اسرائیل: سگ هار امپریالیسم در خاورمیانه

اسرائيل: سگ هار امپرياليسم در خاورميانه

از مجله جهانی برای فتح، شماره ۱۱، ۱۳۶۷،
 
“خیزش سنگباران” ـ که در عربی به انتفاضه مشهور است ـ مسئله رهایی فلسطین را (مجددا) در مقابل جهانیان مطرح ساخته است. بهمانگونه که نیروهای صهیونیست شورشیان جوان را زنده بگور می کند، مسئله مردم فلسطین نیز بارها توسط کسانیکه مایلند این مردم بفراموشی سپرده شوند، کنار نهاده شده است. می گفتند فلسطینی ها در بهترین حالت قربانیان بدون گذشته و آینده، آوارگانی بی تقدیر، و سرگردان در جهان هستند که در هر کجا رحل اقامت افکنده اند، با بدرفتاری و ترشرویی رویاروی بوده اند.
ولی برعکس آنها قهرمانانی هستند که علیرغم قدرقدرتی ظاهری ماشین نظامی اسرائیل به پاخاسته اند. آنها جنگجویان سنگر نخست نبرد علیه ستم و مظالمی اند که ستمدیدگان سراسر گیتی را شورانیده است. فلسطینی هادستآوردهایی فراتر از این داشته اند. آنها دولت صهیونیستی را در انظار همه جهانیان رسوا ساخته اند: سربازان صهیونیستی باطرح مشخص ، بازوان جوانان سنگ انداز را شکسته، “مظنون ها” را در اردوگاههای سوزان “صحرای نقبیه” زندانی کرده، جوانان را زنده بگور کرده، گاز اشک آور بروی کودکان ، زنان و مردان مسن تر شلیک کرده و در این میان بسیاری از آنان را به قتل رسانده اند. نخست وزیر اسرائیل اکنون به غیرنظامیان (اسرائیل) آن نواحی که غالبا اعضای گروه شبه فاشیست “گوش امرینم” می باشند ، فراخوان داده که “شلیک بقصد کشت” بر روی هرجوان کوکتل بدست مجاز است. این بمعنای صدور جواز کشتار فلسطینی ها درجایی است که اسرائیلی ها خود مدعیند به اصطلاح “جزیره دمکراسی در خاورمیانه” خودشان” است.

علیرغم حمایت کامل امپریالیستهای آمریکایی از آنها و علیرغم اینکه کلیه سلاحهای بسیار پیشرفته را با خشونت هرچه تمامتر بکار میبرند، صهیونیستها عاجز از خاموش کردن شعله های انقلاب بوده اند. و این فلسطینی ها بوده اند که حقیقتی دیگر را در مورد اسرائیل و اربابان امپریالیستش افشاء کردند: اگرچه اینان دندانهای واقعی دارند اما در تحلیل نهایی ببرهای کاغذی هستند.

انقلاب فلسطین علیه این مرتجعین فراخوانی است نویدبخش به کلیه ستمدیدگان جهان و بویژه به سایر خلقهای جهان عرب که چکمه نظامی اسرائیلی ها و اربابان امپریالیستشان را بر گرده ایشان نیز سنگینی می کند. جوانان فلسطینی ، دیپلماتهای متفرعن امپریالیست را که انبانشان پراز قراردادهای متنوع صلح است و تنها هدف طرحهایشان عبارتست از تامین صلح برای حاکمیت خودشان در منطقه، به استهزاء گرفتند.

فلسطینی ها حدود ۴ میلیون نفرند. اما مبارزه همین جمعیت اندک ، تاریخ جهان را مزین ساخته است، اما نه صرفا از آنرو که مقاومتشان شجاعانه بوده است. تاریخ آنها را در موقعیت حساسی قرار داده است: درست در مقابل یکی از مهمترین ستونهای امپریالیستی که پس از جنگ جهانی دوم در دنیای مستعمرات،ساخته شد یعنی دولت صهیونیستی اسرائیل. فلسطینی ها در نبرد علیه غصب سرزمینشان و عدم انقیاد توسط صهیونیستها، نه تنها در سنگر نخست نبرد علیه امپریالیسم جای میگیرند ، بلکه نقطه ای محوری در این نبرد دارند. قصد این مقاله عبارت از بررسی ماهیت این دشمن است که مردم فلسطین با آن روبرویند: ریشه های صهیونیستی آن، تاسیس دولت صهیونیستی ـ مستعمراتی متعاقب جنگ جهانی دوم، نقش کنونی آن در خاورمیانه و جهان، و نقاط ضعف واقعی پنهان پشت دعوی شکست ناپذیرش.
صهیونیسم: ابزار اعمال سیاستهای نژاد پرستانه امپریالیسم

آنچه که در اسرائیل اتفاق افتاد، ایده زیبایی که به زشتی گرائید، نبود. اینگونه که بسیاری از اهل فن بیان میکنند نبود که تشکیل اسرائیل اساسا برمبنای برنامه ای خوب صورت گرفته امااکنون “از مسیرخود منحرف شده” است. کشتار جوانان فلسطینی بدست سربازان اسرائیلی بهیچ وجه برخلاف معیارهای اسرائیل نیست: این مسئله ریشه در ماهیت خود اسرائیل دارد. این همان کاریست که نیروهای صهیونیست در سال ۱۹۸۲ در اردوگاههای پناهندگان فلسطینی در صبرا و شتیلا در لبنان انجام دادند. این همان کاریست که خلبانان اسرائیلی مرتبا انجام میدهند: فرو افکندن بمبهای خوشه ای بر روی اردوگاههای پناهندگان، هدف قرار دادن شهرها که مراکز تجمع غیرنظامیانند (نظیر بیروت، که با کشتار چندین هزار غیرنظامی راه را برای ورود نیروهای اسرائیل باز کردند.)

صهیونیسم سریشم ایدئولوژیکی است که دولت صهیونیستی را بهم می چسباند و به جنایات بسیارش مشروعیت می بخشد. صهیونیسم معتقد است که یهودیان مردم برگزیده خدا”یند وفلسطین سرزمینی است که”او” برای سکونتشان برگزیده است. صهیونیسم مرتبااین ایده که یهودیان هرگز در سایر مردمان ادغام نمیشوند و بنابراین باید خود را در دولت متناظر برملیتشان متشکل سازند، تغذیه کرده و آنرا تقویت کرده است. صهیونیسم در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در محلات فقیرنشین شهرهای اروپای شرقی و روسیه، که شرایط بسیار ناهنجاری برآنها حکمفرما بود، قدرت خاص یافت.

اما صهیونیسم تا سال ۱۹۱۷، یعنی زمان اعلان “بیانیه بالفور” توسط انگلیسی ها (که آنزمان فلسطین را تحت حاکمیت خود داشتند) پدیده ای حاشیه ای بود. از این زمان ببعد بود که تحرک یافت. نامه ای از آقای بالفور، وزیر امورخارجه انگلیس در آنزمان ، به یک بانکدار ثروتمند یهود بنام لرد راتشیلد چنین مطرح ساخت که دولت انگلیس به “ایجاد یک سرزمین ملی برای مردم یهود با حسن نیت مینگرد و کمال تلاش خود را برای دستیابی بدین طرح بکار خواهد گرفت.”(۱)

“بیانیه بالفور” با این تضمین همراه بود که جمعیت عرب ایمن خواهند ماند. ولی نقشه واقعی امپریالیسم انگلیس متفاوت بود. بالفور در نامه ای خصوصی نوشت: “چهار دولت معظم به صهیونیسم معتقدند. و صهیونیسم، چه صحیح و چه غلط، وچه خوب و چه بد، در سنن کهن سال، در الزامات معاصر، در آمال آینده و در مفهومی بسیار عمیقتر از تمایلات و تعصبات ۷۰۰ هزار عربی که اکنون در این سرزمین ساکنند، ریشه دارد.”(۲) این بخوبی نشان میدهد که در آنزمان هم امپریالیستها تا چه اندازه ضرورت ایجاد یک پایگاه مستعمراتی در منطقه جهت ادغام کاملتر آن در جهان امپریالیستی را حس میکردند. می بایست عنصری از خارج تزریق میشد تا بتوانند جای پای مستحکمی جهت استثمار منطقه بوجود آورد .

قصد بیانیه بالفور ایجاد یک دولت صهیونیستی در فلسطین بوده، و در عین حال دارای جهت گیری علیه انقلاب اکتبر نیز بود. یکی از اهداف آن این بود که “عنصر صهیونیسم” را درگرایش مختلط مارکسیست ـ صهیونیستی که در جوانقلابی بعد از جنگ جهانی اول در میان یهودیان وجود داشت را تقویت کند، و بقول مفسر مقصود بیانیه این بود که “یهودیان روسی را از حزب بلشویک جدا ساخته و تضمین کند که انقلاب نه تنها معتدل بماند بلکه متحد جنگی فرانسه و انگلیس شود.”(۳) این تلاشی منحوس بود برای منحرف کردن و بخدمت گرفتن مترقیان یهود.

مهاجرت یهودیان به فلسطین طی دهه ۱۹۲۰ و بویژه مهاجرت دستجمعی آنها متعاقب بقدرت رسیدن هیتلر در دهه ۱۹۳۰ در آلمان، تحت حمایت سازمانهای بین المللی صهیونیستی گوناگون شدیدا افزایش یافت. محدودیتهای شدید بر سر راه مهاجرت یهودیان به سایر کشورهای اروپای غربی نیز بخشی از علت افزایش شدید مهاجرت به فلسطین بود.

برماجرای روابط سازمانهای صهیونیستی با نازیستها سرپوش نهاده شده است، چرا که بسیاری از رهبران صهیونیست همکاری با فاشیستها را ترجیح دادند. صهیونیستها در لهستان زمان پیلزودسکی، در اتریش و حتی در خود آلمان، جهت تسهیل مهاجرت یهودیان به فلسطین با نازی ها مناسبات عملی برقرار ساختند. بن گورین، که سالها نخست وزیر اسرائیل بود، اولویتهای صهیونیستها را چنین تشریح کرد: “من اگر بدانم که جان تمام کودکان یهودی در آلمان را با انتقالشان به انگلستان حفظ میکنم و با انتقالشان به “اسرائیل بزرگتر” تنها نیمی از آنها جان بسلامت خواهند برد، من راه دوم را انتخاب خواهم کرد. برای من نه صرفا جان این کودکان بلکه تاریخ مردم اسرائیل نیز اهمیت دارد.”(۴) یهودیان در اینهنگام تنها اقلیت کوچکی را در فلسطین تشکیل میدادند.(۵) طرح صهیونیستها جهت گسترش مهاجرت یهودیان مستقیما در رویارویی با مردم بومی فلسطینی قرار میگرفت. یکی از پایه گذاران صهیونیسم بنام تئودور هرتسل طرحشان را جهت مقابله با این مسئله چنین توضیح میدهد: “هنگامیکه سرزمین را اشغال می کنیم، به دولتی که از ما استقبال میکند منافع سریع می رسانیم. املاکی را که به ما اختصاص داده شد بتدریج از مالکین آن غصب می کنیم. ما سعی خواهیم کرد با تامین امکانات شغلی در کشورهای انتقالی جمعیت فقیر را به آنسوی مرزها سوق دهیم، و از امکان هرگونه اشتغال آنها در کشور خودمان جلوگیری کنیم…. داراها به سمت ما خواهند آمد. هم پروسه سلب مالکیت و هم راندن ندارها باید با بصیرت و مآل اندیشانه به پیش برده شود.”(۶)

و این درست همانکاری است که صهیونیستها انجام دادند. علیرغم شعار بعدشان مبنی بر “سرزمین بدون مردم برای مردم بدون سرزمین”، صهیونیستها حتی پیش از تاسیس دولت اسرائیل بخوبی به موجودیت مردم فلسطین آگاه بودند و برای “راندن ندارها” طرح داشتند. اما فاصله میان این طرحها و قتل عام دیریاسین یک گام کوچک نبود. دیریاسین دهکده ای بود که نیروهای مسلح صهیونیستی برای پراکندن جو ترور و وحشت در میان سکنه فلسطینی و تاراندن آنها از کشور، چند صد زن ، مرد و کودک فلسطینی را در سال ۱۹۴۵ در آن قتل عام کردند.

برپایی منزلگاه صهیونیستی

دولت انگلستان پس از بیانیه بالفور، جنبش صهیونیستی را مورد حمایت شدید قرار داد. مقاماتی که از طرف دولت انگلیس قیومت فلسطین را در دست داشتند، مهاجرت یهودیان را تسهیل می بخشیدند. آنها معاملات ملکی را بگونه ای انجام میدادند تا صهیونیستها بخشهای بزرگتری از زمین را ارزانتر، بدست آورند. آنها ایجاد دسته های پلیس صهیونیستی را مجاز و تسلیح میکردند. از این دسته ها در سرکوب “شورش بزرگ فلسطین” در سال ۱۹۳۶ استفاده شد. حوادث سال ۱۹۳۶ در شکل دهی به تناسب قوای میان گروه فلسطینی ها و صهیونیستها پس از جنگ، بسیار اهمیت داشت. مخبر نظامی روزنامه عبری زبان هآرتس، نوشت: “حوادث ۱۹۳۶ در واقع تقابل دو جنبش ملی بود. اما اعراب با تمرکز حملاتشان بر دولت انگلیس و ارتش، مرتکب اشتباه شدند….

مقابله با انگلیسها (ونه یهودیها) باعث از بین رفتن قدرت نظامی اعراب در فلسطین شده و علت از بین رفتن قسمی رهبری اعراب در کشور بود. پس از حدودا سه سال جنگ نابرابر، قدرت نظامی اعراب نابود گردید، در حالیکه یهودیها تحت حمایت انگلیسها موفق به تحکیم قدرت خود گشتند…. تهاجمات انگلیسها بر گروههای مسلح عرب و علیه جماعت عرب بسیار شدیدتر از حملاتشان بر سازمانهای زیرزمینی یهودی (چند سال بعد) بود.”(۷)

طی جنگ جهانی دوم و درست پس از آن، قدرت انگلیسی ها روبه کاهش نهاد و اشتهای صیهونیستهابخاطر دریافت حمایت آمریکایی هاکه نقش حامی جنبش صیهونستی رابعهده گرفته بودند، روبه افزایش نهاد. برخی عناصر صیهونیست به حملات مسلحانه برانگلیسیها مبادرت ورزیدند، منجمله ترورمقامات انگلیسی، بمب گذاری درهتل کینگ دیوید در اورشلیم که منجر به کشته شدن تعداد زیادی غیره نظامی گردیدوغیره. این اعمال بمعنای جنگ علیه دشمن محسوب نمیشد، بلکه وسیله ای جهت تحت فشار گذاردن انگلستان برای گردن نهادن به خواست ایجاد یک دولت صیهونیستی، بود. اما انگلستان درموقعیتی نبود که اینکار راانجام دهد. ارباب سرزمینهای عربی درحال تغییریافتن بود. امپریالیستهای آمریکایی، اگرچه باانگلیسیهاعلیه آلمان وبعدا علیه شوروی که درآن زمان (سوسیالیستی بود) متفق یودند، اماکنار زدن انگلستان ومهیاساختن زمینه برای رسیدن خود به آقایی دنیارا آغاز کرده بودند. موقعیت مستعمراتی انگلستان درپرتواین مسئله ونیز بعلت خیزش توده های تحت ستم مستعمرات ، متزلزل شده بود. فاتحین اصلی جنگ، یعنی امپریالستهای آمریکایی، مانورهایشان جهت ایجاد ساختارمستعمراتی خویش راآغاز کردند. آنها با موقعیت پیچیده ای روبرو بودند. سوریه ولبنان تحت حاکمیت فرانسه بود، عراق ومصروفلسطین هم تحت حاکمیت انگلستان قیومیت فلسطین تحت سر پرستی “اتحادیه ملل” متعاقب جنگ جهانی اول به انگلستان سپرده شده بود. اتحاد شوروی اگرچه تهدید بلا واسطه ای بود امادرست درشمال این منطقه انفجاری واقع میشد وبعنوان یک قدرت جهانی از دل جنگ بیرون آمده بود. همچنین خاورمیانه دارای ذخایر عظیم نفت بود. یک تحلیل گر وزارت کشورآمریکایی درسال ۵۴۹۱ نوشت “تاریخا نفت بیش ازهرکالای دیگری در روابط خارجی آمریکا نقش ایفا کرده است”. (۸) آمریکادارای مناسبات تجاری گسترده ای بود، اماهیچ ریشه وابسته استراتژیک در منطقه نداشت.

درعوض آنها صهیونیستها را دراختیار داشتند: گروهی که زیرپروبال امپریالیستهای انگلیسی رشد کرده واکنون آماده بود بمثابه ابزار نفوذ غربیها (واکنون آمریکا) درمنطقه عمل کند. فعالیت های”سازمان صهیونیستی آمریکا” طی جنگ افزایش مهاجرین یهودی به فلسطین تاسرحد ایجاد یک دولت صهیونیستی رابتصویب رساند. فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا حمایت قاطعانه خودرا ازطرح صهیونیسم اعلان داشت . همانگونه که ترومن هم پس ازاو چنین کرد. (۹)

حوادث متعاقب سفر باکشتی اکسودوس نشان میدهد که چگونه آمریکا توده های یهود راجهت ایجاد اسرائیل، بازیچه دست خود قرارداد. پس ازخاتمه جنگ، دهها هزار تن ازبازماندگان اردوگاههای کار اجباری نازیها درانتظار تصمیمی درسطح بین المللی درمورد سرنوشتشان، دراردوگاههای پناهندگان جای گرفتند. اینجا بود که صهیونیستها یک مهاجرت دستجمعی را ازطریق روانه کردن پناهندگان یهودی بسوی فلسطین سازمان دادند. البته باعلم وآگاهی براین امرکه انگلیسها ازوردشان به آنجا ممانعت بعمل خواهند آورد. جراید با آب و تاب به انتشار اخبار مربوط “آکسودوس” پرداخته و دلسوزانه از برخورد میان پناهندگان یهود و سربازان انگلیسی در هنگام ورود حکایتها نوشتند. از ماجرای آکسودوس برای جلب سمپاتی جهت ایجاد دولت صهیونیستی برای یهودیان استفاده میشد، و در همان هنگام براین مسئله سرپوش نهاده میشد که دول عمده امپریالیستی منجمله آمریکا محدودیتهای سختی برسر راه مهاجرت یهودیان به کشورهایشان اعمال میکنند. آمریکا شرایطی را بوجود آورده بود که بکمک مانورهای فریبکارانه و دلسوزانه نسبت به مهاجرت یهودیان به فلسطین از تضادهای میان انگلیسها و صهیونیستها جهت جلب افکار عمومی برای ایجاد دولت اسرائیل، استفاده میکرد. در پرتو اهمیت استراتژیک و اقتصادی منطقه، فقدان ریشه های نفوذ خود آمریکا در آنجا، و در دسترس بودن یک نیروی ارتجاعی آماده که از قبل تحت نفوذشان قرار گرفته بود، امپریالیستهای آمریکایی تصمیم گرفتند یک دولت مستعمراتی صهیونیستی برپا دارند و آنرا به یک پایگاه کلیدی امپریالیستی تبدیل سازند. آنها سازمان ملل را که تحت نفوذشان قرار داشت، بعنوان عرصه ای برای مانورهایشان جهت انجام اینکار انتخاب کردند. متاسفانه نیرویی که در آن برهه حساس و زمان تصمیم گیری سازمان ملل دایر بر تقسیم فلسطین و بدنبال آن تاسیس اسرائیل بدست صهیونیستها، میتوانست علیه سلب مالکیت از فلسطینی ها و دسیسه چینی های امپریالیستها بایستد، از انجام اینکار قصور ورزید (رجوع کنید به مقاله ای از همین شماره، “اتحاد شوروی و تاسیس اسرائیل”).

بخاطر نفوذ رویزیونیسم در اردوگاه سوسیالیستی و اشتباهات نیروهای پرولتری در جنبش بین المللی کمونیستی، امپریالیستهای آمریکایی بدون رویارویی با هیچگونه مقابله سازمانیافته انقلابی به مستقر کردن قلعه استعماری خود پرداختند. همانگونه که قبلا متذکر شدیم، آمریکا جنبش صهیونیستی را تحت تکفل خود قرار داده بود. در نبردی که میان صهیونیستها و اعراب بوقوع پیوست، حمایت آمریکا از صهیونیستها تعیین کننده بود. از یک طرف صهیونیستها از منابع مالی آمریکا برای خرید اسلحه برخوردار بودند، و از سوی دیگر انگلیسها در مورد هر دوطرف مخاصمه تحریم تسلیحاتی اعمال میکردند ـ و از آنجا که انحصار صدور اسلحه به اعراب در دست انگلیسها بود، این تحریم “بدون تبعیض” امتیازی بارز برای صهیونیستها محسوب میشد. سرویسهای اطلاعاتی غرب کاملا با ارتش صهیونیستها همکاری بعمل آورد. در سالهای آغازین تاسیس دولت صهیونیستی، کمکهای آمریکا به اسرائیل تقریبا برابر با کل بودجه دولت اسرائیل بود. (۱۰) فی الواقع، اسرائیل ولد امپریالیستهای غربی و بویژه آمریکا، بود.

ارزش این پایگاه جدید برای آمریکا بسیار بود. آمریکا پروسه بازسازی سرمایه در مقیاس جهانی را متعاقب پیروزیش در جنگ آغاز کرده بود و تنظیمات استراتژیک الزامی جهت تسهیل این مسئله را تهیه میدید. نه تنها امپریالیستهای محور مغلوب شده بودند، بلکه امپریالیسم انگلیس نیز از مقام رفیع خود بزیر کشیده شده بود. و این آغازگر آنچیزی بود که مفسرین آمریکایی آنرا “قرن آمریکا” نام نهادند، یعنی دوره ای که آنها امیدوار بودند با سلطه بلامنازعشان برجهان مترادف باشد. آمریکا به خاورمیانه ای وارد میشد که مملو از التهاب بود. در آنجا، شیوخ و شاهان فئودال با آشفتگی بر آتشفشان ملتهب ۱۰۰ میلیون عرب تحت ستم که تا آنزمان تحت حاکمیت متزلزل انگلستان و در مقیاس کمتری فرانسه قرار داشتند، تکیه زده بودند.

در این چنین گرهگاه حساسی بود که صهیونیستها رو آمدند. کمکهای آمریکا به اسرائیل یک میلیونی، طی دوره ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵، رقمی بیش از شش برابر کمکهای آمریکا به مجموع دول عربی (که جمعیتشان دهها بار بیشتر از اسرائیل بود) را تشکیل میداد (۱۱) این نشانه اهمیت استراتژیک اسرائیل جهت حفظ اعراب در صراط مستقیم بود. تئودور هرتسل قول داده بود که، “ما به نمایندگی از سوی مدنیت به فلسطین اعزام میشویم. ماموریت ما، گستراندن فلسفه اخلاقی اروپایی در (ناحیه) فرات است.”(۱۲) صهیونیستها به ماموریت خود دست یافتند:آنها اکنون به نیروی تا بن دندان مسلح جهت تامین هژمونی امپریالیسم آمریکا در یکی از حیاتی ترین مناطق جهان، تبدیل شده بودند.
اسرائیل: یک پادگان نظامی امپریالیستی

اسرائیل از همان بدو تولد تاکنون بیش از هرچیز دیگری بمثابه یک پادگان نظامی، در خدمت امپریالیسم غرب بوده است. شهروندانش سربازانی داوطلب، باحقوقی مکفی، در یک ارتش مزدور هستند. خاخام های آن، پیشنمازهای ارتش هستند و سران دولتش، فرماندهان نظامی در دولت اسرائیل همچون سایر پادگانهای نظامی امپریالیسم آمریکا ـ و یا همچون هر پادگان نظامی شوروی در افغانستان یا اتیوپی ـ هیچ چیزی که ارزش نگاهداشتن داشته باشد، موجود نیست.

اسرائیل از همان آغاز بطور کامل برحمایت خارجی متکی بوده است. این کشور به نسبت جمعیت بیش از هرکشور دیگری در جهان، کمک دریافت می کند که بخش اعظم آن صرف نظامیگری میشود. کمکهای رسمی به اسرائیل از ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۳ برابر ۲۵.۵ میلیارد دلار بوده که دوسوم آن برای رفع احتیاجات نظامی خرج شده است. این مبلغ از کل مخارج آمریکا در جنگ ویتنام فزونتر است.

(۱۳) امپریالیسم آمریکا منبع عمده این قیومیت عظیم دولت اسرائیل بوده است. کمکهای آمریکا به اسرائیل طی سالهای ۵۴ ـ ۱۹۷۳، ۹۰% کل کمکهای خارجی دریافتی اسرائیل و حدود ۳۰% کل کمکهای خارجی پرداختی آمریکا را تشکیل میداد.(۱۴)

کمکهای آمریکا به اسرائیل در سال ۱۹۸۸، بیش از ۳.۵ میلیارد دلار بوده است. این کمک دولت فدرال آمریکا به اسرائیل با نرخ بیش از هزار دلار در قبال هرفرداسرائیلی، حتی بیش از مبلغی است که یک شهروند معمولی آمریکا دریافت می کند.(۱۵) وضعیت اقتصادی اسرائیل اساسا توسط نقشش بمثابه ژاندارم امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه رقم میخورد. مردم اسرائیل از سطح زندگی مرفه برخوردارند ـ درآمد سرانه بیش از ۶ هزار دلار در سال ـ و خدمات رفاه اجتماعی بسیار گسترده است. (این البته در مورد فلسطینی های مناطق اشغال شده در ۱۹۶۷ صدق نمی کند).(۶۱) اینها نه نشانه “سخت کوشی” صهیونیستها و یا “بشردوستی” امپریالیستها بلکه لازمه به عمل درآوردن مقصود اساسی اسرائیل بمثابه یک پادگان نظامی است ـ یعنی جلب استعمارچی ها و سربازان جدید برای ماشین جنگی صهیونیستی و پاداش دادن به آنانی که مشغول خدمتند. بدون کمک آمریکا که بیش از یک دوم بودجه دولت اسرائیل را تشکیل می دهد چنین امکاناتی نمی توانست موجود باشد.

تولید اسرائیل عمدتا تولید جنگی است، چرا که این پادگان نه تنها برای ایفای نقش ژاندارمیش به اسلحه نیاز دارد، بلکه می باید به حداکثر امکان از این بابت خودکفا باشد. به مابقی اقتصاد هم تقریبا بعنوان بخشی نگریسته میشود که سربازان و خانواده هایشان در اوقات فراغت خود در پایگاه تولید می کنند. از جنگ ۱۹۶۷ به بعد هنگامیکه مشکل رساندن بلاوقفه نیازهای تسلیحاتی از آمریکا به اسرائیل در زمان بحران واضح گردید. تولید حتی بیش از سابق به تسلیحات اختصاص یافت، و مسلسل و توپ جای توپ پارچه و محصولات سنتی را گرفت.(۱۵) نسبت تولید تسلیحات به کل تولید در اسرائیل، مقام نخست را در جهان داراست. اینها و نیز سایر تحولات، تحت تقبل و نظارت امپریالیسم غرب و بویژه امپریالیسم آمریکا انجام گرفتند. حقوق انحصاری، انتقال تکنولوژی، دادن کمک مالی بجای وام، اعطای تخفیفهای مالیاتی به سازمانهای صهیونیست جهت ارسال کمکهای مالی هنگفت، و سایر اشکال “پنهان” کمک توسط امپریالیستهای آمریکایی در اختیار صهیونیستها قرار داده شده که بر طبق تخمین به بیش از چندین میلیارد دلار کمک خارجی اضافی در هرسال بالغ میشود.
ماهیت اسرائیل بمثابه یک قلعه نظامی این الزام را با خود بهمراه می آورد که مداوما نقش خود را ایفا کند ـ یعنی آنکه بطور تمام وقت در حال انجام وظیفه و کارکرد باشد، در غیراینصورت بقا نخواهد یافت.

بهمین جهت است که بی وقفه در خاورمیانه ضربات نظامی وارمیاورد. بعبارت دیگر، اسرائیل هرگز نمی تواند روی صلح بخود ببیندو نخواهد دید. حتی اگر نگاهداری این ماشین جنگی مساوی با له کردن میلیونها ستمدیده و برانگیختن خشم خروشان آنان باشد، و حتی باوجود کسانی که می خواهند از درو کردن کاشته های دولت صهیونیستی احتراز جویند و طلب رخصتی مسالمت آمیز جهت رهایی از چنگ انقلاب و مبارزه را می کنند، اسرائیل روی صلح بخود نخواهد دید و نمی تواند ببیند. خود موجودیت اسرائیل، موقعیت ممتازش در زنجیره مناسبات امپریالیستی در خاورمیانه، و ساختار اقتصادی ـ اجتماعی آن و تاریخش، ضرورت جنگیدن در دفاع از موقعیتش را بهمراه دارد. بهمین جهت است که هیچ پیروزی عمده نظامی اسرائیل، نتوانسته کوچکترین استراحتی در نظامیگری اش بهمراه داشته باشد. بلکه بالعکس، هزینه نظامی پس از جنگ ۱۹۶۷ و پس از جنگ ۱۹۷۳ مداوما افزایش یافت. بودجه نظامی پس از ۳۷۹۱ شدیدا افزایش یافت، که بیش از ۳۰% محصول ناخالص داخلی طی دوره ۸۰ ـ ۱۹۷۴ را بخود اختصاص داد.(۱۹) و با اشغال لبنان به ۳۶% محصول ناخالص داخلی رسید. تخمینهای مشابه برای آمریکا حدود ۵% تا ۷% و برای شوروی حدود ۱۳% تا ۱۵% است.

مشاطه گران صهیونیسم مدعیند که اینها در نتیجه محاصره شدن اسرائیل مظلوم در “دریای اعراب”، بدو تحمیل شده است. این منطق وارونه ایست که سالهاست توسط فیلمهای وسترن آمریکایی تبلیغ شده است: سفید پوستان مظلوم در قلعه های خود تحت محاصره سرخپوستان وحشی قرار دارند. صهیونیستها با کمک امپریالیستها به فلسطین وارد شدند، مردمان بومی آنجا را آواره ساخته، و زمینهایشان را غصب کردند، و یکی از میلیتاریزه ترین جوامع دنیا را بوجود آوردند که ارتش آن از پیشرفته ترین تسلیحات منجمله بمبهای شیمیایی و هسته ای (اسرائیل تنها کشور خاورمیانه است که تسلیحات هسته ای دارد) برای تحکیم سیستمهای اجتماعی ارتجاعی ای که دهها میلیون انسان را تحت ستم قرار داده، برخوردار است. و بازهم شکایت از این دارند که مجبور به این کار شده اند!

صهیونیستها خود را دژ امپریالیسم غرب میخوانند و این واقعیت دارد. حتی بررسی مختصر تاریخ اسرائیل از زمان تاسیس نشان میدهد که بخوبی این وظیفه را ایفا کرده است:ـ در جنگ کانال سوئز در ۱۹۵۶، نیروهای اسرائیلی خاک مصر را به اشغال خود درآوردند. توضیح رسمی آنها این بود که این اقدام پلیس محلی برای بیرون راندن فدائیان فلسطینی از صحرای سینا بود. (امروزه، آنها اساسا همین دروغ را بعنوان دلیل اشغال خاک لبنان ارائه میدهند)اسرائیل برای ضعیف و متفرق نگاه داشتن رژیمهای عرب فعالیت کرده است. بطور مثال همه میدانستند اگر نیروهای قدرتمند هوادار عبدالناصر در اردن در دهه پنجاه بخواهند ملک حسین را سر نگون ساخته و قدرت را بدست گیرند، اسرئیل کرانه غربی رود اردن را به اشغال خود در میاورد. بن گورین اخطار داد که اگر تغییری در وضعیت پادشاهی اردن روی دهد، اسرائیل “بر غیر نظامی بودن آن بخش از خاک اردن در ساحل غربی رود اردن اصرار خواهد ورزید”.(۲۰)

در سال ۱۹۶۷، اسرائیل شکست نظامی سختی بر سوریه، اردن و بویژه مصر وارد آورد. اسرائیلیها گفتند که آن جنگ “دفاعی” بود. بعدها، آنها حمله “غافلگیرانه” خود در تار و مار کردن نیروهای مصری را ستوده و باد به غبغب می انداختند. کلیه این اعمال تحت رهبری “حزب کار اسرائیل” که عضو” دومین انترناسیونال احزاب سوسیال دمکرات” است، انجام گرفت.

ـ به این سیاهه باید موارد بسیاری را افزود: اشغال لبنان در ۱۹۸۲، بمباران راکتور هسته ای عراق، بمباران تونس که منجر به کشته شدن ۱۰۰ غیرنظامی گردید، اسرائیل مدعی شد که هدف حمله مقر سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) بوده است، سرنگون ساختن یک هواپیمای مسافربری لیبیایی در دهه ۱۹۷۰ که منجر به کشته شدن کلیه سرنشینان گردید، و بسیاری موارد دیگر. فی الواقع، جنگنده های جت فانتوم اسرائیلی مرتبا بر فراز سرزمینهای عربی به پرواز در آمده و “فلسفه اخلاقی” جهان غرب ـ بقول هرتسل ـ که چیزی بجز تبعیت نعل به نعل از امپریالیسم آمریکا و ارتجاع نبست را بهمراه بمبهای خود برسر اعراب فرو ریختند. سخن گفتن از رفرم در اسرائیل بمعنای سخن گفتن از ایجاد رفرم در یک پادگان نظامی تا بن دندان مسلح امپریالیستی است. در برابر این چنین پایگاهی نباید به امید رفرم نشست، چاره جنگ انقلابی خلق است.

اسرائیل: قاچاقچی اسلحه و لانه جاسوسی

اسرائیل ازموقعیت حساسی درنظام مناسبات قدرت جهانی امپریالیستها بر خوردار است. یکی ازویژگیهایش سرکوب انقلاب بنمایدگی از جانب غرب است. جنگی که علیه فلسطینی هابه پیش می برد، میدان آزمودن تاکتیکهایی است که درسراسر جهان علیه جنبشهای انقلابی بکار میروند. “موساد” اسرائیل درتوان آمریکا در رقابت وسپس جایگزینی شبکه جاسوسی انگلستان درخاورمیانه نقش تعین کننده داشت. امروزه، موساد دارای ارتباطات ونفوذ بینظیری درشبکه های پلیس مخفی درکشورهای هوادار غرب درخاور میانه است، ودرغالب موارد شبکه های خودش را برپاداشته که تا آفریقای سیاه گسترده است . بطورمثال، سرنگونی میلیون اوبوتو دراوگاندا وگماردن ایدی امین ( که توسط اسرائیل انتخاب شده وتعلیم یافته بود) بجای او، توسط موساد انجام شد. موسادکانون تمام عملیات پلیسهای مخفی غرب درخاور میانه است. بهمین جهت است که انقلاب فلسطین نزد ستمدیدگان منطقه بسیار گرامی است: اسرائیل برای انتقال غنائم تسلیحاتی روسی که درخاورمیانه بدست آورده است، به کنترا در آمریکای مرکزی، به یونیتادرآنگولا، به ام.ان.آر. (شورشیان مورد حمایت آپارتاید درموزامبیک)، و به عناصری از مجاهدین افعانی، باسازمان سیاه همکاری کرده است. این تسلیحات به سادگی قابل ردگیری نبوده وبه امپریالستهای آمریکایی اجازه میدهد بدون اینکه مورد بازخواست عمومی قرار گیرند، ارسال کمک به دست نشاندگان ارتجاعیشان رافزونی بخشند. (۲۱)

صیهونسیتها دارای کثیف ترین ارتباطات باحکام نژاد پرست آفریقای جنوبی می باشند. آنهابا هم بر روی پروژه های مختلف، از زره پوشهای آب پاش گرفته تا بمبهای هسته ای کوتاه برد (که مناسب ضروریات هردو رژیم ارتجاعیست)، کار کرده اند. افشاگریهای متخصص هسته ای سابق اسرائیل بنام وانونو (که بعدا توسط اسرائیلی ها در لندن ربوده شده و به اسرائیل انتقال یافته و اکنون در زندان بسر می برد) نشان میدهد که اسرائیلی ها دارای حداقل یکصد عدد کلاهک هسته ای قابل بکارگیری، منجمله برخی تسلیحات هسته ای ـ حرارتی بسیار کارآمد، میباشد.(۲۲)

یک تحلیلگر، در جمعبندی از همکاریهای صهیونیستها و نژادپرستان، چنین تصریح میدارد: “همکاری میان دوکشور در توسعه تسلیحات هسته ای، نشانگر سطح بینهایت بالایی از اعتماد و نزدیکی در روابط میان ایندوست…. اتحاد برسر پلاتونیوم، با خون بسته شده و باید بسیار جدی تلقی شود.”(۲۳)

مقامات اسرائیلی، نقش ویژه خود در تقسیم کار امپریالیستی غرب را با روحیه ای تهاجمی ایفا میکنند. همانگونه که “یعقوب موریدور”، یکی از وزرای کابینه بگین، با افتخار مدعی میشود:”ما به آمریکایی ها خواهیم گفت: در تایوان، آفریقای جنوبی و حوزه دریای کارائیب… یا در سایر نقاطی که ما می توانیم مستقیما اسلحه بفروشیم و شما نمی توانید بطور علنی فعالیت کنید، با ما رقابت نکنید. با فروش مهمات و جنگ افزار (بما) موقعیت برای انجام اینکار را در اختیارمان قرار دهید و بما اعتماد کنید. بگذارید اسرائیل بعنوان نمایندگیتان عمل کند.”(۲۴)

کاراکتر اساسانظامی ـ استراتژیک موقعیت اسرائیل درشبکه مناسبات امپریالیستی باعث بوجودآمدن برخی گیجی هاشده است. این نکته، برخی را به این نظر انحرافی درمی غلتاند که از آنجا که امپریالیستها بهمان شکلی که از مصر، ایران، شیلی وحتی آفریکای جنوبی مافوق سودانبوه بیرون میکشند از اسرائیل نمیکشند،پس آمریکاازمناسبات بااسرائیل” نفع مادی ” نمی برد، و بنابراین پای منافع ناگریز ـ امپریالیستی دراتحادصیهونیسم ـ امپریالیسم میان نبوده، ومسئله (صرفا) انتخاب یک سیاست است. وازاینجاست که این نظرات بیرون می زنند که تعهدات آمریکا نسبت به اسرائیل محصول نفوذ، محافل یهودی دردستگاه دولتی است وبامقابله باتبلیغات صهیونیستی وآگاهی دادن به تعیین کنندگان سیاست آمریکا نسبت به منافع “واقعیشان “، میتوان اینرا تغییرداد. این یک نظرگاه انحرافی است که امپریالیسم رابمثابه سیستمی می بیند که هرسیاست وعمل منفردش باید سودآور باشد. بطورمثال، به جنگ آمریکا درویتنام و یالشکرکشی شوروی به افعانستان بنگرید. درهردو مورد منافع مادی هیچ نقش عمده ای ایفا نمی نمود. بطورکلی کسب سود انگیزه ایست که امپریالیسم راوادار میسازد امپراطوری جهانیش رابگستراند ومناطقی ازجهان راکه قبلا تقسیم شده است. باز تقسیم کند وبرآن مبنا استثمار نوینی راپیش ببرد.

اما غالبا دفاع ازامپراتوری درکلیت خود، انجام برخی تعهدات راباخود بهمراه میاورد که بخودی خودسود آورنیستند. اسرائیل بعنوان تحکیم کننده تقسیم بندی جهان متعاقب جنگ دوم دریکی ازمهمترین مناطق استراتژیک جهان، باوفا داری کامل بمدت چهاردهه به آمریکا خدمت کرده است. چند بار اسرائیل، این یا آن دولت خاطی عرب را گوشمالی داده است وباگردن کلفتی درصفوف بلوک غرب جای داده است؟ درهیچ نقطه دیگری ازجهان ، مثلا آمریکای لاتین یاخاوردور، ژاندارمی یافت نشده که در دفاع از منافع عمومی غرب مثل اسرائیل از روحیه تهاجمی وگستاخی برخور دارباشد. اگرآمریکا ازدولت اجیری مثل اسرائیل برخور دار نمی بود، ودرعوض مجبور میشد برای دفاع از منافعش پایگاههای نظامی با سربازان و خدمه آمریکایی درخاورمیانه برپا سازد، و درطی سالیان دراز وارد اینهمه تجاوزات و جنگهای منطقه ای شده و هزاران سرباز کشته آمریکایی برجای بگذارد چه میشد؟ نتایج این امرمنجمله در داخل کشور برای آمریکا چگونه می بود؟

ایفای نقش ژاندارمی امپریالیسم توسط اسرائیل پایه عمده نفرت گسترده وعمیق ازاین کشور درمنطقه راتشکیل میدهد، وهمبستگی عمیق بامردم فلسطین ومبارزه شان را باعث شده است. واینطور که نیروهای اسلامی وبرخی تحلیلگران امپریالیستی ادعا می کنند نیست که ستمدیدگان منطقه دریک نبرد مذهبی مشترک مسلمانان علیه یهودیان متفق شده اند. مضاف براین ، هم از اینروست که هرنیرویی که در منطقه درخط انقلاب دمکراتیک نوین وکسب قدرت سیاسی برای پرولتاریا ومتحدینش حرکت میکند، مجبور خواهد بود قاطعانه باتهاجم اسرائیل رو بروشود. این نکات نشان میدهد که هدف قرار دادن صیهونیسم بمثابه چیزی جدا یامستقل از امپریالیسم، خطرناک است، اسرائیل یک موتلف مستقل امپریالیستهایا مجزا از آنها نیست،بلکه پایگاه مستقیمشان است. یک انقلاب راستین درخاور میانه بدون موضعگیری علیه امپریالیستها وکلیه عواملشان منجمله اسرائیل، امکان پذیر نیست. آماج قرار دادن اسرائیل بدون حمله به امپریالیسم تنهامیتواند به تسلیم به امپریالیسم ونهایتاعواملش، منجمله اسرائیل منتهی شود.

وجود اینچنین سگ هاروحشی ووفادار، بویژه برای منطقه خاور میانه کلیدی است. چرا که خاورمیانه باسایر نقاط فرق دارد. “شریانهای حیاتی ” اروپاوژاپن ازآنجا سرچشمه میگیرد. نفتضروری جهت فعالیت اقتصادی آنهاازاین منطقه تامین میشود. خاورمیانه نقطهتلاقی سه ماده است. مارپیچ کلی تکامل، که بویژه توسط تضادهای مین ستمدیدگان عرب وسایرخلقهاازیک سو باامپریالیسم ازسوی دیگر بعلاوه رقابت میان امپریالستها رقم می خوردآ به تبدیل خاورمیانه به نظامی ترین منطقه جهان سوم منتهی شده است. میزان کمکهای نظامی شوروی به اینمنطقه باهیچ جای دگر قابل کقایسه نیست. همین موضوع درمورد آمریکا نیزصدق میکند کهبطورمثال، تقریبا نیمی از فروش تسلیحات نظامی آمریکا در۱۹۸۸ صرفا به دوکشوراین منطقه صورت گرفت: اسرائیل ومصر.
کارگران تطمیع شده،یا سربازان مزدور

برای درک وفهم اسرائیل، نمیتوان آنرابمثابه یک کشورمجرد درنظر گرفت وبه نوع مشاغل کارگران دستمزدهایشان وغیره توجه نمود،وبرآن مبنابه “تحلیل طبقاتی ” ازآنکشور رسید وبرنامه “انقلاب” را از آن نتیجه گرفت ـ کاری که تروتسکیستها و رویزیونیستها انجام میدهند.

اسرائیل در سرزمینی تاسیس شد که از سکنه بومیش غصب گشت و به پایگاه نظامی امپریالیسم بدل گردید. اکثریت عظیم شهروندان اسرائیل مهاجر و یا اولین نسل فرزندان مهاجرین هستند. غالبا این افراد در خانه همان کسانی زندگی میکنند که دولت اسرائیل آنها را به اردوگاههای آنسوی مرزها رانده است. همانگونه که موشه دایان با فخر می گوید: “حتی یک دهکده یهودی نشین وجود ندارد که بر ویرانه های یک دهکده عرب نشین بنا نشده باشد. NAHALAL جای MAHLOUL را گرفت.”(۲۶) آنها که طی چند دهه گذشته برای اشغال کشور فلسطینی ها و سکونت در مساکن آنها به اسرائیل آمده اند و از قبل خدمت نظامی در جهت منافع امپریالیسم غرب از زندگی مرفه برخوردارند، صرفا تطمیع نشده اند ـ حتی اگر در کارخانه کار کنند و عضو یک اتحادیه باشند. حتی اطلاق واژه “اریستوکراسی کار” بدانها بسیار سخاوتمندانه است ـ آنها استعمارگران غاصب و مزدورند.

پوشش سوسیال ـ دمکراتیک صهیونیستها، بویژه از نوع حزب کار، به ارتجاعیترین اهداف خدمت کرده است. جهت طرحریزی نقشه هایشان برای فلسطین، صهیونیستها با این مشکل مواجه بودند که ملتی که قبلا آنجا زندگی می کرد. این امر به ایجاد چیزی در درون “فلسطین تحت الحمایه انگلستان” انجامید، که نویسنده ای آنرا “دولت در دولت” نامید ـ یعنی تشکیل یک دولت جدید صهیونیستی، که از کمکهای خارجی بی شائبه ثروتمندان صهیونیست برخوردار بود. اسرائیل بعنوان وسیله ای جهت اجرای طرح اسکان صهیونیستها بمثابه یک کلیت سیاسی ـ اقتصادی پایدار، بوجود آمد. تکامل “متعارفی”تر سرمایه داری بکمک روشهای رقابت آزاددر زمینه تجارت دوره قبل، برای شرایطی که به اشغال فلسطین انجامید، متناسب نبودند. اینجا صهیونیسم چپ کاربرد ویژه داشت. این ایدئولوژی سخت کوشی و تفکر معتقد به فداکاری و پیشاهنگی تاکید داشت که همگی در خدمت جنگ علیه اهالی بومی و بعدا تبدیل به ژاندارم منطقه ای بکار گرفته می شد.

بطور مثال “هیستادروت”، بیشتر برای منافع کارگران یهود می جنگید (منجمله از نظر نظامی) تا اینکه یک اتحادیه کارگری رفرمیست باشد. این اتحادیه همه چیز، از جمله خواسته های اقتصادی اتحادیه را فدای این امر کرد.(۲۷) “حاگانا” نیروی مسلح عمده صهیونیستی در اسرائیل غاصب، ملیشیای خود را از “هیستادروت” تامین می کند.

“کیبوتصهای” (کمونهای کئوپراتیوی کشاورزی) اسرائیل، در غرب بخاطر نشان دادن پتانسیل همکاری دمکراتیک دولت صهیونیستی ستایش شده است. این کمونها نیز نقش حساس استراتژیک برای اسرائیل بازی می کند. مثلا، در جنگ ۱۹۶۷، اعضای کیبوتصها که تنها ۳.۵% اهالی را تشکیل میدادند، نسبتی چندین برابر در راس واحدهای جنگی (نیروهای چترباز، افسران خط نخست جبهه، و غیره) داشتند.(۲۸) یک تحلیلگر، که کیبوتص را “مکتب اسپارت ها” میخواند، این مسئله را ناشی از ارزشهای موجود در کیبوتص میداند، مجمله انضباط، صهیونیسم افراطی، و حس تملک بر زمین. او میگوید که این حس تملک زمین است که اعضای کیبوتص را بدفاع از اسرائیل وامیدارد.(۲۹)

شایعات بسیاری در مورد نزاع درونی در دولت اسرائیل میان حزب لیکود و حزب کار که گفته میشود برای ایجاد صلح در خاورمیانه کلیدی است، برسر زبانها است. سخنگویان مختلف حزب کار، هنگامیکه از دولت بیرونند و مسئول سیاستهای دولت نیستند، وعده و وعید زیاد میدهند. اما تاریخ این استعمارگران غاصب سوسیال دمکرات که طرح صهیونیستی را به اجراء در آورده و بیش از دو دهه قدرت را در دولت اسرائیل در دست داشتند، بخوبی نشان میدهد که آنها دستکمی از حزب لیکو نداشته، سلطه صهیونیستی را تحکیم بخشیده، منافع عمومی امپریالیسم را تامین کرده، و باچنگ و دندان علیه انقلاب فلسطین خواهد جنگید. همانگونه که اسحق رابین (وزیر دفاع) از حزب کار که جنگ ۱۹۶۷ فرماندهی کرد و امروز سرکوب خونین”خیزش سنگباران” را رهبری میکند، اعلام داشت: “ما تنها در میدان جنگ با فلسطینیها مذاکره خواهیم کرد.” (۳۰) حال که اسرائیل از تداوم”خیزش سنگباران” لرزان است، شاهدین خبر از سختر شدن موضع اسرائیلیها نسبت به فلسطینیها داده میگویند اکثریت اسرائیلیها خواهان اقدامات امنیتی سختر علیه جوانان شورشی اند. (۳۱) در حالیکه با پیشروی انقلاب فلسطین، برخی اسرائیلیها بیشک سنگر را خالی کرده و به جانب فلسطینیها میروند و بسیاری هم از هر گونه برخورد تمام عیار طفره میروند، کاملا قابل درک است که اکثریت اسرائیلیها نسبت به دولت صهیونیست وفادار بمانند.
و این امر، محتاج خدمات ارتجاعی بیشتر از سوی آنها است ـ آنهم بخاطر امری که نهایتا تراژیک است. نظم جهان در طی دوره متعاقب جنگ جهانی سوم در حال از هم گسیختن است و جهان امپریالیستی دستخوش عمیقترین بحرانها است. این امر، تاکنون به خیزشها و شورشهایی در نقاط گوناگون پاداده است. و خاورمیانه بیشک شاهد انفجار بیسابقه ای خواهد بود.

دولت صهیونیستی که برای حفظ اشغال پردردسر جنوب لبنان، کرانه غربی رود اردن و نوار غزه در ضعف فرو رفته، در تلاش برای رویارویی با این مشکلات (خیزشها و شورشها و…) به محدودیت خواهد رسید. اسرائیل شدیدا در پی انعقاد قرارداد با شورویها برای فرستادن دسته جدیدی مهاجر است. اما تعداد کسانیکه مایل به مهاجرت میشوند کمتر میگردد و تعداد کسانیکه از اسرائیل مهاجرت کرده اند طی چند سال اخیر فزونی یافته است. هم اکنون بیش از یک میلیون اسرائیلی خارج از این کشور بسر می برند. این امر تهدیدی است بر قدرت ارتش صهیونیستی. نسبت مهاجرین تازه وارد در ارتش بسیار بیشتر از نسبت اهالی اسرائیل در ارتش است. این مشکلات همگی مستقیما ناشی از جایگاه اسرائیل بمثابه ژاندارم منطقه است که مستلزم آن است که جامعه همواره در حالت جنگ باشد. بالاخره، و بعنوان اساسی ترین نکته، توده های تحت ستم سراسر گیتی از دولت مستعمراتی غاصب متنفرند و از مبارزه علیه آن حمایت می کنند. حتی خود اربابان صهیونیستها هم تلویحا آنها را تحقیر می کنند.
فلسطینــی ها

فلسطینی ها با تشکیل دولت صهیونیستی مستعمراتی و غاصب، آوراه شدند. چندمیلیون آنها خارج از سرزمین تاریخا فلسطینی منجمله در اردن و چندصد هزار نفر آنها در اردوگاههای پناهندگان، بویژه در لبنان و سوریه، زندگی می کنند. شرایط زندگی در اردوگاهها همیشه سخت، و غالبا فجیع است. یکی از مشکلات عمده فلسطینی ها این است که، علیرغم اینکه وعده و وعیدهای شیرین همواره از زبان حکام کشورهای عرب جاری است، برخورد این دولتها بدرفتاری و تبعیض بوده است.

ششصد هزارنفر فلسطینی دیگر درون «خط سبز» زندگی می کنند. منظور از «خط سبز» مرزهای اسرائیل پیش از جنگ ۱۹۶۷ است. صهیونیستها مدعیند که در «اسرائیل دمکراتیک» با این فلسطینی ها مثل یهودیها برخورد میشود. ولی فی الواقع، آنها در هر عرصه ای از تبعیض رنج می برند. این تبعیض بکمک سلسله قوانینی در حمایت از «کارآکتر یهودی اسرائیل»، قوام یافته است. این قوانین از جمله عبارتند از، قانون منع فروش زمینهای تحت مالکیت «صندوق ملی یهود» (که اکثریت زمینهای اسرائیل را در اختیار دارد) به غیر یهود. قانون منع استخدام فلسطینی ها در برخی صنایع و مشاغل و غیره. فلسطینی ها نه تنها خلع مالکیت شده اند، بلکه به انجام سخت ترین و کم درآمدترین مشاغل وادار شده اند.

اسرائیل پس از غصب کرانه غربی رود اردن و نوار غزه، در مورد اداره آنها طی قرارداد کمپ دیوید با مصر مذاکره کرد. این قرارداد بدین خاطر بود که اسرائیل هیچگونه تاسیسات دائم در کرانه غربی یا نوار غزه ایجاد نکند، و خروج خود را از این مناطق تدارک ببیند. در عوض، اکنون شصت هزار یهودی در کرانه غربی و دوهزار وپانصد تن در نوار غزه ساکن شده اند.(۳۳)

این جای پاهای ایجاد شده توسط اسرائیل از ارزش نظامی ـ استراتژیک برخوردارند. اولین هدف از بین بردن یکپارچگی سرزمین فلسطینی ها است. سازمان جهانی صهیونیستی، استرلتژی این اسکانها را قبلا بیان کرده، زمینهای دولت (اردن) و زمینهای بایر باید بلافاصله غصب شوند. هنگامیکه این سرزمین توسط مناطق اسکان یهودیها تکه تکه شود، جمعیتی که در اقلیت هستند نمیتوانند یکپارچگی سرزمین و وحدت سیاسی ایجاد کنند.(۳۴) جاده هایی برای وصل کردن مناطق اسکان یهودیها به یکدیگر و نادیده گرفتن فلسطینی ها و منفر ساختن آنها، ایجاد شده اند. سیاست عمومی این بوده که اعراب در محاصره مناطق اسکان یهودیها قرار گیرند. ثانیا، مناطق اسکان اسرائیلی می بایست نقش مناطق پایگاهی اولیه علیه هر نیروی اشغالگر را بازی کنند. اگرچه بسیاری از این مناطق اسکان میدان حفاظی مین و سلاحهای اولیه و ضدتانک دارند،(۳۵) ارزش نظامی آنها نیز سمبولیک است ـ هر نیروی عرب یا فلسطینی که بخواهد اسرائیلی ها را از این منطقه ، که تمام دنیا میداند متعلق به فلسطینی ها است، بیرون کند، بناگریز به ریختن خون اسرائیلی ها میشود. اینجاست که رهبران اسرائیل آن را پیراهن عثمان کرده و بهانه عملیات انتقامجویانه (که اینقدر برای آن معروفند) خود قرار میدهند.

شرایط فلاکت بار زندگی فلسطینی ها منبع سودهای هنگفت اسرائیلی هاست. حداقل یکصد هزار فلسطینی در کرانه غربی و نوار غزه سکونت دارند که روزها ـ حدود ۳۰% آنها بطور غیرقانونی ـ در اسرائیل کار میکنند، و بسیاری از اینان زنانی هستند که در خانه ها کارگری می کنند. ۲۰% تا ۳۰% کارگران عرب مزارع کلکتیوی صهیونیستها، کودکان زیر ۱۲ سال هستند. دستمزد فلسطینی در «خط سبز» ۵۰% تا ۶۰% دستمزد کارگران اسرائیلی است،(۳۶) و تقریبا از هیچگونه حقوق کاری برخوردار نیستند. این شرایط، منبع سودهای هنگفت بورژوازی اسرائیل است. و وضعیتی را بوجود آورده که تعداد یهودیهایی که از کارهای کثیف و کم درآمد رویگردان میشوند روبه افزایش است. یهودیهای اسرائیل بطور تیپیک سرکاگر، کارمندان متوسط دفتری و غیره اند. فلسطینی هایی که درون «خط سبز» زندگی می کنند اگرچه مستقیما از تبعیضات خشن رنج می برند اما بخاطر سکونت در اسرائیل تحت تکفل امپریالیسم، از سطح زندگی بهتری نسبت به مثلا اعراب کرانه غربی روداردن برخوردارند، اسرائیلی ها همواره مشتاق یادآوری این نکته هستند، و مطمئنا برای مقابله با نارضایتی فلسطینی ها بدان امید بسته اند، حووادث اخیر نشان داد این دیدگاه مبتذل تا چه حد اشتباه بوده است.

توسعه اقتصاد «مناطق اشغالی» ۱۹۶۷ از بعد اساسی تری نیز برخوردار بوده، و صرفا منبع نیروی کار ارزان نیست. از جمله تاکتیکهای ضدچریکی اسرائیل عبارت بوده از نابودسازی اقتصاد بومی بنحویکه پایه های ظهور و رشد ارتش خلق در این منطقه را از بین ببرد. پس از نبرد الکرامه که طی آن ساف ارتش اسرائیل را به وقفه انداخت، تلاشهای ساف جهت براه انداختن مبارزه مسلحانه در کرانه غربی، باعث اعمال این سیاست از جانب اسرائیل شد. اسرائیلی ها اعلام داشتند که دریایی را که چریکهای ساف سعی دارند در آن شنا کنند، خشک خواهند کرد. اسرائیل بطور سیستماتیک کشاورزی خودکفای کرانه غربی را نابودساخت، بگونه ای که دیگر نتواند نقشی در تامین ارتش خلق ایفا نماید. این حرکت بخش کلیدی سیاست فوق الذکر اسرائیل بود. اسرائیل به بهانه صدور میوه و سبزیجات، تولید گندم را کاهش داد. کنترل آب در شرایط کم آبی فلسطین،سلاحی تعیین کننده در دست صهیونیستها بوده است. فلسطینهای کرانه غربی پول بیشتری برای مقدار آب کمتری (نسبت به همسایگان اسرائیلی خود) میدهند، بنحویکه کشاورزان (فلسطینی) زمینهای خود را بی حاصل می یابند، در حالیکه در چشم رس خانه هایشان محا اسکان یهودیها را می بینند که چمنهای خانه هایشان آب پخش کن دارد و استخرهایشان مالامال آب است.(۳۷) این سیاست اسرائیل در مورد تخصیص آب باعث کاسته شدن از مساحت زمینهای زیرکشت فلسطینی ها شده است.

ارتش اسرائیل آتوریته واقعی در کرانه غربی و نوار غزه است، و باخشونت هرچه تمامتر تمامی عرصه های زندگی را زیرنظر دارد. کتابهای درسی سانسور میشوند، معلمین توسط شین بت (پلیس مخفی اسرائیل) ارزیابی میشوند، و ممنوعیت عبور و مرور مرتبا به اجرا نهاده میشود. حدود پنج هزار فلسطینی طی مدت پنج ماه از شروع خیزش سنگباران به زندان افتاده اند ـ یعنی یک نفر از هر سیصدنفر اهالی «مناطق اشغالی» ۱۹۶۷. از دستگیری تا روز دادگاه، شین بت طبق قانون ۱۸ روز فرصت بازجویی دارد. ۸۰% محکومیتها در کرانه غربی و غزه برمبنای اعترافات صادر میشوند ـ که صدالبته شکنجه محرک تعیین کننده است.(۳۸) در حدود دو هزار فلسطینی در بازداشتگاههای بسرمی برند. این بدان معناست که ممکن است تا مدت شش ماه بدون اقامه هیچگونه اتهامی در بازداشت بمانند. این مدت هم قابل تمدید است. یکی از این مراکز اصلی بازداشت در صحرای نقبیه، بسیار دور از خانه های فلسطینی ها (و دور از چشم همه) واقع شده است. زندانیان در اینجا در گرمای ۴۵ درجه در چادر نگاهداری میشوند. دارو و غذا کافی نیست و شلاق جزء برنامه همیشگی است. در اواخر فوریه،از میان کسانیکه توسط اسرائیلی ها بقتل رسیدند، ۲۱ تن براثر خفگی ناشی از گازاشک آور کشته شدند (منجمله سه نوزاد کمتر از ۷ ماه، یک مرد ۱۰۰ ساله و دو زن بالای ۷۰ سال). و حداقل حداقل ۷ نفر هم براثر شدت ضربات وارده به قتل رسیدند. (۳۹) و با همه این تفاصیل است که صهیونیستها اظهار اطمینان میکنند که اسرائیل تنها دمکراسی در خاورمیانه است.
سوسیال امپریالیسم شوروی در برابر رهائی فلسطین

سوسیال امپریالیستهای شوروی نقش خود در خاورمیانه را با سلطه پرنفوذ آمریکا براین منطقه مقایسه کرده، و چنین استدلال میکنند که منافع امپریالیستی که در آنجا در خطر باشد ندارند وبنابراین متحد طبیعی کلیه کسانی اند که تحت سلطه آمریکا قرار دارند ـ بویژه مردم فلسطین.

پس از احیای سرمایه داری در شوروی (در اواسط دهه ۱۹۵۰)، شوروی هرگز سعی نکرده تا تحولی انقلابی در خاورمیانه را تشویق نماید، تا چه رسد به تبلیغ جنگ رهائیبخشی که هدفش ایجاد دولت انقلابی فلسطین برخاکستر اسرائیل باشد. بلکه بالعکس، مداوما از «حق موجودیت» دولت غاصب صهیونیستی دفاع کرده و مرتبا از فلسطینی ها خواسته که آنرا قبول کنند. گرباچف اخیرا عرفات را چنین اندرز داده که «برسمیت شناختن دولت اسرائیل ، توجه به منافع امنیتیش …، عنصری ضروری در دستیابی به صلح و حسن همجواری در منطقه است.»(۴۰) حتی پس از قطع روابط دیپلماتیک (شوروی) با اسرائیل متعاقب جنگ ۱۹۶۷، و هنگامیکه مصر (که در زمان ناصر رژیمی هوادار شوروی بود) متحمل شکست مفتضحانه ای از ارتش اسرائیل شد، شوروی بازهم ارتباطات خود را با صهیونیستها حفظ کرده و حتی شمار فراوانی مهاجر یهودی (۲۷۰ هزارتن تنها در دهه ۱۹۷۰) به اسرائیل فرستاد. این مهاجرین منبع نیروی انسانی عمده ای برای صهیونیستها بودند، چارکه بخش اعظمی از آنها تعلیم دیده، تحصیل کرده، بالغ و آماده خدمت در ارتش بودند. مهاجرین یهودی آلت دست تخاصمات امپریالیستی در منطقه قرار میگیرند، چرا که سوسیال امپریالیستها از یکسو تبلیغات ضدیهودی گسترده دارند و از سوی دیگر گوشت دم توپ به اسرائیل میفرستند (شوروی فقط به یهودیهایی که قصد مهاجرت به اسرائیل دارند اجازه خروج میدهد). اسرائیل بنوبه خود از شوروی تضمین میخواهد که تمام یهودیانی که آن کشور ترک مسکنند حتما به اسرائیل بیایند، چرا که بسیاری از آنها چنین نمی کنند. سوسیال امپریالیستها، برحسب منافعشان، یک دوره اجازه مهاجرت می دهند و دوره دیگر آنرا تعطیل میکنند. اکنون در زمان گرباچف، شورویها سرکیسه را شل کرده اند و هرماه به یک هزار یهودی اجازه خروج میدهند. این خود بخشی از سیاست تهاجمی گرباچف جهت گسترش نفوذ خود بر اسرائیل است.(۴۱)

از آنجا که اسرائیل جایگاه مستحکمی در بلوک امریکا داردآ شورویها مجبور بودند که در بین رژیمهای عربی بدنبال جای پا بگردند. این سیاست باعث شده که جهان عرب را ازنظرشورویها به کشورهای «مترقی» و «مرتجع» تقسیم شود. مهم این نیست که رژیم تا چه حد کمپرادور، ارتجاعی و حتی فئودالی باشد. اگر رژیمی در خدمت منافع شوروی باشد، «مترقی» است. و اگر در جهت منافع غرب عمل کند، «مرتجع» است.

سوریه یکی از این باصطلاح رژیمهای مترقی و از سر سپردگان اصلی شوروی در منطقه است. اگر چه سوریه اکنون سالانه صدها میلیون دلار از عربستان سعودی وکویت قرض میگیرد، اما تا خرخره به هر دو بلوک مقروض است و ارتشش توسط شورویها تامین شده وکاملا به انها وابسته است. نتیجتا سوریه کاملا در بلوک شرق قرار دارد. هیچ چیز مترقی هم در سوریه یافت نمیشود چراکه تحت حاکمیت دارو دسته ای فئودال ـ کمپرادور میباشد. سازمان عفو بین المللی لیستی از ۳۵ نوع شکنجه اعمال شده در زندانهای حافظ اسد بیرون داده است. زندانیان هم مشتملند بر ناراضیان سیاسی مختلف واز جمله چند فلسطینی که برای اسدزیاده از حد انقلابیند. رژیم اسد خون خلقهای تحت ستم سوریه را نیز مکررا بر زمین ریخته است.

طی جنگ داخلی لبنان در ۷۶ – ۱۹۷۵، سوریه ابتدا متحد مسیحیان مارونی مرتجع و چماقداران فالانژیست آنها علیه چپ لبنان و مقاومت فلسطین، بود. این صف بندی و چند سلسله جابجایی های سریع در اتحاد عملهای پس از آن نشان داد که اسد و شرکاء بیش از هر چیز در پی منافع خودشان هستند.

نیروهای سوریه طی جنگ داخلی لبنان و در اردوگاه پناهندگان تل زعتر در لبنان نقشی مشابه نقش چند ساله بعد اسرائیلیهادر اردوگاههای صبرا و شتیلا، ایفا کردند. سوریها به نیروهای فالانژیست ارتجاعی و هوادار غرب (که در آنزمان متحد شان بودند) اجازه دادند تا یکهزار زن، کودک و مردسالخورده فلسطینی را قتل عام کنند. قصد آنها بزانو در آوردن افتح(بزرگترین گروه عضو ساف) بود.(۴۲) شورویها، که صاحب تسلیحاتی بودند که سوریها بکمک آنها جنایات خود را به اجراء در میاوردند، به غرو لند کردن در کنار گود بسنده کردند. این جنایت سوریه در انطباق با سیاست زخمی کردن ساف بود، بنحویکه از استقلالش بسته شده و تسلیم خواسته های سوریه (وشوروی) شود. اما هدف نابود کردنساف نبود ـ بدین جهت شوروی برای خاتمه دادنبهاختلافات برادرانه مدخله کرد. مناسبات میان شوروی و سوریه حداقل با مناسبات میان آمریکا و اسرائیل برابری میکند. اسد باید از لحن نه گفتن اربابش بفهمد که تا چه باید از هم دریدن ساف پیش رود وکی باید دست نگه دارد. شورویها مغروانه به کمکهای خود به امر فلسطین (منجمله اسلحه برای ساف) اشاره میکنند. اما نگاهی از نزدیک به نوع این کمکها و هدفی که دنبال میکنند، تنها کارکتر امپریالیستیشان را بیش از پیش عیان میسازد. هنگامی که ساف برای نخستین بار مبارزه مسلحانه رادر اواسط دهه ۱۹۶۰ آغاز نمود، هنگامی که جنگ چریکی هنوز ضعیف بود، وسمت و سو وکارکتر آن مشخص نشده بود، هنگامیکه کلیه امپریالیستها ومرتجعین جهان در محکوم کردن این مبارزه و در هم شکستن آن متحد شده بودند، هنگامیکه صهیونیستها حملات لجام گسیخته ای برای بیرون کشیدن ریشه های چریکها از داخل خط اسرائیل انجام میداند، و ملک حسین سرکوب خونین وخائنانه چریکها را در سپتامبر سیاه ۱۹۷۰ تدارک دید، شوروی، این ناجی رهایی فلسطین، در این موقعیت تعینن کننده چه موضعی گرفت؟ اینست حمایت شوروی از ساف: مقوله انقلاب قهر آمیز، که اپورتونیستهای اولتراـ چپ تلاش دارند بر جنبش ملی ـ رهایی بخش تحمیل کنند، هیچ وجه اشتراک با مارکسیسم ـ لنینیسم ندارد …. اینگونه مواضع انقلابی تنها میتواند در جبهه واحد ضد امپریالیستی تفرقه ایجاد نماید….، و از تکامل بیش از پیش آن جلوگیری کند. (۴۳) شوروی کسانی را که افراطیون دیوانه در میان فدائیان میخواندشان محکوم کرد و آنها را پیروان شعار، هرچه بدتر، بهتر نامید.(۴۴)

شورویها بر هر چیزی که خطر کشاندن توده های ستمدیده منطقه به جنگ انقلابی را در برداشت، میتاختند. هارترین حملات آنها، بر موج عظیم گدازه های انقلابی بود که از انقلاب فرهنگی چین سرچشمه گرفته وبر سراسر جهان گسترانیده شد. کاسکین رئیس جمهور وقت شوروی چنین دهان باز کرد: شعارهای انقلابی تنها خلاف منافع اعراب عمل میکنند. به چین بنگرید، آنها خط بسیار سرسختانه انقلابی دارند و میگویند که اگر شما بجنگید، کمکتان خواهند کرد. اما چه کمکی از دست آنها بر میاید؟ ده تا مقاله؟ صد تا اجلاس؟ ایده های انقلابی در حرف چیزی نیستند مگر اینکه مورد حمایت یک قدرت واقعی قرار گیرند.(۴۵) چه تفسیر مزخرفی از علم انقلاب پرولتاریا و آگاهی و بسیج توده ها، که شالوده سلاح برداشتن ـ که چینی هاحجم عظیمی از آن را تامین کردند ـ و کسب قدرت انقلابی دولتی است!

کنفرانس بین الملی صلح، مهمترین بخش طرح شورویها بوده که بیش از ۲۰ سال است آنرا تبلیغ میکنند. در این طرح، توده ها نظاره گران منفعلی هستند که هیچ نقشی بعهده ندارند مگر نظاره قدرتهای بزرگ ـ طبیعتا منجمله شوروی ـ در تصمیم گیری بر سر سرنوشت منطقه و احیانا مبارزه برای تقویت موقعیت شوروی بر سر میز مذاکره، تا شاید احتمالا شوروی بخش بزرگتری از کیکی که قرار است بریده شود را به آنها بدهد. این شیوه اصلی کار سوسیال امپریالیستها جهت در دست گرفتن ابتکار عمل، تشویق نیروهای مقاومت فلسطین به اتکاء بر قدرتهای بزرگ، و خنثی کردن امکان بپاخیزی یک جنگ خلق راستین که میتوانداسرائیل را در هم شکند و انقلاب را علیه کلیه امپریالیستها به پیش ببرد، میباشد.

باید توجه داشته باشیم که شورویها مخالف هر گونه مبارزه مسلحانه فلسطینیها نیستند، بلکه مخالف آنتخیلات احمقانه اند که معتقد است سلاح سبک و جنگ خلق راه پیش رو هستند. بدین ترتیب، شورویها در حالیکه کمبود نفرات ارتش اسرائیل را با گسیل مهاجرین یهود تامین میکنند، تانک وسایر سلاحهای سنگین در اختیار ساف قرار میدهند و کادرهایشان را رد آکادمیهای نظامی شوروی برای انجام جنگ متعارفی تعلیم میدهند. منطق خامی براین اعمال سوسیال امپریالیستهای شوروی حاکم است. آنها خواهان نابودی اسرائیل نیستند. آنها نمیخواهند کلیه نیروهای ارتجاعی فئودالی وتحت الحمایه امپریالیسم در منطقه بر افتند و حاکمیت انقلابی توده هااعمال گردد.

آنچه که در زیر پوشش اجزاء ظاهرا متناقض سیاست شوروی در خاور میانه لانه کرده، این است: در پرتو سلطه بلامنازع آمریکا بر منطقه، امروز شورویها نمیتوانند روی دخالت کامل در منطقه و کسب تکه های بزرگتر حساب باز کنند. در عوض باید به بهترین وجه برای نفوذ در رژیمها و جنبشهای موجود مانور دهند. نهایتا، تنها از طریق شکست دادن امریکا و بلوکش در جنگ جهانی و باز تقسیم منطقه بعنوان بخشی از باز تقسیم کلی جهان است که سوسیال امپریالیستها میتوانند نقشه خاورمیانه را مجددا ترسیم کرده، صف بندیهای نوینی از نیروهای طبقاتی را بوجود آورده، وسیادت خود را بر منطقه تحکیم بخشند. تشویق طرحهای انقیادگرانه در صفوف ساف و ترغیب شیوه هایی از جنگ که بر کمکهای امپریالیستی خودشان متکی باشند، از نظر شورویها بهیچ وجه در تضاد با مغازله شان با شیوخ فئودال امارات متحده عربی نیست: هر کدام از آنها بخشی از سیاست کسب نفوذ و تدارک نیرو جهت ایجاد یک صف بندی ارتجاعی از نیروهای اجتماعی موجود در منطقه، نهایتا از طریق جنگ جهانی است (اگر چه شورویها بیشک بیشتر بر ان نیروهای بورژوایی اتکاء میکنند که هم اکنون خارج از دسته بندی آمریکا در منطقه قرار دارند و نتیجتا مایل به عمل کردن در جهت تغییر ان هستند). (۴۷)

انقلاب و جنگ راستین خلق هیچ جایی در محاسبات شوروی ندرد، مگر بعنوان تهدید بالقوه ای که میبایست باشدت هرچه تمامتر درهم کوبیده شود. نقشی که خود اسرائیل میتواند در برخی صف بندیهای آتی ایفاء کند، از نظر شورویها دیگر به عادلانه بودن امر فلسطینی ها بستگی ندارد، همانطور که امروزه حمایت از اسد به مترقی بودن او ـ که بهیچوجه نیست ـ هیچ ربطی ندارد. آنچه که اهمیت دارد منافع امپریالیستی شوروی است: در حالیکه برخی سران هوادار شوروی ساف بیشک مشتاقانه در انتظار بهره بردن از تلاشهای ولینعمت خود هستند، فی الواقع ممکن است در نهایت امر با چیزی روبرو شوند که اصلا انتظارش را نداشتند ـ مثلا یک تکه زمین فلسطینی نشین، بدون هیچ حق و اختیاری، تحت سلطه یک اسرائیل جدید و هوادار شوروی. همانگونه که گرومیکو تصریح کرد: تا جایی که به شوروی مربوط میشود، تنها یک نوع منطق برمسائل خارجی ما حاکم است: اینکه چه چیزی برای شوروی بهتر است.(۴۸)
رژیمهای عربی، اسرائیل و جنبش رهائیبخش فلسطین

علیرغم اینکه رویزیونیستها مایلند رژیمهای عربی را به «مترقی» و «مرتجع» تقسیم کنند، کل چارچوب دولتها و مناسبات قدرت در خاورمیانه محصول امپریالیسم است. تمامیت سیاسی دول عربی نتیجه تقسیم کمابیش اللّه بختکی امپراتوری عثمانی است. امروزه، دارودسته های رنگارنگ شیوخ، افسران ارتش، باندهای فئودال و رئیس جمهورهای کمپرادور بر روی توده پرغلیان یکصد میلیون اعراب تحت ستم چمباته زده اند و اینرا مدیون بازوی حامیان امپریالیستشان هستند. کل این تعدیدات در مناسبات دولتی، همچون خانه ای پوشالی است که ستونش ساختگی ترین دولت منطقه یعنی دولت غاصب صهیونیستی است.

موقعیت محوری اسرائیل بعنوان تحکیم کننده نظم ایجاد شده در خاورمیانه توسط امپریالیستها متعاقب جنگ جهانی دوم بدین معنی است که امروزه، هرچقدر هم که رژیمهای عرب به صهیونیستها پارس کنند(۴۹)، خودشان از پروسه انقلابی که برای درهم شکستن اسرائیل لازم است، هراسانند. بسیج توده های فلسطینی و عرب در جنگ خلق علیه اسرائیل و اربابان امپریالیستش، کل سیستم مناسبات دولتی امپریالیستی ایجاد شده پس از جنگ منجمله موجودیت خود این دایناسورهای ارتجاعی را زیر سئوال می برد. رژیمهای مرتجع و یا به اصطلاح مترقی عربی هردو مثل هم از یکسو می کوشند تا با برگزاری کنفرانسهای مطبوعاتی در ستایش از الانتفاضه، وعده و وعید حمایت از رهایی فلسطین بدهند، و از سوی دیگر به عبث تلاش می کنند تا جرقه های جنبش را که در میان فلسطینی ها و نیز تحت سلطه گان خودشان زده شده است، خاموش کنند. در درون، مکررا تظاهرات مدافعین الانتفاضه توسط پلیس ملک حسین در هم شکسته شده است. در مراکش، هلیکوپترهای پلیس تظاهرکنندگان را به گلوله بستند که در نتیجه عده ای کشته شدند. در کویت، بلافاصله پس از الانتفاضه چند ده فلسطینی بازداشت شده اند. و در سوریه، تنها پس از آتش بس موقت میان اسد و عرفات بود که فلسطینی ها اجازه یافتند فقط برای یک روز به خیابانهای دمشق بریزند.(۵۰)

به اصطلاح حمایت دول عربی از ساف غالبا شکل حمای مالی دارد. آنها با ایجاد روابط حسنه با ساف امید دارند که خشم توده های عرب را در برابر جنایات صهیونیسم و امپریالیسم فرو نشانند و مقاومت فلسطین را بدین قانع سازند تا توده های تحت ستم آنها را به مبارزه انقلابی فر انخوانند. هدف دیگری که این حمایت دنبال میکند عبارت از این است که مقاومت فلسطین را از اتکاء بخود دور ساخته و آنرا بسوی آن شیوه های تشکیلاتی و مبارزاتی که از وابستگی بدین هدایای هنگفت از سوی رژیمهای عرب ناشی میشوند برانند ـ از جمله با دور نگاه داشتن پایگاههای ساف از مناطقی که می تواند توانایی جنگی خود را از توده های فلسطینی تامین کنند، و حتی با جدا نگاه داشتنشان از اهالی آن کشورها. حکام عربی با استفاده از این مناسبات همچنین توانسته اند نبض ساف را در دست بگیرند و از جدیدترین طرحهای سیاسی و نظامی ساف به بهانه پیش بینی بودجه برای این طرحها، مطلع میگردند.(۵۱) این امر باعث میشود که رژیمهای عربی نارضایتیهای درون صفوف جنبش مقاومت فلسطین را در جهت منافع خود هدایت کنند، که در تحلیل نهایی به معنی تبدیل جنبش به آلت دستی در رقابتهای امپریالیستی است.(۵۲)

انقلابیون فلسطین برای اینکه به پیش بروند باید کلیه دشمنان خود را بشناسند. آنها در صورتیکه موفق به ترسیم مسیر رهایی شده و ضربات سخت تری بر عمده ترین کارگزار امپریالیستها در منطقه وارد آورند، بیشک نه تنها خشم سایر کارگزاران امپریالیسم و ارتجاع را برخواهند انگیخت بلکه جرقه های انقلاب را در میان صفوف گسترده ستمدیدگان عرب خواهند پراکند، که پیش درآمدی بر فروزان شدن شعله های سرخ جنگ انقلابی در سراسر منطقه خواهد بود و کل سامان امپریالیسم و ارتجاع را گر خواهد داد.
دولت کوچک، «ملت یهود» وانقلاب فلسطین

طیف گسترده ای از نیروهای گوناگون پشت سر باصطلاحراه حلدولت کوچک فلسطینی صف کشیده اند ـ از آنجمله اند بلوک شوروی، سوسیال دمکراتهای بویژه اروپا، برخی رهبران عرب و باصطلاح صلح طلبان گوناگون اسرائیلی. خود ساف نیز اینرا به شکل ماده الحاقی بهبرنامه سال ۱۹۷۴ خود اضافه کرد. در انجا قید شده که یک دولت فلسطینی بایدبعنوان یک آتوریته ملی بر هر بخش آزاد شده تشکیل شود، که از آن چنین مفهوم میشود که منظور نوار غزه و بویژه کرانه غربی است. اگرچه نیروهای مختلف بر مبنای منافع خودشان از راه حل دولت کوچک دفاع میکنند، اما استدلالشان مشترک است. نخستین استدلالشان اینست که آنرا تنها راه حل عادلانه می بینند. چرا که یهودیها باید دولت خود را داشته باشند و فلسطینیها هم دولت خودشان را، واین امر به مخاصمات خاتمه داده و صلح را به خاورمیانه ارمغان میاورد. این منطق رایج از سوی امپریالیستها مطرح میشود اما هوادارانی هم درون ساف دارد، منجمله «جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین» (DFLP) تحت رهبری نائف هواتمه است. این جبهه یکی از شاخه های هوادار شوروی در ساف استکه مدعیست طی تحلیلیمارکسیست ـ لنینستی به این نتیجه رسیده که یهودیهای اسرائیل خود را بصورت یک ملت منسجم کرده اند و بنابرین دارای حق تعیین سرنوشت هستند.

این استدلال، مسئله ملی را از محتوای جهانی ـ تاریخی ان جدا میسازد همانگونه که بیانیه جنبش انتر ناسونالیستی تصریح میدارد: در عصر ما، مسئله ملی دیگر مسئله داخلی کشورهای منفرد نبوده، بلکه به تابعی از مسئله انقلاب پرولتری جهانی تبدیل شده، و نتیجتا حل تمام عیار ان مستقیما به مبارزه علیه امپریالیسم وابسته گشته است. چگونه دفاع از حق تعیین سرنوشت اسرائیل به مبارزه علیه امپریالیسم خدمت میکند؟ این استدلال که بر طبق آن، یهودیهای اسرائیل یک ملت را تشکیل میدهند و توده های یهودی باید بمثابه قربانیان صرف امپریالیسم وصهیونیسم نگریسته شوند، این نکته را نادیده میگیرد که امپریالیسم آنها را عمدتا در به انقیاد کشیدن کل منطقه مورد اسفاده قرار میدهد. فی الواقع این استدلال، موجودیت پایگاه کلیدی امپریالیسم در منطقه و از لحاظ ایدئولوژیک توجیه کرده ودر نتیجه موجب تقویت امپریالیسم میشود.

حتی بمعنایی، اگر یهودیهای اسرائیل بمقام یک ملت سعود کرده باشند، هیچ تغییری در نکته اساسی بوجود نمیاورد. چرا که اینچنین ملیتی چیزی به جزء یک ملیت غاصب مسعمراتی نیست و موجودیت سیاسی اش (بمثابه یک دولت) لایق نابود کردن است.

اما یهودیها، یک ملت نیستند، مذهب بخودی خود تعیین کننده یک ملت نیست. این موضوع همانقدر در مورد یهودیگری صادق است که در مورد مسیحی کری و یا سایر مذاهب مصداق دارد. لنین بسیار پیشتر از این متذکر شد که یهودیها همانند پیروان سایر مذاهب در همه جا یافت می شوند.

جدا از فرایض مذهبی (و تعصبات مذهبی منتجه) چه چیزی میان یهودیان کیف و یهودیان نیویورک، تونس، بوئیس آیرس، و یا حتی تل آویو مشترک است؟ در حقیقت، اکثریت عظیمی از یهودیها نه در اسرائیل، بلکه در آمریکا و شوروی زندگی می کنند. استقرار یک بخش از یهودیها در یک نقطه جغرافیایی مشخص توسط امپریالیسم، به یکباره آنها را به ملت تبدیل نمی کند. این کار آنها را به پایگاه سربازان مزدور، یعنی ضمیمه ای از خود امپریالیستها، بدل می کند، نه به ملتی دارای حق تعیین سرنوشت. این حق در مورد اسرائیلیها صرفا بمعنای حق ادامه خلع ید از مردمانی که او از سرزمینشان رانده، و حق ادامه کار گزاری امپریالیسم در منطقه است!

یک استدلال رادیکالتر در مورد راه حل دولت کوچکتر اینست که تشکیل ای دولت می تواند “گامی تاکتیکی به پیش” در جهت توانایی بخشیدن به نیروهای ساف برای پیشبرد هرچه موثرتر مبارزه علیه اسرائیل باشد.

امپریالیستها بهیچ وجه اجازه ایجاد دولت کوچکی را که بنحوی به پایگاهی برای تداوم مبارزه انقلابی بدل گردد، نمی دهند. نگاهی به برخی طرحهای آنها در مورد دولت کوچک نشان می دهد که این چنین استدلالی تا چه اندازه غیر انقلابی است.

پیشنهاد یک تحلیلگر اسرائیلی (که شیوه تفکرش در انطباق با جناح “چپ” حزب کار اسرائیل است) را در مورد دولت کوچک بنگرید، او اصرار دارد که هرگونه دولت کوچک فلسطینی آتی، اولا نباید به هیچ ارتش خارجی از هر نوعی اجازه استقرار بدهد. ثانیا، باید محدودیتهای معینی را در مورد توانایی های نظامیش قبول کند، که این یعنی فقط نیروی پلیس داشته باشد.

همانگونه که تحلیلگر اسرائیلی توضیح می دهد، نیاز دولت کوچک به قدرت نظامی شدیدا محدود خواهد بود. این قدرت نظامی تا بدان حد می تواند وجود داشته باشد که به دولت جدید نشانه هایی از “هویت” و “استقلال” بدهد؛ ثانیا “رژیم را حفظ کند، معترضین و سایر منابع بی نظمی داخلی را سرکوب کند، و تعهدات دولت در مورد عدم اجازه به انجام حرکات قهرآمیز نسبت به دولتهای همسایه را اجرا کند.” (۵۳) بعبارت دیگر تفنگ دولت کوچک نه بسوی اسرائیل، بلکه بروی فلسطینیها که جرات حمله به اسرائیل کرده باشند، شلیک خواهد کرد! و تازه چنین پیشنهاداتی به فلسطینیها بسیار سخاوتمندانه تر از آنند که بتوانند طرفدادانی در اسرائیل و آمریکا بیابند. چرا که آنها خواهان تضمینهای بسیار سخت تری برای امنیت اسرائیل می باشند! (۵۴)

حزب کار اسرائیل صریحا دست شستن از بخش اعظم کرانه غربی را در برنامه اش قدغا کرده است. بنابراین هیچ کدام از طرحهای پیشنهادیش تا این حد را در بر نمی گیرند. بطور مثال “طرح آلون” که طرح عمده پیشنهادی حزب کار است، بدین شکل پیشنهاد تقسیم کرانه غربی را مطرح کرده که دولت کوچک آتی را عملا در محاصره نیروهای اسرائیلی قرار می دهد – منجمله از سوی شرق. این طرح افشاگر راه حل دولت کوچک است که فی الواقع شیر بی یال و دم و اشکم است – مثل بانتو نشینهای فلاکتبار آفریقای جنوبی که در آنجا چهره های سیاه در واقع سلطه نژادپرستانه آفریقای جنوبی را اعمال می کنند. این تنها نوع دولت کوچک است که امپریالیسم ممکن است ایجاد کند. هیچ چیز انقلابی در این طرح بچشم نمی خورد. چرا که مسئله اساسی ستم وارده بر توده های فلسطینی را حل نکرده و صرفا چهره های فلسطینی در راس حاکمیت امپریالیستی – صیهونیستی قرار می دهد.

نکته اساسی اینست که خود امپریالیستها هیچ قصد و یا توانایی واقعی ایجاد یک دولت کوچک معتبر را ندارند. هیچکدام از دو بلوک امپریالیستی از هژمونی لازم جهت جا انداختن چنین طرح ناپایداری که ناظر بر بهم زدن تنظیمات کنونی و بوجود آوردن تقسیمات نوین باشد، برخوردار نیستند. بلوک غرب آگاه است که این چنین اقدامی به روندهایی پا می دهد که می توانند منطقه را در جوشش و بی ثباتی سیاسی کیفیتا عالیتری در بغلتانند. تلاش در دستکاری مرزها و سیستمهای حکومتی آنهم در یکی از استراتژیک ترین کانونهای محرکه جهان، نیازمند هژمونی معینی است – از نوعی که مثلا آمریکا پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم از آن برخوردار بود: که آمریکا حاکم بلامنازع جهان امپریالیستی بود، سرمایه را در سطح جهانی بازسازی کرد و تدابیر استراتژیک منجمله تشکیل دولت اسرائیل را جهت تحکیم تقسیم بندی نوین به پیش برد.

آمریکا دیگر از این نوع هژمونی بی منازع برخوردار نیست، و نتیجتا قادر نیست یک دولت واقعی فلسطینی – حتی هوادار غرب – را ایجاد کند. اولا، ایجاد و تحکیم اسرائیل طی سالها به این منظور بوده که بمثابه سگ هار پاچه گیر بطور مداوم نگهبانی بدهد، و نتیجتا بطور مرتب به جنوب لبنان، غزه، کناره غربی و غیره گسترش یابد. بازپس گرفتن مناطق اشغالی ۱۹۶۷ از اسرائیل و ایجاد یک دولت کوچک – هرچقدر هم دولتی ارتجاعی باشد – ضدیت با نیروی محرکه اساسی دولت صیهونیستی بوده و در نتیجه موقعیت امپریالیسم را تضعیف خواهد کرد. ثانیا، از آنجا که چنین دولتی زیر دماغ اسرائیلس که بر بخش مرکزی سرزمین سابق فلسطینی ها مسلط است ایجاد خواهد شد، بناگزیر نارضایتی از امپریالیسم و صیهونیسم تلنبار شده و منجر به بی ثباتی و تداوم انقلاب توده های فلسطینی خواهد شد. ایجاد دولت “بی اختیار” فلسطینی باعث ختم مبارزه قاطعانه توده های فلسطینی نخواهد شد. و بالاخره، این بی ثباتی فضا را جهت مانور دادن شوروی ها باز می کند، و آمریکایی ها زیر بار چنین چیزی نمی روند. یک وزیر کابینه از حزب لیکود بنام موشه آرنز در تابستان ۱۹۸۷ چنین استدلال نمود که حتی شرکت شوروی در یک کنفرانس بین المللی “نمی تواند چارچوبی مناسب، و جو عاری از فشاری را که لازمه یافتن راه حل است ایجاد کند چرا که مسئله صرفا مسئله مناطق و مرزها نبوده بلکه پای موجودیت اسرائیل در میان است. تنها نتیجه اینکار (یعنی دخالت شوروی) وارد آمدن لطمات شدید به اسرائیل و افزایش قدرت و پرستیژ شوروی در منطقه خواهد بود.”(۵۵) سیاست آمریکا با این نظر تفاوتی ندارد.(۵۶)

شورویها امروزه قادر به تغییر شرایط نیستند، و بنابراین تاسیس یک دولت کوچک هدفی جدی در استراتژی شوروی در منطقه نیست. بدین دلیل است که شوروی ها بطرزی چنین استثنایی در مورد مسئله فلسطین منفعلند، در صورتیکه پیرامون حل مسئله افغانستان، آنگولا و غیره مرتبا پیشنهاد عرضه می کنند. آنها ترجیح می دهند به سرمایه گذاری در تضادهای رژیمهای عربی با اسرائیل ادامه دهند، حضور نظامی خود – منجمله از طریق فروش تسلیحات – را گسترش دهند، موقعیت خود را در هرآنجا که امکان پذیر است تقویت کنند، و منتظر فرصتهای مناسبتر بنشینند. در عین حال، خودشان را از راه حل دولت کوچک جدا نمی کنند تا مگر شوروی را بعنوان متحد کسانیکه توسط آمریکا و اسرائیل سرکوفت خورده اند، حاضر نشان دهند.

بدین ترتیب، امروزه شوروی ها نمی توانند پیوند قدرت میان آمریکا و اسرائیل را از هم بگسلند. از سوی دیگر آمریکا هم قادر نیست در چارچوب راه حل “دولت کوچک فلسطین” بطور موثر در را بروی نفوذ شوروی ببندد، تا چه رسد به اینکه از دولت کوچک برای خواباندن شورش ستمدیدگان فلسطینی استفاده کند. نتیجتا، هرگونه پیشرفتی بسوی ایجاد یک دولت کوچک فلسطینی در مناطق اشغالی ۱۹۶۷ نامحتمل بوده و با بن بست روبروست.

بنابراین، راه حل دولت کوچک تحت شرایط کنونی راه حلی عملی برای امپریالیستها نیست. از همه مهمتر اینکه از نظر توده ها راه حلی انقلابی نیست. تبلیغ راه حل دولت کوچک نه تنها دورنمای یک موفقیت کاذب را به توده های فلسطینی نشان می دهد بلکه همچنین تنها راه رهایی خلق فلسطین را که عبارتست از جنگ خلق برای برقراری یک یک دولت دموکراسی نوین بر خاکستر دولت غاصب صیهونیستی، رد می کند. جمهوری دمکراتیک نوین کارگران و دهقانان تحت رهبری یک پیشاهنگ پرولتری، توده ها را در مبارزه برای امحا کلیه اشکال ستم و استثمار (منجمله استثمار فئودالی و ستم بر زنان که پیش از تاسیس اسرائیل وجود داشتند اما دولت صیهونیستی تقویتشان کرده و اشکال جدیدی از ستم و استثمار بر آنها افزوده است) رهنمون خواهد شد. این چنین دولتی الهام بخش همه ستمدیدگان بوده و آنها را در همگامی و همراهی کنک خواهد کرد. جنگ انقلابی خلق، جنگی که برای بنیان نهادن قدرت دموکراتیک نوین فلسطین ضروری است – حتی پیش از پیروزی اش مطمئنا توده های کشورهای همجوار را نیز برای لمس این آینده زیبا به رزمگاه جلب خواهد نمود، و نیروی محرکه قدرتمندی برای انقلاب جهانی خواهد شد.

بطور خلاصه آنکه برای رفع ستمی که بر مردم فلسطین روا می شود هیچ راه حل مسالمت آمیزی موجود نیست، و هیچ شیوه مسالمت آمیزی هم برای ترسیم مجدد نقشه خاورمیانه یافت نمی شود. تحولات بزرگ تنها از طریق جنگ دست یافتنی هستند: یا جنگ ارتجاعی امپریالیستی که به صف بندی نوین در منطقه و دور جدیدی از ستم و استثمار منتهی شود، یا جنگ انقلابی برای از بین بردن اسرائیل، رهای فلسطین و درهم پیچیدن تمامی نظم امپریالیستی. چهل سال کشتار و فلاکتی که امپریالیسم، صیهونیسم و سایر نیروهای مرتجع منطقه به سر مردم فلسطین آورده اند، پایه مادی مبارزه انقلابی فلسطین برای نیل به پیروزی و ارائه خدمات عظیم به جنبش انقلابی جهانی را تحکیم بخشیده است. اکنون زمان دستیابی به دیدگاه انقلابی و قاطعیت در برداشتن گامهای بلند به پیش است، نه طرحهای جبونانه و انقیادطلبانه ای چون “دولت کوچک”.
آینده

تکوین اوضاع جهانی، منجمله رقابت امپریالیستی میان دو بلوک، شرایطی را بوجود آورده که هیچکدام نمی توانند قاطعانه مناسبات موجود در خاورمیانه را بازسازی کرده و مسئله فلسطین را بر مبنایی مساعد (بحال خود) حل کنند. از این گذشته، خود اوضاع نیز پایدار نیست. همانگونه که بیانیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی تاکید دارد: “جهان پس از جنگ جهانی دوم از نقطه شکافهایش بسرعت در حال از هم گسیختگی است. مناسبات اقتصادی و سیاسی بین المللی – “تقسیم جهان” – که در طول جنگ جهانی دوم و متعاقب آن برقرار شده است، دیگر بر نیازهای دول امپریالیستی جهت گسترش “صلح آمیز” امپراطوری های سودهایشان منطبق نیست. اگرچه دوره پس از جنگ جهانی دوم، بخاطر برخوردهای میان امپریالیستها و بویژه در نتیجه مبارزات انقلابی، شاهد تحولات مهمی بوده است، اما امروزه این کل شبکه مناسبات اقتصادی، سیاسی و نظامی است که به زیر سوال رفته است.”(۵۷)

این در مورد خاورمیانه بطور خاص صدق می کند. تار و پود خاورمیانه بیش از هر زمان دیگری کشیده شده است. این منطقه از نظر بی ثباتی شهره گیتی است. امروزه رقابت میان امپریالیستها و مرتجعین، منطقه را بیش از هر زمان دیگری از هم گسیخته و باعث شده کشورهای منطقه با سرعت و شدت بی سابقه ای زرادخانه های خود را تقویت کنند. پابپای صف آرائی متمرکز نیروهای این دیوها در مقابل یکدیگر و تهدید به حل و فصل مسائلشان بکمک اسلحه، ناآرامی ها و شورشهای رو به تزاید نیز گشایش هایی یافته و توده های تحت ستم خواهند توانست که مسائل خودشان را – از طریق جنگ انقلابی – حل و فصل نمایند.

فلسطینی ها در کانون تحولات آتی در منطقه قرار دارند – آنها با صلابت نشان داده اند که زیر بار انقیاد نمی روند. اسرائیل ماشین قدرتمند نظامی خود را علیه آنها بکار گرفته است اما نتوانسته شورش را در هم شکند. اسحق رابین، وزیر دفاع از حزب کار در دسامبر گذشته اعلام کرد که شورش را “طی چند روز” خواهد خواباند. چند روز بعد گفت که غائله طی چند هفته به اتمام خواهد رسید. چند هفته هم که گذشت این گفتار پوچ تر شد. او می گوید که آخر کار شورش نزدیک است. در حقیقت، نیروهای سرکوبگر و پرتفرعن صیهونیست قاصر از در هم شکستن جوانان سنگ پران بوده اند.

در حالیکه آدمکشان صهیونیست در تلاش به شکست کشاندن “الانتفاضه”اند، آمریکا طرح صلح دیگری برای خاورمیانه از آستین بدر آورد. کنه مطلب طرح آمریکا، گرفتن ژست تمایل به حل مسئله بود. همانگونه که سرمقاله نیویورک تایمز مینویسد: “بسیاری اسرائیلی ها اعتقاد دارند که یک پاسخ سریع و سخت تنها راه حل است. استدلال آنها این است که ابتدا کنترل بی نظمی، و بعد، شاید مذاکره. اما با بالا گرفتن و تداوم بی نظمیها، چنین بنظر میرسد که اسرائیلی ها نمیتوانند آنرا کنترل کنند مگر اینکه مذاکره کنند.”(۵۸) بیشک، “کنترل” بی نظمی، نکته مورد نظر امپریالیستها است.

علیرغم اینکه توده های فلسطینی تحت شرایط نابرابر به مبارزه شجاعانه ادامه میدهند و در برابر نغمه های فریبکارانه امپریالیستها مقاومت می کنند، اما واقعیت این است که، همانطور که اعلامیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی متذکر شده، شورش خودبخودی تا ابدالدهر نمیتواند جریان یابد. فقدان یک تشکیلات پیشاهنگ شدیدا حس میشود، یعنی نیرویی که قادر باشد استراتژیی در افق دید توده ها ترسیم نماید که فی الواقع میتواند برمبنای برنامه رهاسازی مردم فلسطین و ایجاد یک رژیم انقلابی برخاکستر اسرائیل، ضربات سختی بر نیروهای نظامی صهیونیستی وارد آورد. همانگونه که لنین تصریح نمود، “سرمایه داری آنقدر موزون برپا نشده که شورشها بلافاصله بتوانند بدون شکستها و عقب گردها به پیروزی دست یابند. از سوی دیگر، خود این واقعیت که شورشهادر زمانهای متفاوت، در مناطق مختلف بوقوع می پیوندند و از نظرنوع گوناگونند، تضمین کننده گستره و ژرفای جنبش عمومی است. اما طی جنبشهای زودرس، مجزا، پراکنده و نتیجتا ناموفق است که توده ها تجربه بدست آورده، آگاهی کسب نموده، نیرو گردآورده، و رهبران خود یعنی پرولتاریای سوسیالیست (کمونیست انقلابی ـ ج.ب.ف) را میشناسند، و بدین ترتیب برای هجوم عمومی تدارک می بینند.”(۵۹)

“الانتفاضه” تاکنون خدمات بزرگی به جنبش انقلابی فلسطین کرده است. مضاف براینکه توده های فلسطینی را بطریقی که لنین تشریح نمود آماده کرد، پاهای گلین دستگاه نظامی متفرعن صهیونیستی را نیز نشان داد. این شورش به همه جهانیان نشان داد که نیروهای ضدشورش صهیونیستی در برابر بی باکی جوانان فلسطینی در هراس می شوند. در تحلیل نهایی، صهیونیسم تنها یک اردوگاه نظامیست. یعنی یک پایگاه امپریالیستی است که عملکردش بناگزیر میلیونها نفردیگر را بمبارزه علیه خود میکشاند. چرا که امر آنها ناعادلانه است ـ و این بزرگترین نقطه ضعف صهیونیستها و امپریالیستهاست. و همین امر، پیروزی نهایی مردم فلسطین را تضمین میکند.
همانگونه که مائوتسه دون گفت: “فتنه گری، شکست، باز هم فتنه گری، بازهم شکست…. و سرانجام نابودی ـ چنین است منطق امپریالیستها و کلیه مرتجعین جهان نسبت به امر خلق. آنها هرگز خلاف این منطق عمل نخواهند کرد…. مبارزه، ناکامی، بازهم مبارزه، بازهم ناکامی، و بهمین قسم تا پیروزی ـ چنین است منطق خلق، و خلق نیز هرگز در جهت خلاف این منطق گام برنخواهد برداشت.”(۶۰)

پانویسها

(۱) ذره بین اعراب و اسرائیل، ویراستار، والتر لاکر(نیویورک)

(۲) به نقل از نوآم چامسکی، مثلث پرتقدیر (انتشارات ساوت اند، بستون، ۱۹۸۳) صفحه ۹۰

(۳) به نقل از ماکسیم گیلان، چگونه اسرائیل ماهیتش را از دست داد. (انتشارات پنگوئن، لندن، ۱۹۷۴) صفحه ۱۳۶

(۴) به نقل از لنی برنر، صهیونیسم در دوران دیکتاتورها (انتشارات لاونس هیل) صفحه ۱۴۹. در باره پیلزودسکی رجوع کنید به گیلان، صفحات ۹۷ ـ ۹۶

(۵) در رابطه با حضور یهودیها در فلسطین، همینقدر کافیست گفته شود که در سال ۱۸۹۵ یهودیها کمتر از ۱۰% کل اهالی را تشکیل میدادند: یعنی حدود ۴۷ هزار نفر از ۵۰۰ هزار سکنه. (گیلان صفحه ۲۷) علیرغم افزایش این نسبت بعلت بقدرت رسیدن نازیها در آلمان، جمعیت یهودیها هنگام تشکیل اسرائیل کمتر از نیمی از اهالی بود. (گیلان صفحه ۲۳۰)

(۶) به نقل از گیلان، صفحات ۳۰ ـ ۲۹

(۷) به نقل از ماکسیم رودنسون، اسرائیل: یک دولت غاصب مستعمراتی؟ (انتشارات موناد، نیویورک، ۱۹۷۳) صفحات ۲۰ ـ ۱۹

(۸) گابیرل کولکو، به نقل از ریموند لوتا، آمریکا در سراشیب (انتشارات بانر، شیکاگو، ۱۹۸۴) صفحه ۲۱۷

(۹) جورج لنکزوسکی، خاورمیانه در مسائل جهانی (انتشارات دانشگاه کورنل، لندن، ۱۹۸۰) صفحات ۴۰۰ ـ ۳۹۹ ـ گابیرل کولکو، محدودیتهای قدرت (انتشارات هارپر، نیویورک، ۱۹۷۲) صفحه ۴۲۱

(۱۰) لنکزوسکی، صفحات ۴۱۱ ـ ۴۰۸

(۱۱) لنکزوسکی، صفحات ۴۲۱ ـ ۴۱۶

(۱۲) به نقل از تز دکترای منتشر نشده آدل سامرا ارائه شده به دانشگاه لندن، ۱۹۸۷، پیرامونی شدن دهقانان کرانه غربی، صفحه ۱۲۵، از کایا ، ۹۱ ـ ۱۹۷۸ نقل قول میکند.

(۱۳) تز دکترای سامرا، صفحات ۷۱ ـ ۷۰، از عبدالخالق، ۴۰ ـ ۱۹۸۵، نقل قول میکند.

(۱۴) تز دکترای سامرا، صفحه ۱۷

(۱۵) جدول کمکهای آمریکا به اسرائیل، سال به سال از ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۶، به نقل از تز دکترای سامرا، صفحه ۷۳

(۱۶) تز دکترای سامرا، صفحه ۵۹. این مناطق به “مناطق اشغالی” معروفند. چرا که اسرائیل طی جنگ ۱۹۶۷ آنها را اشغال کرد. اما این واژه تا حدودی گمراه کننده است چرا که این حقیقت که تمام اسرائیل منطقه اشغالی است را مخدوش میکند. بنابراین ما در اینجا از واژه “مناطق اشغالی ۱۹۶۷” استفاده می کنیم.

(۱۷) تز دکترای سامر، صفحه ۷۵.

(۱۸) خمسین: مجله سوسیالیستهای انقلابی خاورمیانه (انتشارات ایتاکا، لندن) شماره ۱۰

(۱۹) مارک الف. هلر، یک دولت فلسطینی: الزام اسرائیل (انتشارات دانشگاه هاروارد، لندن، ۱۹۸۳) صفحه ۱۱

(۲۰) به نقل از لنکزوسکی، صفحه ۴۳۵

(۲۱) ارتباط اسرائیلی، بنیامین بیت هلامی (انتشارات تاوریس، لندن ۱۹۸۸)، به نقل از گاردین، ۱۴ ژانویه ۱۹۸۸.

(۲۲) فرانک بارنابی، زرادخانه هسته ای در خاورمیانه، مجله مطالعات فلسطین، پائیز ۱۹۸۷، صفحات ۱۰۰ ـ ۹۹

(۲۳) گاردین، ۱۴ ژانویه ۱۹۸۸

(۲۴) لس آنجلس تایمز، ۱۸ آگوست ۱۹۸۱، صفحه ۸۱ به نقل از کومسکی صفحه ۸۳

(۲۵) در باره معاملات تسلیحاتی آمریکا، سرمقاله نیویورک تایمز، به نقل از هرالد تریبون، ۵ مه ۱۹۸۸، صفحه ۶

(۲۶) صاداساس نام عبرو دهکده ای است که موشه دایان در آنجا متولد شد. شادسضقس نام عربی آنست. به نقل از گیلان صفحه ۲۲۹

(۲۷) سخنان یک رهبر هیستادروت بنام داوید هاکوهن در حزب ماپای: “این وظیفه من بود که در دفاع از سوسیالیسم یهودی، پیوستن اعراب به اتحادیه کارگری (هیستادروت) را رد کنم” (به نقل از تز سامرا، صفحه ۱۲۸)

(۲۸) تز دکترای سامرا، صفحه ۱۳۶

(۲۹) گیلان، صفحات ۲۴۳ ـ ۲۴۱. آلون فرمانده پالماخ و یکی از سیاستمداران سرشناس اسرائیلی در مورد یک بعد استراتژیک دیگر کیبوتص نوشت: ” انتخاب محل اسکان…. نه تنها ناشی از قابلیتهای اقتصادی بود بلکه حتی بمیزان بسیار زیادتری تحت تاثیر الزامات دفاع داخلی ، استراتژی کلی اسکان ( که هدفش تامین حضور سیاسی یهودیها در کلیه بخشهای کشور بود) و نقشی که این بلوکها در یک مبارزه همه جانبه و قاطعانه احتمالی در آینده میتوانند ایفا کنند، قرار داشت.” (به نقل از تز دکترای سامرا، صفحه ۱۳۷)

(۳۰) به نقل از کومسکی، صفحه ۶۸

(۳۱) رجوع کنید به آموس الون، از خیزش، بررسی کتاب در نیویورک، ۱۴ فوریه ۱۹۸۸

(۳۲) هنری کسینجر در خاطراتش، ریچارد نیکسون رئیس جمهور سابق آمریکا را قویترین متحد اسرائیل در کاخ سفید میخواند، در حالیکه نوارهای واترگیت نیکسون ضدیت او را با نژاد سامی نشان میدهند. (هنری کیسینجر، سالهای تحولات ناگهانی، انتشارات براون، بستون، ۱۹۸۲).

(۳۳) نیوزویک، ۲مه ۱۹۸۸

(۳۴) تز دکترای سامرا، صفحات ۹۴ ـ ۹۱

(۳۵) هلر، صفحه ۱۱۴

(۳۶) تز دکترای سامرا، صفحه ۲۰۵

(۳۷) تز دکترای سامرا، صفحه ۱۴۷

(۳۸) همبستگی با فلسطین، لندن، شماره ۳۱، صفحه ۳، که نتایج تحقیقات اخیر کمیسیون لنداو در مورد شین بت را ارائه میدهد.

(۳۹) الون، بررسی کتاب در نیویورک، ۱۴ فوریه ۱۹۸۸

(۴۰) گاردین ۱۷ آوریل ۱۹۸۸، صفحه ۱

(۴۱) رجوع کنید به گالیا گولان، استراتژی گرباچف در خاورمیانه، مسائل خارجی، پائیز ۱۹۸۷

(۴۲) اریک رولیو، آینده ساف، مسائل خارجی، ۱۹۸۳، همچنین رجوع کنید به کوبان، صفحه ۷۳

(۴۳) داویشا ـ داویش، ویراستاران، شوروی در خاورمیانه (انستیتوی سلطنی مسائل بین المللی، لندن ۱۹۸۲) صفحه ۱۵۲

(۴۴) پراودا، به نقل از داویشا ـ داویش، صفحه ۱۵۲

(۴۵) به نقل از داویشا ـ داویش، شوروی در خاورمیانه، صفحه ۱۹۲

(۴۶) علیرغم اینکه پرداختن به استراتژی سیاسی و نظامی نیروهای هوادار شوروی در ساف در چارچوب این مقال نمی گنجد، اما مطمئنا میتوان گفت که حمایت عمومی نیروهای رهبری کننده ساف از سوسیال امپریالیسم شوروی نتایجی منفی بر گسترش روند انقلابی راستین پرولتری در سراسر منطقه و بویژه در میان توده های عرب، که در گسست از رویزیونیسم علیه کلیه امپریالیستها و ملاتجعین برمی خیزد، برجای نهاده است.

(۴۷) یکی از نتایج این مسئله، تعداد بیشمار دانشجویان آفریقایی و عربی است که برای تحصیل به شوروی آورده شدند. در هرسال بیش از یک هزار فلسطینی در شوروی تحصیل میکنند.

(۴۸) به نقل از آرنولد کرامر، دوستی فراموش شده: اسرائیل و بلوک شوروی (ایلی نویز، ۴۷۹۱) صفحه ۳۹

(۴۹) این حالت نمونه نمایندگان منافع بورژوازی عرب است که سعی می کنند صهیونیسم را از امپریالیسم جدا سازند و امپریالیستها را متقاعد کنند که بنفعشان است که صهیونیستها را ول کنند و بدنبال آنها بیفتند.

(۵۰) گاردین، مارس ۱۹۸۸

(۵۱) در این رابطه شایان توجه است که بدانیم که یکی از شکوه های مکرر جراید امپریالیستی در مورد حزب کمونیست پرو (راه درخشان) این است که آنها بدان اندازه مخفیکاری را رعایت می کنند که نتیجتا امپریالیستها هیچگونه اطلاعاتی در مورد مسائل داخلی آنها ندارند.

(۵۲) برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این پدیده رجوع کنید به، رولیو، مسائل بین المللی ـ و برای درک این مسئله که این تحولات چگونه در طحسط اتفاق افتاد رجوع کنید به ، تعیین جهت سیاستها، اسعدابوخلبل، مجله خاورمیانه، تابستان ۱۹۸۷.

(۵۳) هلر، صفحه ۱۳۸

(۵۴) رجوع کنید به کاتلین کریستیانسون، افسانه هایی در باره فلسطینی ها، سیاست خارجی، بهار ۱۹۸۷

(۵۵) اسرائیل در چهل سالگی، اسحق شامیر، مسائل خارجی، بهار ۱۹۸۸، صفحه ۶۷

(۵۶) آمریکا علنا با کنفرانس بین المللی صلحی که قدرت تصمیم گیری اشته باشد، یعنی شورویها چیزی را بنفع خود در آن به ثبت برسانند، مخالفت میکنند. نماینده ای از وزارت خارجه آمریکا، در مورد شرکت شوروی در چنین کنفرانسی با زبان دیپلماسی بیان داشت که شورویها “اگر قول معاونت و مساعدت بدهند” از شرکتشان در کنفرانسی که فاقد قدرت اتخاذ تصمیمات مقید کننده باشد، حسن استقبال خواهد شد.

(۵۷) بیانیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی (لندن، ۱۹۸۴) صفحه ۷

(۵۸) نیویورک تایمز، ۲۱ ـ ۲۰ فوریه ۱۹۸۸، سرمقاله.

(۵۹) لنین، بحث در باره جمعبندی از حق تعیین سرنوست، مجموعه آثار جلد ۲۲

(۶۰) مائو، پندارهای واهی خود را بدور افکنید، و برای مبارزه آماده باشید. (اوت ۱۹۴۹) منتخب آثار، جلد ۴، صفحه ۴۲۸

به قلم : و.ک.سین

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا