حسد انسان را دچار بیماری های جسمی و روحی می کند
آثار حسد بر زندگی فرد
۱- حسد ایمان را فاسد و از بین می برد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این باره فرمود:
«الْحَسَدُ یفْسِدُ الْایمان»[۱]
حسد ایمان را فاسد می کند، زیرا حسود به بخشش خدا بر بندگانش خشمناک است و غیر مستقیم می پندارد که کارهای خداوند طبق عدالت نیست! در نتیجه اصل توحید و ایمان او فاسد می گردد.
در زمان غیبت صُغری یکی از شیعیان با فضیلت و مورد احترام مردم «شلمغانی» بود. وی به علت خودخواهی و مقام طلبی انتظار داشت که پس از محمد بن عثمان، سومین نایب خاص امام زمان (عج) شود؛ ولی علی رغم این انتظار، حسین ابن روح به مقام نیابت خاصه از طرف امام زمان تعیین شد.
شلمغانی به جای این که متوجه نقص خود شود، بر حسین ابن روح حسادت ورزید، و از راه راست منحرف شد. و روز به روز بر شقاوت خود افزود، و عدّه ای را به دور خود جمع کرد و واجب بودن عبادت ها را منکر شده و ازدواج با محارم را جایز دانست. مردم بسیاری را گمراه کرد و خود نیز گمراه شد. تا این که لعنت نامه ای از ناحیه امام زمان (عج) علیه او صادر گردید و در دنیا و آخرت رسوا شد و سرانجام سلطان وقت او را در شهر بغداد به دار آویخت. لازم به ذکر است که او از جانب حسین ابن روح در میان مردم واسطه و نماینده بود و نیازهای آنها را به حسین بن روح می رساند. با وجود این در نتیجه حسادت از حسین ابن روح خواست تا با وی مباهله کند.[۲]
۲- حسد نیکی ها و حسنات را از بین می برد. پیامبر علیه السلام در این مورد فرمود:
«ایاکمُ و الْحَسَدُ فَانّ الْحَسَدَ یاکلُ الْحَسَناتِ کما تَأکلُ النّارُ الْحَطَبَ»[۳]
حسد نیکی ها را می خورد و از بین می برد همان طوری که آتش هیزم را می خورد و از بین می برد.
۳- حسد انسان را دچار بیماری های جسمی و روحی می کند و آسایش و آرامش را از انسان سلب می نماید. علی علیه السلام در این باره فرمود:
«الْحَسَدُ یذیبُ الْجَسَدَ»[۴]؛
حسد تن را آب می کند.
و در جمله دیگر فرمود:
«الْحَسُودُ دائِمُ السُّقم»[۵]
حسود، پیوسته بیمار است.
۴- حسد موجب تنهایی و انزوای حسود می شود حتی دوستانش را از دست می دهد. علی علیه السلام فرمود:
«الْحَسُودُ لاخُلَّه لَهُ»[۶]
حسود، دارای دوست نخواهد بود.
۵- حسد موجب می شود که شخص حسود از پیشرفت در امور بازماند زیرا او بیشترین وقت و نیروی فکری و جسمی خود را صرف مبارزه با محسود می کند و همواره به فکر اوست و در صدد یافتن راه برای از میدان به در کردن اوست.
۶- افراد حسود برای تسکین خود سعی می کنند ارزش و قابلیت های اشخاص دیگر را زیر سؤال ببرند و ارزش آنها را با عیب جویی و عیب تراشی و بدگویی پایین بیاورند و این موجب اختلاف و جدایی و کینه بین افراد جامعه می شود و تعاون و نوع دوستی از بین می رود.
۷- حسود برای نابودی رقیب به هر کاری دست می زند او حتی حاضر است خود را از بین ببرد تا به محسود ضرری برساند. شهید مطهری در کتاب انسان کامل می نویسد:
در زمان یکی از خلفا، مرد ثروتمندی غلامی خرید. از روز اوّلی که او را خرید، مانند یک غلام با او رفتار نمی کرد؛ بلکه مانند یک آقا با او رفتار می کرد. بهترین غذاها را به او می داد. بهترین لباسها را برایش می خرید. وسایل آسایش او را فراهم می کرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار می کرد و حتی حاضر شد او را آزاد کند و سرمایه زیادی هم به او بدهد. یک شب درد دل خود را با غلام در میان گذاشت و گفت: من حاضرم تو را آزاد کنم و مقداری پول هم به تو بدهم؛ ولی می دانی برای چه آن همه خدمت به تو کردم؟
فقط برای یک تقاضا: اگر تو این تقاضا را انجام دهی هر چه که به تو دادم حلال و نوش جانت باشد و بیش از این هم به تو می دهم؛ غلام گفت: هر چه تو بگویی اطاعت می کنم. تو، ولی نعمت من هستی و به من حیات دادی. گفت: نه، باید قول قطعی بدهی. می ترسم اگر پیشنهاد کنم قبول نکنی. گفت: هر چه می خواهی پیشنهاد کنی بگو تا من بگویم «بله». وقتی کاملًا قول گرفت گفت:
پیشنهاد من این است که در یک موقع خاصی دستور می دهم سر مرا بِبُری. غلام گفت:
چنین چیزی نمی شود. او گفت: من از تو قول گرفتم و باید این کار را انجام دهی. نیمه شب غلام را بیدار کرد، کارد تیزی به او داد و با هم به پشت بام یکی از همسایه ها رفتند. در آنجا خوابید و کیسه پول را به غلام داد و گفت همین جا سر مرا بِبُر و هر جا که دلت می خواهد برو؛ غلام گفت: برای چه؟ گفت: برای این که من این همسایه را نمی توانم ببینم. مردن برای من از زندگی بهتر است، ما رقیب یکدیگر بودیم و او از من پیش افتاده و همه چیزش از من بهتر است. من دارم در آتش حسد می سوزم.
می خواهم قتلی به پای او بیفتد و او را زندانی کنند اگر چنین چیزی شود من راحت شده ام و راحتی من فقط برای این است که می دانم اگر اینجا کشته شوم فردا می گویند جنازه در پشت بام رقیبش پیدا شده پس حتماً رقیبش او را کشته است و بعد رقیب مرا زندانی و سپس اعدام می کنند و مقصود من حاصل می شود.
غلام سر او را برید. کیسه پول را برداشت و رفت. خبر در همه جا پیچید. آن مرد همسایه را به زندان بردند؛ ولی همه می گفتند: اگر او قاتل باشد روی پشت بام خانه خودش که این کار را نمی کند! پس قضیه چیست؟ غلام پیش حاکم وقت رفت و حقیقت را این طور گفت: من به تقاضای خودش او را کشتم. او آنچنان در حسد می سوخت که مرگ را بر زندگی ترجیح می داد. وقتی مشخص شد قضیه از این قرار است حاکم هم غلام را آزاد کرد و هم مرد زندانی را.[۷]
——————————-
پی نوشت ها
[۱] . بحارالانوار، ج ۷۳، ص ۲۵۱.
[۲] . سفینه البحار، ماده شلمغ؛ بحار، ج ۵۲، ص ۳۶۷.
[۳] . بحارالانوار، ج ۷۳، ص ۲۵۵.
[۴] . غررالحکم، حدیث ۶۸۳۲.
[۵] . غررالحکم، حدیث ۶۸۵۵.
[۶] . غررالحکم، حدیث ۱۵۵۷.
[۷] . انسان کامل، استاد مطهرى، ص ۲۸.