در قصه شدید و شداد و ارم ذات العماد وقوم حضرت صالح(ع) است

در قصه شديد و شداد و ارم ذات العماد وقوم حضرت صالح(ع) است

ابن بابویه و شیخ طبرسى رحمه الله و غیر ایشان روایت کرده اند که : مردى که او را عبدالله بن قلابه مى گفتند بیرون رفت به طلب شترى که از او گریخته بود، و در صحراهاى عدن و بیابانهاى آن مى گشت ، ناگاه شهرى دید و در آن حصارى بود و بر دور آن حصار قصرهاى بسیار و علمهاى بلند بود؛ چون نزدیک آن شهر رسید گمان کرد که در آن شهر کسى هست که نشان شتر خود را از او بپرسد، چون هیچکس را ندید که داخل آن شهر شود یا از آن شهر بیرون آید، از ناقه فرود آمد و پاى ناقه را عقال کرد و شمشیر خود را از غلاف کشید و از دروازه شهر داخل شد، ناگاه دو در بزرگ عظیمى دید که در دنیا از آن عظیمتر و بلندتر کسى ندیده بود، و چوب آن درها از خوشبوترین چوبها بود، و مرصع کرده بودند به یاقوت زرد و سرخ که روشنى آنها آن مکان را پر کرده بود.
و چون آن حال را مشاهده کرد متعجب شد، پس یکى از درها را گشود و داخل شد، ناگاه شهرى دید که نظرکنندگان مثل آن ندیده بودند هرگز، و قصرها دید بر روى عمودهاى زبرجد و یاقوت بنا کرده و بالاى هر قصرى از آنها غرفه اى بود و بالاى هر غرفه ، غرفه اى دیگر، همه را به طلا و نقره و مروارید و یاقوت و زبرجد بنا کرده ، و بر این قصرها درها آویخته مانند دروازه شهر از چوبهاى خوشبو و به یاقوت مرصع کرده ، و فرش کرده بودند آن قصرها را به مروارید و بندقهاى مشک و زعفران .پس چون آن بناها را مشاهده کرد و کسى را در آنجا ندید بترسید، پس نظر کرد در اطراف قصرها، خیابانها دید مشتمل بر درختان که میوه ها از آنها آویخته و نهرها در زیر آن درختان جارى بود، پس گفت : این آن بهشت است که خدا براى بندگان وصف نموده است در دنیا، خدا را سپاس که مرا داخل بهشت گردانید؛ پس از آن مروارید و بندقهاى مشک و زعفران قدرى که توانست برداشت و نتوانست که از آن زبرجدها و یاقوتها چیزى بکند و بیرون آمد و بر ناقه خود سوار شد و از راهى که آمده بود برگشت تا داخل یمن شد و از آن مرواریدها و بندقها ظاهر کرد و خبر خود را به مردم نقل کرد و بعضى از آن مرواریدها را فروخت و زرد و متغیر شده بودند از بسیارى زمانها که بر آنها گذشته بود.
پس چون آن خبر شایع شد و به معاویه رسید، رسولى بسوى والى صنعا فرستاد که آن شخص را براى او بفرستد؛ چون آن شخص به نزد معاویه آمد او را به خلوت طلبید و از آن قصه سؤ ال کرد، آن شخص آنچه دیده بود همگى را براى معاویه ذکر کرد، معاویه فرستاد و کعب الاحبار را طلبید و گفت : آیا شنیده اى و در کتب دیده اى ؟ در دنیا شهرى هست که به طلا و نقره بنا کرده اند و عمودها و ستونهایش از زبرجد و یاقوت است و سنگریزه قصرها و غرفه هایش مروارید است و نهرهایش در خیابانها در زیر درختان جارى است ؟
کعب گفت : بلى ، این شهر را شداد پسر عاد بنا کرده است ، و این است ارم ذات العماد که خدا در قرآن یاد فرموده است و در وصف آن گفته است لم یخلق مثلها فى البلاد یعنى : خلق نشده است مثل آن در شهرها .
معاویه گفت : حدیثش را براى ما بیان کن .
کعب گفت : عاد اولى که غیر عاد قوم هودند، دو پسر داشت : یکى را شدید نام کرد و دیگرى را شداد، پس عاد مرد و این دو پسر بعد از او هر دو پادشاه شدند و تجبر عظیم بهم رسانیدند، و اهل مشرق و مغرب همگى اطاعت ایشان کردند، پس شدید مرد و شداد بى منازعى در پادشاهى تمام روى زمین مستقل شد، و بسیار حریص بود به خواندن کتابها، و هرگاه مى شنید ذکر بهشت را و آنچه در آن است از بناها و یاقوت و زبرجد و مروارید راغب مى شد در آنکه در دنیا مثل آن را بسازد از روى تجبر بر خدا، پس مقرر کرد براى ساختن آن بهشت صد مرد را و هر یک از ایشان را هزار کس از اعوان داد و گفت : بروید و پیدا کنید بیابانى که نیکوتر و گشاده ترین بیابانها باشد و بسازید از براى من در آن شهرى از طلا و نقره و یاقوت و زبرجد و مروارید، و در زیر آن شهرها عمودها از زبرجد قرار دهید و بر این شهر قصرها قرار دهید و بر قصرها غرفه ها بسازید و بالاى غرفه ها غرفه ها بنا کنید، و در زیر این قصرها در خیابانها اصناف میوه ها غرس نمائید، و نهرها جارى کنید در زیر درختان که من در کتب ، صفت بهشت را خوانده ام و مى خواهم که مثل آن در دنیا بسازم .
گفتند: ما این قدر جواهر و طلا ونقره از کجا بهم رسانیم که چنین شهرى بنا کنیم ؟ شداد گفت : مگر نمى دانید که جمیع ملک دنیا در دست من است ؟
گفتند: بلى .
گفت : بروید بسوى هر معدنى از معدنهاى جواهر و طلا و نقره و جمعى را به هر معدنى موکل کنید تا جمع کنند آنچه به آن احتیاج دارید، و هر چه در دست مردم از طلا و نقره مى یابید بگیرید.
پس فرمانها نوشتند به پادشاهان مشرق و مغرب و ده سال جواهر جمع کردند، و در سیصد سال این شهر را براى او تمام کردند، و عمر شداد نهصد سال بود؛ پس چون به نزد او آمدند و او را خبر دادند که ما فارغ شدیم از بهشت گفت : بروید و حصارى بر دور آن بسازید و بر دور حصار هزار قصر بسازید و نزد هر قصرى هزار علم برپا کنید که در هر قصرى از این قصرها وزیرى از وزراى من ساکن باشند، پس برگشتند و همه اینها را بعمل آوردند و به نزد او آمدند و خبر دادند که تمام شد، پس امر کرد مردم را که بار نبندند بسوى ارم ذات العماد، پس ده سال تهیه و کارسازى رفتن کردند، پس شداد با لشکر و اتباعش روانه شدند بسوى ارم ، چون به مکانى رسیدند که یک شب ویک روز راه مانده بود که به ارم برسند حق تعالى بر او و بر هر که با او بود صدائى از آسمان فرستاد که همگى هلاک شدند و نه او داخل ارم شد و نه احدى از آنها که با او بودند.
و در زمان تو مردى از مسلمانان داخل آن بهشت خواهد شد سرخ رو و سرخ مو و کوتاه قامت و پر ابرو و بر گردنش خالى باشد، و در این صحراها بیرون رود به طلب شترى و به آن سبب داخل آن بهشت شود؛ و آن شخص نزد معاویه بود، چون کعب بسوى او نظر کرد گفت : و الله این مرد است ، و داخل این بهشت خواهند شد اهل دین حق در آخر الزمان .
و ابن بابویه فرموده است که : دیدم در کتاب معمرین نقل کرده اند از هشام بن سعد که گفت : سنگى یافتیم در اسکندریه که در آن نوشته بود که : منم شداد بن عاد که ساختم ارم ذات العماد را که مثل آن خلق نشده است در بلاد، و کشیدم لشکرها و به زور بازوى خود، وادیها را سد کردم و بنا کردم قصرهاى ارم را در وقتى که پیرى و مرگ نبود، و سنگ در نرمى مانند گل بود، و گنجى در دریا گذاشتم بر دوازده منزل که آن را احدى بیرون نیاورد تا امت حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم آن را بیرون آورند
باب ششم : در بیان قصه هاى حضرت صالح علیه السلام و ناقه آن حضرت ، و قوم اوست
بدان که حق تعالى این قصه را نیز در بسیار جائى از قرآن براى تنبیه غافلان و تذکیر جاهلان این امت بیان فرموده است ، و ما ترجمه ظاهر لفظ بعضى از آیات را اول ایراد مى نمائیم تا اخبار معتبره بر طبق آنها بیان شود، از آن جمله خدا در سوره اعراف فرموده است :. فرستادیم بسوى ثمود برادر ایشان صالح را، گفت :اى قوم من !عبادت کنید خدا را، نیست شما را خدائى بجز او، و بتحقیق که آمده است بسوى شما بینه و معجزه از جانب پروردگار شما، این است شتر و ناقه خدا از براى شما آیت و معجزه اى است ، پس آن را بگذارید که بخورد در زمین خدا، و مس ‍ مکنید او را به بدى پس بگیرد شما را عذابى دردناک ، و یاد آورید آن وقتى را که گردانید شما را خلیفه ها بعد از عاد، و جا داد شما را در زمین که از زمینهاى نرم ، قصرها مى سازید و در کوهها خانه ها بنا مى کنید، پس بیاد آورید نعمتهاى خدا را و سعى کنید در زمین به فساد، گفتند اشراف ایشان که تکبر ورزیدند از قبول کردن حق از قوم ایشان با آن جماعت که ایشان را ضعیف گردانیده بود در زمین که ایمان به صالح آورده بودند در میان ایشان که : آیا مى دانید که صالح فرستاده شده است از جانب پروردگارش ؟
. گفتند مؤ منان : بدرستى که ما به آنچه صالح به او فرستاده شده است مؤ منیم .
گفتند آنها که تکبر کردند که : ما به آنچه شما به آن ایمان آورده اید کافریم ، پس پى کردند ناقه را و طغیان کردند از امر پروردگارشان و گفتند:اى صالح !بیاور بسوى ما آنچه ما را وعده مى کنى اگر هستى از پیغمبران ، پس گفت ایشان را رجفه اى ، یعنى زلزله اى و لرزیدن زمین ، و بعضى گویند: یعنى صداى مهیب ، و بعضى گویند: یعنى صاعقه ، و بعضى گویند: صدائى بود که زمین از شدت آن بلرزید پس ‍ گردیدند در خانه هاى خود مردگان خاکستر سرد شده .
پس پشت کرد صالح از ایشان و گفت :اى قوم !من رسانیدم به شما رسالت پروردگار خود را، و نصیحت کردم شما را و لیکن دوست نمى دارید شما نصیحت کنندگان را و در سوره هود فرموده است : فرستادیم بسوى ثمود برادر ایشان صالح را، گفت :اى قوم من !عبادت کنید خدا را، نیست شما را الهى بجز او، و انشا کرده و آفریده است شما را از زمین ، و شما را عمرهاى بسیار داده است در زمین یا زمین را در ایام زندگى شما به شما ارزانى داشته است پس طلب آمرزش خدا بکنید، پس توبه و بازگشت کنید بسوى خدا، بدرستى که خداى من نزدیک است به توبه کاران و اجابت کننده دعاى داعیان است ، گفتند:اى صالح !بتحقیق که بودى تو در میان محل امید ما پیش از این ، آیا نهى مى کنى ما را از اینکه بپرستیم آنچه را مى پرستیدند پدران ما؟!و بدرستى که ما در شکیم از آنچه ما را بسوى او مى خوانى و تو را متهم مى دانیم .
صالح گفت :اى قوم من !خبر دهید مرا که اگر بوده باشم بر بینه و حجتى از پروردگار خود و عطا کند به من رحمتى بزرگ از جانب خود یعنى پیغمبرى پس کى یارى مى کند مرا از عذاب خدا اگر او را نافرمانى کنم ؟ پس زیاد نمى کنید شما مرا اگر اطاعت شما کنم بغیر از زیانکارى ، و اى قوم من !این ناقه خداست و حال آنکه معجزه اى است از براى شما، پس بگذارید آن را که بخورد در زمین خدا و بدى به آن مرسانید که بگیرد شما را عذابى نزدیک است ؛ پس پى کردند ناقه را؛ پس گفت صالح : متمتع شوید در خانه خود سه روز که بیش از این مهلت نیست شما را، این وعده اى است که دروغى در آن نیست . پس چون آمد امر ما به عذاب ایشان ، نجات دادیم صالح را و آنها را که ایمان آورده بودند به او رحمتى از جانب خود، و نجات دادیم ایشان را از خوارى آن روز، بدرستى که پروردگار تو قوى و بر همه چیز قادر و عزیز و بر همه امر غالب است ، و گرفت آنها را که ظلم کردند صدائى عظیم ، پس ‍ گردیدند در خانه هاى خود مردگان ، گویا هرگز در آن خانه ها نبودند، بدرستى که قوم ثمود کافر شدند به پروردگار خود، دورى از رحمت خدا باد براى ثمود .
و در سوره حجر فرموده است :. بتحقیق که تکذیب کردند اصحاب حجر، پیغمبران مرسل را حجر اسم شهر یا وادى است که قوم حضرت صالح علیه السلام در آنجا ساکن بودند و دادیم به پیغمبران آیات و معجزات خود را بر ایشان ظاهر مى کردند، پس بودند آن قوم از آن معجزات اعراض کنندگان ، و بودند آنکه مى تراشیدند از کوهها خانه ها در حالتى که ایمن بودند از بلاها، پس گرفت ایشان را صداى مهیب در صبحگاه ، پس هیچ فایده نداد ایشان را آنچه کسب کرده بودند . و در سوره شعرا فرموده است : تکذیب کردند ثمود مرسلان را در وقتى که گفت به ایشان برادر ایشان صالح : آیا نمى پرهیزید از عذاب خدا؟!بدرستى که من از براى شما رسول امینم ، پس بترسید از خدا و اطاعت نمائید مرا، و سؤ ال نمى کنم از شما بر تبلیغ رسالت هیچ مزدى ، نیست مزد من مگر بر پروردگار عالمیان ، آیا گمان مى کنید که شما را همیشه خواهند گذاشت در آن نعمتها که دارید ایمن از نزول مرگ یا عذاب در باغستانها و چشمه ها و زراعتها و نخلستانها که میوه هاشان نرم و لطیف است و مى تراشید از کوهها خانه ها با نهایت حذاقت ؟!پس بپرهیزید از عذاب خدا و مرا اطاعت کنید و اطاعت مکنید امر اسراف کنندگان را که افساد مى نمایند در زمین و به اصلاح نمى آورند امرى را، گفتند: نیستى تو مگر از جادوگرها که دیوانه شده باشند، نیستى تو مگر بشرى مثل ما، پس بیاور آیتى اگر هستى از راستگویان .
صالح گفت : این ناقه اى است که او را آبخورى هست و از براى شما آب خوردن روزى معلوم هست زیرا که چنین مقرر شده بود که یک روز ناقه تمام آب وادى ایشان را بخورد و ناقه نزدیک آب نیاید و صالح گفت : آزارى به این ناقه نرسانید که خواهد گرفت شما را عذاب روزى بزرگ ، پس پى کردند ناقه را، پس صبح کردند نادمان ، پس گرفت ایشان را عذاب . مؤ لف گوید: اکثر آیات در ضمن نقل اخبار مجملا مفسر خواهد شد.
قطب راوندى گفته است که : حضرت صالح علیه السلام پسر ثمود پسر عاد پسر ارم پسر سام پسر حضرت نوح بود؛ ؛ و مشهور آن است که : صالح پسر عبید پسر اسف پسر ماشخ پسر عبید پسر حاذر پسر ثمود پسر عاثر پسر ارم پسر سام بود.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : پرسیدند از آن حضرت از تفسیر این آیات کریمه که ترجمه لفظشان آن است که : نسبت به دروغ دادند ثمود پیغمبران ترساننده را، پس گفتند: آیا بشرى از ما یکى را همه ما متابعت کنیم ، پس ما در این هنگام در گمراهى و دیوانگى خواهیم بود، آیا کتاب خدا و پیغمبرى بر او فرود آمد در میان ما، بلکه او بسیار دروغگو و طغیان کننده است . حضرت فرمود: این سخنان در هنگامى بود که تکذیب نمودند حضرت صالح علیه السلام را، و حق تعالى هلاک نکرد قومى را تا فرستاد بسوى ایشان پیش از هلاک نمودن پیغمبران را که حجت خدا را بر ایشان تمام کنند، پس خدا حضرت صالح علیه السلام را بسوى ایشان فرستاد و ایشان را بسوى خدا خواند، پس اطاعت و اجابت او نکردند و طغیان نمودند بر او طغیان بزرگ و گفتند: ایمان نمى آوریم به تو تا بیرون آورى بسوى ما از این سنگ شتر ماده که ده ماهه آبستن باشد، و آن سنگ را ایشان تعظیم مى کردند و مى پرستیدند، و نزد آن سنگ در هر سال قربانیها مى کشتند، و نزد آن جمعیت مى کردند، پس به حضرت صالح علیه السلام گفتند: اگر پیغمبرى و رسولى چنانچه مى گوئى پس بخوان خداى خود را که از براى ما از این سنگ سخت ناقه اى ده ماهه آبستن بیرون آورد.
پس خدا بیرون آورد ناقه را از آن سنگ به نحوى که ایشان طلبیده بودند ، و حق تعالى وحى نمود که :اى صالح !بگو به ایشان که خدا مقرر کرده است براى این ناقه که یک روز آب مخصوص او باشد و یک روز مخصوص شما باشد؛ چون روز آب خوردن ناقه مى شد همه آب را در آن روز مى خورد، پس آن را مى دوشیدند و نمى ماند کودک و بزرگى مگر آنکه از شیر آن ناقه در آن روز مى خوردند، چون روز دیگر صبح مى شد اهل شهر و حیوانات ایشان بر سر آب مى رفتند و در آن روز از آن آب مى خوردند و ناقه در آن روز آب نمى خورد، پس بر سر آب مى رفتند و در آن روز از آن آب مى خوردند و ناقه در آن روز آب نمى خورد، پس بر آن حال ماندند آنچه خدا خواست ، پس ایشان بر خدا طاغى شدند و بعضى بسوى بعضى رفتند و گفتند: پى کنید این ناقه را و به راحت افتید از آن ، ما راضى نیستیم که یک روز آب از ما باشد و یک روز از آن باشد.
پس گفتند: کیست آن که مرتکب کشتن آن شود و ما از براى او مزدى قرار دهیم آنچه خواهد.
پس آمد بسوى ایشان مرد سرخ روى سرخ موى کبود چشمى که فرزند زنا بود و پدر او معلوم نبود و او را قدار مى گفتند به ضم قاف شقى از اشقیا که شوم بود بر ایشان ، پس از براى او جعلى و مزدى قرار دادند. پس چون ناقه متوجه شد بسوى آن آب که نوبه آن بود، گذاشت تا آب را خورد و متوجه برگشتن شد، بر سر راهش نشست و ضربتى زد آن را به شمشیر و اثرى در آن نکرد، پس ضربت دیگر زد و آن را کشت ؛ چون ناقه بر پهلو افتاد به زمین ، فرزندش گریخت و به کوه بالا رفت و سه مرتبه بسوى آسمان فریاد کرد. پس قوم صالح آمدند و احدى از ایشان نماند مگر آنکه شریک شد با او در ضربت زدن ، و گوشتش را در میان خود قسمت کردند، و هیچ کودک و بزرگى نماند مگر آنکه از گوشت او خوردند.
چون حضرت صالح علیه السلام آن حال را مشاهده کرد، بسوى ایشان آمد و گفت :اى قوم !چه باعث شد شما را که این کار کردید و نافرمانى پروردگار خود کردید، پس حق تعالى وحى نمود بسوى صالح علیه السلام که : قوم تو طغیان و بغى کردند و کشتند ناقه را که خدا بسوى ایشان فرستاده بود که حجت او باشد بر ایشان ، و در بودن ناقه بر ایشان ضررى نبود و از براى ایشان بزرگترین منفعتها بود، پس بگو به ایشان که من عذاب خود را بر ایشان مى فرستم تا سه روز، پس اگر توبه کردند و برگشتند، توبه ایشان را قبول مى کنم و عذاب را از ایشان منع مى کنم ، و اگر توبه نکردند و برنگشتند در روز سوم عذاب خود را بر ایشان مى فرستم .
پس حضرت صالح علیه السلام به نزد ایشان آمد و گفت :اى قوم !من رسول خداوند شمایم بسوى شما، و او مى گوید به شما که اگر توبه کردید و برگشتید استغفار کردید گناه شما را مى آمرزم و توبه شما را قبول مى کنم .
چون این سخنان را به ایشان فرمود، کفر و طغیان و بغى ایشان زیاده از سابق شد و گفتند:اى صالح !بیاور بسوى ما آنچه ما را وعده مى کردى اگر از راستگویانى .
صالح گفت :اى قوم من !بدرستى که فردا صبح خواهید کرد و روهاى شما زرد خواهد بود، و در روز دوم روهاى شما سرخ خواهد بود و در روز سوم روهاى شما سیاه خواهد بود.
پس چون روز اول شد صبح کردند و روهاى ایشان زرد بود، پس بعضى از ایشان بسوى بعضى رفتند و گفتند: آمد بسوى ما آنچه صالح گفت ، پس عاتیان و طاغیان ایشان گفتند: نمى شنویم سخن صالح را و قبول نمى کنیم قول او را هر چند عظیم است .
چون روز دوم شد روهاى ایشان سرخ شد، بعضى از ایشان بسوى بعضى رفتند و گفتند:اى قوم !آمد بسوى شما آنچه صالح به شما گفت ، پس عاتیان ایشان گفتند: اگر همه هلاک شویم قول صالح را نشنویم و ترک عبادت خدایان که پدران ما ایشان را مى پرستیدند نکنیم و توبه نکردند و برنگشتند.
چون روز سوم شد روهاى ایشان سیاه گردید، پس بعضى از ایشان بسوى بعضى رفتند و گفتند:اى قوم !آنچه صالح به شما گفت همه واقع شد، عاتیان گفتند: آمد به نزد ما آنچه صالح ما را خبر داد. چون نصف شب شد جبرئیل علیه السلام به نزد ایشان آمد و نعره اى بر ایشان زد که پرده گوشهاى ایشان را درید و دلهاى ایشان را شکافت و جگرهاى ایشان را پاره پاره کرد و ایشان در آن سه روز حنوط و کفن کرده بودند و مى دانستند که عذاب بر ایشان نازل خواهد شد، پس همگى در یک چشم بهم زدن مردند، کودک و بزرگ ایشان ، و هیچ صاحب صدائى در میان ایشان نماند مگر آنکه حق تعالى ایشان را هلاک کرد، پس صبح کردند در خانه ها و خوابگاههاى خود مردگان ، پس حق تعالى بر ایشان با آن صدا آتشى از آسمان فرستاد که همگى را سوزاند؛ این بود قصه ایشان
و در حدیث حسن بلکه صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از جبرئیل علیه السلام سؤ ال کرد که : چگونه بود هلاک شدن قوم حضرت صالح ؟
جبرئیل گفت : یا محمد!صالح مبعوث گردید در وقتى که شانزده سال عمر او بود، و در میان ایشان نماند تا عمر او به صد و بیست سال رسید و ایشان اجابت او نمى کردند بسیو هیچ خیر، و ایشان هفتاد بت داشتند که مى پرستیدند بغیر از خدا، چون این حال را از ایشان مشاهده کرد گفت :اى قوم !بدرستى که من مبعوث شدم بسوى شما شانزده ساله و اکنون به صد و بیست سال رسیده ام ، و بر شما عرض ‍ مى کنم دو چیز را: اگر خواهید سؤ ال کنید از من تا سؤ ال کنم از خداهاى شما، اگر اجابت نمایند مرا به آنچه سؤ ال مى کنم ، من از میان شما بیرون مى روم که من به ملال آمده ام از شما و شما دلتنگ شدید از من .
گفتند: به انصاف آمده اى اى صالح .
پس وعده کردند روزى را که به صحرا بیرون روند.
پس آن قوم گمراه در آن روز بتهاى خود را بردند بسوى صحرائى که در بیرون شهر ایشان بود، و طعام و شراب خود را کشیدند و خوردند و آشامیدند، و چون فارغ شدند حضرت صالح علیه السلام را طلبیدند و گفتند:اى صالح !سؤ ال کن .
پس صالح به نزد بت بزرگ ایشان آمد و پرسید: این چه نام دارد؟
ایشان نامش را گفتند: پس به آن نام آن را ندا کرد، آن جواب نگفت ، پس صالح علیه السلام گفت : چرا جواب نمى گوید؟
گفتند: دیگرى را بخوان ، آن هم جواب نگفت ، و همچنین تا همه آن بتها را به نامهاى ایشان خواند و هیچیک جواب نگفتند. پس حضرت صالح علیه السلام به ایشان فرمود که :اى قوم !دیدید که من همه خدایان شما را ندا کردم و هیچیک جواب من نگفتند، پس از من سؤ ال کنید که من از خداى خود سؤ ال کنم تا در ساعت شما را اجابت کند.
پس رو کردند به بتها و گفتند: چرا جواب صالح نگفتید؟ باز جوابى از ایشان ظاهر نشد. پس گفتند:اى صالح !دور شو و ما را با خداهاى خود بگذار اندک زمانى .
چون حضرت صالح علیه السلام دور شد فرشها و ظرفها را انداختند و در پیش آن بتها بر خاک غلطیدند و گفتند: اگر امروز جواب صالح نمى گوئید ما رسوا مى شویم .
پس حضرت صالح علیه السلام را طلبیدند و گفتند: الحال سوال کن تا جواب بگویند، پس صالح علیه السلام یک یک را ندا کرد و هیچیک جواب نگفتند.
صالح علیه السلام گفت :اى قوم !روز رفت و اینها جواب من نمى گویند، پس از من سؤ ال کنید تا از خداى خود سؤ ال کنم تا در همین ساعت شما را اجابت کند.
پس از میان خود هفتاد تن را انتخاب کردند از سرکرده ها و بزرگان خود، پس ایشان گفتند:اى صالح !ما از تو سؤ ال مى کنیم .
حضرت صالح علیه السلام فرمود: این قوم همه راضیند بر شما؟
همه گفتند: بلى ، اگر این جماعت تو را اجابت کنند ما نیز تو را اجابت مى کنیم .
پس آن هفتاد تن گفتند:اى صالح !ما از تو سؤ ال مى کنیم ، اگر اجابت کرد تو را پروردگار تو، ما تو را متابعت مى کنیم و اجابت تو مى کنیم و جمیع اهل شهر ما متابعت تو مى کنند.
پس حضرت صالح علیه السلام به ایشان فرمود: آنچه خواهید از من سؤ ال کنید، ایشان اشاره کردند به کوهى که در نزدیکى ایشان بود و گفتند:اى صالح !بیا برویم به نزدیک این کوه که در آنجا سؤ ال کنیم .
چون به نزد کوه رسیدند گفتند:اى صالح !سؤ ال کن از پروردگارت که در همین ساعت بیرون آورد از این کوه شتر ماده سرخ موى بسیار سرخ پر کرکى که ده ماهه آبستن باشد و از پهلو تا پهلوى دیگرش یک میل باشد، یعنى ثلث فرسخ .
حضرت صالح علیه السلام گفت : از من سؤ ال کردید چیزى را که بر من عظیم است و بر خداى من بسیار سهل و آسان است .
پس صالح علیه السلام از خدا سؤ ال کرد و در ساعت کوه شکافته شد و آوازى عظیم ظاهر شد که نزدیک بود عقلها از شدت آن پرواز کند، و اضطراب کرد کوه به نحوى که اضطراب مى کند زن در هنگام زائیدن ، پس ناگاه سر ناقه از آن شکاف ظاهر شد و هنوز گردنش تمام بیرون نیامده بود که شروع به نشخوارگى کرد، پس ‍ جمیع بدنش بیرون آمد تا بر روى زمین درست ایستاد.
چون این حال غریب را مشاهده کردند گفتند:اى صالح !چه بسیار زود اجابت کرد تو را خداى تو، پس سؤ ال کن از پروردگار خود که فرزندش را هم بیرون آورد.
پس از خدا سؤ ال کرد و در ساعت فرزندش از ناقه جدا شد و بر گرد ناقه مى گردید. پس حضرت صالح علیه السلام فرمود:اى قوم !دیگر چیزى ماند؟
گفتند: نه بیا برویم به نزد قوم خود و ایشان را خبر دهیم به آنچه دیدیم تا ایمان به تو بیاورند. پس برگشتند و از این هفتاد نفر هنوز به قوم نرسیده شصت و چهار نفر مرتد شدند و گفتند: جادو کرد، و شش تن ثابت ماندند و گفتند: آنچه دیدیم حق بود، و میان ایشان سخن بسیار شد و برگشتند تکذیب کنندگان حضرت صالح را مگر آن شش نفر، و از آن شش نفر یک نفر شک کرد، و آخر در میان آنها بود که ناقه را پى کردند.
راوى گفت : من در شام دیدم آن کوه را که شکاف آن یک میل است و جاى پهلوى ناقه هست از دو طرف که در کوه اثر کرده است
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : حضرت صالح علیه السلام غایب شد از قوم خود مدتى ، و روزى که غایب شد نه جوان بود و نه پیر بود، و بسیار خوش جسم بود و ریش انبوه داشت و میانه بالا بود، پس چون بسوى قوم خود برگشت او را نشناختند ، و قوم او پیش از برگشتن او سه طایفه شدند: یک طایفه انکار کردند و گفتند: صالح زنده نیست و او هرگز بر نمى گردد ؛ و طایفه دیگر شک داشتند؛ و طایفه دیگر یقین داشتند که برخواهد گشت .
پس چون برگشت اول آمد بسوى آن طایفه که شک داشتند و گفت : من صالحم . پس ‍ او را تکذیب کردند و دشنام دادند و زجر کردند و گفتند: صالح بر غیر صورت و شکل تو بود.
پس آمد بسوى آنها که منکر بودند، پس نشنیدند سخن او را و از او نفرت کردند نفرت عظیم .
پس آمد بسوى طایفه سوم که اهل یقین بودند و فرمود: منم صالح .
گفتند: ما را خبر ده که شک نکنیم که تو صالحى ، ما مى دانیم که خدا خالق است و هر کس را به هر صورت که خواهد مى گرداند، و خبر به ما رسیده و خوانده ایم علامات صالح را در وقتى که بیاید.
فرمود: منم که ناقه از براى شما آوردم .
گفتند: راست گفتى ما این را در کتب خوانده ایم ، پس بگو که علامات ناقه چه بود؟ فرمود: یک روز آب از ناقه بود و یک روز از شما.
گفتند: ایمان آوردیم به خدا و به آنچه تو آوردى از جانب او.
پس در این وقت گفتند جماعت متکبران ، یعنى شک کنندگان و انکار کنندگان ؛ ما به آنچه شما به آن ایمان آوردید کافریم .
راوى پرسید:اى فرزند رسول خدا!در آن روز عالمى بود؟
فرمود: خدا عادلتر است از آنکه زمین را بگذارد بى عالمى ، پس چون صالح علیه السلام ظاهر شد عالمان که بودند نزد او جمع شدند، و مثل على و قائم علیهما السلام در این امت مثل صالح است که در آخر الزمان هر دو ظاهر خواهند شد. و در ظاهر شدن ایشان مردم سه فرقه اند، و بعد از ظاهر شدن بعضى انکار خواهند کرد و بعضى اقرار خواهند نمود.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى بن جعفر صلوات الله علیه منقول است که فرمود: اصحاب رس دو طایفه بودند: یک طایفه آنهایند که حق تعالى در قرآن ایشان را یاد کرده است ، و یک طایفه دیگر اهلش بادیه نشین بودند و صاحب گوسفند و بز بودند؛ پس صالح پیغمبر بسوى ایشان شخصى را به رسالت فرستاد پس او را کشتند و رسول دیگر را فرستاد باز او را کشتند، پس رسول دیگر بسوى ایشان فرستاد که او را تقویت داد به ولى که با او همراه کرد، پس رسول کشته شد و سعى کرد ولى تا حجت را بر ایشان تمام کرد، ایشان مى گفتند: خداى ما در دریاست ؛ و خود را در کنار دریا ساکن کرده بودند، و ایشان در هر سال عیدى داشتند که در آن روز ماهى بزرگى از دریا بیرون مى آمد و ایشان آن ماهى را سجده مى کردند، پس ولى صالح علیه السلام به ایشان گفت : من نمى خواهم که شما مرا پروردگار خود بدانید و لیکن اگر آن ماهى که شما آن را مى پرستید اطاعت من بکند آیا شما اجابت من خواهید کرد بسوى آنچه من شما را به آن مى خوانم ؟
گفتند: بلى . و عهدها و پیمانها در این باب با او کردند، پس بیرون آمد ماهى که بر چهار ماهى سوار بود. چون نظر ایشان بر آن ماهى افتاد همگى به سجده افتادند، پس ولى صالح پیغمبر علیه السلام برابر آن ماهى آمد و گفت : بیا بسوى من خواهى نخواهى به نام خداوند کریم . پس ، از آن ماهیها فرود آمد، ولى گفت : باز بر پشت آن چهار ماهى باش و بیا تا این قوم را در امر من شکى نماند. باز آن ماهى بر پشت آن چهار ماهى سوار شد و همگى از دریا بیرون آمدند تا نزدیک ولى صالح رسیدند. پس باز تکذیب کردند او را، پس حق تعالى بادى بسوى ایشان فرستاد که ایشان را با حیوانات به دریا انداخت ، پس وحى رسید بسوى ولى حضرت صالح علیه السلام به موضع آن چاهى که آن را رس مى گفتند و در آن طلا و نقره بسیار پنهان کرده بودند، پس به نزد آن چاه رفت و آنها را گرفت و بر اصحاب خود بالسویه بر صغیر و کبیر قسمت کرد
و دور نیست که همان چاه باشد که بالفعل در راه مکه معظمه واقع است و به رس ‍ مشهور است .
عامه و خاصه به اسانید بسیار نقل کرده اند از صهیب که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: یا على !شقى ترین پیشینیان کیست ؟
گفت : پى کننده ناقه صالح .
گفت : راست گفتى ، کیست شقى تر و بدبخت ترین پسینیان ؟
گفت : نمى دانم یا رسول الله .
فرمود: آنکس که ضربت بر فرق سر تو بزند.
و از عمار یاسر روایت کرده اند که گفت : در غزوه عشیره من و على بن ابى طالب علیه السلام بر روى خاک خوابیده بودیم ، ناگاه دیدیم که حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به پاى مبارک خود ما را بیدار کرد و فرمود: مى خواهید شما را خبر دهم به دو کس که شقى ترین مردمند؟
گفتیم : بلى یا رسول الله .
فرمود که : احمر ثمود که پى کرد ناقه را و آن که تو را ضربت زند بر سرت که ریشت را به خون آن تر کند.
و به سندهاى بسیار منقول است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روزى بیرون آمد و دست حضرت على بن ابیطالب علیه السلام در دستش بود و مى فرمود:اى گروه انصار!اى گروه فرزندان هاشم !اى گروه فرزندان عبدالمطلب !منم محمد، منم رسول خدا، بدرستى که من خلق شده ام از طینتى که محل رحمت الهى است با سه کس از اهل بیتم : من و على و حمزه و جعفر.
پس شخصى گفت : یا رسول الله !اینها با تو سواران خواهند بود در روز قیامت ؟
فرمود: مادرت به عزایت نشیند، سوار نمى شود در آن روز مگر چهار کس : من و على و فاطمهه و صالح پیغمبر خدا؛ اما من بر براقى سوار مى شوم ، و فاطمه دختر من بر ناقه عضباى من ، و صالح بر ناقه خدا که پى کردند، و على بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت که مهارش از یاقوت باشد، و آن حضرت دو حله سبز پوشیده باشند پس ‍ بایستد میان بهشت و دوزخ در حالتى که مردم چندان شدت کشیده باشند که عرقهاى ایشان به بدنهاى ایشان رسیده باشد، پس بادى از جانب عرش الهى بوزد که عرقهاى ایشان را خشک کند، پس گویند فرشتگان و پیغمبران و صدیقان که : نیست این مگر ملک مقرب یا پیغمبر مرسل ، پس ندا کند منادى که : این ملک مقرب و پیغمبر مرسل نیست و لیکن على بن ابى طالب است برادر رسول خدا در دنیا و آخرت .
و در روایات معتبره وارد شده است که پرسیدند از حضرت امام حسن علیه السلام که : کدامند آن هفت حیوان که از رحم بیرون نیامده اند؟
فرمود: آدم و حوا و گوسفند حضرت ابراهیم علیه السلام ، و ناقه حضرت صالح علیه السلام و مار بهشت ، و کلاغى که خدا فرستاد که تعلیم قابیل نماید که هابیل را دفن نماید، و ابلیس لعنه الله
و در بعضى روایات وارد شده است که : چون ناقه را پى کردند، همان نه نفر که ناقه را پى کرده بودند گفتند: بیائید صالح را نیز بکشیم که اگر راست گفته باشد عذاب را، ما پیشتر او را کشته باشیم ، و اگر دروغ گفته باشد ما او را به ناقه ملحق کرده باشیم ، پس شب بر سر خانه او آمدند، یا غارى که در آنجا عبادت خدا مى کرد، و حق تعالى ملائکه را فرستاده بود که حراست آن حضرت مى کردند، آن ملائکه ایشان را به سنگ هلاک کردند. و از کعب الاحبار روایت کرده اند که : سبب پى کردن ناقه آن بود که زنى بود که او را ملکاء مى گفتند، پادشاه ثمود شده بود، و چون مردم رو به صالح علیه السلام نمودند و ریاست به آن حضرت منتقل شد، ملکاء بر آن حضرت حسد برد و گفت به زنى از آن قوم که او را قطام مى گفتند و او معشوقه قدار بن سالف بود، و زن دیگر که او را قبال مى گفتند و او معشوقه مصدع بود، و قدار و مصدع هر شب با یکدیگر مى نشستند و شراب مى خوردند، پس ملکا به آن دو ملعونه گفت : اگر امشب قدار و مصدع به نزد شما بیایند به ایشان دست مدهید و بگوئید: ملکه ما دلگیر و غمگین است براى ناقه صالح ، ما اطاعت شما نمى کنیم تا شما ناقه را پى کنید.
پس چون قدار و مصدع به نزد ایشان آمدند، ایشان این سخن گفتند و آنها قبول نمودند که ناقه را پى کنند، پس هفت نفر دیگر بهم رسانیدند و با خود متفق کردند و ناقه را پى کردند ،  چنانچه حق تعالى فرموده است که : در شهر نه نفر بودند که افساد مى کردند در زمین و اصلاح نمى کردند .
مترجم گوید: بنا بر این روایت ، این قصه بسیار شبیه مى شود به قصه شهادت حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام ، لهذا آن حضرت را ناقه الله مى گویند که آیت بزرگ خدا بود در این امت ، ، و چنانچه از آن ناقه منفعت شیر مى بردند از آن حضرت منافع علوم نامتناهى مى بردند؛ و چنانچه بعد از پى کردن ناقه ، آنها به عذاب ظاهر معذب شدند، بعد از شهادت آن حضرت ائمه حق مغلوب شدند و خلفاى جور بر ایشان غالب شدند و اکثر خلق در ضلالت ماندند تا قائم آل محمد علیهم السلام ظاهر گردد، و لهذا همه جا تشبیه شده است ابن ملجم علیه اللعنه به پى کننده ناقه ، و هر دو ولد الزنا بودند به اتفاق  و در باب سابق روایتى گذشت که حضرت صالح علیه السلام نزد حضرت امیرالمؤ منین مدفون است .
و در بعضى از روایات معتبره وارد شده است که : عذاب بر قوم حضرت صالح در چهارشنبه نازل شد، و در بعضى وارد شده است که ناقه را در چهارشنبه پى کردندو منافاتى در میان این دو روایت هست .
    
حیاه القلوب / علامه مجلسی (ره) /انتشارات سرور/ج۱/ص ۲۹۹

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا