حلالیت خواستن
طلب حلالیت و تقاضای شفاعت بچهها از هم، رایجترین عباراتی بود که دائم در بین آنها مبادله میشد. مثل: «التماس دعا» در پشت جبهه. منتهی مثل همه چیز دیگر در شبهای عملیات این کار صورت دیگری به خود میگرفت. واقعاً بچهها به هم التماس میکردند و عاجزانه از هم میخواستند که در مقام شهادت، از شفاعت آنها دریغ نکنند.
این عبارات را در حالی میگفتند که غرق اشک و آه و حسرت دیدار هم بودند و سر بر شانهی یکدیگر نهاده و با همهی وجود در هم گره میخوردند و نمیتوانستند از هم جدا شوند و جداً خود را به چیزی نمیگرفتند و احساس فقیری و بینوایی میکردند.
برای همین است که مثل کسی که سندی را قانونی و محضری میکند، با علم و ایمان به مقام هم، آن چنان کار را در حصول رضایت یکدیگر و برخورداری از شفاعت هم فکر میکردند، که به اتکای آن همه محکمکاری خلاف آن را محال میدانستند.
البته به اذن خدا.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۸۴ حمام آب سرد
در بعضی از مناطق، حمام چیزی نبود جز «کانکس» با چند دوش انفرادی که غالباً به خاطر کمبود آب و سوخت از اذان صبح تا یکی_ دو ساعت بعد دایر بود و در صورتی که شهر نزدیک بود، بچهها مرخصی میگرفتند و با سختی به آنجا میرفتند که گاهی فاصلهی مقر تا شهر بعضاً هفت، هشت کیلومتر بود.
در مابقی مواقع، رودخانه و چشمهها بهترین محل بود. در زمستان بعضی وقتها بچهها برای دسترسی به آب از ترس در دید دشمن قرار نگرفتن و لو نرفتن مواضعشان ناگزیر بودند آتش روشن نکنند و از آب سرد استفاده کنند. در برخی شرایط هم در حلبهای خالی روغن نباتی آب را گرم میکردند، برفها را به وسیلهی هیزم آتش زده در زیر حلب، آب میکردند و بعد با کاسه از آن استفاده میکردند، و یا آب را در لگن میریختند و با قراردادن بر روی بلندی و کشیدن دو پتو در اطرافش، حمام پتو میگرفتند.
حدفاصل این نوع حمام کردن در عقبه نیز حمامهای صحرایی بود که با تکه چوب و پلیت با یک ظرف آب بین زمین و آسمان راهاندازی و استفاده میشد.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۵۱ حمام و استحمام کردن در عقبه
وضع حمام و استحمام در عقبهی اردوگاهها و پادگانها با خط فرق میکرد. در آنجا حمامهایی با یک دوش یا بیشتر در کنار هم وجود داشت که آب آنها از آب تانکر لولهکشی شدهای که روی خاکریز قرار داده بودند تا همزمان به همهی دوشها آبرسانی کند تأمین میشد و آب همان تانکر به وسیلهی تانکر چرخدار تهیه میگردید.
معمولاً یکی دو نفر هم مسئول روشن کردن، نظافت و نگهداری آن بودند. تازه وقتی آب هم بود، کلی باید انتظار میکشیدی تا در لولهها جریان پیدا کند. بعد هم که برادران با هم شیر را باز میکردند، آب به همهی دوشها نمیرسید و فریاد: «کور شدم، چشمم سوخت، «ببند بابا!»ی همه بلند میشد. چنانچه آب سرد بود، به سه شماره خیس نخورده باید میزدند بیرون».
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۵۱ حیوانات مزاحم
نحوهی برخورد برادران با حیوانات مزاحم چنین بود که اگر از ناحیهی حیوانات خطری متوجشان نبود، فقط سعی میکردند آنها را از اطراف مواضع و مقرهای خود دور کنند و چنانچه به آنها حملهور میشدند، حتیالامکان به ترساندنشان با شلیک هوایی بسنده مینمودند و یا آنها را میگرفتند و در نقطهای دورتر رها میکردند و در صورت خطر جدی و یا حملهی دستهای آنها، تیراندازی میکردند.
گاهی هم برای معدوم کردن این قبیل حیوانات، تیمهایی انتخاب میشدند که با گذاشتن تله یا شکار، آنها را تحت تعقیب قرار میدادند و بعد از کشتن و از بین بردن دفنشان میکردند. در این بین بعضی از برادران برای اینکه با کشتن حیوانات قسیالقلب نشوند، مبلغی را به عنوان کفاره کنار میگذاشتند و با نماز و سایر عبادات عذر تقصیر میخواستند.
بعضی از این حیوانات در مناطقی خاص و زمانی معین پیدا میشدند و بیشتر مزاحم بودند تا آزار دهنده. حیواناتی چون گرگ، گراز، شغال، مار، عقرب، رتیل، جوجهتیغی، و در عملیات آبی_ خاکی لاکپشت، و سگماهی که بخشی از خاطرات و حوادث بهیادماندنی بچهها متعلق به آنهاست.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۷۱ خالی کردن آب قمقمه در مانورها
هنگام مانور و راهپیمایی، بچهها برای بالا بردن توان رزمی خود به رغم عطشی که با تبخیر آب بدن و عرق کردن داشتند، آب قمقمهی خود را خالی میکردند.
غیر از جنبهی نظامی و رزمی، بچهها این رفتار را غالباً با الهام از حرکت «حضرت قمربنیهاشم (ع)» در روز عاشورا و بیشتر به یاد حضرتش و بچههای تشنهکام آقا ابی عبدالله (ع) و آنچه بر آنها گذشته بود، انجام میدادند و به این وسیله ضمن تحکیم و تجدید میثاق با سرور آزادگان حضرت امام حسین (ع) و فرزند خلفش امام (ره) به درک واقعهی عاشورا نزدیکتر میشدند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۷۲ خانه چادر
در اردوگاهها خانهی اصلی رزمندگان چادر بود که ظرفیت های مختلف از شش تا سی نفر داشت در هر چادر غیر از نوبت شهرداری و مسئولیت روزانه که حالت چرخشی داشت، معمولاً یک نفر را هم به عنوان مسئول چادر انتخاب میکردند تا امور کلی تحت نظر او انجام بشود، مثل نحوهی استتار سقف چادر، عوض کردن جای چادر، خانه تکانی و امثال آن. با این وصف بعضی از بچهها که روحشان به قالبشان زیاد بود.
اولین روزها بعد از برپایی چادر مرتب اطراف چادر را آب پاشی میکردند تا گرد و خاک نشود.
برای چادرها نام میگذاشتند و یا اسامی اعضای جمع خودشان را روی چادر مینوشتند اگر میتوانستند از تبلیغات گردان تابلو نوشتههای مناسب میآوردند گاهی هم از جاهای دیگر برمیداشتند به این صورت اطراف چادر را آراسته میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۲۱۶
خبرنامه ی عملیات
از جمله بهانههای مکاتبه، فراخوانی نیروهای پر سابقهی جبهه برای عملیات بود. کسانی که نسبت به منطقه حق آب و گل داشته و حالا بنا به دلایلی در منطقه حضور نداشتند، به وسیلهی برادرانی که قبلاً با هم قرار و مدار گذاشته بودند، از عملیات مطلع میشدند.
آن هم با استفاده از کلمات و عبارات قراردادی نظیر: «من این حرف را نوشتم چنان که غیر ندانست، تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی». یعنی برنداری یک مشت افراد قد و نیمقد را دنبال خودت بیاوری! فقط خودت بیا.
بعضی که از این نامه پراکنیهای رفاقتی اطلاعی نداشتند، چند روز مانده به عملیات چشمشان به جمال این دوستان میافتاد و یقین پیدا میکردند که باید خبری باشد و وقتی از آنها پرسیده میشد: پس چهطور بو بردی و خودت را رساندی؟ بعضاً به شوخی میگفت: «مادربزرگم میگفت که خیلی وقته خبری نیست، احتمالاً حالا دیگه باید وقتش باشه».
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۱۹ ختم شهیدان
بعد از هر عملیات رسم بود که در عقبهی گردان، بچهها برای شهدای گردانشان مجلس ختمی دایر میکردند. گاهی این مجلس پس از برگشتن بچهها از مرخصی و خاکسپاری شهیدان برگزار میشد. در این مراسم داغ بچهها تازه میشد، دم میگرفتند و میسوختند و میخواندند:
«یاران همه رفتند و تنها ماندهام من
از کاروان عاشقان جامانــــدهام من»
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۷۹ ختم و امضای نامه ها
نامههایی که از جبهه و از طرف رزمندگان به دست خانواده یا دوستان میرسید، به سبک خاصی به پایان میرسید. غیر از صورتهای رمز و رازدار که با ایما و اشاره و علایم قراردادی بین خودشان رد و بدل میشد، بعضاً به عنوان حرف آخر عبارتی نظیر «نه شرقی، نه غربی، جواب نامه برقی» یا «لا شرقیه، لا غربیه، جواب نامه برقیه» میآوردند.
بعضی از برادران هم خیلی جدی و قطعی به خانوادههایشان مینوشتند: «آدرس نامهی بعدی، کربلا، صحن اباعبدالله الحسین» یا «بهشت، منزل سیدالشهدا» و به عنوان امضا در پایان مثلاً مینوشتند: «مسئول شهید گروهان سیدالشهدا در گردان تخریب» و به ویژه قید میکردند: «حسین جان»
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۲۱۶ خدمتگزاری
بعد از مراسم صبحگاه و ورزش و صرف صبحانه، وقتی منطقه نسبتاً آرام بود، برادرانی بودند که به نحوی خودشان را مشغول میکردند، با مرمت سنگرهای آسیبدیده و جاهایی که نیرو با کمبود آب مواجه بود، کندن چاه و رسیدن به آب، ساختن حمامهای صحرایی یک نفره با چند پتو و میله، از حدی که نیاز برادران را برآورده کند؛ و شهدایی که تا بودند این برنامه را داشتند، که یک ساعت قبل از اذان صبح برخیزند و در آن سرمای استخوانسوز زیر منبع آب را آتش کنند، تا یخها کمکم آب شود و بچهها بتوانند وضو بگیرند. در راهپیماییها، رزمهای شبانه، حرکت ستونی به سمت خط، عقبنشینی و پیش رویها، رعایت حال افراد ضعیفالجثه، کم سن و سال و خسته جزو عادیترین آداب جنگ بود؛ با گرفتن سلاح ایشان در شرایطی که خودشان به اندازهی کافی خسته بودند، دادن تنها آب باقیماندهی قمقمهی خود در حالی که کلی راه نرفته در پیش داشتند و اینگونه روح خدمتگزاری را چون عبادتی خالصانه در خود تقویت میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۹۶ خطاب به خود و جمع، نه به شخص
هنگامی که از طرف کسی سهلانگاری و بیتوجهی صورت میگرفت، مسئول گردان یا دسته یا آن مورد را بلندبلند به خود تذکر میداد و یا رو به جمع آن را مطرح مینمود. هرگز شخص خاطی را مخاطب مستقیم قرار نمیداد، یا طوری عمل نمیکرد که دیگران آن شخص را بشناسند. چون مهم دوری از خطا بود نه شناختن خطاکار.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۴۶ خلوت شب آخر
برای ساعاتی هیچ کس، هیچ کس را نمیشناخت. همه از یکدیگر فرار میکردند. هر کس درون شیاری، پشت صخرهای، یا در پناه خاکریزی پنهان میشد. به طوریکه حتی یک نفر هم در چادرها دیده نمیشد.
فقط خدا میداند که در آخرین دقایق چه میگفتند و چه میکردند. به آسمان خیره میشدند؟ به خاک میافتادند و استغاثه میکردند؟ با دوستان شهیدشان درد دل میکردند تا آنها را همصدا کنند و برای عروجشان دعا نمایند؟ یا… فقط خدا میداند و بس.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۸۴ خواب نامه ها
رؤیای صادقانه و مکاشفات و خلوتهای عمیق و متعالی در جبهه، موجب تهیه و تدارک دفترچهها و خوابنامههایی شده بود که حکایاتی چون واقعهی شهادت خود و دوستانشان، مصاحبت با معصومین، اولیا و اوصیا (علیهالسلام) و آنچه حکایت از مقام و منزلتشان نزد خداوند منان داشت.
از همین رو بود که این یادداشتها را محرمانه قلمداد میکردند. به گونهای که تا زنده بودند دست هیچکس به آنها نمیرسید. چه بسیار اتفاق میافتاد که پس از انجام عملیات، همان شب اول از وضع دوستان خود که چه کسی شهید، مجروح یا اسیر میشود مطلع بودند و بیشتر خوابنماها نیز درست و دقیق محقق میشد.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۴۱ خوردن دوست نداشتنی ها
غذاهایی را که بچهها در شهر و محل خودشان، به خاطر بیعلاقگی و خلاف طبع بودن، لب هم نمیزدند (نمیخوردند)، در جبهه با کمال میل میخوردند، بدون اینکه اعتراضی کنند. در جبهه آنقدر قداست و روح خودسازی وجود داشت که همه، محیط، غذا، لباس و لوازم آنجا را متبرک میدانستند و چیزی نبود که از آن رویگردان باشند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۱۶ داروهای گیاهی
توجه به داروهای گیاهی به غیر از بیماریهای مزمن، در مقایسه با داروهای شیمیایی بالنسبه بیشتر بود. خاصهی داروهایی که در طبیعت یافت میشد، مثل برگ درختان «اوکالیپتوس» در منطقهی اندیمشک و اهواز.
رزمندگان این برگها را در ظرف آبجوش میریختند و فضای چادرها و سنگرها را موقع خواب ضدعفونی میکردند؛ و بالاخره نوعی بخور گیاهی که سرماخوردگی را شفا میداد و از شیوع ویروس آن جلوگیری مینمود، تهیه میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۶۶
داروی روح
اوایل شب آمد داخل چادر ما و گفت: «چه کسی امشب ساعت ۲ نگهبان است؟» گفتم: «من» ادامه داد: «اگر زحمتی نیست، مرا بیدار کن، باید داروهایم را بخورم.» ساعت ۲ به چادرشان رفتم و به بچههایی که بیدار بودند گفتم: «آمدهام مجتبی را بیدار کنم، داروهایش را بخورد.» گفتند: «ما بیدارش میکنیم.» فردای آن شب فهمیدم منظور «شهید مجتبی صاحبزمانی » از دارو، همان نماز شب بوده است.
منبع :روزنامه جام جم
راوی : محسن زرگریان
درس و بحث و بازی
نحوهی گذراندن اوقات بچهها در میهمانی و اجتماعاتی که بیشتر شبها داشتند به شرایط حال و حوصلهشان بستگی داشت، حداقل آن، خوش و بش نمودن با هم بود. در صورت امکان مسابقات آیات و احادیثگویی راه میانداختند، جلسهی طرح اشکال و پاسخ به آن را داشتند، برای شهدا احیا میگرفتند و در صورت آمادگی دعا میخواندند، و مواقعی قسمتی از یک فیلم یا نمایشنامهی جنگی را که قبلاً نوشته بودند اجرا میکردند، به عنوان مثال یکی میشد صدام، یکی سرباز عرا قی، یکی هم بالاجبار اسیر ایرانی، موضوعی که عموم بچههای جبهه کمدی و خندهدار جبهه بود.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۷۸ دست گردانی
سفرهی رزمندگان نواری بلند و کمعرض بود، تا تعداد بیشتری از برادران بتوانند در کنار هم جای گیرند. به همین خاطر بچهها مجبور میشدند دو زانو و به هم چسبیده بنشینند. در نتیجه آنهایی که در انتهای سفره بودند، فاصلهی زیادی با ظرف غذا داشتند که این دوری را محبت و عادت دستگردانی غذا به نحو احسن جبران میکرد؛ به این ترتیب که آخرین نفر به برکت غذایی که دست به دست میشد و به او میرسید، عملاً حکم نفر اول را داشت. این اخلاق زمانی معنای بیشتری پیدا میکرد که غذا خوشمزهتر بود و یا افراد در نهایت گرسنگی بودند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۱۲
دعای توسل در چادرها
برای ایجاد صمیمیت بیشتر و تحکیم روابط اکثراً دعای توسل شبهای چهارشنبه را به صورت نوبتی در چادرهای گردانهای مختلف برگزار میکردند و بعد از مراسم به عزاداری و سینهزنی میپرداختند. قابل توجه است که شبهای چهارشنبه و جمعه شام را بعد از مراسم میخوردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۲۷
دعای وحدت و فرج
بعد از تعقیبات نمازهای یومیه و پایان مراسم و جلسات، غیر از دعاهای رایج و زبانزد خاص و عام برای سلامتی امام، پیروزی رزمندگان، آزادی اسرا و شفای مجروحان، چند دعا بود که بچهها بیشتر اصرار داشتند دستهجمعی بخوانند و هنوز هم در مراسم دعای بین دو نماز هیئتهای گردانهای رزمی در شهر معمول است که عبارتند از: دعای فرج «الهی عظم البلا…»، « الهم کن لویک » و دعای وحدت، و از سورههای قرآن سورهی والعصر که بیشتر در پایان جلسات خوانده میشد.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۲۹
دعوت نامه های دوستانه
تعداد قابل توجهی از نامههایی که به خصوص اواخر سالهای جنگ نوشته میشد، به دوستان دورهی تحصیل، همکلاسیها، هم محلیها و بچههای دورهی انقلاب بود، که در زوایای دوستداشتنی، جذاب و در عین حال تحسینبرانگیز جبهه و جنگ نوشته میشد.
نامههایی که بعضی در آنها سلیقه به خرج میدادند و برای جلب توجه بیشتر، مقداری از خاک، باروت، خرج خمپاره و حتی گل و گیاه منطقه را به همراه تصاویری از برادران و خواهران بسیجی که با هیبتی مردانه پشت تانک و بلدوزر نشسته و یا در حال تیراندازی با تیربار یا آرپیجی و امثال آن بودند، برایشان ارسال میکردند، با شعارهای: «رو سوی جبههها کنید، مهدی (عج) را صدا کنید و امام را دعا کنید».
برای نوشتن این نامهها گاه بچهها به رقابت میپرداختند، به این ترتیب که در اوقات بیکاری و فراغت، برای کسانی که نام آنها به ذهن و زبانشان میآمد، نامه مینوشتند. بعد هم عدد و رقم که من امروز ۵۰ نامه نوشتم، و قرار بر این بود کسانی که کمتر مکاتبه کردهاند، به جای دیگران شهردار بشوند، بعضی به شوخی متنی به خطخوش تهیه کرده، جای مشخصات شخص گیرنده را خالی گذاشته، در مرخصی شهری از روی آْن تکثیر میکردند و با پر کردن جای خالی آن را پست مینمودند، و موقع حساب و کتاب متوجه میشدیم شهردار مثلاً یکصد نامه پست کرده است، که البته بعد از لو رفتن قضیه حاضر نمیشد کسی در نوبتش شهردار شود.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۱۸ دکمه
اگر دکمهی بالای لباس یکی از رزمندگان باز بود، دیگران برای اینکه او را متوجه کنند، از قبل دکمهی خود را باز میگذاشتند و در ضمن گفتوگو با شخص آن را میبستند. به طوری که او متوجه شود یا اینکه دو نفر با هم قرار میگذاشتند که در مقابل آن فرد یکی دکمهی پیراهن را باز بگذارد تا دیگری به او بگوید: «مگر نگفتم دکمهی پیراهنت باز است» یا اینکه بدون گفتن کلامی دکمهی همرزم خود را ببندد. حتی اگر دکمهی پیراهن شخصی افتاده بود، یک دکمه برای او کادو میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۴۴ دید و بازدید
پس از فراغت کار روزانه، از جمله برنامههای بچهها در منطقه، دید و بازدید یکدیگر بود. گروهانی جمع میشدند و شبانه پای پیاده راه میافتادند به سمت قرارگاهها و گردانهای همجوار که بعضاً کیلومترها با یگانشان فاصله داشت، برای سرکشی و پرس و جو از حال و وضع برادران همرزم خود. شام شب و پذیرایی. گپ و گفتوگو و بحث و احیاناً بازی، از ملزومات دید و بازدید بود و بخشی از گذران اوقات فراغت در جبههها محسوب میشد. بعضی وقتها برای اینکه صاحبخانه و میزبان به اصطلاح توی خرج نیفتند، میهمان از هرچه داشت از میوه و شیرینی و تنقلات با خود میبرد تا بعد از شام با هم صرف کنند، و اگر نیاز به اقلام و اجناسی بود، قبلاً وجهش را از برادران شرکت کننده در میهمانی تهیه میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۷۷ ذکر
بین بسیجیان، توجه خاصی در اشتغال به ذکر بود و هیچ کس به عبادات و انجام فرایض عمومی بسنده نمیکرد. غالباً هر فردی برای خودش ذکری قرار داده بود و با آن انس و الفتی دیرینه داشت، تا جایی که وقتی دو نفر با همه به درجهای از صمیمیت میرسیدند، به عنوان اولین سؤال از ذکر و زمزمهی یکدیگر سؤال میکردند.
برادرانی هم بودند که علاوه بر آنچه به زبان میآوردند، ذکرهایی چون “یافاطمه الزهرا”، “یااباعبدالله” و جملاتی چون “انا حرالحسین” و “یا غیاث المستغیثین” را که روی قطعه پارچههای ۵×۱۰ سانتیمتر نوشته بودند، در جانمازهای جیبی و کوچک و یا وصیتنامههایشان قرار میدادند و سفارش میکردند، بعد از شهادتشان آن را روی سینه، قلب یا پیشانیشان به امید شفاعت قرار دهند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۶۵ ذکر گفتن ستونی
موقعی که بچهها به ستون یک یا دو برای راهپیمایی و رزم شبانه، خصوصاً جهت عملیات به طرف خط مقدم در حرکت بودند، از آنجایی که باید کیلومترها راه را پیاده میرفتند، برای اینکه همهی حواسشان جمع و متمرکز باشد مرتب از سر تا ته ستون، ذکری تعیین میشد و همینطور به ترتیب هر نفر به پشت سریش میگفت تا طو ل ستون را طی میکرد، بهاین نحو دلها آرام و گامها در راه استواری میگرفت و وحدت و نظم و ارتباط بین بچهها برقرار میشد.
گاهی وقتها هم یکی از بچهها به شوخی پیشانی پشت سریش را میبوسید و میگفت: «رد کن بره».
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۷۷
آداب جبهه ۴
- آبان ۸, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 118 نفر
- برچسب ها : آب سرد, آداب جبهه, استحمام, امضا, بازدید, بازی, بحث, توسل, جبهه, جمع, جنگ, چادر, حلالیت, حمام, حیوانات, ختم, خدمتگزار, خلوت, خواب, خوردن, دارو, درس, دست گردانی, دعا, دفاع مقدس, دکمه, دوستانه, دید, ذکر, رزم, رزمندگان, روح, شب, شخص, شفاعت, صبحگاه, عبادات, عقبه, عملیات, فرج, قمقمه, کادو, گردان, گیاهی, مانور, مزاحم, مکاتبه, میل, نامه, وحدت