. تناسخ مُلکی
تناسخ ملکی؛ یعنی نفس انسانی در این عالم طبیعی، بدن مادی خود را رها کرده، وارد جسم و بدن مادی دیگری شود. آنچه از مکاتب هندی گزارش شده، ناظر به این نوع از تناسخ است. تناسخ ملکی نیز خود به دو شکل مطرح است:
الف) تناسخ ملکی نزولی؛ در این قسم از تناسخ، نفس بدن مادی خود را رها کرده و به بدنی که از حیث رتبه پایینتر از بدن قبلی است، ملحق میشود. این الحاق ممکن است به یکی از چهار صورت نسخ ﴿انتقال روح از بدن انسان به انسان دیگر﴾، مسخ ﴿انتقال روح از بدن انسان به پیکر حیوانات﴾، فسخ ﴿انتقال روح انسان به جسم نباتی﴾ و رسخ ﴿انتقال روح به قالب جمادات﴾ اتفاق بیفتد.
ب) تناسخ ملکی صعودی؛ تناسخ صعودی؛ یعنی نفس با رها کردن پیکر و قالب مادی به پیکر و جسمی که کاملتر و شریفتر از بدن قبلی است، تعلق گیرد.
از دیدگاه اسلام تناسخ ملکی با تمام اشکالش باطل است؛ زیرا با برخی از آموزهها و اصول مسلم اعتقادی اسلام، مانند وجود عالم برزخ و اصل معاد تعارض دارد. از نظر عقلی و فلسفی نیز با محذوراتی روبهرو و اشکالات بسیاری بر آن وارد است. از اینرو، فلاسفه و اندیشمندان مسلمان از دیرباز آن را مورد نقد قرار داده و با دلایل محکم عقلی و نقلی این نظریه را مردود شمردهاند که در ادامه بحث به برخی از این دلایل اشاره میکنیم:
دلایل ابطال نظریه تناسخ
ادله عقلی
الف) اصل حرکت جوهری و امتناع تبدیل فعلیت به قوه
براساس اصل حرکت جوهری، موجود مادی در ابتدا در پایینترین مرتبه یا همان هیولای محض قرار دارد و فاقد فعلیت است، اما در ذات خود دارای حرکت است که این حرکت به صورت اشتدادی میباشد و مرتبه به مرتبه، قوه تبدیل به فعلیت میشود.
از نظر صدر المتألهین شیرازی، نفس انسان تعلق ذاتی به جسم دارد و ترکیب میان روح و جسم، ترکیب طبیعی و اتحادی است. نفس و بدن با هم دارای حرکت جوهری میباشند و در هر دورهای از ادوار زندگی و شأنی از شئون، مرتبه قوه را پشت سر گذاشته و به فعلیت تبدیل میشوند. اگر قرار باشد که نفسی از جسم قبلی جدا شده و به جسم دیگر یا همان جنین تعلق بگیرد، باید یکی از آن دو ﴿نفس و بدن﴾ بالقوه و دیگری بالفعل باشد؛ یعنی یک چیز از آن جهت که بالفعل است، بالقوه باشد و فعلیت به قوه مبدل شود، که محال است.
ب) اصل امتناع اجتماع دو نفس در بدن واحد
تعلق گرفتن روحی از یک بدن به بدن جدید، مستلزم این است که یک بدن دارای دو روح باشد؛ زیرا وقتی مزاج انسانی به مرحله قبول فیض میرسد و استعداد پذیرش روح را پیدا میکند، از سوی فیاض مطلق ـ خداوند متعال ـ روح در کالبد او دمیده و مانع از پذیرش روح بدن دیگری میشود. از این رو، جای گرفتن روح مفارق از بدن قبلی در بدن جدید محال است.
ج) اصل وحدت شخصیت افراد
هر بدنی یک روان و شخصیت ویژه دارد که همراه با پیدایش جسم، آن شخصیت شکل میگیرد و هر فردی به واسطه وجدان و علم حضوری خویش، در مییابد که شخصیت واحدی دارد. تاکنون دیده نشده است که کسی دارای دو روان و شخصیت باشد. انتقال ارواح قبلی در کالبد جدید، خلاف دریافتهای وجدانی افراد است؛ زیرا در فرضیه تناسخ، ملاکی برای وحدت شخصیت و این همانی میان فرد اول و فرد زمان دوم که روح فرد قبلی را دریافت کرده است، وجود ندارد. اگر ملاک، استمرار خاطره فرض شود که افراد هیچ خاطرهای از دوره قبلی خود به یاد ندارند و اگر تناسخیان ادعا کنند که ملاک این همانی، استمرار جسم است که براساس مدعای خودشان جسم، همان جسم قبلی نیست و اگر ملاک، گرایشهای روانشناختی باشد؛ میان دو فرد در زمانهای متفاوت هیچگاه گرایشهای روانشناختی صد در صدی مشاهده نمیشود.