علاوه بر معتزله که قایل به عینیّت صفات ازلى با ذات بوده اند، امامیه، اکثریت مرجئه، زیدیه و گروهى از اهل حدیث و خوارج نیز همین نظریه را برگزیده اند؛ چنان که شیخ مفید پس از بیان نظریه ى خود در باره ى صفات ازلى خداوند و این که آن ها عین ذات اند گفته است: (و هذا مذهب الإمامیه والمعتزله اِلاّ من سَمَّیناه و اَکثَر الْمُرجئَهِ و جمهور الزیدیه و جماعه من أصحاب الحدیث و المحکمه) این نظریه مورد قبول همه ى امامیه و معتزله (جز ابوهاشم) و اکثر مرجئه و زیدیه و گروهى از اهل حدیث و محکّمه (خوارج) مى باشد. نظریه ى عینیّت صفات ازلى خداوند با ذات او، به روشنى در کلمات و خطب توحیدى امّام موحّدان على علیه السلام و سایر ائمه ى طاهرین علیهم السلام بیان گردیده است، چنان که در نخستین خطبه ى نهج البلاغه چنین آمده است:
«اَوَّل الدّین مَعْرِفتُه؛ نخستین گام در دیندارى، خداشناسى است»، « وَ کَمالُ مَعْرِفتِه التَّصدیقُ بِه؛ کمال خداشناسى، تصدیق او است»، «وَ کَمالُ التَّصدیقِ بِه تَوحیدُهُ؛ کمال تصدیق خداوند، یکتا پرستى است»، «وَ کَمالُ تَوحیده الاخلاص له؛ کمال یکتاپرستى، اخلاص است»، «وَ کمالُ الإخلاصِ لَه نفی الصفات عنه؛ کمال اخلاص در یکتاپرستى، نفى صفات (زاید بر ذات) از او است».
مفاد جملات فوق این است که توحید و یکتاپرستى از جنبه ى نظرى و معرفتى آن گاه به طور خالص و صددرصد تحقّق مى پذیرد که انسان، شریک و انبازى براى خداوند تصوّر نکند، و تنها او را به عنوان حقیقت مستقل قایم به ذات و ازلى بشناسد، و تحقّق این امر در گرو نفى صفات زاید بر ذات از خداوند است. در جملات بعدى، برهانِ این مطلب بیان شده است که :«لِشَهادَهِ کُلِّ صِفَهٍ انّها غَیرُ الْمُوصُوفِ، وَ شَهادَهِ کُلِّ مَوْصُوفٍ اَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَه؛ زیرا واقعیّت هر صفت (زاید بر ذات) غیر از واقعیّت موصوف است، و واقعیّت هر موصوفى غیر از واقعیّت صفت (زاید بر ذات) مى باشد». «فَمَنْ وَصَفَ اللّه َ سُبحانه فَقَد قَرَنه؛ پس آن کس که خداوند را به صفات زاید بر ذات توصیف کند براى او قرین (و نظیر در ازلیّت و قِدَم) تصوّر کرده است»، «وَ مَنْ قَرَنُه فَقَد ثَنّاهُ ؛ و هرکس براى او قرین تصوّر کند به دو خدا معتقد شده است»، «وَ مَنْ ثنّاهُ فَقَد جَزَّاَهُ؛ و هر کس براى خداوند، دوّمى تصوّر کند او را تجزیه نموده است» (یعنى به ما به الاشتراک و ما به الامتیاز قایل شده، پس براى خداوند دو جزء فرض کرده که یکى مختصّ به او و ما به الامتیاز او از غیر است، و دیگرى غیر مختص و ما به الاشتراک با غیر مى باشد). «وَ مَن جَزَّأهُ فَقَد جَهِلَه؛ و آن کس که براى خداوند قایل به جزء باشد او را نشناخته است» (و در نتیجه بهره اى از خداشناسى حقیقى ندارد؛ زیرا ملاک دین دارى معرفه اللّه است) (نهج البلاغه/خطبه ۱).
نظریه ى دیگر در زمینه ى واقعیّت صفات ذات الهى این است که این صفات داراى واقعیتى زاید بر واقعیّت ذات مى باشد، هر چند که واقعیّت آن ها قایم به ذات است. طرفداران این نظریه به نام «صفاتیه» خوانده مى شوند، و متکلّمان اشعرى طرفدار جدّى آن به شمار مى روند، به نقل شیخ مفید این نظریه تا قبل از ظهور ابوالحسن اشعرى (پیشواى اشاعره) سابقه نداشته و او نخستین فردى است که آن را مطرح ساخت، چنان که گفته است: «و اَحدَث رَجلٌ مِن اَهلِ الْبَصرهِ یُعرف بِالأشعری قولاً خالف فیه اَلفاظ جَمیعِ المُوَحّدینَ وَ معانِیهم فیما وصفناه، و زعم انّ للّه عزّوجلّ صفات قدیمه و انه لم یزل بمعان لا هی هو، و لا غیره…» در بصره فردى به نام اشعرى، نظریه اى را پدید آورد که با گفتار و عقاید همه ى موحّدان در مورد یگانگى و بى مانندى خداوند مخالف است، و گمان کرد که خداوند داراى صفاتى قدیم و زاید بر ذات است و معانى اى در او تحقق دارند که نه خدا هستند، و نه غیر خدا…..