آنها که از آن نهر هیچ آب نخوردند سیصد و سیزده نفر بودند و آنها که یک کف بیشتر نخوردند زیاده از این بودند، و به این نحو جمع میان اکثر احادیث مختلفه مى توان نمود .
و بدان که اکثر مفسران و مورخان عامه نسبت خطا و کفر به طالوت داده اند و گفته اند که او بعد از کشتن داود علیه السلام جالوت را، با داود علیه السلام آغاز دشمنى کرده و اراده قتل آن حضرت نمود و امور شنیعه اى بسیار به او نسبت داده اند ؛ و از احادیث شیعه اینها ظاهر نمى شود بلکه ظاهر آیه و اکثر روایات آن است که او خوب بوده است و در بعضى از خطب غیر مشهوره نقل کرده اند که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که : من طالوت این امتم .
بدان که این آیات دلیل است بر آنکه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام احق است به خلافت و امامت از آنها که غصب خلافت او کردند، زیرا که این آیات صریحند در آنکه پادشاهى و ریاست خدائى زیادتى در شجاعت و علم معتبر است ، و به اتفاق جمیع امت که امیر المؤمنین علیه السلام از همه صحابه شجاعتر و عالمتر بود و هیچکس را در این خلافى نیست ، پس ‍ آن حضرت به خلافت و امامت احق بوده باشد از آنها که در اکثر جنگها گریختند و اکثر قضایا اقرار به نادانى مى کردند و به آن حضرت رجوع مى نمودند.
حیاه القلوب / علامه مجلسی (ره) /انتشارات سرور/ج۲/ص ۸۸۱

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا