عواملِ توفیق زا جهت احسان به پدر و مادر (قسمت دوم)، توجّه به  آثار و برکاتِ فردی احسان به والدین

 عواملِ توفيق زا جهت احسان به پدر و مادر (قسمت دوم)، توجّه به  آثار و بركاتِ فردي احسان به والدين

آثارفردی

(۱). زودتر از بقیّه ی کارها رضایتِ خداوند را جلب می نماید

قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام : لَا عِبَادَهَ أَسْرَعُ بُلُوغاً بِصَاحِبِهَا إِلَى رِضَى اللَّهِ مِنْ بِرِّ الْوَالِدَیْنِ الْمُسْلِمَیْنِ لِوَجْهِ اللَّه‏ 

مستدرک‏الوسائل ، ج ۱۵ ، ص     ۱۹۸

حضرت صادق علیه السلام می فرماید : هیچ عبادتی انسان را سریع تر به رضایتِ خداوند متعال از احسان و نیکی به پدر و مادرِ مسلمان برای خداوند نمی رساند

(۲) . سکرات مرگ بر او آسان خواهد شد

۱ . عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام  قَالَ : مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُخَفِّفَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْهُ سَکَرَاتِ الْمَوْتِ فَلْیَکُنْ لِقَرَابَتِهِ وَصُولًا وَ بِوَالِدَیْهِ بَارّاً .

بحارالأنوار ، ج۷۱ ، ص ۶۶

حضرت صادق علیه السلام می فرمایند : هرکس دوست دارد خداوند عزّوجلّ سختی های جانکاه مرگ را بر او آسان سازد باید به بستگانش رسیدگی نموده و به پدر و مادرش احسان و نیکی نماید .

۲ . عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام : إِنَّ مَلَکَ الْمَوْتِ یَتَبَسَّمُ فِی وَجْهِ الْبَارِّ .

مستدرک‏الوسائل ، ج ۱۵ ، ص ۱۷۶

حضرت علی علیه السلام می فرماید : ملک الموت با چهره ای خندان و شاد بر احسان کننده بر والدین ظاهر می شود .

 (۳) . عاقبت به خیر خواهد شد

قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : یُقَالُ لِلْبَارِّ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنِّی سَأَغْفِرُ لَکَ .

بحارالأنوار ، ج ۷۱ ، ص ۸۰

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : به کسی که توفیقِ همیشگی احسان به پدر و مادر را پیدا نموده است گفته می شود : هرچه می خواهی عمل کن [ کم یا زیاد ] تو را عاقبت به خیرخواهم نمود و اگر لغزش هایی هم داشته باشی تو را موردِ مغفرت قرار خواهم داد .

 (۴) . او را بهشتی می سازد 

۱ . ان رجلا جاء الى النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال : یا رسول اللّه , انی حلفت ان اقبّل عتبه باب الجنه وجبهه حور العین , فاَمره ان یقبّل رجل الام وجبهه الاب , قال : یا رسول اللّه , ان لم یکن ابوای حیین ؟ قال : (( قبّل قبرهما )) , قال : فان لم اعرف قبرهما ؟ قال : (( خط خطین , انوِ احدهما قبر الام , والاخر قبر الاب , فقبّلهما فلا تحنث فی یمینک )) .

براهین أصول المعارف الالهیه ، ج ۲۵ ، ص ۹

شخصی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد : ای رسول خدا من سوگند خورده ام که دربِ بهشت و پیشانی حورالعین را ببوسم ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور دادند که پای مادر و پیشانی پدرش را ببوسد [ یعنی آن چه تورا بهشتی می سازد نهایتِ خاکساری در برابرِ مادر و آن چه تو را از نعمت های بهشتی بهره مند می سازد رعایتِ ادب در برابر پدر است ] عرض کرد : ای رسول خدا اگر پدر و مادرم زنده نباشند چه کنم ؟ حضرت فرمودند : قبرِ آن دو را ببوس . عرض کرد : اگر قبرشان را نیز ندانم کجاست چه کنم ؟ فرمودند : دو تا خط به نیّتِ قبر پدر و مادر روی زمین ترسیم نما و آن دو را ببوس و به سوگندت عمل نما .

۲ . عَنْهُ صلى الله علیه وآله و سلم : بَیْنَا أَنَا فِی الْجَنَّهِ إِذْ سَمِعْتُ قَارِئاً، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا ؟ قَالُوا: حَارِثَهَ بْنَ النُّعْمَان، فَقَالَ رَسُولُ الله صلى الله علیه وآله وسلم : کَذَلِکَ الْبِرّ، کَذَلِکَ الْبِرّ، وَکَانَ أَبَرُّ النّاسِ بِأُمِّهِ .

میزان الحکمه ، ج ۱۰ ، ص ۷۱۳

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : وقتی مرا به بهشت مرور دادند صوت قرآنی را شنیدم پرسیدم از کیست ؟ گفتند : ازحارثه است [ که شهید شده است ] پیامبر اکرم صلی الله علی و آله و سلم فرمودند : این است نتیجه ی نیکی  ، این است نتیجه ی نیکی ، حارثه به مادرش بسیار احسان می کرد .

(۵). سببِ توفیقات و بدست آوردنِ بهترین های فراوان ( خیرکثیر) در زندگی می گردد

۱ . هم رمز رسیدن به دنیای عالی و هم رمز رسیدن به آخرت بسیار عالی ترهمین احسان به پدر و مادر است .

۲ . عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ : سَمِعْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم یَقُولُ : کَانَ فِیمَا أَعْطَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مُوسَى (ع) فِی الْأَلْوَاحِ الْأُوَلِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ أَقِیکَ الْمَتَالِفَ وَ أُنْسِی لَکَ فِی عُمُرِکَ وَ أُحْیِکَ حَیَاهً طَیِّبَهً وَ أَقْلِبْکَ إِلَى خَیْرٍ مِنْهَا .

بحارالأنوار ، ج ۱۳، ص ۳۵۸

جابر بن عبدالله نقل کرده است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود : خداوند متعال به حضرت موسی (ع) فرموده : نسبت به من و پدر و مادرت شکرگزار و قدر شناس باش [ که اگر چنین کردی من هم چهار کار برایت انجام می دهم ] از چیزهایی که سببِ هلاکت می شود تو را حفظ می کنم ، عمرت را طولانی خواهم نمود ، زندگیِ پاک و پاکیزه روزیت خواهم کرد ، و هر روزت را بهتر برایت قرار می دهم .

۳ . شهید مطهّری قدّس سرّه فرموده اند: گاهی به اسرار وجودیِ خود و کارهایم می اندیشم احساس می کنم یکی از مسائلی که باعثِ خیر و برکت در زندگی ام شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است احترام ونیکی فراوانی بوده که به والدین خود به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری کرده ام علاوه بر توجّه معنوی و عاطفی تا آنجا که توانائیم اجازه می داد با فقر مالی و مشکلات مادی در زندگیم از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک و مساعدت می کردم یکی از فرزندان شهید مطهّری در این مورد می گوید : هرگاه به فریمان سفر می کردیم پدرم تأکید خاص داشتند که ابتدا به منزلِ پدر و مادرشان برویم پس از آن ، اقوامی را که برای دیدنِ ایشان و خانواده به منزل حاج شیخ می آمدند می پذیرفتند در موقع رو به رو شدن با پدر و مادر دست آنان را می بوسیدند و به ما توصیه می کردند که دست ایشان را ببوسیم .

حقوق متقابل والدین و فرزندان

۴ .  رُوِیَ أَنَّ مُوسَى ( ع ) لَمَّا نَاجَى رَبَّهُ رَأَى رَجُلًا تَحْتَ سَاقِ الْعَرْشِ قَائِماً یُصَلِّی فَغَبَطَهُ بِمَکَانِهِ فَقَالَ : یَا رَبِّ بِمَ بَلَّغْتَ عَبْدَکَ هَذَا مَا أَرَى ؟ قَالَ : یَا مُوسَى إِنَّهُ کَانَ بَارّاً بِوَالِدَیْهِ وَ لَمْ یَمْشِ بِالنَّمِیمَهِ .

بحارالأنوار ، ج ۷۱ ، ص    ۸۵

در روایت آمده است که حضرتِ موسی (ع) در هنگام مناجات با خداوند ، شخصی را نزدیکِ عرش پروردگار درحال عبادت مشاهده کرد که بخاطرِ موقعیّتِ بالایش به حالِ او غبطه خورد [ که خوشا به حالش ] پس عرض کرد : پروردگارا به خاطرِ چه عملی به چنین مقامی دست پیدا کرده است ؟ خطاب رسید : ای موسی او اهلِ نیکی و احسان به پدر و مادرش بود و در زندگیش از اختلاف اندازی میان دیگران پرهیز داشت [ و در روایتی دیگر : نسبت به دیگران نیز اهلِِ حسادت نبود ] .

۵ . قَالَ علیه السلام : رَأَى مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ رَجُلًا تَحْتَ ظِلِّ الْعَرْشِ فَقَالَ : یَا رَبِّ مَنْ هَذَا الَّذِی آوَیْتَهُ حَتَّى جَعَلْتَهُ تَحْتَ ظِلِّ الْعَرْشِ ؟ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى : یَا مُوسَى هَذَا لَمْ یَکُنْ یَعُقُّ وَالِدَیْهِ وَ لَا یَحْسُدُ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَالَ : یَا رَبِّ فَإِنَّ مِنْ خَلْقِکَ مَنْ یَعُقُّ وَالِدَیْهِ ؟ فَقَالَ إِنَّ الْعُقُوقَ لَهُمَا أَنْ یَسْتَسِبَّ لَهُمَا .

مستدرک‏الوسائل ، ج ۱۵، ص ۱۹۱

 (۶) . احسان کننده به والدین در حال بالا رفتن به سوی کمالات است

عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام : الْبَارُّ یَطِیرُ مَعَ الْکِرَامِ الْبَرَرَهِ .

مستدرک‏الوسائل ، ج ۱۵ ، ص ۱۷۶

حضرت علی علیه السلام می فرماید : احسان کننده به پدر و مادر با بزرگوارانِ نیکوکار در حالِ بالا رفتن به سوی کمال است .

 (۷) . ملکی مأمور است همیشه احسان کننده به والدین را دعا نماید

قَالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله وسلم : إِنَّ لِلَّهِ مَلَکَیْنِ یُنَاجِی أَحَدُهُمَا الْآخَرَ وَ یَقُولُ اللَّهُمَّ احْفَظِ الْبَارِّینَ بِعِصْمَتِکَ وَ الْآخَرُ یَقُولُ اللَّهُمَّ أَهْلِکِ الْعَاقِّینِ بِغَضَبِکَ .

مستدرک‏الوسائل ، ج ۱۵، ص  ۱۷۶

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود : دو فرشته اند که همیشه کارشان دعا و نفرین است ؛ یکی همیشه می گوید : خدایا به عصمت و پاکی خودت ، فرزندانی که نیکو کردارند از تمامی لغزش ها و خطاها مصون بدار و دیگری می گوید : خدایا فرزندانی که آلوده ی به عاق اند با خشم و غضب خودت هلاک گردان .

(۸) . مورد محبّت و لطفِ بیشترِ خداوند و اولیای دین قرار می گیرد

۱ . پیری روشن دل دو پسر داشت یکی مادام العمر به عبادت مشغول بود و دیگری از عبادات ، فقط به انجامِ واجبات اکتفا نموده و بقیّه ی وقتش را به خدمت به پدر و مادرِ پیرش اختصاص داده بود شبی آن عابد در سجده بود و از خداوند متعال  آمرزش می طلبید ناگاه حالتی به او دست داده و ندایی را شنید که فرمود : عبادت آن است که برادرت شیوه ی خود قرار داده است و آن خدمتِ خالصانه به پدر و مادرِ پیر و ناتوان می باشد لذا برادرت را برگزیدم و محبوب خود قرار دادم و تو را به او بخشیدم عرض کرد : خداوندا با این که من سال ها عبادت کردم علّتِ ترجیح برادرم چیست ؟ فرمود : چون آن چه تو انجام دادی ، من نسبت به آن بی نیازم ولی آن چه او انجام داد ، پدر و مادرِ پیرت به آن نیازمند بودند .

ارزش پدرو مادر ، سیّد اسماعیل گوهری ، ص ۶۳ به نقل از تحفه  الحکایات ص ۶۶

۳ . بعضی از موثّقین اهل علم در نجف اشرف از مرحوم عالمِ زاهد شیخ حسین بن مشکور نقل کرده اند که فرمود : در عالمِ رؤیا دیدم در حرم مطهّرِ حضرت سید الشهداء علیه السلام مشرّف هستم و یک نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند .فردا شب که شبِ جمعه بود به حرمِ مطهّر مشرّف شدم و گوشه ای از حرم ایستادم ناگاه همان جوان عرب را که در خواب دیده بودم مشاهده کردم که واردِ حرم شد و چون مقابلِ ضریح مقدّس رسید با لبخند به حضرت سلام کرد ولی حضرت سیّد الشهدا علیه السلام را ندیدم و مراقب او بودم تا از حرم خارج شد . از سببِ لبخندش پرسیدم  و جریان خوابم را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده ای که امام حسین علیه السلام بالبخند به تو جواب می دهد ؟ گفت : پدر و مادرم پیرند و در اطراف کربلا زندگی می کنیم . شب های جمعه که برای زیارت می آمدم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده و می آوردم و یک هفته مادرم را، تا اینکه شبِ جمعه ای که نوبتِ پدرم بود ، مادرم گریه کرد که باید مرا هم ببری شاید تا هفته دیگر زنده نباشم گفتم باران می بارد ، هوا سرد است ، مشکل است . نپذیرفت ناچار پدر را سوار کردم و مادر را به دوش کشیدم و بازحمتِ بسیار آنها را به حرم رساندم و چون در آن حالت با پدر و مادرم واردِ حرم شدم ، حضرتِ سیّد الشهدا علیه السلام را مشاهده نموده و سلام کردم . آن بزرگوار برویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال ، هر شبِ جمعه که مشرّف می شوم ، حضرت را می بینم و با تبسّم جوابم را می دهند .

ر . ک : داستانهای شگفت ، ص ۱۷۷

۲ . یکی از ارادتمندان عارف بالله مرحوم آیت الله بهاء الدینی قدّس سرّه می گفت : چند سال قبل به حج مشرّف شدم پس از بازگشت عمامه ای را که به عنوان سوغات برای ایشان تهیّه کرده بودم برداشتم و برای تجدید دیدار به منزل ایشان رفتم . در محضر ایشان صحبت از اوضاع مکّه و مناسک حج به میان آمد من شروع به توصیف معنویّت و حال و نورانیّت حج کردم . معظّم له فرمودند : همه ی این ها به برکتِ امام عصر علیه السلام است . حضور آقا فضا را تغییر می دهد و معنویّت را حاکم می کند . در بین سخنانی که ردّ و بدل شد ، نام حاج آقا فخر تهرانی ( یکی از افراد خوب و خیّر ) به میان آمد معظّم له فرمودند : امسال در مکّه ی معظّمه در مجلسی که آقا امام زمان علیه السلام تشریف داشتند ، اسم افرادی برده شد که مورد عنایتِ آقا بودند از جمله ی آنان حاج آقا فخر تهرانی بود به آقا عرض کردم اجازه می فرمائید این مطلب را به حاج آقا فخر عرض کنم ؟ فرمودند : مانعی ندارد .خودم را به حاج آقا فخر رساندم و از ایشان پرسیدم : چه کرده ای که مورد عنایت حضرت واقع شده ای ؟! او شروع به گریه کردن نمود و فرمود : نمی دانم ، ولی شاید به سببِ خدمتی است که به مادرم کرده ام ؛ زیرا ایشان به دلیل کسالتی که داشت ، مدّتی بستری گردید و خانه نشین شد از این رو ، تمام کارهایم را تعطیل کردم و مشغول خدمت گزاری او شدم . شاید این عمل ناچیز قبول شده است ، به ویژه که ایشان علویّه بود و از سادات محسوب می شد .

موعظه خوبان ، ج ۲ ، ص ۲۶۲ به نقل از سیری در آفاق ۳۷۴

۲ . عَنْ عَمَّارِ بْنِ حَیَّانَ قَالَ : خَبَّرْتُ أَبَاعَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بِبِرِّ إِسْمَاعِیلَ ابْنِی بِی فَقَالَ : لَقَدْ کُنْتُ أُحِبُّهُ وَ قَدِ ازْدَدْتُ لَهُ حُبّاً إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم  أَتَتْهُ أُخْتٌ لَهُ مِنَ الرَّضَاعَهِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهَا سُرَّ بِهَا وَ بَسَطَ مِلْحَفَتَهُ لَهَا فَأَجْلَسَهَا عَلَیْهَا ثُمَّ أَقْبَلَ یُحَدِّثُهَا وَ یَضْحَکُ فِی وَجْهِهَا ثُمَّ قَامَتْ وَ ذَهَبَتْ وَ جَاءَ أَخُوهَا فَلَمْ یَصْنَعْ بِهِ مَا صَنَعَ بِهَا فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ صَنَعْتَ بِأُخْتِهِ مَا لَمْ تَصْنَعْ بِهِ وَ هُوَ رَجُلٌ ؟ فَقَالَ : لِأَنَّهَا کَانَتْ أَبَرَّ بِوَالِدَیْهَا مِنْهُ .

الکافی ، ج ۲ ، ص ۱۶۱، باب البر بالوالدین

شخصی به نام عمّار نقل کرده است که به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که فرزندم اسماعیل به من احسان و نیکی می نماید حضرت فرمودند : او را دوست داشتم محبّتم به او زیادتر گردید [ سپس فرمودند : ] زمانی خواهرِ رضاعی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  نزد ایشان آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  چپیه خود را زیر پای او پهن نموده و با او خیلی گرم گرفته و برایش احترامِ خاص قائل شدند وقتی او رفت برادرِ رضاعی شان آمد ، او را مانند خواهرشان احترام زیاد نکردند از حضرت از علّتش سؤال کردند : فرمودند : چون او به پدر و مادرش بیشتر احسان و نیکی می نمود [  علامه مجلسی قدّس سرّه می فرمایند : نام برادرِ رضاعی حضرت ، عبدالله و نام خواهرشان انیسه بود و از این روایت استفاده می شود که به کسانی که نیکوکار ترند مستحب است احترام بیشتری گذارده شود ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام به ما درس عملی دادند ] .

یک نکته مهم

از پایان روایت استفاده می شود که اگر کسی کار خوبی انجام می دهد به خصوص اگر به پدر و مادرش رسیدگی می کند ما وظیفه داریم او را تشویق نمائیم به عنوان نمونه :

۱ . عَنْ أَبِی هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ علیه السلام یَقُولُ : إِنَّ فِی الْجَنَّهِ لَبَاباً یُقَالُ لَهُ الْمَعْرُوفُ لَا یَدْخُلُهُ إِلَّا أَهْلُ الْمَعْرُوفِ فَحَمِدْتُ اللَّهَ فِی نَفْسِی وَ فَرِحْتُ بِمَا أَتَکَلَّفُهُ مِنْ حَوَائِجِ النَّاسِ فَنَظَرَ إِلَیَّ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام وَ قَالَ : نَعَمْ ، فَدُمْ عَلَى مَا أَنْتَ عَلَیْهِ فَإِنَّ أَهْلَ الْمَعْرُوفِ فِی الدُّنْیَا هُمْ أَهْلُ الْمَعْرُوفِ فِی الْآخِرَهِ جَعَلَکَ اللَّهُ مِنْهُمْ یَا أَبَا هَاشِمٍ وَ رَحِمَکَ .

بحارالأنوار ، ج ۷۱ ، ص ۴۱۴

یکی از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام به نام ابوهاشمِ جعفری که شخصی ثروتمند و خیّر بود نقل می کند : که حضرت فرمودند : یکی از درب های بهشت نامش معروف است و فقط از آن درب ، اهل معروف ( انسان های خیّر ) داخل می شوند . او می گوید : در درونم خداوند را بر این نعمتی که به من داده حمد نمودم و خوشحال شدم که بدست من مشکلات افراد حل می شود [ با کمال تعجّب دیدم ] حضرت نگاهی به من کرده و فرمودند : آری به آن عملت ادامه بده ؛ زیرا اهل معروف و خیر در دنیا ، در آخرت نیز اهل معروف و خیرند . خداوند تو را از آنان و موردِ رحمتش قرار داده است .

۲ . عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ الرَّقِّیِّ قَالَ کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذْ قَالَ مُبْتَدِئاً مِنْ قِبَلِ نَفْسِهِ یَا دَاوُدُ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَیَّ أَعْمَالُکُمْ یَوْمَ الْخَمِیسِ فَرَأَیْتُ فِیمَا عُرِضَ عَلَیَّ مِنْ عَمَلِکَ صِلَتَکَ لِابْنِ عَمِّکَ فُلَانٍ فَسَرَّنِی ذَلِکَ إِنِّی عَلِمْتُ أَنَّ صِلَتَکَ لَهُ أَسْرَعُ لِفَنَاءِ عُمُرِهِ وَ قَطْعِ أَجَلِهِ قَالَ دَاوُدُ وَ کَانَ لِیَ ابْنُ عَمٍّ مُعَانِداً نَاصِبِیّاً خَبِیثاً بَلَغَنِی عَنْهُ وَ عَنْ عِیَالِهِ سُوءُ حَالٍ فَصَکَکْتُ لَهُ نَفَقَهً قَبْلَ خُرُوجِی إِلَى مَکَّهَ فَلَمَّا صِرْتُ فِی الْمَدِینَهِ أَخْبَرَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِذَلِکَ .

وسائل‏الشیعه ، ج ۱۶، ص ۱۱۱

شخصی به نام داود نقل کرده است که خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم [ تا چشمشان به من افتاد ] فرمودند : ای داود روز پنج شنبه اعمالت برمن عرضه شد در میان آنها رسیدگی ات به پسرعمویت مرا خوشحال نمود و من می دانم که این رسیدگی اثر خودش را خواهد گذاشت داود می گوید : پسر عمویی داشتم که انسان منحرف و آلوده ای بود و قبل از خارج شدن از وطنم برای رفتن به مکه شنیدم وضع خودش و خانواده اش مناسب نیست لذا حواله ای برایش فرستادم و وقتی مدینه آمدم حضرت صادق علیه السلام مطلب را بیان نمودند . 

۳ . همسرِ سردار شهید مصطفی چمران رحمه الله نقل کرده است : یک هفته مادرم در بیمارستان بستری بود . مصطفی به من سفارش کرد : « شما بالای سر مادرتان بمانید ، ولش نکنید ، حتّی شبها » و من هم این کار را کردم ، مامان که خوب شد و آمدیم خانه ، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم . یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم ، قبل از اینکه ماشین را روشن کند ، دست مرا گرفت و بوسید ؛ می بوسید و همان طور با گریه از من تشکّر می کرد . من گفتم : « برای چی مصطفی ؟! » گفت : « این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدّس است و باید آن را بوسید » گفتم « از من تشکّر می کنید ؟ خُب ، اینکه من خدمت کردم مادرِ من بود ، مادر شما نبود که این همه کارها می کنید » گفت : دستی که به مادرش خدمت می کند مقدّس است کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد . من از شما ممنونم که با این همه محبّت و عشق به مادرتان خدمت کردید » . هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم .

موعظه خوبان ، ج ۱ ، ص ۲۷ به نقل از همسر داری سرداران

(۹). سببِ نجات از گرفتاری ها و خلاصی از بن بست ها خواهد شد

 نعمان بن بشیر از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که اصحاب رقیم (۱) سه کس بودند که از شهر بیرون آمدند به جهت بعضى از حوائجِ خود ، باران ایشان را گرفت‏ پناه به غارى بردند چون به اندرون غار رفتند سنگى عظیم بر درِ غار افتاده و راهِ بیرون آمدن را مسدود ساخت ایشان مضطرب شدند و طمع از جان بر گرفتند و گفتند که هیچکس بر حال ما مطّلع نیست و بر فرضِ اطلاع کسى بر رفع این سنگ قادر نیست پس گفتند طریقى که موجب فتح الباب این عقده بُوَد جز اخلاص و تضرّع و زارى به حضرت بارى نیست که هر یک ، عملِ صالحی کرده باشیم شفیع خود آوریم ممکن است که حق تعالى ما را از این ، خلاصى بخشد پس یکى از ایشان گفت خداوندا تو عالمى که من روزى کارگرانی داشتم و از براى من کار می کردند مردى نماز پیشین آمد او را گفتم تو نیز کار کن و مزد بستان چون شام شد هر یک را مزد بدادم یکى گفت او نیم روز آمده مزد من و او را یکسان می دهى گفتم تو را با مال من چه کار مزد خود بستان ، او در خشم شد و مزد نگرفت و برفت من آنچه مزد او بود بچه گاوى خریدم و در میان رمه گاو خود رها کردم و از او بچه‏ها متولّد شد پس از مدتی  طولانی آن مرد باز آمد ضعیف و نحیف و بی برگ و نوا شده بود . گفت مرا بر تو حقّی می باشد گفتم چیست ؟ مرد گفت من آن کارگرم که مزد خود را پیش تو بگذاشتم من در او نگریستم وى را بشناختم دست وى گرفتم و به صحرا بردم و گفتم این گله گاو از تو می باشد و کسى دیگر را در آن حقّى نیست گفت اى مرد بر من استهزا می کنى گفتم سبحان اللَّه این حقِّ تو می باشد و قصّه با وى باز گفتم پس همه را به وى تسلیم کردم بار خدایا اگر می دانى که من این کار را براى رضاى تو کردم و هیچ غرضى دیگر از آن نداشتم ما را از این ، خلاصى بخش در حال ، سنگ گشاده شد و ثلثى از آن جدا شد . دیگرى گفت خداوندا سال قحطى بود زنى با جمال نزد من آمد که گندم بخرد گفتم مراد من حاصل کن تا گندم به تو دهم و اگر نه باز گرد وى ابا کرد و برگشت پس جهت گرسنگى بی تاب شده باز بیامد و گندم طلبید من همان حرف را به او گفتم ، وى در این نوبت نیز ابا کرد و برگشت و بار سوم از غایت اضطرار و عجز نزد من آمد و گندم طلبید و گفت اى مرد بر من و عیالان من رحم کن که همه هلاک می شویم من همان سخن را باز گفتم این نوبت نیز امتناع کرد بار چهارم چون عنان اقتدار از دستش برفت راضى شد من او را به خانه بردم و خواستم که با او مقاربت کنم لرزه بر وى افتاد و گفتم چه حال دارى گفت از خدا می ترسم من با خود گفتم اى نفس ظالم او در حال ضرورت از خدا می ترسد و تو با وجود چندین نعمت ، اندیشه عذابِ او نمی کنى پس از پیش او برخواستم و زیاده از آنچه می خواست به او دادم و او را رها کردم بار خدایا اگر این کار محضِ قربت و رضاى تو کردم ما را از این تنگنا گشادگى بخش فى الحال ثلث دیگر از سنگ جدا شد و غار روشن گشت . مردِ سوم گفت بار خدایا مرا مادر و پدرى پیر بود و من صاحب گوسفند بودم نماز شام قدرى شیر نزد ایشان آورده ایشان خفته بودند مرا دل نداد که ایشان را بیدار کنم بر بالین ایشان بنشستم و گوسفندان را رها کردم ولی  دلم به ایشان مشغول بود و با آنکه بسیار خایف بودم از بالین سَرِ ایشان بر نخواستم و ظرف شیر از دست ننهادم تا که صبح طلوع کرد و ایشان بیدار شدند و من آن شیر را به ایشان خورانیدم بار خدایا اگر این کار براى رضاى تو کردم و به آن ، رضاى تو جستم ما را از این گرفتارى نجاتى ده سنگ به تمامى زایل شد و ایشان از غار بیرون آمدند .

تفسیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین، ج‏۵، ص: ۳۲۰

(۱)سوره کهف ، آیه ۹ 

 (۱۰) . محبوبیّت در میان بستگان

قَالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله وسلم : مَنْ یَضْمَنْ لِی بِرَّ الْوَالِدَیْنِ وَ صِلَهَ الرَّحِمِ أَضْمَنْ لَهُ کَثْرَهَ الْمَالِ وَ زِیَادَهَ الْعُمُرِ وَ الْمَحَبَّهَ فِی الْعَشِیرَهِ .

مستدرک‏الوسائل ، ج ۱۵ ، ص ۱۷۶

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : کسی که برای من متعهّد شود که به پدر و مادرش احسان کند و به بستگانش رسیدگی نماید من برای او چند چیر را تضمین می کنم  ؛ اوّل : مال ، ثروت و امکاناتِ فراوان ، دوم : عمر طولانی ، سوم : محبوبیّت در میان اقوام و بستگان .

(۱۱) . سببِ افزایش عمر می گردد

۱ .قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله علیه وآله و سلم  : مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُمَدَّ لَهُ فِی عُمْرِهِ ، وَأَنْ یُزَادَ لَهُ فِی رِزْقِهِ ، فَلْیَبَرَّ وَالِدَیْهِ ، وَلْیَصِلْ رَحِمَهُ .

المسند الجامع ، ج ۲ ، ص ۷۸

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : هر کس دوست دارد که عمرش طولانی و روزیش زیاد گردد ، پس باید به پدر و مادرش احسان و نیکی نموده و به اقوام وبستگانش  رسیدگی کند .

۲ . عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم  أَنَّهُ قَالَ : مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَطْوَلَ النَّاسِ عُمُراً فَلْیَبَرَّ وَالِدَیْهِ وَ لْیَصِلْ رَحِمَهُ وَ لْیُحْسِنْ إِلَى جَارِهِ .

مستدرک‏الوسائل ، ج ۱۵ ، ص  ۱۷۵   

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : هرکس دوست دارد عمر طولانی داشته باشد باید به پدر و مادرش احسان و نیکی نماید و به اقوام و بستگانش رسیدگی کند و به همسایه اش احسان نماید .

۳ . عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ قَالَ : کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ فِینَا مُیَسِّرٌ فَذَکَرَ وَاصِلَهَ الْقَرَابَهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام  : یَا مُیَسِّرُ قَدْ حَضَرَ أَجَلُکَ غَیْرَ مَرَّهٍ وَ لَا مَرَّتَیْنِ کُلَّ ذَلِکَ یُؤَخِّرُ اللَّهُ أَجَلَکَ لِصِلَتِکَ قَرَابَتَکَ وَ إِنْ کُنْتَ تُرِیدُ أَنْ یُزَادَ فِی عُمُرِکَ فَبَرَّ شَیْخَیْکَ یَعْنِی أَبَوَیْهِ .

بحارالأنوار ، ج ۷۱ ، ص  ۸۴  

شخصی به نام حنّان نقل کرده است که در محضر حضرت صادق علیه السلام بودیم شخصی به نام میسّر در میان ما بود و از رابطه ی خوبش با بستگانش صحبت می کرد حضرت فرمودند : ای میسّر بیش از یکبار عمرت تمام شده و امّا هربار خداوند به خاطرِ صله ی رحم ، مرگ تو را عقب انداخته سپس حضرت فرمودند : اگر می خواهی عمرت زیاد گردد سعی کن به پدر و مادرت احسان نمایی .

(۱۲) . سببِ افزایش روزی می گردد

یک) . وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (۶۷) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (۶۸) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (۶۹) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (۷۰) قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَهٌ لا شِیَهَ فِیها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ (۷۱) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (۷۲) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۷۳) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۷۴)

۶۷- (و بخاطر بیاورید) هنگامى را که موسى بقوم خود گفت: خداوند به شما دستور مى‏دهد ماده گاوى را ذبح کنید (و قطعه‏اى از بدن آن را به مقتولى که قاتل او شناخته نشده بزنید تا زنده شود و قاتل خویش را معرفى کند و غوغا خاموش گردد) گفتند آیا ما را مسخره مى‏کنى؟ (موسى گفت) به خدا پناه مى‏برم از اینکه از جاهلان باشم! ۶۸- گفتند (پس) از خداى خود بخواه که براى ما روشن کند این ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟ گفت خداوند مى‏فرماید ماده گاوى که نه پیر و از کار افتاده، و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهید.                       

 ۶۹- گفتند: از پروردگار خود بخواه که براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد؟ گفت: خداوند مى‏گوید: گاوى باشد زردِ یک دست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد! ۷۰- گفتند: از خدایت بخواه براى ما روشن کند بالاخره چگونه گاوى باشد؟ زیرا این گاو براى ما مبهم شده! و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد!.

۷۱- گفت: خداوند مى‏فرماید گاوى باشد که براى شخم زدن رام نشده باشد، و براى زراعت آب‏کشى نکند، از هر عیبى بر کنار و حتى هیچ گونه رنگ دیگرى در آن نباشد، گفتند: الان حق مطلب را براى ما آوردى! سپس (چنان گاوى را پیدا کردند) و آن را سر بریدند ولى مایل نبودند این کار را انجام دهند!.

۷۲- و بخاطر بیاورید هنگامى را که فردى را به قتل رساندید سپس در باره (قاتل) او به نزاع پرداختید و خداوند آنچه را مخفى داشته بودید آشکار مى‏سازد.

۷۳- سپس گفتیم قسمتى از گاو را به مقتول بزنید (تا زنده شود و قاتل را معرفى کند) خداوند این گونه مردگان را زنده مى‏کند و آیات خود را به شما نشان مى‏دهد شاید درک کنید.

۷۴- سپس دلهاى شما بعد از این جریان سخت شد، همچون سنگ، یا سختتر!، چرا که پاره‏اى از سنگها مى‏شکافد و از آن نهرها جارى مى‏شود، و پاره‏اى از آنها شکاف بر مى‏دارد و آب از آن تراوش مى‏کند، و پاره‏اى از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر مى‏افتد (اما دلهاى شما نه از خوف خدا مى‏طپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نیست.

سوره البقره (۲): آیات ۶۷ تا ۷۴

ماجرا چه بوده است ؟

ماجرا (آن گونه که از قرآن و تفاسیر بر مى‏آید) چنین بود که یک نفر از بنى اسرائیل به طرز مرموزى کشته مى‏شود، در حالى که قاتل به هیچوجه معلوم نیست. در میان قبائل و اسباط بنى اسرائیل نزاع درگیر مى‏شود، هر یک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت مى‏دهد و خویش را تبرئه مى‏کند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى (ع) مى‏برند و حل مشکل را از او خواستار مى‏شوند، و چون از طرق عادى حل این قضیّه ممکن نبود، و از طرفى ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمى در میان بنى اسرائیل گردد، موسى (ع) با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزى به حل این مشکل چنان که در تفسیر آیات مى‏خوانید مى‏پردازد .

انگیزه قتل چه بوده است ؟

آن چنان که از تواریخ و تفاسیر استفاده مى‏شود انگیزه قتل در ماجراى بنى اسرائیل را مال و یا مساله ازدواج دانسته‏اند . بعضى از مفسران معتقدند یکى از ثروتمندان بنى اسرائیل که ثروتى فراوان داشت و وارثى جز پسر عموى خویش نداشت، عمر طولانى کرد، پسر عمو هر چه انتظار کشید عموى پیرش از دنیا برود و اموال او را از طریق ارث تصاحب کند، ممکن نشد، لذا تصمیم گرفت او را از پاى در آورد. بالاخره پنهانى او را کشت و جسدش را در میان جاده افکند، سپس بناى ناله و فریاد را گذاشت و به محضر موسى (ع) شکایت آورد که عموى مرا کشته‏اند! بعضى دیگر از مفسران گفته‏اند که انگیزه قتل این بوده است که قاتل از عموى خویش تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از پاکان و نیکان بنى اسرائیل همسر ساختند، پسر عموى شکست‏خورده دست به کشتن پدر دختر زد، سپس شکایت به موسى (ع) کرد که عمویم کشته شده قاتلش را پیدا کنید! [ و بعضی هم مقتول را پسر عمویش که جواب مثبت برای ازدواج گرفته بود بیان کرده اند ] به هر حال ممکن است در این آیه اشاره به این حقیقت نیز باشد که سرچشمه مفاسد، قتل ها و جنایات غالباً دو موضوع است:« ثروت » و « بى‏بندوباری هاى جنسى ».

 تفسیر نمونه، ج‏۱، ص: ۳۱۰ / تفسیر جامع، ج‏۱، ص: ۱۸۸ ـ ۱۸۴

آن گاو به چه قیمتی خریداری شده است ؟

بنى اسرائیل آن را به قیمت بسیار گزافى خریدند ، نزد بعضى آن گاو را فروخت به طلائى که ده مقابل آن گاو بوده جمعى گفته‏اند که پوستش را پر از طلا ساختند و به او دادند.

 تفسیر اثنا عشری، ج‏۱، ص: ۱۷۴

چرا قیمت آن گاو به آن اندازه افزایش پیدا نموده است ؟

علّتِ اوّل : در مجمع البیان روایت نموده که از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم سؤال نمودند از حقیقت این گاو ، فرمود: در بنى اسرائیل جوانى نیکوکار بود که پدر و مادر را بسیار محترم مى‏داشت و نخواستى غبار ملالى از او بر قلب آنها نشیند. روزى متاعى خریده بود، به خانه آمد، تا قیمت آن را بدهد. پدرش در خواب و کلید اطاق زیر سر او بود، و کراهت داشت از آنکه پدر را بیدار نماید. ساعتى بر بالین پدر نشسته بیدار نشد. چون طول کشید، متاع را به صاحبش رد کرد. پدر وقتى که بیدار شد، صورت حال را به او گفت. پدر را بسیار خوش آمد و این گاو را به او بخشید و گفت عوضِ متاع ، آن را به تو دادم . حق تعالى به جهت جبران آن نیکوئى که در حق پدر نمود، کار این گاو را بجائى رساند که به قیمت گزافى خریدارى نمودند.

قَالَ علی بن موسی الرضا علیه السلام  فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ مُوسَى (ع) انْظُرُوا إِلَى الْبِرِّ مَا بَلَغَ بِأَهْلِهِ ؛ حضرت رضا علیه السلام بعد از نقل این ماجرای بسیار مهم و آموزنده فرمودند : حضرت موسی (ع) فرمودند : دقّت کنید که نیکی کردن ، نیکی کننده را به کجا می رساند .

مستدرک‏الوسائل ، ج ۱۵، ص  ۲۱۱ / تفسیر اثنا عشری، ج‏۱، ص: ۱۷۴

علّتِ دوم : حضرت عسکرى علیه السّلام در تفسیر آیه   «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ  » فرمود : خداوند خطاب به بنى اسرائیل می فرماید : که به یاد بیاورید زمانى که ما به موسى وحى کردیم که از ما بخواه تا قاتل را معرفى نموده و او را به کیفرِ قتل بکشید و دیگران از تهمت و غرامت محفوظ و سالم بمانند و من می خواهم بدین وسیله به مرد نیکوکارى از امّتت توسعه رزق بدهم که دین او صلوات فرستادن و برترى دادن محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و على علیه السّلام و اولاد اوست بر تمام مخلوقات و می خواهم به پاداش این عمل ، او را بى‏نیاز گردانم تا بداند که ثواب تعظیم و ولایت محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و آل او چه اندازه است. موسى عرض کرد بیان فرما خطاب رسید ای موسى به بنى اسرائیل بگو گاوى به این صفت که نه پیرِِ از کار افتاده و نه جوان کار نکرده و داراى رنگ زردى باشد که بینندگان را فرح بخشد ذبح کنند و یکى از اجزاء گاو کشته شده را به مقتول بزنند زنده شود و از او قاتلش را سؤال کنند گفتند ای موسى چطور می شود از زدن عضو مرده به مرده ی دیگر او زنده شود آیا ما را مسخره می کنى ؟ موسى گفت پناه به خدا می برم از مسخره کردن و نسبت دادن به خدا چیزى را که نگفته باشد شما نسبت به امر خدا مقابله و معارضه می کنید آیا نمى‏بینید نطفه ، آب مرده بیش نیست ولى همینکه نطفه مرد و زن که هر دو آب مرده هستند به یکدیگر تلاقى نمودند خداوند از آن بشرى خلق می فرماید و این تخم هائى که در روى زمین مى‏پاشید بر اثر رطوبت زمین باد می کند و متعفّن شده و می میرد سپس خداوند از آن ، گندم هاى نیکو و درختان میوه ایجاد می نماید. گفتند ای موسى آیا خداوند ما را به ذبح چنین گاوى امر فرموده گفت آرى آنها گاوى بدان صفت ندیدند مگر نزد آن جوان که خداوند در شب و در عالم خواب نور محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و على علیه السّلام و ائمه طاهرین علیهم السلام را به او نشان داده بود و فرموده بودند : چون تو دوست با وفاى ما هستى می خواهیم از اجر و پاداش محبّت خودمان در دنیا به تو بدهیم فردا براى خریدِ گاوِِ تو خواهند آمد تو گاو را مفروش مگر به اذن مادرت که خداوند سخنى را به او تلقین فرموده که با بیان آن شما ثروتمند و بى نیاز خواهید شد و آن جوان بسیار خوشحال شد همین که صبح شد براى خریدارى گاو آمدند گفت می فروشم به چهار دینار لکن با رضایت و اجازه ی مادرم قبول کردند از مادرش سؤال کرد گفت بگو هشت دینار ولى اختیار با مادرم است آنها راضى شدند و از مادرش پرسیدند مادر مرتباً قیمت را بالا می برد و آنها به نصف راضى می شدند تا آنکه مادر گفت نمی فروشم مگر آنکه پوست گاوى بزرگتر از گاو خودم را از طلا پر کنید. چون گاو دیگرى به آن مشخصّات نیافتند ناگزیر راضى شدند . گاو را ذبح نموده و استخوان فقرات پشت آنرا به مقتول زده و گفتند پروردگارا به جاه محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و آل محمد این کشته را زنده نموده و به سخن درآور تا قاتل خود را معرفى نماید ولی زنده نشد به موسى گفتند مگر وعده نداده بودید که با این عمل مرده زنده خواهد شد پس چرا زنده نمی شود؟ به موسى خطاب رسید که اى موسى من خلف وعده نمی کنم به آنها بگو اوّل قیمت گاوِ آن جوان را بدهید تا این کشته زنده شود لذا اموال زیادى جمع کردند تا رسید به مقدارى که پوست یک گاو پر شد و به آن جوان دادند سپس زنده شد و فوراً از زمین ، صحیح و سالم برخاست و گفت اى پیغمبر خدا مرا پسر عمویم به قتل رسانید براى خاطر دختر عمویم و مرا در فلان محله انداخت تا دیه قتل مرا از آن جماعت بگیرد موسى او را گرفت و به قتل رسانید بنى اسرائیل به موسى عرض کردند نمی دانیم کدام یک از این دو امر عجیب‏تر است زنده شدن مرده یا غنى شدن این جوان با این مال هاى فراوان؟ به موسى وحى رسید که به بنى اسرائیل بگو هر که از شما دوست دارد که در دنیا زندگانى خوش و خرّم داشته و در آخرت هم به بهشت برود محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و آل او را در درگاه ما شفیع خود قرار دهد و همان طوری که این جوان ذکر محمد و آل او را از موسى شنید و بر آنها صلوات فرستاد و آنان را بر تمام جن و انس مقدّم داشت از این جهت خداوند این همه ثروت را به او عطا فرمود تا با آن مال لذّت ببرد از غذاهاى پاکیزه و به ارحام خود صله نماید و براى خود از مؤمنین دوست بگیرد و دفع شر دشمنان خود نماید. سپس آن جوان به موسى عرض کرد اى پیغمبر خدا این اموال را چگونه حفظ نمایم؟ موسى فرمود همانطور که پیش از این متذکّر به ذکر صلوات بودى، به این اموال هم صلوات بر محمد و آل او بخوان، همان کسی که با ذکر صلوات این اموال را روزى تو نموده است با اعتقاد داشتن تو آن ها را هم حفظ می فرماید. جوان گفت هرگز کسى به من حسد نورزید و از مال من چیزى دزدیده نشد و هر کس قصد دزدیدن مال من می نمود پیش از دستبرد مبتلا و گرفتار می شد و خداوند مرا از شّر بدخواهان حفظ می نمود. همین که مقتول زنده شد و گفتگوى جوان و حضرت موسى را شنید گفت خداوندا تو را قسم می دهم به آنچه که این جوان قسم داد و صلوات می فرستم بر محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و آل او و آنها را شفیع خود بدرگاهت قرار می دهم مرا با دختر عمویم در دنیا باقى گذار که با خوشى و خرّمى از زندگانى بهره‏مند شویم و جزاء و کیفر دشمنان و حسودان را بده و روزى پاکیزه و زیادى به من عطا فرما. خطاب به موسى رسید که به او بگو پیش از کشته شدن او شصت سال از عمرش باقى بود هفتاد سال دیگر به آن افزودیم و یکصد و سى سال عمر با خوشى و سلامت به او عطا نمودیم که در این دنیا با دختر عمویش زندگى کرده با هم بمیرند و در آخرت با هم به بهشت بروند اى موسى اگر آن شقىِِّ قاتل هم به محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و آل او متوسّل شده بود و از ما درخواست می نمود البتّه او را حفظ می کردیم و آن جوان را از راه دیگرى بی نیاز و غنى می نمودیم به همین مالى که فعلاً به او عطا کرده‏ایم و اگر قاتل ما را به حق محمد و آلش قسم می داد او را مفتضح نمی نمودیم و از قصاصش صرف نظر می کردیم سپس بنى اسرائیل خدمت موسى آمده گفتند شما قبیله ما را مبتلا به فقر و فاقه نمودى و به علّت لجاجت خودمان اموال زیادى را از ما گرفتى پس براى ما دعا کن تا خداوند روزى ما را زیاد کند، موسى به آنها گفت چقدر دل شما تاریک است مگر دعاى جوان صاحب گاو و یا دعاى مقتول را نشنیدید و ندیدید خداوند از برکت دعاى ایشان چه نعمت و مال و اعاده زندگى به آنها عطا فرمود؟ چرا خداوند را مانند آن جوان و شخص کشته نمی خوانید همگى آنان جمع شده و گفتند پروردگارا ما به سوى تو  توجّه نموده و تکیه‏گاه مائى خداوندا به جاه محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و آل محمد و بحق على و فاطمه و حسن و حسین و اولاد حسین علیهم السلام این فقر و فاقه را از ما دور کن و وسعت رزق بما عطا فرما، به موسى وحى رسید که به رؤساى آنها بگو به طرف فلان خرابه روند در موضع معیّن مقدارى بشکافند و از آنجا ملیونها سکه طلا که چند هزار برابر مالى است که به بهاى گاو داده‏اند بیرون آورند و این ثروت بى‏کران را در عوض توسلّى که به محمد و آل محمد جستند عطا فرمودیم. رؤساى بنى اسرائیل به محل موعود رفته و موضع مخصوص را شکافته و ذخایر بی شمارى بدست آوردند و مستغنى و بى‏نیاز شدند .

تفسیر جامع، ج‏۱، ص: ۱۸۸ ـ ۱۸۴

دو) . مرحوم آیت الله مجتهدی قدّس سرّه می فرمودند : من دو برادر را می شناسم یکی بسیار مقدّس و مؤمن و دیگری داش مسلک ، برادرِ داش مسلک کار و بار خیلی خوبی دارد و وضع زندگی عالی ؛ خانه ی شمیران ، ماشین بنز ، و …. ولی برادرِ مقدّس یک خانه ی پنجاه متری در فلان محل ، عدّه ای می گفتند : « چرا این برادری که مقدّس است این وضع زندگی اش است ، امّا آن برادرِ داش مسلک آن طور است ؟ » من جواب می دادم : « برای این که این برادر داش مسلک با مادرش مهربانی می کند ، او هروقت سراغ مادر پیرش می رود دست های او را غرق بوسه می کند همیشه او را می خنداند و خوش حال نگه می دارد و محترمانه به او کمک می کند خلاصه مادرش را می پرستد ، امّا این برادرِ مقدّس ، همسرش به مادر محل نمی گذارد و اگر مادر دو روز هم برود خانه شان مهمانی ، می گوید خسته شدم . پس به خاطر این که پدر و مادر از این برادرِ داش مسلک راضی هستند ، و با وجود این که او خیلی مقدّس هم نیست ، نماز می خواند ، روزه می گیرد امّا جانماز آب نمی کشد ، کار و بارش خوب است ، امّا آن برادرِ مقدّس برای این که پدر و مادر از او راضی نیستند ، هر چند خیلی هم اهل عبادت مستحبّی است ، ولی در فلاکت به سر می برد » این چیزها را دقّت کنید . ما امتحان کرده ایم . کسانی که پدر و مادر از آنها راضی هستند ، دست به مس می زنند ، طلا می شود . من کسانی را سراغ دارم که کار و بارشان خوب شده ، فقط به خاطر این که پدر و مادر از آنها راضی هستند . اما بعضی ها را هم سراغ دارم که دست به هرکاری می زنند کارشان روبه راه نمی شود ، برای اینکه پدر و مادر ناراضی هستند .

در محضر مجتهدی ، ص ۳۵۴

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید