شهید نصرالله نادری

شهيد نصرالله نادري

از کجا بگویم از سالهایی که شیره‌ی جانم را برای رشد فرزندم گذاشتم از شب‌هایی که تا صبح بیدار نشستم تا مراقبش باشم تا لحظه‌ای درد او را آزرده نکند از کجا بگویم که آنها را بی‌پدر بزرگ کردم با دست رنج خودم نصرت بچه‌ی چهارمم بود هوش سرشاری داشت تا گرفتن دیپلم همه‌ی نمراتش بیست بود تابستانها همیشه در کارها‌ی کشاورزی کمکم می‌کرد دانشجوی رشته‌ی شیمی دانشگاه تربیت معلم بود خیلی دوست داشت به جبهه برود و من اصلاً راضی نبودم اصرار داشتم درس بخواند غافل از اینکه او بریده بود او به دنبال سوی ا….. می‌گشت و در برهوت دنیا حیران بود همیشه از من غصه‌هایش را پنهان می‌کرد هرزگاهی می‌دیدم صبح ناشتا پیاز می‌خورد و یا بعضی اوقات قرص مصرف می کند هروقت می‌پرسیدم چرا دارو می‌خوری؟می‌گفت: سرما‌خورده‌ام بعدها فهمیدم بیماری قند دارد در اولین تابستان دوران دانشجویی به جبهه رفت می‌دانستم او باید برود اما دلم رضا نبود وقتی هم که برمی‌گشت اول به سراغ خواهرش می‌رفت چون همسر او پاسدار بود و اغلب اوقات در جبهه فعالیت داشت سعی می‌کرد اول مشکلات او را حل کند بعد به سراغ من بیاید یکبارعاجزانه مقابلش نشستم و گفتم : جبهه نرو دو سال به جبهه رفته‌ای کافی است .برادر و خواهرهایت بی‌سرپرست هستند تو جای پدرت سرپرست آنها هستی می‌گفت:مادر جان تو ناراحت نباش بچه‌ها خدا را دارند آخرین بار بی‌خبر رفت و مدتی بعد برایم نامه نوشت جنگ خیلی شدید است حمله شروع شده و من سالم هستم ناراحت نباش که ما پیروزیم. ۱۰ الی ۲۰ روز بعد یک شهید بی‌سر آوردند و من خواب دیدم عده‌ای از خانها که چادر مشکی سرشان است میهمان ما هستند صلوات فرستادم و پرسیدم : اتفاقی افتاده؟ گفتند:آمده‌ایم شما را ببینیم یکباره از خواب پریدم چند روز بعد عکس نصرت را خواستند تعجب کردم اولین بار بود مردم هم زیاد به خانه ما رفت و آمد می‌کردند سه ماه بعد متوجه شدم فرزندم سرباز گروه تخریب لشکر ۲۵ کربلا بود. و به شهادت رسیده است اما خبری از پیکرش نبود ۱۷ سال فقط برای آرام کردن این دل بی‌قرار کنار سنگ مزاری گمنام می‌نشستم تا کمی آتش دلم فرونشیند و بالاخره یوسف گم گشته‌ام برگشت سال ۱۳۷۸ یک کیسه استخوان ، خودم آنها را داخل قبر گذاشتم و گفتم : خدایا این چند تکه استخوان را بپذیر حلا هر پنجشنبه با خاطری آسوده کنار فرزندم می‌نشینم و برایش مثل همان روزهای کودکی لالایی می‌خوانم:الرحمن علم القرآن
راوی:ام البنین توسلی مادر شهید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید