الهم صل علی علی بن موسی الرضا …
دلم پر کشید، وقتی ندای صلوات خاصه آقا علی بن موسی الرضا از تلویزیون پخش می شد، ساعت صفر عاشقی است. دلم لرزید، گفتم میشه یه دفعه دیگه تا سال تموم نشده چشم به ضریح مقدس و منور آقا بیافته. مخصوصا که دل شکسته ای هم داشتم …
دوروز بعد همسرم خبرنامه زیارتی بصیرت همسران را بهم اطلاع داد. باورم نمی شد و این ناباوری تا لحظه ای که چشم به گنبد طلایی آقا که لحظه ورود به مشهد از پنجره قطار پیدا شد ادامه داشت …
چه لحظه ای بود چقدر با شکوه و آرامش بخش. همان لحظه اول آنقدر دلم آرام شد که تمام حرف ها و درد و دل هایم فراموشم شد. کلی حرف داشتم، کلی گله، کلی دل تنگی ولی …
حالا روز آخر است ای کاش می شد دوباره شروع کرد . از نگاه به این قبله عشاق جز آرامش
و اعتماد که تمام سرمایه زندگی است و برطرف کننده تشویش ها و نگرانی چیز دیگری نمی بخواستم. ای کاش ای کاش دائمی باشه و ماندگار …
پلک نمی زنم چرا که این لحظات آخر زود گذرانند. ثانیه ها مثل قطار ردیف شده اند … تا ما را زودتر برگردانند …
خدا را شکر حالا که بر می گردم آرامتر صبور تر و دلگرم ترم … با اعتماد و یقین بیشتری که تنها و تنها از این سفر حاصل شده می توانم با تمام مشکلات روبرو شوم …
من آمدم. ای که تمام کسانی که التماس دعا گفتند هم دستشان پر و دلشان گرم شده باشد.
گوشم به دنبال شنیدن صدای صلوات خاصه است و دلم مشهد.