بزرگتر
روزی شخصی خدمت علامه مصطفوی(ره) رسید و گفت: فرزندم بهایی شده با او صحبت کنید تا دوباره شیعه شود.
فرزند را خدمت علامه آوردند و آنها با هم گفتوگو کردند. پسر بارها در مسائل مختلف کم آورد. بعد سرش را پایین انداخت و کمی به فکر فرو رفت.
پدر خیال کرد که الحمدلله پسرم عاقل شد و بهائیت را رها کرد، اما پسر سرش را بالا آورد و گفت:
باید با عالم فرقهمان صحبت کنید و بزرگتر من در این علم اوست.
سپس بلند شد و خواست که از مجلس بیرون برود که علامه صدایش کرد و گفت:
زمانی که آنها دین و ائمه را از تو میگرفتند و برایت ادله، افاضه میکردند آیا گفتی که باید بزرگترم و عالم دینم را بیاورم؟!