در بیان قصه هاروت و ماروت است

در بيان قصه هاروت و ماروت است

حق تعالى مى فرماید و ما انزل على الملکین ببابل هاروت و ماروت  گفته اند: مراد آن است که : شیاطین تعلیم مى کردند مردم را آنچه فرستاده شده بود از سحر بر دو ملک که در زمین بابل بودند که نام ایشان هاروت و ماروت بود ، و ما یعلمان من احد حتى بقولا انما نحن فتنه فلا تکفر  و نمى آموختند سحر را به احدى تا مى گفتند به او که : نیستیم ما مگر فتنه و امتحانى براى مردم پس کافر مشو بعمل کردن به سحر، فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه  پس ‍ مى آموختند از ایشان آنچه جدائى مى افکندند به سبب آن میان آدمى و جفت او.
على بن ابراهیم و عیاشى رحمهما الله در تفسیرهاى خود به سند حسن از امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده اند که : ملائکه نازل مى شدند هر روز و هر شب براى حفظ اعمال اوساط اهل زمین از فرزندان آدم و اعمال ایشان را مى نوشتند و به آسمان بالا مى بردند، پس به فریاد آمدند اهل آسمان از گناهان اهل زمین و عیب مى کردند در میان خود اهل زمین را به آنچه مى شنیدند و مى دیدند از ایشان از افترا بستن ایشان بر خدا و جراءت ایشان بر معصیت حق تعالى ، پس خدا را تنزیه کردند از آنچه خلق به او نسبت مى دهند و به آن وصف مى کنند، و گروهى از ملائکه گفتند: پروردگارا! به غضب نمى آئى از آنچه خلق تو در زمین مى کنند و از آنچه در حق تو افترا مى کنند و بغیر حق به تو نسبت مى دهند، و از آنچه نافرمانى تو مى کنند بعد از آنکه نهى کرده اى ایشان را از آنها و تو حلم مى کنى با ایشان و حال آنکه در قبضه قدرت تواند و در نعمت و عافیت تو تعیش مى کنند؟
پس حق تعالى خواست بنماید به ملائکه قدرت کامله خود را و جارى بودن امر خود را در خلق خود، و بشناساند به ملائکه نعمت خود را بر ایشان که ایشان را از گناه معصوم گردانیده و خلقت ایشان را از سایر خلقتها امتیاز داده و ایشان را مجبور بر طاعت گردانیده و شهوت معصیت در ایشان قرار نداده است ، پس وحى فرمود بسوى ملائکه که : از میان خود دو ملک اختیار کنید تا ایشان را به زمین بفرستم و ایشان را به طبیعت انسان بگردانم و در ایشان شهوت خوردن و آشامیدن و جماع کردن و حرص و طول امل قرار دهم مثل آنچه در طبیعت بشر قرار داده ام تا ایشان را امتحان کنم به طاعت خود.
پس ملائکه هاروت و ماروت را در میان خود اختیار کردند و ایشان زیاده از سایر ملائکه عیب مى کردند فرزندان آدم را و طلب نزول عذاب بر ایشان بیش از سایرین مى کردند، پس حق تعالى وحى فرمود بسوى ایشان که : در شما شهوت خوردن و آشامیدن و جماع کردن و حرص و طول امل قرار دادم چنانچه در بنى آدم ، پس چیزى در پرستیدن شریک من مگردانید و مکشید کسى را که من حرام کرده ام کشتن او را و زنا مکنید و شراب مخورید. پس حجابهاى آسمانها را گشود تا قدرت خود را به ملائکه بنماید و ایشان را به صورت و لباس انسان به زمین فرستاد.
پس فرمود: آمدند در ناحیه شهر بابل ، چون به زمین رسیدند بنائى به نظر ایشان درآمد و رفتند به جانب آن بنا، چون به قصر رسیدند زنى را دیدند جمیله و خوشرو و خوشبو که به انواع زینتها خود را آراسته و با روى باز بسوى ایشان مى آید، چون نظر کردند بسوى او و با او سخن گفتند و نیک در او نگریستند به جهت آن شهوتى که در ایشان مقرر شده بود عاشق آن زن شدند و با یکدیگر در آن باب مشورت کردند و نهى خدا را به یاد خود آوردند و از او گذشتند، چون اندکى راه رفتند شهوت بر ایشان غالب شد و ایشان را برگردانید، پس بسوى آن زن برگشتند در نهایت بیتابى و بیقرارى و او را به زنا خواندند.
آن زن گفت : من دینى دارم که به آن اعتقاد دارم . و موافق دین خود مرا روا نیست با شما نزدیکى کنم تا به دین من درنیائید.
گفتند: دین تو چیست ؟
گفت : من خدائى دارم که هر که او را مى پرستد و سجده براى او مى کند، من مى توانم اجابت او کرد به هر چه از من بطلبد.
گفتند: خداى تو چیست ؟
گفت : این بت .
پس به یکدیگر نظر کردند و گفتند: اکنون دو گناه از گناهانى که خدا ما را نهى فرمود رو داد: یکى شرک و دیگرى زنا، پس با یکدیگر مشورت کردند و آخر شهوت بر ایشان غالب شد و گفتند: قبول کردیم .
پس گفت : اگر راضى شدید که بت را سجده کنید آن قربانى دارد، تا شراب نخورید سجده بت از شما مقبول نیست ، و موافق دین من آن است که اول شراب بخورید و آخر سجده بت بکنید.
پس با یکدیگر مشورت کردند و گفتند: اکنون سه گناه از آنها که خدا نهى فرموده بود پیش آمد: شراب خوردن و زنا کردن و بت پرستیدن ؛ پس گفتند به آن زن که : چه بلاى عظیم بودى تو براى ما، آنچه گفتى قبول کردیم .
پس شراب خوردند و بت را سجده کردند، چون متوجه مقاربت با او شدند و ایشان براى او و او براى ایشان مهیا شدند، ناگاه سائلى از در آمد که سؤ ال بکند، چون ایشان او را دیدند ترسیدند، آن سائل گفت : وضع شما آدمى را به شک مى اندازد که چنین خائف و ترسان زن جمیله خوشبوئى را به چنین جاى خلوتى آورده اید، شما بد مردمى هستید؛ این را گفت و بیرون رفت .
آن زن گفت : بخداى خود سوگند مى خورم که نمى گذارم نزدیک من آئید و حال آنکه این مرد مطلع شد بر حال من و شما و جاى شما را دانست و الحال مى رود و من و شما را رسوا مى کند، اول او را بکشید که ما را رسوا نکند و بعد از آن با اطمینان خاطر بیائید و آنچه خواهید بکنید.
پس از پى آن مرد رفتند و او را کشتند و برگشتند، چون به آن موضع آمدند آن زن را ندیدند و جامه ها از بدنشان فرو ریخت و عریان ماندند و انگشت حسرت به دندان گزیدند! پس حق تعالى وحى نمود بسوى ایشان که : من شما را یک ساعت به زمین فرستادم که با خلق من باشید، پس در یک ساعت چهار معصیت که شما را از آن نهى کرده بودم مرتکب شدید و از من شرم نکردید و حال آنکه شما بیش از سایر ملائکه عیب مى کردید اهل زمین را بر معصیت من و سعى مى کردید در نزول عذاب من بر ایشان به سبب آنکه شما را خلقتى آفریده بودم که خواهش گناهان در شما نبود و شما را از معاصى نگاه مى داشتم ، اکنون که عصمت خود را از شما بازداشتم و شما را به خود گذاشتم چنین کردید، الحال یا عذاب دنیا را اختیار کنید یا عذاب آخرت را.
پس یکى از ایشان گفت : متمتع مى شویم از شهوتهاى خود در دنیا چون به دنیا آمده ایم تا برسیم به عذاب آخرت ، و دیگرى گفت : عذاب دنیا مدتى دارد و آخر شدن دارد و عذاب آخرت دائمى است و منقطع نمى شود، پس ‍ اختیار نمى کنیم عذاب آخرت را که سخت تر و ابدى است بر عذاب دنیاى فانى منقطع .
پس عذاب دنیا را اختیار کردند و تعلیم سحر مى کردند مدتى در زمین بابل ، چون سحر را به مردم تعلیم کردند ایشان را خدا از زمین بالا برد، و در میان هوا سرنگون آویخته اند و معذبند تا روز قیامت .
عیاشى به سند دیگر روایت کرده است که : روزى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بر منبر بود در مسجد کوفه ، پس عبدالله بن الکوا از آن حضرت پرسید: مرا خبر ده از احوال این ستاره سرخ – یعنى زهره -.
فرمود: روزى خدا ملائکه را مطلع گردانید بر احوال فرزندان آدم و ایشان مشغول معصیت بودند، پس هاروت و ماروت از میان ملائکه گفتند: این جماعتند که پدر ایشان را به دست قدرت خود آفریدى و ملائکه را به سجده او امر فرمودى ، به این نحو معصیت تو مى کنند؟!
حق تعالى فرمود: شاید اگر شما را نیز مبتلا گردانم به مثل آنچه آنها را به آن مبتلا کرده ام شما نیز مرا معصیت کنید چنانچه ایشان مى کنند.
گفتند: نه بعزت تو سوگند که معصیت تو نخواهیم کرد.
پس خدا ایشان را به شهوتها مبتلا نمود مثل بنى آدم و امر کرد ایشان را که : چیزى را با من شریک مگردانید و مکشید نفسى را که من حرام کرده ام کشتن او را و زنا مکنید و شراب مخورید. پس ایشان را به زمین فرستاد و هر یک در ناحیه اى حکم مى کردند در میان مردم ، پس این ستاره به نزد یکى از آنها آمد به مخاصمه و در نهایت حسن و جمال بود، چون او را دید مفتون عشق او شد و گفت : حق به جانب توست اما حکم نمى کنم براى تو تا به من دست ندهى ؛ پس او را وعده کرد به یک روزى و برگشت و به نزد دیگرى رفت به مرافعه و او نیز مفتون شد و او را به زنا تکلیف کرد، او را نیز به همان ساعت وعده داد که رفیقش را وعده داده بود.
چون روز وعده شد هر دو نزد او حاضر شدند پس هر یک از دیگرى شرم کردند و سرها به زیر افکندند، پس پرده حیا را دریدند و یکى از ایشان به دیگرى گفت : آنچه تو را به اینجا آورده است مرا هم همان آورده است ، پس ‍ هر دو او را به زنا تکلیف کردند و او ابا نمود و گفت : تا بت مرا سجده نکنید و شراب نخورید من راضى نمى شوم ، و ایشان ابا کردند و او مبالغه نمود تا آنکه راضى شدند و شراب خوردند و از براى بت نماز کردند، پس گدائى داخل شد و ایشان را در آنجا دید پس آن زن گفت : این مرد بیرون مى رود و خبر شما را نقل مى کند و شما را رسوا مى کند، پس برخاستند و او را کشتند.
چون او را تکلیف کردند که به نزدیک ایشان آید گفت : راضى نمى شوم مگر آنکه تعلیم من کنید آن چیزى را که به سبب آن به آسمان بالا مى روید – زیرا ایشان روزها میان مردم حکم مى کردند و شبها به آسمان مى رفتند – پس ‍ ایشان ابا کردند و او نیز ابا کرد تا آنکه راضى شدند و تعلیم او کردند، پس آن زن تکلم نمود به آن سخن که تجربه کند که ایشان راست گفته اند به او، پس ‍ همین که تکلم نمود به آسمان بالا رفت و ایشان به حسرت در او نظر مى کردند، و در این احوال اهل آسمان نظر مى کردند بسوى ایشان و از اوضاع ایشان عبرت مى گرفتند.
چون آن زن به آسمان رسید خدا او را مسخ کرد به صورت این کوکب که مى بینید .
مؤلف گوید: عامه نیز مثل این قصه را در احادیث خود روایت کرده اند و اکثر علماى خاصه و عامه این قصه را انکار کرده اند به سبب آنکه آنچه در این قصه مذکور است منافات دارد با عصمت ملائکه که به آیات و اخبار متواتره ثابت شده است ، بلکه ایشان دو ملک بودند که خدا ایشان را براى امتحان مردم به زمین فرستاده بود که به مردم تعلیم سحر بکنند براى آنکه فرق کنند میان سحر و معجزه و براى آنکه سحر را بشناساند که از آن احتراز نمایند و به ایشان مى گفتند: این تعلیم کردن ما امتحانى است براى شما مبادا این را وسیله دنیاى خود کنید و سحر بکنید و کافر شوید، و از ایشان گناهى صادر نشد و مدتى در زمین بودند بعد از آن به آسمان رفتند.
بعضى گفته اند ایشان ملک نبودند بلکه دو شخص بودند از اهل بابل و به صلاح مشهور بودند، به این سبب ایشان را ملک مى گفتند؛ و بعضى گفته اند این قصه منافات با عصمت ملائکه ندارد، زیرا که ملائکه تا به وصف ملک بودن باقى باشند معصومند، و هرگاه حق تعالى ایشان را به صورت و حالت بشر بگرداند ملک نخواهند بود و عصمت از ایشان ممکن است که زائل شود، و این سخن اگر چه خالى از قوتى نیست ولیکن چون بعضى از احادیث بر رد این حدیث وارد شده است و اینها موافق روایات عامه است و تواریخ یهود خلاف مذهب مشهور میان علماى شیعه است ، و در این باب توقف نمودن اولى است .
چنانچه در تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام در تاءویل این آیه وارد شده است که حضرت صادق علیه السلام فرمود: چون بعد از نوح علیه السلام ساحران و ارباب حیل در زمین بسیار شدند، حق تعالى دو ملک فرستاد بسوى پیغمبر آن زمان که بیان نمایند سحر ساحران را و بیان کنند چیزى چند را که سحر ایشان را به آن توان کرد و مکر ایشان را به آن رد توان کرد، و نهى کردند از ایشان را از آنکه سحر کنند به سبب آنچه مى آموزند از براى مردم ، چنانچه طیبى گوید: فلان چیز زهر است و دفع ضرر آن به فلان دوا مى توان کرد، چنانچه حق تعالى فرموده است و ما یعلمان من احد حتى یقولا انما نحن فتنه فلا تکفر فرمود: یعنى آن پیغمبر امر کرد آن دو ملک را که ظاهر شوند براى فرزندان آدم به صورت دو انسان و تعلیم نمایند به مردم آنچه خدا تعلیم ایشان نموده است ، پس ایشان به هر که تعلیم مى کردند طریق سحر و باطل گردانیدن سحر را مى گفتند به آن کسى که از ایشان یاد مى گرفت که : ما افتتان و امتحانیم براى بندگان که اطاعت نمایند خدا را در آنچه مى آموزند و به آن باطل گردانند سحر ساحران را و خود سحر نکنند پس کافر مشو به کردن سحر و ضرر رسانیدن به مردم و به اینکه سحر را وسیله خود گردانى که مردم را بخوانى بسوى آنکه اعتقاد کنند به آنکه تو به سبب سحر قادرى بر میراندن و زنده گردانیدن و آنچه خواهى مى توانى کرد در برابر خدا و این کفر است .
فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه فرمود: یعنى آموختند طالیان سحر از آنچه شیاطین نوشته بودند در ملک سلیمان و در زیر تخت او گذاشته بودند و نسبت به او مى دادند از سحرها و نیرنجات و آنچه نازل شده بود بر هاروت و ماروت از این دو صنف مى آموختند چیزى چند را که به آنها جدائى مى افکندند میان مرد و جفت او؛ و اینها امرى چند بود که مى آموختند چیزى چند را که به آنها جدائى مى افکندند میان مرد و جفت او؛ و اینها امرى چند بود که مى آموختند براى ضرر رسانیدن به مردم که جدائى مى انداختند میان مردم به حیله ها و تخییلات و نمامى کردن و چیزها که مى نوشتند و در جاها دفن مى کردند که دوستى میان دو کس بهم رسانند یا عداوت میان دو کس بیندازند.
و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله فرمود: یعنى نبودند آنان که اینها را مى آموختند ضرر رساننده احدى را مگر به آنکه خدا ایشان را به خود بگذارد و منع لطف خود از ایشان بکند به سبب بدیهاى اعمال ایشان ، و اگر مى خواست مى توانست ایشان را قهر و جبر نماید بر ترک آنها.
و یتعلمون ما یضرهم ولا بنفعهم . و مى آموختند چیزى را که ضرر به ایشان مى رسانید و نفع به ایشان نمى بخشید.، فرمود: زیرا که ایشان چون یاد مى گرفتند بعمل مى آوردند و متضرر مى شدند به آن ، پس ایشان یاد مى گرفتند چیزى را که ضرر مى رسانید به ایشان در دین و نفع اخروى به ایشان نمى داد بلکه به سبب این از دین خدا بدر مى رفتند.
و لقد علموا لمن اشتراه ما له فى الآخره من خلاق  فرمود: یعنى آنها که یاد مى گرفتند مى دانستند که آنچه را خریده اند از سحر به دین خود که به سبب آن از دین بدر رفته اند آن را بهره اى در ثواب بهشت نیست ، و لبئس ما شروا به انفسهم لو کانوا یعلمون و بتحقیق بد چیزى است آنچه فروخته اند به آن جانهاى خود را اگر مى دانستند که آخرت را فروخته اند و ترک کرده اند بهره خود را از بهشت ، زیرا که ایشان را اعتقاد آن بود که خدائى و آخرتى و مبعوث شدنى نخواهد بود.
پس راویان تفسیر به خدمت حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام عرض کردند: جمعى مى گویند که هاروت و ماروت دو ملک بودند که حق تعالى ایشان را اختیار کرد از میان ملائکه در وقتى که بسیار شد گناهان فرزندان آدم و ایشان را با ملک دیگر به زمین فرستاد و ایشان عاشق زهره شدند و اراده زنا با او کردند و شراب خوردند و آدمى را کشتند، و خدا ایشان را در بابل عذاب مى کند و ساحران از ایشان سحر یاد مى گیرند، و خدا آن زن را مسخ کرد به ستاره زهره .
پس حضرت فرمود: پناه مى برم به خدا از این قول ، زیرا که ملائکه خدا معصوم و محفوظند از کفر و قبایح به الطاف خدا، چنانچه در حق ایشان مى فرماید: نافرمانى خدا نمى کنند در آنچه امر مى کند ایشان را و مى کنند آنچه ایشان را امر مى کند به آن، و باز مى فرماید: آنها که نزد خدا هستند – یعنى ملائکه – تکبر نمى کنند از عبادت خدا و مانده نمى شوند و تسبیح مى گویند در شب و روز و سستى ایشان را عارض نمى شود ، و باز مى فرماید: بلکه بنده اى چندند گرامى داشته شده و پیشى نمى گیرند بر خدا به گفتار، و ایشان به امر او عمل مى نمایند.
پس فرمود: اگر چنان باشد که ایشان مى گویند هر آینه خدا این ملائکه را خلیفه خود گردانیده خواهد بود در زمین و خواهند بود در دنیا به منزله پیغمبران و ائمه علیهم السلام ، و آیا از انبیاء و ائمه ممکن است که آدم کشتن به ناحق و زنا کردن صادر شود؟! آیا نمى دانى که خدا هرگز زمین را از پیغمبرى یا امامى از فرزندان آدم خالى نگذاشته است ؟ آیا نشنیده اى که خدا مى فرماید: نفرستادیم قبل از تو بسوى خلق مگر مردانى چند که وحى مى فرستادیم بسوى ایشان از اهل شهرها؟ پس این دلیل است بر آنکه ملائکه را بسوى زمین نفرستاده است که پیشوایان و حکام باشند بلکه ایشان را بسوى پیغمبران خود فرستاده است .
پس راویان عرض کردند: بنابر این شیطان نیز مى باید ملک نباشد!
فرمود: او نیز ملک نبود بلکه از جن بود، چنانچه حق تعالى فرموده است کان من الجن و باز فرموده است و الجان خلقناه من قبل من نار السموم ، و بدرستى که خبر داد مرا پدرم از جدم از حضرت امام رضا علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلى الله علیه و آله که حضرت فرمود: حق تعالى اختیار کرد از جمیع عالمیان محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله را و اختیار کرد پیغمبران را و اختیار کرد ملائکه مقربان را و اختیار نکرد ایشان را مگر براى آنکه مى دانست که کارى نخواهند کرد که از ولایت و دوستى خدا بیرون روند و از عصمت الهى برى شوند و ضم شوند با گروهى که مستحق عذاب خدا گردیده اند.
راویان گفتند: به ما روایت رسیده است که : چون حضرت رسول صلى الله علیه و آله نص فرمود بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به امامت ، عرضه کرد خداوند عالمیان ولایت آن حضرت را بر ملائکه پس گروه بسیارى قبول ولایت آن حضرت نکردند و خدا ایشان را مسخ کرد به صورت وزغ آبى !
فرمود: معاذ الله ! این حدیث را بر ما دروغ بسته اند، و ملائکه رسولان خدایند، و چنانچه بر پیغمبران خدا کفر روا نیست بر ایشان نیز روا نیست و شاءن ملائکه عظیم است و مرتبه ایشان جلیل است و از امثال این امور منزهند.
حیاه القلوب / علامه مجلسی (ره) /انتشارات سرور/ج۲/ ص۱۳۵۷

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا