سرنوشت معلولان موفق

سرنوشت معلولان موفق

استادی روی ویلچر

به دنیا که آمد مثل همه‌ نوزادها شادی را مهمان‌ خانه کرد، مادر و پدر اسمش را اعظم گذاشتند و برای بزرگ کردنش نقشه‌ها کشیدند، اما فقط ۱۸ روز شادی در خانه پایدار بود؛ یک تب شدید و یک تشنج همه‌ آرزوها را بر باد داد. اعظم دیگر یک دختر سالم نبود او را با صفت معلول می‌شناختند. وقتی ۷ ساله شد نتوانست به مدرسه برود چون مدیر مدرسه اعتقاد داشت: اعظم ازجمله کودکان استثنایی است و باید در مدارس ویژه ثبت‌نام شود. مادر از همان روز، آموزش را در خانه شروع کرد. اعظم هیچ‌وقت مدرسه نرفت و هر سه مقطع را در منزل تحصیل کرد به همین دلیل زمانی که در رشته روان‌شناسی دانشگاه اصفهان قبول شد روزنامه‌های سطح کشور تیتر زدند«دختری که هرگز مدرسه نرفت، دانشگاه قبول شد.» اعظم آن‌قدر باهوش بود و در درس خواندن جدی عمل می‌کرد که بچه‌های مدرسه‌رفته‌ فامیل برای حل مشکلات درسی به او مراجعه می‌کردند. اعظم با تلاش و توکل و کمک دوستانش در آزمون دکتری پذیرفته شد و این روزها یکی از اساتید خوب و متخصص در رشته خود است. این بانوی موفق با وجود ویلچری بودن و آسیب‌های دیگری که به جسمش وارد شده چند کتاب تألیف نموده، ۴۲ مقاله علمی _پژوهشی دارد و در چهل کنگره داخلی و خارجی مقاله ارائه داده است. او دو سال دانشجوی نمونه دوره دکتری شده و عناوین پژوهشگر برتر سال و بانوی نخبه استان را در کارنامه خود دارد. اعظم مرادی، دکتری روان‌شناسی دارد و می‌گوید: هیچ‌چیز، حتی معلولیت نمی‌تواند مانع موفقیت باشد.

کماندار المپیک

ورزش را از ۱۱ سالگی شروع کرد. عضو تیم منتخب استان بود. دان مشکی و مدال‌های رنگارنگ و چند مقام استانی هم داشت. آرزوهای رنگی‌اش را گره زده بود به جان ورزش و توانایی بدنش، اما یک روز، وقتی‌که فقط ۱۹ سال داشت، بر اثر تصادف اتوبوس، قطع‌نخاع شد؛ غیرمنتظره‌تر از آن‌چه فکرش را می‌کرد. زهرا دختری که تازه دانشجو شده بود، با یک تصادف همه‌چیزش را یک‌شبه باخت، ادامه تحصیل، تکواندو و خیال‌های رنگی حضور در مسابقات را، اما او آدم شکست خوردن و از پا نشستن نبود. سرنوشت نمی‌دانست او در مقاومت و توکل کم‌نظیر است. هیچ‌کدام از اطرافیان زهرا نعمتی بانویی که اراده و موفقیتش نه‌تنها در ایران، بلکه در جهان زبانزد شده فکر نمی‌کردند زهرا بتواند از زیر بار این معلولیت جسمی ناگهانی قد راست کند، اما زهرا خیلی زود کمان به دست در مسیر افتخار قرار گرفت و تیرهای موفقیتش قله‌های پیروزی را نشانه رفت. زهرا نعمتی متولد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۴ پرچم‌دار تیم‌های ورزشی ایران در المپیک ریو، از زنان مثال‌زدنی ایران است؛ کسی که ۸ سال بعد از معلول شدن، مدال طلای مسابقات پارالمپیک لندن را به دست آورد و سپس، در مسابقات انتخابی المپیک بعد، ورزشکارانی که برخلاف او پا داشتند را هم شکست داد و سهمیه شرکت در المپیک ریو را به دست آورد، او اولین ورزشکار معلول تاریخ ایران بوده که سهمیه المپیک و پارالمپیک را با هم گرفته است. نعمتی در چندساله گذشته جزو ۱۰ بانوی برتر ورزشکار جهان بوده است. او هر روز با خودش تکرار می‌کند، خوشبختی ساختنی است.

مجری نقطه‌های برجسته

فقط ۱۰ سال داشت که بر اثر یک بیماری ژنتیکی نور چشمانش رو به افول رفت و نابینا شد؛ بنابراین مجبور بود از چهارم ابتدایی برای ادامه تحصیل از مدرسه عادی به مدرسه نابینایان برود و خط بریل را یاد بگیرد. بعد از خوردن برچسب نابینا به مسیح، شب‌های دخترک با گریه و روزهایش با ترسی ناشناخته می‌گذشت، اما او باید تصمیم دیگری می‌گرفت و با مشکلش کنار می‌آمد. دخترک با کمک معلم‌ها و مادری فهیم آرام‌آرام قد کشید. او به نسبت هم‌سالان نابینای خود مستقل‌تر و باروحیه‌تر بود. مسیح زیر نگاه متعجب خیلی‌ها در سال ۷۵ در رشته حقوق دانشگاه علامه طباطبایی قبول شد و چهار سال بعد به‌عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شد. از آن‌جایی که خانم علایی از همان کودکی علاقه بسیاری به درس خواندن داشت، سال ۸۵ بار دیگر زحمت درس خواندن با کتاب‌های صوتی را به جان خرید و پذیرش کارشناسی ارشد در رشته تفسیر دانشگاه قرآن و حدیث را به نام خود ثبت کرد و در نهایت نیز ‌دوره ارشدش را با معدل ۱۹ و ۲۵صدم به پایان رساند. مسیح علایی متولد ۲۲ مهر سال ۵۷ در تهران اکنون اولین مجری نابینای رسانه ملی است. است. او می‌گوید: احساس کردم می‌توانم به‌عنوان یک معلول با اجرای برنامه‌های تلویزیونی مانند «نقطه‌های برجسته» که ویژه معلولان بود به هم‌نوع‌های خود کمک کنم. این مجری نابینای متأهل دوست دارد اگر روزی بینا شود چهره همسرش را ببیند چون خوب می‌داند همسرش چشم‌های مهربانی دارد. مسیح علایی یک بانوی موفق است که یا علی(ع) گفته و از نبرد با هزاران مشکل ریزودرشت پیروز بیرون آمده است.

آرزوهایم را می‌بافم؛ رج به رج

«من خیلی دوست داشتم درس بخوانم، خیلی دوست داشتم تلاش کنم و خودم را سواددار کنم و خیلی چیزهای دیگر…» این‌ها را دختری می‌گوید که س.ال‌ها پیش در یک‌ خانه‌ کاه‌گلی زندگی می‌کرد؛ خانه‌ای که باران شمال از سقفش چکه می‌کرد و با هیزم، زمستان برفی گیلان را پشت سر می‌گذاشت. او آرزوهای قشنگی داشت اما مگر می‌شد با جثه‌ای ۷۰ سانتی با حداکثر ۱۵ کیلوگرم وزن و سری بزرگ‌تر از تن و زندگی که فقط به درازکش بودن می‌گذشت، موفق بود و رؤیاپردازی کرد؟ ولی فریبا معصومی با همان دست‌های کوچک و غیرمعمولی‌اش این روزها بزرگ‌ترین سالن‌های همایش، نمایشگاه‌های کشوری و برج میلاد را به تسخیر خود درآورده است. او از زمان تولد دچار بیماری راشیتیسم بوده و تا امروز که ۳۰ ساله است فقط سرش رشد کرده، اما با این‌وجود بیکار ننشسته و برای این‌که خودش را به همگان ثابت کند با هر روشی از نقاشی گرفته تا پولک‌دوزی، کاموا‌بافی، عروسک‌سازی، گل‌سازی و… سعی کرده هنرش را به نمایش بگذارد. فریبا از فنی حرفه‌ای مدرک بافندگی‌اش را هم گرفته است و این روزها به دختران محله‌اش بافتنی آموزش می‌دهد. فریبا می‌گوید «مادرم آرزو داشت خانه داشته باشد. من هم راز و نیاز می‌کردم با خدا و می‌گفتم خدایا من آرزو دارم هنرم را همه بشناسند و با این هنرم برای مادرم خانه بسازم. خدا را شکر بعد از این چهار سال توانستم در فومن خانه و کارگاهی درست کنم.» از زندگی فریبا مستندهای مختلفی ساخته شده، او از کمترین امکانات رفاهی و بهداشتی و مالی فقط با توکل و تلاش به تحقق آرزوهایش رسیده است. روحیه فریبا ستودنی است او رج رج آرزوهایش را می‌بافد و می‌گوید: انگار همه ناامید هستند، اما من نه.

در اینجا جا داره یادآوری کنیم آیه ای از قرآن رو که خداوند میفرماید: ارزش هر انسان به تلاش اوست.  النجم ـ ۳۹

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا