خاک، در خون خدا میشکفد، میبالد
داستانهایی از تربت
۱
موج شدیدی تمام دریا را فراگرفته بود. جمعیت نگران شدند. یکی گفت «نکند همینجا بمانیم و به جده نرسیم… خدایا ممکن است! رحم کن!» دیگری با چهرهای گرفته گفت «باید کاری کرد» و بلند شد. کشتی تکانهای شدیدی میخورد و مدام به سمت چپ و راست تاب برمیداشت. مرد،۱ چند بار زمین خورد و بلند شد تا توانست نفسنفسزنان خودش را به ناخدای مسیحی کشتی برساند. ناخدا تا او را دید با دست به پیشانیاش اشاره کرد و به مرد فهماند که مهر میخواهد. مرد با تعجب به ناخدا نگاه کرد. دست در جیبش برد و مهر تربت را بیرون آورد. خواست بهطرف ناخدا بگیرد که او به دریا اشاره کرد. مرد، لحظهای مهر را بوسید و سپس آن را به دریا انداخت.
کشتی مثل لحظه اول خود، آرام به راهش ادامه داد. جمعیت همه با تعجب به دریا نگاه کردند. آرام شده بود. هیچ موجی نداشت. طوفانی هم در کار نبود. ناخدا اما متعجب نبود. رو به مردم کرد و گفت: چندین بار وقتی در حال غرق شدن بودیم، این کار را انجام دادهام.
میدهد افتادگی، تسکین تندیهای خصم
خاکساریها درین طوفان چو خاک کربلاست
۲
سیل عظیمی در نزدیکی محلات مجاور رودخانه صفارود جاری شده بود. مردم شهر، به وحشت افتاده بودند. نمیدانستند چه کنند. هر کس به سمتی میدوید. عرق از سر و روی مردم جاری شده بود و دعا میکردند که سیل بیش از این طغیان نکند تا خرابیهای وحشتناکی به بار نیاورد. ملاعلی۲ با عجله به سمت رودخانه دوید. سیل هرلحظه با شتاب بیشتری به سمت محلههای مجاور میآمد. ملاعلی خم شد. مقداری از تربت سیدالشهدا را از مشتش بیرون آورد. بسماللهی گفت. با دستهایش مقداری از خاک را کنار زد. گودال کوچکی نزدیک رودخانه درست کرد و تربت را زیر خاک گذاشت. زیر لب چیزی گفت و مسیر سیل را نگاه کرد. سیل، مسیر خود را تغییر داد و از آن شهر دور شد. روزها گذشت و چندین بار دیگر سیل آمد، اما همه مردم دیدند که آن محله از آسیب محفوظ مانده است.
سپرده است دم خود به تربت تو مسیح
که ذرهای است از آن، جسم مرده را اکسیر
۳
روزها بود که سید۳ زیر نور مهتاب مینشست، کتابش را روی زانوانش میگذاشت و شروع به خواندن درسهایش میکرد. تا مهتاب بود، میخواند و مینوشت. هر روز چشمهایش خستهتر و ضعیفتر از قبل میشد. روزی با خود گفت «من که نه توان تهیه چراغ مطالعه را دارم و نه پول مراجعه به طبیب را، اصلاً چرا به سراغ طبیب واقعی نروم؟!» از جا بلند شد. لیوان آبی آورد مقداری تربت در آن ریخت و گفت «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین» آب را که نوشید، احساس کرد چشمان خستهاش پر نور شده است. الحمداللهی گفت و تا روزها مشغول مطالعه و نوشتن زیر نور مهتاب شد، بیهیچ خستگیای در چشمهایش.
دردمندم، ای مرا خاک درت کحل بصر
بر در دارالشفایت بهر درمان آمدم
۴
فرستاده پادشاه فرهنگی رو به شاهعباس صفوی کرد و گفت: من میتوانم بگویم چه چیزی در مشت بسته چه کسی است و بدون دیدن آن چیز میتوانم توصیفش کنم.
شاهعباس به علمای حاضر در مجلس نگاه کرد. ملامحسن۴ جلو آمد. روبهروی مرد فرنگی ایستاد و گفت: اکنون بگو چه چیزی در مشت من است.
مرد فرنگی به دست بسته ملا نگاه کرد. لحظاتی به سکوت گذشت. مرد چیزی نگفت. ملا نگاهش کرد و پرسید: چه شد؟ چرا عاجز ماندی از گفتن؟
مرد آهی کشید و گفت: عاجز نماندم. من طبق فن خود، دیدم که در دستان تو قطعهای از بهشت است. در این فکرم که خاک خوشبوی بهشت، چگونه به دست تو رسیده است؟!
ملا، نفسی تازه کرد. لبخند زد و گفت: آنکه در دستم است، تسبیحی است از تربت پاک فرزندزاده پیغمبر(ص) که خود فرموده: کربلا قطعهای از بهشت است.
سپس مشتش را باز کرد. بوی عطری در تمام مجلس پخش شد. اشک از چشمان مرد جاری شد و گفت: تابهحال چنین چیزی ندیده بودم. میخواهم به دین شما بپیوندم.
بوی خوشی که میوزد از تربت حسین
گویی که برده تا ابد از هوش کعبه را
۵
عاشورا بود. سید۵ دید ساروق کفن افتاده، آن را باز کرد. رطوبتی در آن حس کرد، بی آنکه قطره آبی روی آن ریخته باشد. نگاهش کرد. کیسه تربت درون کفن به رنگ خون تیره درآمده بود. آن را سر جایش گذاشت و کفن را دوباره بست. روز یازدهم محرم، دوباره به سراغ کفن رفت و آن را گشود، تربت، خشک خشک بود. بر آن دست کشید. تنها زردی کمرنگی بر کفن دیده میشد. آن را بست و به جایش برگرداند. روزهای بعد هم سراغ کفن رفت. آن را باز کرد و هر بار دید که تربت رنگی شبیه خون میگیرد و باز به حالت اولش برمیگردد. سر به آسمان بلند کرد و گفت: اللهاکبر!
گلبن بهجای گل، دل خونین دهد به بار
خون خورده است خاک گلستان کربلا
پینوشتها
۱. راوی فردی است به نام حاج محمدباقر که از مؤمنان نجف بوده است و مورد اعتماد بسیار آیتالله حاج سید ابوالحسن اصفهانی(ه)
۲. مرحوم ملا علی بن عبدالرزاق.
۳. سید نعمتالله جزایری(ه) از علمای بزرگ شیعه
۴. ملا محسن فیض کاشانی
۵. مرحوم سید مهدی طباطبایی(پسر سید علی صاحب شرح کبیر)
منابع
۱. خاک بهشت، مهدی صدری، انتشارات دلیل ما.
۲. عبدالرحمن باقرزاده، زندگانی امام حسین(ع)، مؤسسه انتشارات حضرت معصومه(س).